گوناگون

کمک به تحقق رؤیا‌های فرزندان

کمک به تحقق رؤیا‌های فرزندان

پارسینه: یکی از بزرگترین مسئولیت‌های والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزو‌ها و رویا‌ها تلاش کنند.

کمک به تحقق رؤیا‌های فرزندان

یکی از مطالبی که در بیشتر مراکز آموزشی، آموزش داده نمی‌شود، لزوم و اهمیت تحقق رویا‌ها است!

رویا‌های همه افراد خصوصا رویا‌های کودکان و نوجوانان.

همه ما از کودکی رویا‌هایی در سر داریم که می‌خواهیم آن‌ها را محقق کنیم، اما به مرور و با گذشت زمان، برخورد خانواده و اطرافیان و حتی مربیان و آموزش‌دهندگان به گونه‌ای می‌شود که گویی رویا‌های ما، بیهوده و بی‌معنایند و باید زندگی معمولی‌ای را ادامه بدهیم که آن‌ها پیموده‌اند و در آن اثری از رویاهایمان نیست.

در حالی که یکی از بزرگترین مسئولیت‌های والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزو‌ها و رویا‌ها تلاش کنند.

اگر پدر یا مادر هستید سعی کنید این مسئولیت خود را به درستی انجام بدهید و به فرزندان خود کمک کنید علاقه‌ها و استعداد‌های خود را بشناسند، به رویا‌ها و آرزوهایشان بها بدهید و از همان کودکی آن‌ها را در مسیر‌هایی هدایت کنید که مطابق با علائق و توانمندی‌های آن‌ها است.

به هیچ وجه آن‌ها را به سمت آرزو‌ها و توقعات خودتان هدایت نکنید و تفاوت‌هایی را که با شما و آرزوهایتان دارند، به رسمیت بشناسید.

وقتی فرزندتان از آرزو‌ها و رویاهایش حرف می‌زند او را تشویق کنید که به چیز‌های مشابه هم فکر کند و با هم کشف کنید که بخش جذاب آن آرزو برای او کدام بخش است و آن بخش در چه فعالیت‌های دیگری هم محقق می‌شود؟

هرگز توی ذوقش نزنید و به او نگویید تو کجا و این حرف‌ها کجا؟

چنین عباراتی، متاسفانه خلاقیت و اشتیاق فرزندانتان را کور می‌کند.

سعی کنید با او صحبت کنید و بفهمید چه چیزی در آرزوهایش برایش کشش ایجاد می‌کند و او را راهنمایی کنید تا مشابه آن کشش را در فعالیت‌های دیگر هم بازیابی کند.

حتما شما هم سرگذشت بزرگان و افراد مشهور و موفق را خوانده‌اید که برای تحقق رویاهایشان تا چه حد تلاش کرده‌اند و گاهی موانع و سد‌های بسیاری را پشت سر گذاشته‌اند.

بیشتر ما تحقق رویای بزرگان را بعد از موفقیت آن‌ها می‌خوانیم یا فیلم آن‌ها را مشاهده می‌کنیم، در حالی که کسانی که همراه با آن‌ها بوده‌اند می‌دانند که هیچ موفقیتی آسان به دست نیامده است و این هم نکته دومی است که به عنوان مادر و پدر باید به فرزندان خود بیاموزیم.

این که برای موفقیت و تحقق آرزوهایشان باید به سختی تلاش کنند و تسلیم مشکلات نشوند.

یکی از انیمیشن‌ساز‌های بزرگ تعریف می‌کند زمانی که او یک بچه مدرسه‌ای بود، در کلاس نقاشی، معلمش او را موظف کرد تا چند شاخه گل نقاشی کند.

او پس از نقاشی گل‌ها، در وسط هر کدام نیز یک صورت کشید.

امروزه می‌توان از این کار به عنوان یک جوهره یا نبوغ نام برد، ولی معلم او اصلا تحت تأثیر این کار قرار نگرفت و اصلا حدس هم نمی‌زد که این کودک در آینده، به یکی از مشهورترین هنرمندان جهان تبدیل شود.


برای موفقیت فرزندانتان به این موارد توجه کنید
باز گذاشتن دامنه تصورات

به فرزندانتان بیاموزید دامنه تصورات خود و رویابافی‌های خود را گسترش دهند و از محدود کردن دامنه تصورات‌شان خودداری کنید.

توان ریسک‌پذیری

فرزندان ما باید یاد بگیرند که ریسک‌ها و خطرکردن‌های حساب شده و عقلایی داشته باشند تا بتوانند به آرزو‌های خود دست پیدا کنند. آن‌ها را از ریسک کردن نترسانید، بلکه در تصمیم‌گیری‌های سخت کمک حال آن‌ها باشید.

تلاش برای تحقق رؤیا‌ها

تا زمانی که رؤیا‌ها به واقعیت تبدیل نشوند، به همان صورت خیالی باقی خواهند ماند، ولی این کار به این آسانی‌ها هم نیست و همان‌طور که گفتیم نیازمند تلاش و کوشش است.

متاسفانه بسیاری از اطرافیان فرزندان ما نسبت به موفقیت فرزندان ما بدبین و شکاک هستند.

این ماییم که باید با درایت و تشویق بذر‌های بدبینی را از ذهن فرزندانمان پاکسازی کنیم.

بخشی از زندگی‌نامه یک فرد موفق!

در اینجا برایتان بخشی از زندگی‌نامه کوتاه یکی از افراد موفق به نام دنیس ویتلی را انتخاب کرده‌ام که خواندن آن خالی از لطف نیست.

او به وضوح به نقش والدین‌اش در زندگی و موفقیت خود اشاره می‌کند.

نقشی که به نظر من هیجان‌انگیز و جالب است.

«زمانى که کودکى بیش نبودم، عادت به تظاهر کردن داشتم.

کتاب‏‌هاى داستانم مرا کمک مى‌‏کردند تا تظاهر کنم که شخصیت‏‌هاى خیالى که توانایى فوق‏‌العاده‏اى داشتند، هستم و تمام این نقش‌‏ها در یک پسر بچه ریز نقش جان مى‏‌گرفتند و تحقق مى‏‌یافتند.

تظاهر مى‏کردم که پدرم به جنگ نخواهد رفت.

تظاهر مى‏کردم که رفتار پدر و مادرم با هم بسیار خوب است و گرفتار بى‏پولى نیستند.

من در شهر سان‌دیگو در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمده و بزرگ شدم.

در آن سال‏‌هایى که رکود اقتصادى آمریکا را فرا گرفته بود و پس از آنکه جنگ جهانى دوم آغاز شد، مانند بسیارى از هم سن و سال‏هاى خود، تکه‌‏اى مقوا در ته کفش‏‌هاى خود مى‏‌گذاشتم تا از راه سوراخ‏‌هاى کف کفش، جوراب‏‌هایم سوراخ نشوند.

چه کفش‌‏هایى داشتم! یک جفت گالش که کفش مدرسه‏ام هم بودند و براى شرکت در مراسم کلیسا نیز مورد استفاده‌‏ام قرار مى‏‌گرفتند.

ما خانواده فقیرى بودیم، ولى مادرم استعداد عجیبى داشت که ما را با سر و وضعى مناسب و مانند پول‏دار‌ها بیاراید.

مادرم حتى مى‏توانست از فقر هم یک کمدى و طنز بسازد.

پدرم نیز تخیلات جالبى داشت. مثلا چراغ اتاق مرا به گونه‌‏اى خاموش مى‏‌کرد که گویى دارد چراغ اتاق را جادو مى‏‌کند و مى‏‌گفت: «هر قدر که خودت بخواهى، این اتاق و تمام دنیا تاریک مى‏‌شوند، زیرا تنها دنیایى که تو مى‌‏شناسى، همان دنیایى است که با چشم مى‏‌بینى.

دنیا متعلق به تو است تا هر طورى که مى‏‌خواهى نگاهش کنى».

آنچه پدرم سعى داشت به من بگوید این بود که اگر تو بخواهى، دنیا هنگام خوابیدنت از حرکت مى‏‌ایستد و هرگاه صبح از خواب بیدار شدى، هر طور که بخواهى مى‏‌توانى به دنیا بنگرى، اگر شاد از خواب برخیزى دنیا نیز شاد خواهد بود.

اصلا مهم نیست که در دنیا چه مى‏‌گذرد، آنچه مهم است این است که تو چگونه دنیا و وقایع آن را ببینى.

او سعى داشت تا چشمان من این گونه دنیا را تصور کنند که هر لحظه دنیا در حال تغییر است و بزرگ‌‏تر مى‏‌شود و در هر لحظه فرصت‏‌ها و وقایع خوبى رخ مى‌‏دهند.

او به من آموخت که زیبایى و زشتى، هر دو به نگاه بیننده بستگى دارند.

در همین حال، همیشه در حال کشف گوهرهاى نهان حقیقت و تعقل بودم که در بطن افسانه‌‏ها و تخیلاتم بودند.

شاید بتوان گفت که بزرگ‏ترین مردى که افسانه را به حقیقت تبدیل مى‏‌کرد، والت دیسنى بود.

قهرمان او، به من آموخت که باید ایمان داشت.

زمانى که باور داشته باشیم که ایمان ما قدرت انجام هر کارى را به ما مى‏‌دهد، دیگر نیازى به سحر و جادو و شانس نداریم.

مادربزرگم نیز برایم کتاب مقدس مى‏‌خواند و قوانین طلایى، و ایمان را به من آموخت، او به من آموخت که به بدرفتارى بچه‏‌هاى مدرسه و تمسخرهاى آن‌ها توجهى نکنم، بلکه با آن‌ها آنگونه رفتار کنم که دوست دارم آنان با من رفتار کنند، و من نیز همیشه همینطور عمل مى‏‌کردم.

من آموختم چیزهایى که سد راه انسان در رسیدن به اهدافش مى‏‌شوند، مى‌‏توانند پله‌‏هاى مفیدى در راه رسیدن به همان اهداف باشند.

همیشه این گفته پدرم را در مورد چشم‏‌ها و نور به خاطر دارم که مهم نیست چه مى‏‌بینم، مهم آن است که چگونه مى‏‌بینم.

براى همین هم حتى در مقابل لقب تمسخرآمیزى که همکلاسى‌‏هایم به من داده بودند با خود عهد کردم آن را نیز زمینه‏‌اى براى رشد موفقیت قرار دهم، سعى کردم کارت آفرین بگیرم و تمام نمره‏‌هاى ۲۰ را از آنِ خود کنم.

این کار ساعت‏‌ها مطالعه مى‏‌خواست و ایمان و دانشى محکم را طلب مى‏‌کرد، اما من این ملزومات را از پدر، مادر و مادربزرگم آموخته بودم تا در مقابل فشارهاى شدید مقاومت کنم.

نمى‌‏دانید چه لذتى داشت وقتى به عنوان دانش‏‌آموز نمونه، با دریافت تقدیرنامه و سمت نمایندگى دانش‌‏آموزان قبول شدم.

این در حالى بود که من دانش‌‏آموزى با قد و قواره کوچک بودم از خانواده‏اى متوسط و با گوش‏‌هاى بیش از حد بزرگ.

در آغاز جنگ کره، هنگامى‏که از دبیرستان فارغ‏‌التحصیل شدم، فرصتى پیش آمد تا به شهر اناپولیس بروم.

در آن هنگام خود را مانند پینوکیو، عروسکى چوبى که از قالب خود بیرون آمد و حیات یافت، احساس مى‏‌کردم.

درست همانطور که براى پینوکیو پیش آمد، من هم مغرور و خودبین شدم.

انتظار داشتم که خیلى سریع با معدل ۲۰ دانشکده آناپولیس را تمام کنم و کاپیتان کشتى شوم، آن هم ناو هواپیمابر.

خود را قادر به همه کار مى‏‌دیدم و در توانایى خود اغراق مى‏‌کردم.

سعى داشتم همه چیز را از سر راه خود بردارم تا به هدف برسم و در نهایت از راه راست منحرف شدم.

به دنبال کارى گشتم تا استحکام شخصیت مرا دوباره آشکار کند و مرا به همان حالت اول، یعنى به حالت یک ملوان ساده انسانى درست برگرداند.

در سال‏‌هاى آخر تحصیل در آناپولیس به تلاش خستگى‌‏ناپذیر خود ادامه دادم.

درس خواندم. رژه رفتم، در دسته سرود شرکت کردم، به گروه‌‏هاى ورزشى پیوستم و به این ترتیب تمام آن افسانه‏‌ها و تخیلات دوران کودکى را در کار، زندگى و یافتن حقیقت به کار بردم.

بیش از ۳۰ سال به مطالعه، آموختن و تدریس روش‌‏هاى کسب موفقیت و بهترین شدن پرداختم.

عده‏اى مرا فرشته بخت خود مى‏‌نامند، مرا صاحب ندایى مى‌‏دانند که همیشه در گوش‌شان دستور به درستى و کشف حقیقت مى‌‏دهد و از آن‌ها مى‏‌خواهد که هرگز دست از تلاش برندارند تا به هدف برسند.

تلاش من براى پاسخ گفتن به این سؤال که چه چیز باعث مى‏‌شود تا یک انسان، شخصى مفید و موفق باشد، تا سال ۱۹۵۵ که از آناپولیس بیرون آمدم ادامه یافت.

پس از آن به مدرسه پن ساکولا رفتم تا خلبان نیروى دریایى شوم.

شرح اینکه چگونه به آنجا رفتم و از مشورت‏‌هاى بسیار بهره‏‌مند شدم و بعد به مؤسسه تحقیقات بیولوژیک سالک رفتم و در نهایت به عنوان نویسنده، سخنران و برگزار‌کننده سمینارهاى متعدد مشغول به کار شدم، خود داستانى است که بماند.

در سال ۱۹۷۸، نوار کاستى به نام «روانشناسى موفقیت» تهیه کردم که در نوع خود پرفروش‌‏ترین برنامه سمعى در دنیا شد.

فروش نوار کاست فوق بیش از حد انتظار من بود.

در بین تمام اقشار مردم در سراسر جهان، یک مأموریت داشتم: از میان بردن باورهاى غلط و افسانه‏‌ها در مورد موفقیت‏‌هاى کوچک و بى‏ارزش و آموختن حقایق ابدى و آنچه موفقیت واقعى را در تمام عمر مى‏‌سازد.

کلید موفقیت، تشخیص یک باور غلط و تمیز دادن آن از حقیقت است. در این راه همیشه باید تلاش کنید، استراحتى در کار نیست».


منبع:زندگی آنلاین

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار