زن میانسال: عشق ممنوعه همسرم زندگی ام را سیاه کرد
پارسینه: زن ۵۰ ساله که با چهرهای نگران و کوله باری از رنج و سختی پا به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری گذاشته بود، درحالی که از تهدید به خودکشی دخترش وحشت داشت، درباره سرگذشت خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
از روزی که همسرم با دختر دیگری ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت، من به سختی دو دخترم را بزرگ کردم که یکی از آنها در خارج از کشور تحصیل میکند، اما دیگری با ترغیب هم دانشگاهی اش به مصرف مواد مخدری روی آورده است که ...
زن ۵۰ ساله که با چهرهای نگران و کوله باری از رنج و سختی پا به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گذاشته بود، درحالی که از تهدید به خودکشی دخترش وحشت داشت، درباره سرگذشت خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۳۰ سال قبل پای سفره عقد نشستم و با جوانی ازدواج کردم که به تازگی در یکی از ادارات دولتی استخدام شده بود. زندگی خوب و شیرینی داشتم تا این که سه سال بعد باردار شدم و دخترم سمیرا به دنیا آمد.
او چهار ساله بود که دختر دیگرم پا به این دنیا گذاشت و لذتها و شیرینیهای زندگی ما با وجود حمیرا چند برابر شد. دخترانم استعداد خوبی داشتند و در تحصیل بسیار موفق بودند تا این که همسرم حدود ۱۷ سال قبل و برای ادامه خدمت به یکی از روستاهای خراسان شمالی رفت، اما در این میان ارتباطی بین او و یکی از همکارانش به وجود آمد، به طوری که مدتی بعد این ارتباط صمیمانه به اختلاف کشید و آن دختر جوان از همسرم شکایت کرد. در نهایت همسرم ناچار شد با تن دادن به ازدواج با آن دختر به این ماجرا پایان بدهد.
من هم برای حفظ آبرو و ترس از رسوایی خانوادگی مجبور شدم به این ازدواج رضایت بدهم که همین موضوع روزگارم را سیاه کرد و درحالی که هنوز دختر کوچکم به ۷ سالگی نرسیده بود، همسرم من و فرزندانم را رها کرد و به دنبال عشق خودش رفت. او همه اموال را به نام همسر دومش کرده بود و من و فرزندانم در یک آپارتمان زندگی میکردیم. در همین حال بود که من هم در آموزش و پرورش مشغول فعالیت شدم و از مضیقه مالی بیرون آمدم.
سمیرا (دختر بزرگم) بدون توجه به این اوضاع و احوال، افکارش را روی درس ومدرسه متمرکز کرد و در یکی از رشتههای مهندسی وارد دانشگاه شد. او پس از پایان تحصیلاتش به خارج از کشور رفت و هم اکنون نیز دختری بسیار موفق است، اما حمیرا از نبود پدر ضربه روحی و عاطفی شدیدی خورد و به سختی دبیرستان را به پا یان رساند. او بعد از دو سال رنج و مشقت بالاخره در یکی از دانشگاههای غیرانتفاعی مشهد پذیرفته شد، اما این ماجرا سرآغاز روزهای شومی بود که بر سرم سایه میانداخت.
چند ماه بعد حمیرا به دختری گوشه گیر و منزوی تبدیل شد به گونهای که تا دیر وقت بیدار بود و روزها نیز تا بعدازظهر میخوابید، سپس با سر و وضعی آشفته از خانه بیرون میزد و زمانی به خانه بازمی گشت که به شدت پرخاشگری میکرد و حوصله صحبت با مرا نیز نداشت. او مدام با تلفن همراهش مشغول بود و هر روز بیشتر رفتارش تغییر میکرد.
در این میان از دختر بزرگم خواستم تلفنی با خواهرش صحبت کند، اما از آن چه میشنیدم وحشت زده شدم، دخترم میگفت حمیرا درگیر مواد مخدر صنعتی شده است. من هیچ چارهای نداشتم جز آن که از خواهرم کمک بگیرم، چون او رفاقتی صمیمانه با حمیرا داشت، اما دخترم نه تنها ماجرای اعتیادش را پنهان کرد بلکه مدعی شد اگر بیشتر او را تحت نظر بگیریم، از خانه فرار میکند. در عین حال با کنکاشهای بیشتر فهمیدم که او از طریق دوستان هم دانشکدهای اش با افرادی در تهران و مشهد آشنا شده است که او را به بهانه غلبه بر امتحانات و «تمرکز» به مصرف مواد مخدر خطرناکی سوق داده اند که حالت توهم زایی دارد و فاجعه بارتر از هروئین است.
تازه فهمیدم او از سه ماه قبل با برخی از همکلاسی هایش در حالی این گونه مخدرهای صنعتی را مصرف میکند که آرزو داشت پس از گرفتن مدرک تحصیلی کارشناسی و برای ادامه تحصیل نزد خواهرش برود، اما حالا تا نیمههای شب در بیرون از منزل به سر میبرد و زمانی هم که به خانه بازمی گردد، یارای سخن گفتن با او را ندارم. اکنون هم شنیده ام قرار است با یکی از دوستانش به شهر دیگری برود و مرا تهدید کرد که اگر مانع رفتنش بشوم دست به خودکشی میزند و ...
شایان ذکر است با دستور سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد) بررسیهای روان شناختی و کارشناسی مشاوران زبده کلانتری برای نجات این دختر جوان از مسیر تباهی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
زن ۵۰ ساله که با چهرهای نگران و کوله باری از رنج و سختی پا به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گذاشته بود، درحالی که از تهدید به خودکشی دخترش وحشت داشت، درباره سرگذشت خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۳۰ سال قبل پای سفره عقد نشستم و با جوانی ازدواج کردم که به تازگی در یکی از ادارات دولتی استخدام شده بود. زندگی خوب و شیرینی داشتم تا این که سه سال بعد باردار شدم و دخترم سمیرا به دنیا آمد.
او چهار ساله بود که دختر دیگرم پا به این دنیا گذاشت و لذتها و شیرینیهای زندگی ما با وجود حمیرا چند برابر شد. دخترانم استعداد خوبی داشتند و در تحصیل بسیار موفق بودند تا این که همسرم حدود ۱۷ سال قبل و برای ادامه خدمت به یکی از روستاهای خراسان شمالی رفت، اما در این میان ارتباطی بین او و یکی از همکارانش به وجود آمد، به طوری که مدتی بعد این ارتباط صمیمانه به اختلاف کشید و آن دختر جوان از همسرم شکایت کرد. در نهایت همسرم ناچار شد با تن دادن به ازدواج با آن دختر به این ماجرا پایان بدهد.
من هم برای حفظ آبرو و ترس از رسوایی خانوادگی مجبور شدم به این ازدواج رضایت بدهم که همین موضوع روزگارم را سیاه کرد و درحالی که هنوز دختر کوچکم به ۷ سالگی نرسیده بود، همسرم من و فرزندانم را رها کرد و به دنبال عشق خودش رفت. او همه اموال را به نام همسر دومش کرده بود و من و فرزندانم در یک آپارتمان زندگی میکردیم. در همین حال بود که من هم در آموزش و پرورش مشغول فعالیت شدم و از مضیقه مالی بیرون آمدم.
سمیرا (دختر بزرگم) بدون توجه به این اوضاع و احوال، افکارش را روی درس ومدرسه متمرکز کرد و در یکی از رشتههای مهندسی وارد دانشگاه شد. او پس از پایان تحصیلاتش به خارج از کشور رفت و هم اکنون نیز دختری بسیار موفق است، اما حمیرا از نبود پدر ضربه روحی و عاطفی شدیدی خورد و به سختی دبیرستان را به پا یان رساند. او بعد از دو سال رنج و مشقت بالاخره در یکی از دانشگاههای غیرانتفاعی مشهد پذیرفته شد، اما این ماجرا سرآغاز روزهای شومی بود که بر سرم سایه میانداخت.
چند ماه بعد حمیرا به دختری گوشه گیر و منزوی تبدیل شد به گونهای که تا دیر وقت بیدار بود و روزها نیز تا بعدازظهر میخوابید، سپس با سر و وضعی آشفته از خانه بیرون میزد و زمانی به خانه بازمی گشت که به شدت پرخاشگری میکرد و حوصله صحبت با مرا نیز نداشت. او مدام با تلفن همراهش مشغول بود و هر روز بیشتر رفتارش تغییر میکرد.
در این میان از دختر بزرگم خواستم تلفنی با خواهرش صحبت کند، اما از آن چه میشنیدم وحشت زده شدم، دخترم میگفت حمیرا درگیر مواد مخدر صنعتی شده است. من هیچ چارهای نداشتم جز آن که از خواهرم کمک بگیرم، چون او رفاقتی صمیمانه با حمیرا داشت، اما دخترم نه تنها ماجرای اعتیادش را پنهان کرد بلکه مدعی شد اگر بیشتر او را تحت نظر بگیریم، از خانه فرار میکند. در عین حال با کنکاشهای بیشتر فهمیدم که او از طریق دوستان هم دانشکدهای اش با افرادی در تهران و مشهد آشنا شده است که او را به بهانه غلبه بر امتحانات و «تمرکز» به مصرف مواد مخدر خطرناکی سوق داده اند که حالت توهم زایی دارد و فاجعه بارتر از هروئین است.
تازه فهمیدم او از سه ماه قبل با برخی از همکلاسی هایش در حالی این گونه مخدرهای صنعتی را مصرف میکند که آرزو داشت پس از گرفتن مدرک تحصیلی کارشناسی و برای ادامه تحصیل نزد خواهرش برود، اما حالا تا نیمههای شب در بیرون از منزل به سر میبرد و زمانی هم که به خانه بازمی گردد، یارای سخن گفتن با او را ندارم. اکنون هم شنیده ام قرار است با یکی از دوستانش به شهر دیگری برود و مرا تهدید کرد که اگر مانع رفتنش بشوم دست به خودکشی میزند و ...
شایان ذکر است با دستور سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد) بررسیهای روان شناختی و کارشناسی مشاوران زبده کلانتری برای نجات این دختر جوان از مسیر تباهی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر