ناگفتههای جواد خیابانی از حماسه ملبورن!
پارسینه: «ستارهها» در سالگرد بازی تاریخی ایران و استرالیا با جواد خیابانی گفتوگو کرد و نوشت:او با آن گزارش تاریخی و حرفهای به یاد ماندنیاش، این برد را خاطره انگیزتر کرد. هر چند هنوز هم عدهای معتقدند او در خواب همان بازی خوابیده!خیابانی همیشه خاطرات زیادی از آن مسابقه به یاد ماندنی دارد.
به گزارش ایسنا، متن کامل این گفتوگو به این شرح است:
* از بازی رفت ایران و استرالیا شروع کنیم. چقدر در تیم حاشیه داشتیم؟
من خیلی نزدیک نبودم به تیم. ما همه جا همراه بچهها بودیم؛ اما خیلی به اردو نزدیک نمیشدیم. اطلاعاتمان از گپهایی بود که گاهی با بچهها میزدیم. من حتی در استرالیا هم با تیم نبودم. اصلا من جدا از اردو بودم. من بازی رفت را داشتم گزارش میکردم که بین دو نیمه از سازمان با من تماس گرفتند و گفتند پاسپورتت را صبح روز بعدش تحویل بده تا بروی استرالیا. ما همه کارمان جدا از تیم بود. من حتی 3 روز هم دیرتر از آنها برگشتم تهران.
* یعنی سر تمرین تیم هم نمیرفتید؟
چرا میرفتم و به بچهها هم سر میزدم. کلی هم با آنها حرف میزدم؛ ولی فقط در همین حد بود.
* پس یعنی خبری از باندبازی در تیم نبود؟
نه، تقریبا برای آن بازی بچهها دیگر همدل بودند. آنها مربی قبلی را برکنار کرده بودند و دیگر مشکلی نبود.
* ویرا چه نقشی در تیم داشت؟
اصلا هیچی! او هیچ کاری نکرد. فقط قبل از بازی برگشت با استرالیا برای بچهها آش پخت که احمد کاری با آش کرد که هیچ کس نتواند یک قاشق آن را هم بخورد! او هیچکاره بود. تیم ما با خلاقیت فردی بچهها صعود کرد.
* شما گفتید بعد از رفتن مایلی دعواها خوابید؛ اما فکر کنم بعد از آن هم هنوز مشکلات وجود داشت. مثلا مجیدی با تیم به استرالیا نرفت و در آذر بهانه کرد که امتحان کنکور دارم.
این دعوای دایی با مجیدی هنوز هم وجود دارد. یکی از بازیکنهایی که در فوتبال ما سوخت همین فرهاد مجیدی بود. او فدای همین اختلافها شد.
* حالا دیگر نوبت بازی برگشت است. مسابقهای که 20 دقیقه اولش روی دور تند بود.
آن که به دلیل یک مشکل فنی بود. یک ایراد کاملا فنی. بازی پخش شده در ایران به دلایل فنی و به جای استاندارد 24 فریم در ثانیه، با 23 فریم پخش شد. به همین خاطر کمی سریعتر شده بود؛ وگرنه من نوار اصلی آن بازی را دارم و بارها هم دیدهام. آن بازی، مسابقهای است مثل همه بازیهای دیگر.
* ولی واقعا دقایق سختی بود.
بله، این مشکل باعث جذابتر شدن بازی برای بینندههای ایرانی شد؛ چون بازی را سریعتر از جریان مسابقه میدیدند.
* البته آن دقایق خیلی هم فشار تحمل میکردیم.
آن روز هر کس دیگری جای احمد بود 4 تا گل دیگر هم میخورد.
* قبل از بازی با احمد حرف زده بودید؟
نه.
* شب قبل از بازی، فضای اردو چطور بود؟ فکر میکردید که تیم صعود کند؟
شب قبل از بازی رفتیم در یک جلسه کوتاه مدت با مسوول رسانهای فدراسیون فوتبال استرالیا، 16 هزار دلار پول دادیم که حق پخش گزارش بازی را بگیریم. در ورزشگاه یک جایی برای ما تو جایگاه انتخاب کردند. جایی که به ما دادند خیلی جای خوبی بود. من پرچم ایران را هم گذاشتم روی میز و رفتم؛ ولی فردایش که رفتیم، ما را فرستادند جایی وسط تماشاگرهای بالای ورزشگاه. جایی که واقعا خیلی وحشتناک بود. من خودم باید صدابرداری هم میکردم و صدای ورزشگاه را زیر صدای گزارش میدادم. جو آنجا آنقدر وحشتناک بود که باورمان نمیشد زنده از ورزشگاه بیرون برویم؛ چه رسد به اینکه صعود کنیم. بچهها هم همه فکر میکردند آخر بازی 5 یا 6 تا گل میخوریم و بر میگردیم.
* گزارش این بازی برای همه متفاوت بود. یک بازی و گزارش حماسی با هیجان.
از نیمه دوم که آن استرالیایی تور دروازهمان را پاره کرد لحن صمیمانه گفتارم عوض شد و حرفهایی زدم که در آن موقعیت باید میزدم.
* هیچ دقت کردید هیچ حرفی از 8 آذر نمیزنید؟
خب شما اصلا سوالی نمیپرسید که من جواب بدهم.
* مثلا بعد از صعود چه اتفاقهایی افتاد؟
هیچ چیز. فقط شادی بود و داد و فریاد. فقط همین. مهندس فائقی خیلی بامزه حرف میزد. عابدزاده هم مدام میگفت: آخرش رفتیم جام جهانی.
* دایی و عابدزاده آن موقعها با هم دوست بودند؟
آنها بازیکن تیم ملی بودند.
* فقط؟
ببین چوب گرفتی دستت، تو خاکسترها دنبال چی میگردی؟ من همه دعواها را در کتابم نوشتم.
* از تیم که حرفی نمیزنید. حداقل از جو بازی بگویید.
قبل از بازی، میناوند و سعداوی میگفتند 6 گل کمتر نمیخوریم.جو ورزشگاه وحشتناک بود. آنها همه کار کرده بودند که برای ما جهنم بسازند. بدی استرالیاییها به همه سرایت کرد. آنها تماشاگران ما را در کل ورزشگاه پخش کرده بودند.در آن بازی ما 20 هزار طرفدار داشتیم که در تمام ورزشگاه پخش بودند و صدایشان یکدست نبود. قبل از بازی هم یک کلیپ از اسکوربورد پخش کردند که یک دختر استرالیایی، مسابقه را از یک مرد ایرانی که شمایلش را شبیه به شخصیتهای فیلم 300 ساخته بودند، میبرد. یا قبل بازی، 31 پرچم تیمهای صعودکننده را آوردند و بعد هم پرچم استرالیا را به عنوان تیم سی و دوم آوردند توی ورزشگاه. آنها قبل از بازی، جشن صعودشان را شروع کردند. این کارهای آنها همه ایرانیها را عصبانی کرده بود. همه به فکر انتقام بودند.
* بین دو نیمه بازی، اوضاع چطور بود؟
جای ما اینقدر بد بود که جرات نکردیم از جایمان تکان بخوریم و نمیدانم چه اتفاقی در رختکن ما افتاد! همان جا توی اتاقکم نشستم. بعد از بازی هم کلی دردسر کشیدم که از پلههای استادیوم بیایم پایین. تازه وقتی پایین آمدم یادم افتاد دوربینم را نیاوردهام و دوباره رفتم آن بالا. اصلا کمر درد من از همان جا شروع شد. همین الان هم هرچی فکر میکنم هیچ چیز یادم نمیآید. همه جزییات بازی ایران و آمریکا را یادم میآید؛ ولی بازی ایران و استرالیا را اصلا یادم نیست. فقط از برخوردهای بد آنها خاطره دارم. چند ماه بعد از بازی، از تلویزیون استرالیا نماینده فرستادند تا با من مصاحبه کند. گزارشگرشان از من پرسید که چرا علیه ما حرف زدی؟ من هم مدارکم را به آنها نشان دادم.
* یعنی این قدر بد گفته بودید که آنها تا اینجا بیایند؟
آره، میگفتند حرفهای من در مطبوعات آنها بازتاب زیادی داشته. آنها پرسیدند چرا به فرهنگ آنها توهین کردم. من هم در جواب گفتم شما وقتی آمدید ایران انگار به یک کشور قحطیزده آمده بودید. حتی آب هم همراهتان داشتید. ولی وقتی ما میگوییم یک بیفرهنگ تور ما را پاره کرده، توهین تلقی میکنید. آنها خیلی نامردی کردند؛ بخصوص این مارک ویدوکا که هنوز هم از او بدم میآید. رئیس فدراسیون آنها وقتی 2 گل از ما جلو افتادند، با حرکات دست به من توهین کرد. البته من بعد از بازی جوابش را مثل خودش دادم (خنده...) این اتفاقات باعث شد که یک دفعه همهچیز عوض شود. داشت به ما ظلم میشد و خدا به کمک ما رسید. اصلا هیچ کس فکر نمیکرد این اتفاق بیفتد؛ اما افتاد.
* اصلا همه چیز عوض شد. حتی انگار داوری هم به نفع ما شد.
آره، گل اول ما آفساید بود. استرالیاییها چوب خباثتشان را خوردند. خدا کمک کرد و داور بازی روی آفساید اشتباه کرد. گل اول که دیدید خداداد تو آفساید است. بعد از بازی یک استرالیایی میگفت این کار خدا بود که ما باختیم. این همان مثل ماست که میگویند چوب خدا صدا ندارد.
ارسال نظر