روایت یک خبرنگار از نماز عجیب در عملیات
پارسینه: ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن (وزوایی) هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: «نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.»
هشت سال دفاع مقدس پر از خاطرهها و لحظات به یاد ماندنی است و با اینکه بسیاری از آنها ثبت و ضبط شدهاند اما به سبب عدم تبلیغات صحیح بسیاری از آثار ناب در این عرصه در محاق مانده و خوانندگان کمی با این آثار آشنا هستند.
گل علی بابایی یکی از نویسندگان و پژوهشگران عرصه دفاع مقدس است که آثار نابی در این عرصه به رشته تحریر درآورده است که این آثار مورد توجه رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفته است. عمده آثار او در حوزه جنگ تحمیلی است. سندیت، تحقیق و استناد بر نقل راویان از ویژگیهای نویسندگی بابایی در عرصه ادبیات دفاع مقدس است. توجه ویژه به شخصیتهای جنگ و شخصیتمحوری در دفاع مقدس و تمرکزش در لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) از دیگر ویژگیهای این نویسنده است. گلعلی بابایی در کار نویسندگیاش بیشتر در قید معنا است نه لفظ و لفظپردازی و سطحینگری در آثار او جایی ندارد.
کتاب ققنوس فاتح یکی از آثار به یادماندنی و مستند از جنگ است که در بیست فصل به سرگذشت سراسر ایثار و پیکار دانشجوی شهید «محسن وزوایی» میپردازد.
کتاب ققنوس فاتح از این جهت قابل اعتناست که بسیار مستند اما در زبان ساده و داستان گونهای روایت میشود که بسیار باب طبع مخاطب است.
در ادامه چند سطر از این کتاب را که گل علی بابایی از زبان یک خبرنگار جبهه و جنگ (محمدرضا حیدرزاده) روایت میکند، میخوانید:
ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: «نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستند که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را به دورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را به دورو بخوانید.»
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
... خدایا فقط تو را میپرستیم و فقط از تو کمک و استعانت میطلبیم.
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبانها ذکر میگفتند و بدنها هر یک به گونهای در جنبش و جوشش بودند. لحظهای بیاختیار از صدای صفیر گلوله خمپاره بر زمین میافتادیم. لحظهای دیگر باز بیاختیار، با شنیدن صدای موشکهای زمانی آر. پی. جی دشمن که بالای سرمان منفجر میشد. مینشستیم؛ ولی هم نماز میخواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچهها در همان حالت پیشروی، نماز صبحشان را خواندند و در نمازشان خدا را به یاری طلبیدند.
خیلی جالب بود بغض کردم