۵۰ ثانیه پشت چراغ قرمز
پارسینه: چند هفته ای است که بوی بهار مشام حاجی فیروزها را نوازش می دهد و آنان با نگاه به ثانیه شمار چراغ های خطر به دنبال 50 یا 100 ثانیه شکار چراغ های قرمز هستند تا با چهره سیاه کرده و لباسی به رنگ قرمز همراه با کلاه دوکی به خیابان بیایند و با شیرین بازی و حرکاتی طنز پیام آور بهار شوند و موجبات خنده مردم را فراهم کنند.
کیسه ای که حاجی فیروزها برای بهار دوختند
قاصدان بهار یا به اصطلاح حاجی پیروزهای میدان با سیاه کردن رو و پوشیدن جامه سرخ و آویزان کردن زنگوله به خود برای بهار کیسه دوخته اند و با فراهم کردن بساط شادی در شهر انعامی دریافت می کنند.
چراغ قرمز بهترین موقعیت و فرصتی است که یک حاجی فیروز می تواند شکار کند و در این زمان آنان جلوی ماشین ها می ایستند و با خواندن شعر و حرکات موزون لبخند را هر طور شده بر لب های مردم می نشانند.
اما جالب تر از همه این است که در روزهای آخر سال با گیر کردن در ترافیكهای سنگین و طولانی و پشت چراغهای قرمز آنچه بیشتر از همه خود نمایی میكند حاجی فیروزها و صدای ضرب و تنبك و آواز شادی است و دیگر خبری از بوق های ممتد و رانندگان بی حوصله نیست.
این روزها كسب و كار پررونق حاجی فیروزی بیشتر افراد را به سمت شغل موقت واداشته و آنان با به تن کردن لباس سرخ و با یك دنبك كوچك كه قسمتی از پشت آن نیز شكسته در اتوبوس و مترو از حوالی ساعت 7 صبح خود را به چهارراه های اصلی شهر می رسانند و تا انتهای شب بیصبرانه منتظر قرمز شدن چراغ راهنمایی هستند تا بین ماشینها بروند و پولی را در ازای خوشی و شادی از رانندگان و سرنشینان آنها بگیرند.
حال در این میان شاید خود حاجی فیروزها هم دلشان دردمند باشد اما غصه هایشان را با پوشیدن لباس قرمز و سیاه کردن چهره فراموش می کنند و به بهای مسرور کردن دل مردمان شهر و به دست آوردن پولی برای ایام عید از صبح تا پاسی از شب می خوانند و می خوانند و می خوانند.
قدر و قیمت کار آنان مانند سایر شغل های موقت نرخ معینی ندارد و هر کسی هر چقدر شاد شده باشد به همان اندازه پولی به این حاجی فیروزها و یا همان حاجی پیروزها می دهد.
نشاندن خنده بر لب های غمگین
آنها مهربانانه در هر سنی از کودک و پیر در خیابان های شهر جولان می دهند تا خنده را بر لب های غمگین و چهره های درهم بنشانند.
رسالت آنها خندیدن است و خنداندن آنها دلشان درد دارد اما کسی از دردها و زخم هایشان نمی داند، شاید در نگاه اول احساس شود که خوشی زیردلشان زده اما این گونه نیست.
این افراد که زیر پوست شهر نفس می کشند با نزدیک شدن به آخر سال لباس حاجی فیروز را می پوشند و در خیابان ها و سر چهارراهها می گردند و با نگاهی پر از در خواست و دستی سرشار از تمنا به سوی مردم می آیند و خنده را برای لحظاتی بر روی لب ها می نشانند و در قبال این شادی انعامی را طلب می کنند تا روزگارشان را بگذرانند.
در گذشته های دور حاجی فیروزهای شهرمان افراد بزرگسال بودند اما اکنون سال هاست که این حاجی ها محدودیت سنی ندارند و از کوچک و بزرگ زخم هایی را که بر پیکره جامعه وجود دارد با فکاهی و طنز مداوا می کنند و دردهای خود را برای ساعتی به مرداب فراموشی می سپارند.
یکی از این حاجی فیروزها در چهار راه لشگر به محض قرمز شدن چراغ به جلوی ماشین ها می رود و با در دست داشتن دایره زنگی می خواند: "ارباب خودم سام و علیكم، ارباب خودم سرتو بالا كن، ارباب خودم بزبزقندی، ارباب خودم چرا نمیخندی؟" "حاجی فیروزم، سالی یه روزم"
خوشحالی حاجی فیروز از قرمزشدن چراغ های خطر
او می گوید: رانندگان همیشه از سبز شدن چراغ خوشحالند و حاجی فیروزها از قرمز شدن چون تنها موقعیتی که می توان به جلوی ماشین ها رفت و حرکات شیرین بازی درآورد وقتی است که چراغ قرمز است.
او که حسابی احساس سرما می کند ادامه می دهد: برای تامین مخارج زندگی و از طرفی نشاندن لبخند بر لب های مردم همیشه آخر سال حاجی فیروز می شود و خبر آمدن بهار را با سرور و شادی اعلام می کند.
یکی دیگر از حاجی فیروزها که منتظر قرمز شدن چراغ است می گوید: اوایل از این کار خجالت می کشیدم و احساس خوبی نداشتم بنابراین بعد از مدتی تصمیم گرفتم در نقاطی از شهر که فامیل و آشنایی ندارم بیایم و حاجی فیروز شدن را تجربه کنم.
او ادامه می دهد: سال اول و روزهای ابتدایی خیلی سخت بود، حقیقتش خواندن و ضرب زدن در خیابان آن هم جلوی این همه چشم كه مدام دارند تو را میبینند خیلی سخت است.
او می گوید: در اولین شبی که كارم را شروع کردم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم ادامه ندهم اما اوضاع كار خودم خراب بود و خانواده هم برای عید و خرید كردن پول میخواست و ناچار شدم كه ادامه دهم و تا آخر این خط حرکت کنم.
این حاجی فیروز می افزاید: امسال چهارمین سالی است كه در هفت، هشت روز مانده به سال نو با پوشیدن لباس حاجی فیروز به پشت چراغ قرمزها می آیم و دل مردم را شاد می کنم.
او بیان می کند: هیچ خدمتی بالاتر از شاد کردن دل آدم ها نیست و بعید است این روزها کسی حاجی فیروز را ببیند و لبخند بر لبش نیاید و شور و شوق نوروز و نو شدن را احساس نکند.
حاجی فیروزها هنوز برای مردم عزیزند
این مرد معتقد است حاجی فیروزها هنوز برای مردم عزیزند و با آمدنشان دلها شاد می شود و مردم دوباره به یاد می آوردند که نوروز در راه است.
یکی دیگر از حاجی فیروزها هم به همراه پسرش سر چهارراه ایستاده و پدر و پسر در جلوی ماشین ها نوید آمدن عید را به مردم می دهند.
او می گوید: امسال چهارمین سالی است که به همراه پسرم در شهر می گردم و حاجی فیروز می شوم تا پولی را برای عید و روزهای نوروز بدست آورم.
او که کارگر یک کارخانه است ادامه می دهد: راستش آنقدر اوضاع مالی خوبی ندارم و هر سال هم برای شادی مردم و هم برای اینکه پولی از مردم بگیرم نقش یک حاجی فیروز را بازی می کنم.
او می افزاید: روزهای اول برایم حاجی فیروز شدن خجالت آور بود و گمان می کردم از پس آن بر نمی آیم اما رفته رفته به این حرکات عادت کردم تا چرخ زندگی در روزهای آخر سال بچرخد و در این مسیر پسرم را هم با خود همراه کردم و هر سال یک هفته مانده به عید اجازه او را از مدرسه می گیرم و هر دو برای لباس حاجی فیروز پوشیدن همراه و همدل می شویم.
او می گوید: پسرم هم با من مخالفتی ندارد و برای اینکه به خانواده خود کمک کند و دل مردم را پر از شوق و شور کند از من خواست تا در کنارم حاجی فیروزی کوچک شود.
این حاجی فیروز قیمت کارش را بالا می داند و ادامه می دهد: شاد کردن دل مردم قیمت و نرخی مشخص ندارد و روزی رسان خداست و او هر طور که صلاح بداند پولی را در آخرسال به من و فرزندم می رساند.
او سپس با لبخند می گوید: یکی از آرزوهای بزرگ حاجی فیروزها در آخر سال گیر کردن در چراغ قرمزهای طولانی است چون این چراغ قرمزها کار و کاسبی حاجی فیروزها را داغتر می کند و بازار کارشان را دو آتشه می سازد.
راستی حاجي فيروز با دايره زنگي هنوز در پشت چراغ قرمز ایستاده و با ترانه خواندن و بازی در آوردن خدا خدا می کند تا چراغ سبز نشود او خوشحال از یک مشت اسکناسی است که در دستهایش مچاله کرده... چراغ سبز شد.
ارسال نظر