گوناگون

یک روایت انسانی: براي برادر ناشناسم از مشهد

جام جم آنلاين: تو، جا مانده‌ای برادر ناشناسم. تو، جا مانده‌ای.تو، از قافله برادران شهید گمنام‌مان جا مانده‌ای.

آنها هم مثل خودت بی‌ترس در شب‌های عملیات، پلاك‌ها را از گردن درمی‌آوردند تا بی‌نام و نشان سفر كنند. تو اما، جا مانده‌ای و عاشقی هنوز به بی‌نام بودن و بی‌نام ماندن.

به همین خاطر است كه روی نامه‌ات، به جای نشانی فقط نوشته‌ای «مشهد، فلكه آب، از طرف فردی كه می‌خواهد ناشناس باقی بماند.»

این یادداشت، تقدیم به توست كه دیروز، با نامه‌ات ما خبرنگارها را به گریه انداختی؛ گریه‌ای كه بغضی كهنه بود؛ بغضی كه وقتی وصف حال زن 28 ساله اسیدپاشی شده بمی را می‌نوشتیم، نگذاشتیم بشكند و وقتی نگاهمان را از صورت حل شده با اسید دختر يه ساله‌اش دزدیدیم هم، مانع شدیم گریه شود و وقتی زن، برای تامین هزینه درمان خودش و طفلكش از مردم تقاضای كمك كرد هم، اجازه اشك شدنش را ندادیم اما دیروز، نامه‌ات، دیگر نگذاشت به دل سختی، تظاهر كنیم.

دلت نگران نباشد برادر بی‌نام و نشانم! همه محتویات نامه‌ات پیش ماست، 10 اسكناس 10 هزار تومانی، یك برگ كاغذ A4 به دستخط و نثر زیبایت و بریده صفحه حوادث روزنامه ما با عكس مادر و كودك اسیدپاشی شده كه آن را پیوست كرده‌ای به نامه‌ات.

نوشته‌ای كه نمی‌خواهی بشناسیمت، نوشته‌ای كارگری ساده هستی كه روزنامه‌مان، بر حسب اتفاق به دستت رسیده است و خبر اسیدپاشی به مادر و كودك را خوانده‌ای و بعد آن را به خانه برده‌ای و خبرش برای دو فرزندت ـ كه گفته‌ای در مقطع راهنمایی درس می‌خوانند ـ خوانده‌ای و آنها پول تو جیبی‌شان را، پس‌اندازشان را، به آن مادر و كودك بمی هدیه داده‌اند برای درمان.

گفته‌ای كه حتی همكلاسی‌هایشان هم در مدرسه، پس‌اندازهایشان را آورده‌اند و دست آخر همه اسكناس‌های ریز و درشت تا خورده و كهنه، شده‌اند 100 هزار تومان كه توی یك پاكت نامه بی‌نشانی، كیلومترها راه را پرواز كرده است و مثل قاصدك رسیده به مديرمسوول ما.

برادر جان! دیگر خیالت راحت باشد كه هدیه تو، فرزندانت و همكلاسی‌هایشان را به مادر و دختر بمی می‌رسانیم و ایمان داریم دردشان را تسكین خواهد داد.

آخر این پول ، از پاكت نامه‌ای آمده است كه ده‌ها دل كوچك و كودكانه، ضمیمه‌اش شده‌اند. آخر این پول، بوی دست‌های پینه بسته و زمخت شده از كارگری می‌دهد.

آخر فرستنده این هدیه، جوانمردی شریف است كه دلش مثل شیشه نازك و شفاف است و آغوشش برای همه بی‌پناهان وطنش جا دارد.

در نخستین خط این نامه، خطاب به مدیر مسوول جام‌جم نوشته‌ای كه اگر وقت ندارید، این نامه انتقادی را كنار بگذارید و در زمان فراغت با صبر و حوصله مطالعه‌اش كنید مدیر مسوول ما برایت سلام می‌رساند و می‌گوید نامه‌ات را چندین بار خوانده است، نشان به آن نشان كه حتی، خط صورتی رنگی را كه روی بریده روزنامه، زیر تقاضای كمك مادر اسیدپاشی شده كشیده‌ای دیده و مطمئن باش تا همیشه، برای شنیدن حرف‌های تو و بقیه هم‌میهنانمان وقت دارد، بخصوص اگر انتقادی از ما داشته باشید.

گلایه كرده‌ای چرا شرح حال مادر و كودك اسیدپاشی شده را منتشر كرده‌ایم اما شماره حسابی برای كمك به آنها نگذاشته‌ایم، باور كن دست مطبوعاتی‌ها چه از نظر قانونی و چه از نظر عرفی برای ارائه شماره حساب در اخبار بسته است و به همین خاطر خیلی وقت‌ها پس از نوشتن خبرهایی از این دست، صدها بار زنگ تلفن‌های روزنامه به صدا درمی‌آید و نیكوكاران، راه كمك كردن به قربانیان حوادث را از ما جویا می‌شوند.

نوشته‌ای و خوب نوشته‌ای؛ آنقدر خوب كه هر طور بخواهم جواب نامه‌ات را بدهم باز دست و دلم می‌لرزد كه مبادا نتوانم حق مطلب را ادا كنم و در قالب كلمات، احساس خانواده بزرگ جام‌جم را نسبت به سخاوتت بگویم.

فقط بدان، نامه‌ات از دیروز كه به ما رسیده، بارها و بارها میان اعضای تحریریه دست به دست شده و چشم‌ها را شفاف كرده و روی لب‌ها، لبخندی از سر احترام و ارادت نشانده است.

برادر گمنامم! اینها حرف‌های مديرمسوول ماست، اعضای تحریریه ماست برای تو كه با بی‌نشانی بودن نامه‌ات، ناچارمان كرده‌ای همین جا بنویسیم‌شان و حالا باید دعا كنیم همان خدای عزیزی كه روزنامه جام‌جم 12دی امسال را به تو رساند، حرف‌های دل ما را هم به گوش تو برساند. به رسم نامه خودت، سلامت باشي و پايدار.


مریم یوشی‌زاده -‌ گروه جامعه

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار