گوناگون

خاطره ای عجیب از بهشت زهرا

پارسینه: یک نشانه روی جنازه گره از یک معمای حل نشدنی برداشت.

تاریخ را درست به‌خاطر ندارم. فقط می‌دانم اتفاقی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم بین سال‌های ۷۵ تا ۷۷ رخ داده است. چون هوا خیلی گرم بود یا در ماه تیر قرار داشتیم یا شاید هم مرداد. من در آن زمان در دفتر مدیر عامل کار می‌کردم و این طبیعی است در جریان اکثر کارها بوده باشم. در آن روز‌ها مراجعه کننده خیلی زیاد بود. مردم از هر قشر و طبقه‌ای به دفتر می‌آمدند و خواسته‌ای داشتند.

یک روز تماسی با دفتر گرفته شد و نام یک متوفی را به ما دادند و گفتند: برخی از اعضای خانواده این فرد خارج از کشور هستند و در تدارک هستند که به ایران بیایند؛ اگر امکان دارد جنازه عزیز از دست رفته این خانواده را دو روز نگه دارید تا فامیل آنها از خارج بیایند و مراسم خاکسپاری را خودشان انجام دهند. من هم با مشورت مدیرعامل وقت هماهنگی‌های لازم را انجام دادم تا کار این عزیزان همان‌گونه که می‌خواهند صورت بگیرد و طی رفت و آمد و مشورت‌های انجام شده موافقت شد که جنازه حداکثر تا سه روز نگهداری شود. دو روز بعد از اداره عروجیان با ما تماس گرفتند و گفتند: به داد ما برس،خانواده آن متوفی که گفتید چند روز نگهش داریم برای دفن آمدند و پس از تحویل جنازه اینجا را بهم ریختند و ادعای عجیبی می‌کنند.

آنها با داد و فریاد می‌گویند که این جنازه پدر ما نیست. جنازه پدر ما را چه کردید؟ پدرمان را تحویل دهید وگرنه اینجا را به آتش می‌کشیم. من و چند نفر از همکارانم به اداره عروجیان رفتیم و دیدیم که کار دارد کم کم به جاهای باریک می‌کشد. همراهان متوفی ذره‌ای از حرف خود پایین نمی‌آیند و می‌گویند این جنازه پدر ما نیست.

جالب‌تر از همه آن بود که فرزندان مرحوم پدر خود را نمی‌شناختند. من به آنها اطمینان دادم که تا آنها هویت را تائید نکنند جنازه را نبرند. آنها باید می‌گفتند که فلان جنازه،پدر ما هست. ما که نباید به زور به آنها چیزی را تحمیل می‌کردیم. با مسئولان اداره عروجیان چندبار دیگر موضوع را بررسی کردیم.

تمام دفاتر،آمبولانس‌ها،سردخانه‌ها و حتی سالن‌ها را کنترل کردیم و به اطمینان کامل رسیدیم که این جنازه متعلق به پدر آنهاست و آنها نمی‌پذیرفتند. کار شدید گره خورده بود تا جایی که پای نیروی انتظامی‌هم به موضوع کشیده شد. ما نمی‌دانستیم که چه باید کرد. چنین موردی تاکنون سابقه نداشت. در همین زمان بود که قائم مقام وقت سازمان به من گفت: با هم بریم و جنازه را ببینیم، شاید بتوانیم کمکی بکنیم. این زمان بود که جرقه در ذهنم زده شد تا شاید با انجام کاری از این بن‌بست نجات پیدا کنیم. به خواهر متوفی گفتم: نشانه‌ای روی بدن برادر شما وجود دارد که بتواند ما را راهنمایی کند؟ وی پس از کمی‌تامل به یک‌باره گفت: برادرم در نوجوانی به شکار رفته بود و پشت ماهیچه پایش تیر خورده است. جای گلوله باید مانده باشد.

ما سریع به سراغ جنازه رفتیم و جای گلوله را دیدیم. با دیدن این نشانه نفسی راحت کشیدیم. انگار که یک بار از دوشمان برداشته شد. فرزندان متوفی را بالای سر جنازه آوردیم و جای گلوله را به آنها هم نشان دادیم. آنها نیز با شرمندگی و خجالت موضوع را پذیرفتند و معذرت خواهی کردند.


منبع: میزان

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار