گوناگون

بازخوانی تاریخ/ ماجرای نخست وزیری میرحسین موسوی به روایت ناطق نوری

علی اکبر ناطق نوری در خاطراتش در خصوص انتخاب میرحسین موسوی به نخست وزیری از سوی آیت الله خامنه ای درسال 1364 چنین نوشته است:

مقام معظم رهبری در مقام رئیس جمهوری در یک محظوریت عجیبی قرار گرفته بودند. از یک طرف احساس می کرد از نظر شرعی و وظیفه به مصلحت کشور نیست، مهندس موسوی را معرفی کند و از طرف دیگر نظر امام آقای موسوی بود. بنابراین برای حضرت امام نامه‌ای نوشتند که "اگر حضرت‌عالی تشخیص می‌دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبر هستید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را که مصلحت نمی‌دانم، نخست‌وزیر کنم، مگر این‌که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرت‌عالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم"، امام هم می‌فرمودند: "من حکم نمی‌کنم، من حرف خودم را می‌زنم." بن‌بست عجیبی پیش آمده بود.

جریان بن‌بست نخست‌وزیری خیلی اوج گرفت. پنج‌شنبه‌ای بود که خدمت آقای هاشمی رفتم. ایشان در حیاط منزل‌شان به تنهایی مشغول مطالعه برای نماز جمعه‌ی فردا بودند. گفتم آقای هاشمی شرایط بدی پیش آمده، موضوع نخست‌وزیری را حل کنید، از یک طرف امام می‌فرمایند نظر من آقای موسوی است از طرفی هم آقای خامنه‌ای می‌گویند اگر نظر امام این است، حکم کنند تا من در قیامت توجیه شرعی داشته باشم، این باید حل شود.

آقای هاشمی نیز خیلی نگران بود و گفتند اگر این گونه باشد، آقای خامنه‌ای خیلی آسیب می‌بیند. مقداری هم تندی کرد و گفت: "شماها مقصر هستید." گفتم: "ما که کاره‌ای نیستیم." به ایشان گفتم: "باید طوری این قضیه حل و فصل شود." گفتم: "آقای خامنه‌ای می‌گوید اگر نظر امام این است، ایشان حکم کند." آقای هاشمی گفتند که "شما این موضوع را به امام بگویید." سپس گفتم: "من حاضرم به امام بگویم، اما تنهایی خیر. یکی دو سه نفر باشیم". آقای هاشمی هم پذیرفتند که از امام ملاقات بگیرند و پیشنهاد کردم که به اتفاق آقایان مهدوی، جنتی و یزدی خدمت امام برویم. این آقایان را دیدم و گفتم چهارتایی نزد امام می‌رویم و اگر امام جمله‌ای گفت و قانع نشدیم، زود بلند نشویم. با آقایان شوخی کرده و گفتم خیلی زود جا نخوریم وقتی امام حرف زدند ما هم حرف بزنیم و ادله اقامه کنیم.

ما چهار نفر خدمت امام رفتیم، ابتدا آقای مهدوی موضوع را طرح کردند و آقایان هم به نوبت صحبت کردند تا نوبت به من شد، روزهای آخر وزارتم بود. من خدمت امام عرض کردم که "آقا اولاً چه آقای مهندس موسوی نخست وزیر باشد و چه کس دیگر، بنده دیگر وزیر کشور نخواهم شد. این را بگویم که خیال نشود به خاطر وزارت خودم دست و پا می‌زنم"، این‌جا آقای مهدوی با امام شوخی کردند و گفتند: "آقای ناطق فاتحه‌ی خودش را خوانده است". بعد گفتم: "آقای خامنه‌ای می‌گویند که اگر نظر شما آقای مهندس موسوی است، حکم کنید، من روز قیامت جواب شرعی ندارم، اما اگر ولی فقیه به من دستور دهد، حجت دارم."

این‌جا امام خمینی خیلی جدی فرمود که "من حکم نمی‌کنم، اما به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟" خیلی جالب بود این عین عبارت امام که فرمودند، "من به عنوان یک شهروند اعلام می کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است."

این جمله را که ایشان فرمودند، همه چیز روشن شد و واقعاً معلوم شد که موضوع چقدر عمق دارد. پس از این که فهمیدیم نظر قطعی امام، مهندس موسوی است، در محل دفتر ریاست جمهوری خدمت آقای خامنه‌ای رفتیم و ماجرا را خدمت ایشان شرح داده و گفتیم: "این دیگر حکم است. اما فقط لفظ حکم را نگفتند. امام تا آخر ایستاده است این که ایشان می‌فرمایند جز موسوی خیانت به اسلام است، حکم است."

آقای خامنه‌ای فرمودند: " برای من اتمام حجت شد" ، لذا تصمیم گرفتند و مهندس موسوی را برای نخست وزیری مجدد معرفی کردند. بدین‌گونه بود که خداوند به ذهن من لطف کرد و با رایزنی‌هایی که انجام دادم، همه را از بن‌بست درآوردم و قصه را حل کردم و شاید خود مهندس موسوی این را نمی‌دانست؛ حتی بعداً عده‌ای در مجلس و غیرمجلس خیال کردند ما نزد امام رفتیم تا او را متقاعد کنیم تا از حمایت آقای موسوی دست بردارد، ما می‌خواستیم امام تکلیف آقای خامنه‌ای را روشن کنند و خداوند هم کمک کرد و حل شد. 1

1. مرتضی میردار، خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ دوم، 1385 ج2 صص76-77

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار