خاطرات عجیب و خواندنی کارکنان بهشت زهرا
پارسینه: اطلاع دادند در یک آرامگاه خانوادگی پسری جنازه پدرش را از قبر خارج کرده است. به سرعت به محل رفته و متوجه شدیم مرده ای که هنوز چهل روز از فوتش نگذشته بود، توسط پسرش به بیرون قبر منتقل شده و می خواسته او را دوباره دفن کند.
ماجرای مامور گشت زنی و دیدن سه سر بیرون مانده از قبر، جاسازی مرده در کیف زنانه و زنده شدن ناگهانی یک مرده از جمله خاطرات کارکنان آرامستان بهشت زهراست که اگرچه باورکردنی نیست اما واقعیت دارند.
یکی از این خاطرات مربوط به حسین گودرزی است که سالها پیش در شیفت 12 شب تا 4 صبح کار می کرده و وظیفه گشت زنی در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است.
او درباره یکی از همین شبهای شیفت کاری می گوید: با یکی از همکارانم در محوطه با ماشین در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند. از ترس جرات تکان خوردن نداشتم، حتی نمی توانستم همکارم را که خوابیده بود، بیدار کنم، مات و مبهوت با دستم او را متوجه کردم. این صحنه را که دید گفت فرار کنیم . بالاخره بعد از چند دقیقه اسلحه را برداشتیم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتیم که ناگهان با سه انسان زنده در حالی که به ما سلام می کردند روبرو شدیم.
ماجرا از این قرار بود که روز گذشته یکی از بستگانشان اینجا دفن شده بود. آنها برای مراسم از شهرستان راه افتاده بودند اما به دلایلی آخر شب به تهران رسیده بودند. ماشین را در پارکینگ حرم پارک کرده و از ورودی حرم به اینجا آمده بودند و به علت تالم بسیار تصمیم گرفته بودند شب سر مزار آن مرحوم بخوابند. وقتی نیمه شب صدای ماشین گشت و نور چراغ را دیدند در حالی که دراز کشیده بودند سرهایشان را از زیر پتو بیرون آورده و به ما نگاه می کردند. در نهایت آنها را به طرف حرم امام هدایت کردیم.
مرده ای که زنده شد
یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا ماجرای مرده ای را تعریف می کند که زنده شد. او می گوید در سالهای جنگ تحمیلی تعداد آمبولانس ها کم بود و حمل جنازه بیشتر به صورت گروهی انجام می شد. من در آن زمان تلفنچی مرکز اعزام آمبولانس در پایانه بودم.
ناصر برجسته ادامه می دهد: یک روز آمبولانسی به رانندگی آقای فلاحت چیان به آدرس های مختلف فرستادم. او مجبور بود چند جنازه از بیمارستانهای مختلف را به صورت فشرده روی هم سوار کرده و به بهشت زهرا بیاورد. وقتی به سازمان رسید در حال تخلیه جنازه ها بود که دیدیم جنازه مردی که زیر بقیه جنازه ها قرار داشت نفس می کشد. این موضوع را با بیمارستانی که جنازه را به آمبولانس تحویل داده بود اعلام کردیم و او را که به علت سکته فوت کرده بود به بیمارستان انتقال دادیم.
فردای آن روز از روی کنجکاوی حال آن فرد را پرسیدم. گفتند حالش خوب شده و در حال حاضر زنده است و حدس می زنند چون این جسد در زیر اجساد دیگر قرار داشته در دست اندازها به دلیل فشار جنازه های بالایی روی قفسه سینه اش مجددا قلبش شروع به فعالیت کرده و به زندگی برگشته است.
چرا مرده ما را زنده کردید
ضیایی از دیگر کارکنان بهشت زهرا است که خاطره ای مشابه با ناصر برجسته دارد و می گوید: روزی به من اطلاع دادند یکی از امواتی را که برای کارهای شستشو و دفن آورده بودند نفس می کشد و احتمالا زنده است. بلافاصله دستور دادم با همان ماشینی که جسد را آورده بود به نزدیک ترین بیمارستان اعزام شود. چندی بعد از مسئولان بیمارستان جویای حال او شدم که گفتند خوب شده است.
خدا را شکر کردم اما در همین حین از دفترم اطلاع دادند که خانواده آن فرد در اتاق منتظر دیدن من هستند. خودم را به مرد میانسالی که به دیدارم آمده بود معرفی کردم ولی او با عصبانیت گفت: چه سلامی؟ چه علیکی؟ چکار کردید؟ ما کلی تدارک دیده بودیم و کارهایمان را انجام داده ایم،چرا باید مرده ما زنده شود؟ من نمی دانستم چه باید بگویم. صبر کردم تا ناراحتی آنها تمام شود تا اینکه دوباره از دفترم تماس گرفتند و گفتند آن بنده خدا در بیمارستان فوت کرد. من هم بلافاصله گفتم حالا تبریک عرض می کنم!
جاسازی مرده در کیف
سعید خال، هم یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا است که اکنون در روابط عمومی این سازمان فعالیت می کند.
او می گوید: روزی مردی به همراه خاله اش نزد من آمد و گفت متاسفانه برادرم در خارج از کشور فوت کرده و می خواهیم جنازه اش را در بهشت زهرا دفن کنیم. او را به همراه خودمان به اینجا آورده ایم تا شما پس از دیدن او اقدام به دفن برادرم کنید. من که تعجب کرده بودم، گفتم چطور جنازه را به طبقه دوم ساختمان بهشت زهرا آورده اید و دژبان شما را ندیده است.
در همین حین برادر متوفی رو به خاله اش کرد و گفت: "خاله جنازه را به من بده" . با تعجب بسیار نگاه می کردم که قرار است چه اتفاقی بیفتد تا اینکه خاله از داخل کیفش یک جعبه چوبی بیرون آورد؛ روی میز گذاشت و گفت "این هم جنازه" و بعد گریه کرد و گفت: او در یکی از بیمارستانهای آلمان فوت کرده و به دلیل اشتباه رخ داده به گورستان غیر مسلمانان منتقل شده است. جنازه اش را سوزانده و به خاکستر تبدیل کرده اند. این موضوع باعث شد ما جنازه ای در اختیار نداشته باشیم، منتهی از آنجا که او مسلمان بود می خواهیم به سنت خودمان در بهشت زهرا دفن شود.
من این موضوع را به دفتر مدیرعامل اطلاع دادم و رئیس هم دستور داد از طریق دفتر روحانیون مستقر در سازمان این مسئله با علما در میان گذاشته شود. سرانجام پس از استفتاءبا رعایت همه مسائل شرعی، قبری برای این فرد اختصاص داده شد.
پسر طعمکار جنازه پدرش را از قبر بیرون کشید!
اسماعیل دانش پژوه از کارکنان باسابقه این سازمان با 25 سال سابقه فعالیت در بهشت زهرا خاطره ای عجیب نقل می کند. او می گوید: اطلاع دادند در یک آرامگاه خانوادگی پسری جنازه پدرش را از قبر خارج کرده است. به سرعت به محل رفته و متوجه شدیم مرده ای که هنوز چهل روز از فوتش نگذشته بود، توسط پسرش به بیرون قبر منتقل شده و می خواسته او را دوباره دفن کند.
وقتی از آن پسر علت این کار را پرسیدیم گفت خواب دیده پدرش زنده است و می خواسته با این کار مطمئن شود. البته دروغ می گفت چون ماموران انتظامات پس از انجام تحقیقات منوجه شدند این پیرمرد مریض بوده و همه اقوامش بجز این پسر خارج از کشور بوده اند. برای همین وقتی او می میرد پسرش برای تغییر اسناد مالکیت اموال آمده تا انگشت سبابه پدرش را که هنوز آثار خطوط روی پوستش تغییر نکرده بود، با استامپ روی اسناد واگذاری بزند.
ما این پسر را به مقامات قضایی تحویل دادیم اما همیشه به این فکر می کنم که چطور یک انسان می تواند با پدرش چنین کاری کند.
یکی از این خاطرات مربوط به حسین گودرزی است که سالها پیش در شیفت 12 شب تا 4 صبح کار می کرده و وظیفه گشت زنی در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است.
او درباره یکی از همین شبهای شیفت کاری می گوید: با یکی از همکارانم در محوطه با ماشین در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند. از ترس جرات تکان خوردن نداشتم، حتی نمی توانستم همکارم را که خوابیده بود، بیدار کنم، مات و مبهوت با دستم او را متوجه کردم. این صحنه را که دید گفت فرار کنیم . بالاخره بعد از چند دقیقه اسلحه را برداشتیم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتیم که ناگهان با سه انسان زنده در حالی که به ما سلام می کردند روبرو شدیم.
ماجرا از این قرار بود که روز گذشته یکی از بستگانشان اینجا دفن شده بود. آنها برای مراسم از شهرستان راه افتاده بودند اما به دلایلی آخر شب به تهران رسیده بودند. ماشین را در پارکینگ حرم پارک کرده و از ورودی حرم به اینجا آمده بودند و به علت تالم بسیار تصمیم گرفته بودند شب سر مزار آن مرحوم بخوابند. وقتی نیمه شب صدای ماشین گشت و نور چراغ را دیدند در حالی که دراز کشیده بودند سرهایشان را از زیر پتو بیرون آورده و به ما نگاه می کردند. در نهایت آنها را به طرف حرم امام هدایت کردیم.
مرده ای که زنده شد
یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا ماجرای مرده ای را تعریف می کند که زنده شد. او می گوید در سالهای جنگ تحمیلی تعداد آمبولانس ها کم بود و حمل جنازه بیشتر به صورت گروهی انجام می شد. من در آن زمان تلفنچی مرکز اعزام آمبولانس در پایانه بودم.
ناصر برجسته ادامه می دهد: یک روز آمبولانسی به رانندگی آقای فلاحت چیان به آدرس های مختلف فرستادم. او مجبور بود چند جنازه از بیمارستانهای مختلف را به صورت فشرده روی هم سوار کرده و به بهشت زهرا بیاورد. وقتی به سازمان رسید در حال تخلیه جنازه ها بود که دیدیم جنازه مردی که زیر بقیه جنازه ها قرار داشت نفس می کشد. این موضوع را با بیمارستانی که جنازه را به آمبولانس تحویل داده بود اعلام کردیم و او را که به علت سکته فوت کرده بود به بیمارستان انتقال دادیم.
فردای آن روز از روی کنجکاوی حال آن فرد را پرسیدم. گفتند حالش خوب شده و در حال حاضر زنده است و حدس می زنند چون این جسد در زیر اجساد دیگر قرار داشته در دست اندازها به دلیل فشار جنازه های بالایی روی قفسه سینه اش مجددا قلبش شروع به فعالیت کرده و به زندگی برگشته است.
چرا مرده ما را زنده کردید
ضیایی از دیگر کارکنان بهشت زهرا است که خاطره ای مشابه با ناصر برجسته دارد و می گوید: روزی به من اطلاع دادند یکی از امواتی را که برای کارهای شستشو و دفن آورده بودند نفس می کشد و احتمالا زنده است. بلافاصله دستور دادم با همان ماشینی که جسد را آورده بود به نزدیک ترین بیمارستان اعزام شود. چندی بعد از مسئولان بیمارستان جویای حال او شدم که گفتند خوب شده است.
خدا را شکر کردم اما در همین حین از دفترم اطلاع دادند که خانواده آن فرد در اتاق منتظر دیدن من هستند. خودم را به مرد میانسالی که به دیدارم آمده بود معرفی کردم ولی او با عصبانیت گفت: چه سلامی؟ چه علیکی؟ چکار کردید؟ ما کلی تدارک دیده بودیم و کارهایمان را انجام داده ایم،چرا باید مرده ما زنده شود؟ من نمی دانستم چه باید بگویم. صبر کردم تا ناراحتی آنها تمام شود تا اینکه دوباره از دفترم تماس گرفتند و گفتند آن بنده خدا در بیمارستان فوت کرد. من هم بلافاصله گفتم حالا تبریک عرض می کنم!
جاسازی مرده در کیف
سعید خال، هم یکی دیگر از کارکنان سازمان بهشت زهرا است که اکنون در روابط عمومی این سازمان فعالیت می کند.
او می گوید: روزی مردی به همراه خاله اش نزد من آمد و گفت متاسفانه برادرم در خارج از کشور فوت کرده و می خواهیم جنازه اش را در بهشت زهرا دفن کنیم. او را به همراه خودمان به اینجا آورده ایم تا شما پس از دیدن او اقدام به دفن برادرم کنید. من که تعجب کرده بودم، گفتم چطور جنازه را به طبقه دوم ساختمان بهشت زهرا آورده اید و دژبان شما را ندیده است.
در همین حین برادر متوفی رو به خاله اش کرد و گفت: "خاله جنازه را به من بده" . با تعجب بسیار نگاه می کردم که قرار است چه اتفاقی بیفتد تا اینکه خاله از داخل کیفش یک جعبه چوبی بیرون آورد؛ روی میز گذاشت و گفت "این هم جنازه" و بعد گریه کرد و گفت: او در یکی از بیمارستانهای آلمان فوت کرده و به دلیل اشتباه رخ داده به گورستان غیر مسلمانان منتقل شده است. جنازه اش را سوزانده و به خاکستر تبدیل کرده اند. این موضوع باعث شد ما جنازه ای در اختیار نداشته باشیم، منتهی از آنجا که او مسلمان بود می خواهیم به سنت خودمان در بهشت زهرا دفن شود.
من این موضوع را به دفتر مدیرعامل اطلاع دادم و رئیس هم دستور داد از طریق دفتر روحانیون مستقر در سازمان این مسئله با علما در میان گذاشته شود. سرانجام پس از استفتاءبا رعایت همه مسائل شرعی، قبری برای این فرد اختصاص داده شد.
پسر طعمکار جنازه پدرش را از قبر بیرون کشید!
اسماعیل دانش پژوه از کارکنان باسابقه این سازمان با 25 سال سابقه فعالیت در بهشت زهرا خاطره ای عجیب نقل می کند. او می گوید: اطلاع دادند در یک آرامگاه خانوادگی پسری جنازه پدرش را از قبر خارج کرده است. به سرعت به محل رفته و متوجه شدیم مرده ای که هنوز چهل روز از فوتش نگذشته بود، توسط پسرش به بیرون قبر منتقل شده و می خواسته او را دوباره دفن کند.
وقتی از آن پسر علت این کار را پرسیدیم گفت خواب دیده پدرش زنده است و می خواسته با این کار مطمئن شود. البته دروغ می گفت چون ماموران انتظامات پس از انجام تحقیقات منوجه شدند این پیرمرد مریض بوده و همه اقوامش بجز این پسر خارج از کشور بوده اند. برای همین وقتی او می میرد پسرش برای تغییر اسناد مالکیت اموال آمده تا انگشت سبابه پدرش را که هنوز آثار خطوط روی پوستش تغییر نکرده بود، با استامپ روی اسناد واگذاری بزند.
ما این پسر را به مقامات قضایی تحویل دادیم اما همیشه به این فکر می کنم که چطور یک انسان می تواند با پدرش چنین کاری کند.
ارسال نظر