داستان دختر که که همه چیز داشت جز توجه والدین
پارسینه: تنهایی و غفلت پدر و مادرم مرا به سمت آن دوستان میکشید. بعد از ازدواج با مهران وقتی او دید من مواد مصرف میکنم او هم اعتیاد خودش را علنی کرد و بعد با هم پای بساط مواد مینشستیم.
تمام استخوانهایش درد میکرد. بارها و بارها در چنین موقعیتی به خود قول داده بود به دلیل آبرویی که از خانواده برده است، دیگر دست به مواد نزد؛ اما لحظاتی بعد قسمش را فراموش کرده و با خود گفته بود که اگر این بار استفاده کنم دیگر حتی اگر بمیرم بار آخرم خواهد بود.
میدانست که اعتیاد ارادهاش را نابود کرده است؛ اما خوش خیالی مجال دیدن واقعیت را به او نمیداد. خانواده خوبی داشت اما سهم او از همه خوبیها سیاهیای بود که برای خودش انتخاب کرده بود. کمی خود را روی صندلی به طرف دیوار کشید و گفت: پنج روز پیش آخرین باری بود که کراک تزریق کردم.
حالا زمان آن رسیده بود که نیلوفر به دلیل نرسیدن مواد، سختترین روزهایش را سپری کند. او گفت وقتی مواد به من نرسد خودزنی میکنم. روی بازوها، گردن و دست و پاهایش، تقریباً هیچ نقطه سالمی دیده نمیشد. با تأسف و پشیمانی که در صدایش احساس میشد، گفت: مادرم دیگر نمیتوانست در مقابل من سکوت کند. خودش به پلیس زنگ زد و مرا لو داد. میدانست من در اتاقم کراک دارم. البته دفعه دوم است که زندانی میشوم. این بار مادرم مرا زندانی کرده است.
چند سال داری؟
25 سال.
چه مدت است که معتاد شدی؟
از 16 سالگی، سیگار میکشیدم ولی در بیست و دو سالگی به حشیش و مشروب معتاد شدم و حالا هم یک سال و چند ماه است که کراک مصرف میکنم.
یعنی از دوران نوجوانی معتاد شده بودی؟
بله. از کلاس دوم دبیرستان سیگار میکشیدم. بعد به همراه سیگار، حشیش هم مصرف کردم و از دو سال قبل کراک تست میزدم.
یعنی چه؟
تزریق میکردم. آخرین باری که مصرف کردم چند روز پیش بود. مواد را با تزریق از شصتم وارد بدنم کردم.
آخر و عاقبت کراکیها را دیدهای؟
بله، بین دوستانم دیدهام.
هیچ وقت فکر نمیکنی که یک روز خودت مثل آنان شوی و همه با دیدنت صورتشان را برگردانند و از تو دور شوند؟!
نمیدانم. آن اوایل هرگز فکر نمیکردم یک روز معتاد شوم.
چه شد که به طرف اعتیاد رفتی؟
چون از بچگی تنها بودم. تنها که نه؛ یعنی پدر و مادرم به دلیل وضع شغلیشان ، توجهی به رفتارها و رفت و آمدهای من نمی کردند. دور از چشم خانوادهام دوستانی پیدا کرده بودم که مرا با سیگار و بعد حشیش آشنا کردند.
وضعیت خانوادگی آنان چگونه بود؟
مثل من نبودند. خانوادههای آشفته و از هم پاشیده ای داشتند. بهترین دوستم «نازی بیدندان» بود که سالی به دوازده ماه زندان میرفت و آزاد میشد.
شغل پدر و مادرت چیست؟
پدرم بازنشسته و مادرم معلم زبان است. البته پدرم بعد از بازنشستگی مغازه کفشفروشی باز کردهبود و بیشتر روز را در مغازهاش میگذراند. مادرم تا ظهر در مدرسه درس میداد و بعد از ظهرها تا دیر وقت در آموزشگاهها تدریس میکرد و حتی شبهای امتحان به خانه دانشآموزان میرفت تا به صورت خصوصی به آنان درس بدهد.
فرزند تک خانواده هستی؟
نه، یک برادر به نام فرنوش و یک خواهر به نام فرناز دارم. من بچه آخر هستم.
تحصیلات خودت و آنان چه قدر است؟
خودم دیپلم نقشهکشی صنعتی دارم و برادرم فرنوش دانشجوی رشته زبان فرانسه است. او میخواهد فوق لیسانسش را بگیرد. خواهرم فرناز فوق دیپلم حسابداری است.
ازدواج کردهاند؟
فقط فرناز ازدواج کرده است و با یک دختر خیلی خوشگل سه ساله به اسم آرزو زندگی خوبی دارد. کاش من هم زندگیای مثل زندگی خواهرم داشتم.
خودت هم متأهلی؟
متأهل بودم. شوهرم سه ماه پیش به دلیل تزریق هروئین سکته قلبی کرد و مرد.
چرا بعد از حشیش به طرف کراک رفتی؟
شوهرم گفت شیره تریاک است. نمیگفت که این مواد، کراک است. وقتی مدتی استفاده کردم، فهمیدم به کراک معتاد شدهام.
کی ازدواج کردی؟
در بیست سالگی ازدواج کردم. یعنی پنج سال قبل.
شوهرت بعد از ازدواج معتاد شد یا قبل از آن معتاد بود؟
از سال آخر دبیرستان با مهران آشنا شدم. تا حدی میدانستم که مواد مصرف میکند ولی فکر نمیکردم آدم همین طوری معتاد میشود. البته او موجب اعتیاد من نشد. همان طور که گفتم خودم زمینه اعتیاد داشتم و دوستانم مرا معتاد کردند.
تنهایی و غفلت پدر و مادرم مرا به سمت آن دوستان میکشید. بعد از ازدواج با مهران وقتی او دید من مواد مصرف میکنم او هم اعتیاد خودش را علنی کرد و بعد با هم پای بساط مواد مینشستیم. من آن زمان نمیدانستم که مواد چطور آدم را بدبخت میکند. برایم جنبه تفریح داشت.
نظر خانوادهات در مورد ازدواجتان چه بود؟
مهران خانواده خیلی خوبی داشت. پدر و مادرش تحصیلکرده و از وضع مالی خیلی خوبی برخوردار بودند. خانوادهام با دیدن علاقه من به مهران فوری موافقتشان را اعلام کردند. آنان نمیدانستند که مهران مواد مخدر مصرف میکند. وقتی ازدواج کردیم تازه معتاد شده بود و از نظر ظاهر خیلی پسر خوب و سالمی به نظر میرسید.
سعی نکردی ترک کنی؟
خیلی تلاش کردم. چند بار به مراکز ترک اعتیاد رفتم. خانوادهام میخواستند مانع خروج من از خانه شوند ولی وقتی مواد میخواستم، هیچ چیز نمیتوانست مانع من شود. همه جا را به هم میریختم و خودزنی میکردم. هنوز جای خودزنیها روی دستم هست. بالاخره یک روز مادرم مجبور شد یواشکی به پلیس زنگ بزند.
در حین خودزنی یا پرخاشگری، رفتار پدر و مادرت چگونه بود؟
پدرم از آن پدرها نیست که دست روی بچهاش بلند کند. از اعتیاد من خیلی ناراحت است. هر بار که مرا میدید شروع به نصیحتم میکرد. اینجا من دخترانی را میبینم که از پدرشان کتک میخوردند. نمیدانم رفتار آنان درست است یا رفتار پدرانی مثل پدر من!
نظر خودت چیست؟
میدانم که هیچ کدام درست نیست. چون هم من معتاد و زندانی شدهام و هم آنان. اما راستش رفتار درست را هم تشخیص نمی دهم.
منزلتان کجاست؟
حوالی فلکه دوم صادقیه.
سابقه اولت مربوط به چه زمانی است؟
پارسال آبان ماه.
چه قدر حبس داشتی؟
یک ماه ماندم و آزاد شدم.
چه هدفی برای بقیه زندگیات داری؟
تصمیم گرفتهام این بار واقعاً اعتیاد را ترک کنم و بعد آزاد شوم. دیگر نمیخواهم دست به مواد مخدر بزنم.
چرا سیگار را هم ترک نمیکنی؟
برایم امکان ندارد. میخواهم اول مواد را ترک کنم و بعد سیگار را!
از خانوادهات خواستهای که کمک کنند تا دیگر معتاد نشوی؟
بله، آرزویم هم همین است که خدا مرا ببخشد و من دیگر به طرف مواد نروم. از بچگی پدر و مادرم کار میکردند و من و خواهر و برادرانم تنها بودیم. مادرم معلم خصوصی زبان بود و هیچ وقت برای من وقت نداشت. همیشه کار و کار و ... میخواهم حالا کمک کنند تا ترک کنم! دوست دارم مادرم یادش باشد که من هم فرزندش هستم و به وقتی برای با او بودن نیاز دارم!
اگر روزی بچهای داشته باشی چطور با او رفتار میکنی؟
اگر یک روز خودم بچهای داشته باشم نصف وقت زندگیام را برای او صرف میکنم و امیدوارم هرگز به طرف اعتیاد نرود.
برداشت آخر:
نیلوفر در منطقهای متوسط نشین در تهران زندگی میکرد با خانوادهای تحصیلکرده و موفق، اما او از پدر و مادرش توجه میخواست که متأسفانه در ازدحام کار و تلاش برای رفاه فرزندان گم شده بود. ازدواجش هم با دوستیهای خیابانی شکل گرفت و خانواده اش به صرف علاقه وی شتابزده و بدون تحقیق موافقت کردند.
نیلوفر با آنکه از اعتیاد خواستگارش خبر داشت به دلیل ناآگاهی از پیامدهایش پاسخ مثبت داد. حال این زن از مرگ شوهرش ناراحت است اما برای حال و روز خودش بیشتر افسوس میخورد. او فقط از مادرش انتظار توجه داشت، توجهی که در درسهای بچه های دیگران خلاصه میشد.
منبع:
باشگاه خبرنگاران
ارسال نظر