خاطرات خانواده آیت الله غفاري از همراهي با آیت الله طالقاني
شرق :شهيد آيتالله حسين غفاري، از مبارزان سياسي برجسته نهضت مردمي ايران در پيش از انقلاب اسلامي بهشمار ميرود که در طول سالهاي متمادي، از شهريور 1320 تا روز شهادت در زمره همراهان مرحوم طالقاني قرار داشت. با اين وجود نقطه عطف مبارزاتي آيتالله غفاري با مرحوم طالقاني از نيمه دوم سال 1341 شکل گرفت. در جريان نهضت عمومي علما در اين سال، آيتالله غفاري نيز در مسجد الهادي که امامت آن را برعهده داشت بسيار فعال بود.
همچنين پس از شهادت آيتالله غفاري، هادي غفاري فرزند جوان او به ادامه مسير پدر همت گماشت و ارتباط خود را با آيتالله طالقاني تعميق بخشيد؛ رابطهاي که در طول سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در جريان تشکيل مجلس شوراي ملي و مجلس خبرگان قانون اساسي نيز استمرار پيدا کرد و هادي غفاري را به يکي از مريدان و همراهان مرحوم آيتالله طالقاني مبدل کرد. به همين بهانه با هادي غفاري پيرامون منش فکري، شخصيت سياسي و اجتماعي و نگاه مرحوم طالقاني به آموزههاي ديني به گفتوگو نشستهايم که در ادامه ميخوانید:
همچنين پس از شهادت آيتالله غفاري، هادي غفاري فرزند جوان او به ادامه مسير پدر همت گماشت و ارتباط خود را با آيتالله طالقاني تعميق بخشيد؛ رابطهاي که در طول سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در جريان تشکيل مجلس شوراي ملي و مجلس خبرگان قانون اساسي نيز استمرار پيدا کرد و هادي غفاري را به يکي از مريدان و همراهان مرحوم آيتالله طالقاني مبدل کرد. به همين بهانه با هادي غفاري پيرامون منش فکري، شخصيت سياسي و اجتماعي و نگاه مرحوم طالقاني به آموزههاي ديني به گفتوگو نشستهايم که در ادامه ميخوانید:
نخستین خاطره شما از آشنایی با آیتالله طالقانی به چه زمانی بازمیگردد؟
در سالهايي که مبارزات پدر بنده جدي شده بود، رابطه ايشان با مرحوم طالقاني در طول دوران مبارزات بسيار زياد شده بود و حضور ايشان در کنار آيتالله طالقاني، حضوري بسيار چشمگير بود. پس از شهادت آيتالله غفاري نيز اين رابطه، ميان ما و آيتالله طالقاني ادامه داشت. در همينجا خاطرهاي را از روحيه بزرگ و والاي مرحوم طالقاني پس از شهادت پدر بنده به ياد دارم. هنگامي که من به همراه خانواده، پس از شهادت آيتالله غفاري از قم به تهران آمديم و به تهران رسيديم، فرداي آن روز تمامي خانه ما را محاصره کردند؛ به گونهاي که هيچکس حق ورود و خروج نداشت و حتي عمو و عموزادگان من را به خانه ما راه ندادند؛ در اين فرصت حجتالاسلام مقدستبريزي، دايي بنده که پيرمردي متدين و روحاني بودند نيز در خانه ما بودند اما ماموري آمد و ايشان را نيز از منزل ما بيرون کرد.
در آن زمان تمامي کوچه ما را بسته بودند و امکان عبورومرور از اين کوچه تنها براي همسايگان و صاحبان خانههاي اطراف فراهم بود. حتي هيچکس نميتوانست در نزديکي خانه ما بايستد و تجمع داشته باشد چرا که گارد ويژه شاه، تمامي خياباني که با عنوان 15متري پمپ بنزين قاسمآباد شناخته ميشد - و بعدا به شهيد غفاري تغيير نام داد - را بسته بود. ما در خانه نشسته بوديم و من و مادرم نيز مصمم بوديم که گريه نکنيم چراکه در راهرو، ايوان و حياط منزل ما پليس وجود داشت. در همين زمان و در حالي که يک سرگرد در کنار در ورودي حياط حضور داشت، ديديم که صداي در خانه ميآيد. من رفتم تا در را باز کنم اما سرگرد به من گفت: «آقاي غفاري بفرماييد داخل.» با اين حال صداي در زدن ادامه داشت. من با صداي بلند فرياد زدم تا ببينم چه کسي پشت در است.
در همين زمان يک صداي آهنگين بلند شد که: «من هستم؛ سيد محمود طالقاني» سپس او با عصايي که در دست داشت، دو، سه بار ديگر به در زد و افسري که پشت در بود، از روي اجبار در را باز کرد. اين افسر ابتدا به صورت محترمانه گفت: «حاج آقا وارد نشويد!» اما مرحوم طالقاني عصاي خود را بلند کرد و با قاطعيت گفت: «برادر من را کشتهايد و حالا اجازه ورود به خانه او را نميدهيد؟» هنوز آهنگ اين صدا در گوش من است که به آن سرگرد کريه المنظر ميگفت: «من سيد محمود طالقاني هستم. با بزرگانت تماس بگير تا به تو بگويند من چه کسي هستم! کنار برو تا داخل خانه برادرم شوم.» مرحوم طالقاني به هر رو وارد خانه شد و در اتاق اندروني خانه نشست و من نيز کنار ايشان نشستم.
البته پيش از اين من چندينبار بهصورت مفصل خدمت مرحوم طالقاني رسيده بودم و ايشان محبت ويژهاي به بنده داشتند. مرحوم طالقاني هنگامي که خواهر، مادر و برادر من نيز به جمع ما اضافه شدند، همانند يک مداح براي ما روضه خواند؛ انگار نه انگار که ايشان آيتالله طالقاني، قهرمان بزرگ مبارزاتي است. بلکه ايشان در يک سطح عادي و بهصورت خودماني براي ما روضه خواند، تا جايي که حتي من شعرهايي که ايشان ميخواند را نيز به ياد دارم: «به شبنشيني زندانيان برم حسرت / که نقل مجلسشان دانههاي زنجير است» ما تا آن زمان نميدانستيم که مرحوم طالقاني به جز تيپ مبارزاتي، چنين صداي رسا و فصيحي دارند. سپس مرحوم طالقاني خطاب به خانواده ما گفت: «با اين جمعي که در خانه و اطراف منزل شما هستند برخورد تندي نداشته باشيد و مراقب اوضاع باشيد چراکه اين جماعت به هيچکس رحم نميکنند. بايد مراقب باشيد تا اين وضعيت نيز بهآرامي بگذرد.» مرحوم طالقاني همچنين مادر بنده را دلجويي دادند که «شهيد غفاري اگر همسر شما بودند، برادر من بودند و با شهادت ايشان من يکي از بازوهايم را از دست دادم. انشاءالله که پيروزي با ماست.»
با وجود آنکه ماموران در راهرو بودند و صداي ما را ميشنيدند اما مرحوم طالقاني با صدايي بلند خطاب به ما گفتند: «اين افراد دشمن شما هستند و نبايد صداي گريه شما را بشنوند يا اشک شما را ببينند. همچنان مثل شوهرتان استوار بمانيد.» در آن ديدار فردي به نام مرحوم حاج حسين پياده نيز حضور داشت که ايشان نيز غالبا مرحوم طالقاني را همراهي ميکردند. هنگامي که مرحوم طالقاني از اتاق خارج ميشد مقدار زيادي پول در زير پتوي خانه ما گذاشت و به مادر من گفت: «آقا هادي منزل ما را بلدند. اين پول را خرج کنيد و به نيمه که رسيد، مجددا آقا هادي را بفرستيد تا به ايشان پول بدهم. اگر هم بيشتر نياز داشتيد بگوييد». ايشان همچنين در هنگام خروج از منزل بار ديگر تاکيد کردند: «مبادا در اين خانه صدا و شکوهاي بلند شود! ما دشمن را با اين خون به زانو درميآوريم.» بعد از آن روز من چندينبار به منزل آيتالله طالقاني رفتم. از آنجايي که در هنگام حضور پدرم در زندان بدهي سنگيني بر خانواده ما وارد شده بود، مرحوم طالقاني چندينبار درباره سرنوشت اين بدهي از من پرسوجو کردند اما در نهايت مادر من اجازه نداد که براي دريافت پول به منزل آيتالله طالقاني بروم.
با توجه به آشنايي شما با تحولات اين سهاستان بايد در متن مبارزات با مجاهدين خلق و منافقين قرار داشته باشيد چراکه مرحوم طالقاني در آن زمان نقش پويايي در اين تحولات ايفا کرده و پيشنهاداتي را در زمينه مجاهدينخلق به امام خميني (ره) ارايه کردند. نگاه مرحوم طالقاني به افکار و تحرکات مجاهدين خلق در برهه ابتداي انقلاب چگونه بود؟
يکي از مشکلات جدي که آن زمان داشتيم، جريان منافقین بود که مرحوم طالقاني هرگز نسبت به آنها کرنش نشان نداد. حتي من خودم در خطبههاي نماز جمعه از ايشان شنيدم که عبارت «يک جوان تندرو 30 ساله» را به کار بردند؛ پس از آن خطبه وقتي از ايشان درباره منظورشان جويا شدم، مرحوم طالقاني گفتند: «رجوي را ميگويم» در عين حال ايشان خيلي اصرار داشت که برخوردها تند نشود و مجاهدينخلق به دامن دشمن نروند. اما منافقین برخوردهاي خود را تشديد کردند؛ حتي پيش از اين نيز منافقین با ما روي خوشي نداشتند و در زندان آيتالله غفاري، مرحوم آيتالله منتظري، بنده و... را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند. با اين وجود مرحوم طالقاني با سادگي و روشني مايل بود که درگيري ايجاد نشود.
اما متاسفانه مجاهدین خلق در سطحي نبودند که با نرمش و برخورد متواضعانه آيتالله طالقاني بهدرستي رفتار کنند. پس از آن نيز آنها سعي داشتند که مرحوم طالقاني را در مقابل امام خميني (ره) علم کنند اما خود مرحوم طالقاني بسيار هوشيارانه و زيرکانه با اين مساله برخورد کردند. در آن زمان ميگفتند: «رهبر خميني، پدر طالقاني، معلم شريعتي» به اين ترتيب يک مثلث درست ميکردند تا کاريزماي امام را بشکنند. اما مرحوم طالقاني بسيار هوشيار بود و در نمازجمعه با صراحت اشاره کردند که هر زمان نيازمند است من از رهبري، اقتدار و درک امام استفاده ميکنم. امام خميني نيز مرحوم طالقاني را به ابوذر زمان تشبيه کردند که بسيار تشبيه درستي هم بود.
اگر بخواهيم جايگاه آيتالله طالقاني در نهضت مبارزاتي را مورد بررسي قرار دهيم؛ به نظر شما چه نقشي را بايد براي ايشان قايل بود؟
مرحوم طالقاني در نهضت مقاومت ملي کشور يکي از استوانههاي بزرگ اين کشور بود که بسياري از افراد مثل مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم عزتالله سحابي، مرحوم کتيرايي و... دستپروردههاي جدي مرحوم طالقاني بهشمار ميرفتند. حتي به نظر من انديشه دکتر شريعتي، مخصوصا در ادبيات، متاثر از مرحوم طالقاني و مرحوم جلال آل احمد است.
به جز نگاه روبنايي و ادبيات مشترک، چه پيوند ژرفساخت ديگري ميان مرحوم طالقاني و دکتر شريعتي وجود داشت؟
مهمترين پيوند مشترک همان پيوند مبارزاتي بود. در نهضت ملي مرحوم شريعتي يکي از استوانههايي بود که آمدن ايشان از مشهد به تهران، در واقع تبعيد بود. در مشهد افرادي همچون مرحوم آيتالله زنجاني و جريان وسيع ديگري نهضت مقاومت ملي را دنبال ميکردند. حتي مرحوم حاج حسين و حاج حسن قمي، هر دو در نهضت ملي بسيار جسورانه و رشيد ايستادند؛ از اين رو نهضت ملي يک جريان فراگير و وسيع بهشمار ميرفت.
مرحوم شريعتي نيز بهعنوان يک پايگاه روشنفکري، به معني درست کلمه فعال بودند. البته در سالهاي 1338 تا 1340 اين جريان روشنفکري در ايران يک جريان کاملا انحرافي شده بود. به عبارتي ديگر تا مطرحشدن مرحوم آيتالله طالقاني و افراد بزرگي همچون دکتر شريعتي، آيتالله زنجاني و حاج حسين و حاج حسن قمي در مشهد، جريان روشنفکري رو به افول بود. اما مرحوم طالقاني و مرحوم شريعتي جو روشنفکري را کاملا برگرداندند. من به خاطر دارم در آن سالها تيپهايي همچون اميرحسين آريانپور روي خوشي نشان نميدادند. با اينکه به ظاهر اداي انقلابي درميآوردند اما از موجي که مرحوم طالقاني و شريعتي به راه انداخته بودند، خا ئف و نگران بودند. از اين رو ميتوان گفت مارکسيسم خودش را مرده مييافت.
در آن هنگام مرحوم دکتر عزتالله سحابي به درشتي در مقابل حرکتهاي مارکسيستي و ماترياليستي ايستاد و در زمينه رد انديشههاي داروينيسم و فرويد - که آن روز سکه بازار بود - تلاش ميکرد؛ حتي مرحوم بازرگان در مقابل انديشههاي «پوپر» و آن طرز تفکر ايستاد تا جامعه ديني و جامعه اسلامي رواج پيدا کند. کتابهايي که مرحوم طالقاني، بازرگان و سيد غلامرضا سعيدي گردآوري کردند به يک حرکت وسيعي فرهنگي تبديل شد. در اينجا بايد بهعنوان يک جمله معترضانه بگويم که گمان نکنيد پيوند انقلاب اسلامي با گذشته به صورت ناگهاني و یکدفعه روييد. عقبه مبارزاتي مرحوم طالقاني، مرحوم بازرگان و نهضت ملي، زمينه اصيل و بسيار زيبايي براي پيگيري انقلاب حضرت امام بود.
در مراوداتي که شما با آيتالله طالقاني داشتيد، مهمترين مشخصههايي که در بعد رفتاري و اجتماعي ايشان مشاهده کرديد، چه چيزهايي بود؟
افتادگي در ايشان حرف اول را ميزد. مرحوم طالقاني يک فرد کاملا افتاده و متواضع بود. ايشان فردي پاکدامن، مهربان و باانديشه بود که مطلقا در مسايل پولي و مالي قرار نداشت. بسياري از افراد، در انقلاب بودند يا نبودند و امروز به دنبال مسايل اقتصادي هستند اما مرحوم طالقاني به هيچوجه به دنبال اين مسايل نبود. ايشان يک زاهد به معني درست کلمه بود. حتي ما چند بار با ايشان شوخي کرديم و گفتيم:
«آقاي طالقاني! اينگونه که غذا نميخورند؟» اما ايشان ميفرمود: «نصف اين غذا هم زيادي است» مرحوم طالقاني فردي شبزندهدار بود اما متاسفانه اين موارد و روحيات ايشان کمتر مورد بازگويي قرار گرفته است. روح بلند ايشان که آنگونه فرياد ميزد، در شب، مويه و گريه نیز ميکرد. حتي برخي ياران و دوستان ايشان نيز اين روحيه را داشتند.
من خاطرات خوبي از تعبد مرحوم بازرگان و دکتر سحابي در ذهن دارم. يک شب در زماني که بنده نماينده دوره اول مجلس بودم جلسهاي در خانه ما برقرار بود و افرادي همچون دکتر بازرگان، دکتر سحابي، موسويخويينيها و هاشميرفسنجاني در منزل ما حضور داشتند. در آن زمان آقاي مهندس بازرگان با ما شرط کرد که من به شرطي در جلسه ميآيم که ساعت 9 از خانه خارج شويم. من علت را پرسيدم و در نهايت يکي از دوستان ايشان که کنار مهندس بازرگان ايستاده بود و مايل نبود بگويد، گفت که مهندس بازرگان ساعت 3 نيمهشب بايد براي نماز شب بيدار شود و اگر دير بيدار شود به مشکل برميخورند.
شما در ابتداي بحث عنوان کرديد مرحوم طالقاني يکي از بنيانگذاران انديشه نوين اسلامي مخصوصا در حوزه تفسير قرآن بودند. اگر بخواهيم در انديشههاي مرحوم طالقاني به دنبال گزارهها و نمونههاي ديگري از اين انديشه پويا و نوين در تمدن اسلامي باشيم، به چه مواردي ميتوانيم اشاره کنيم؟
در همان برهه برخي موارد و مسايل در حوزههاي ديني و آييني مطرح بود که آرام آرام در حال رشد و نمو بودند اما متاسفانه اين موارد پا نگرفت. چرا که پيروزي انقلاب و مشاغل انقلاب، دستاندرکاران انقلاب اسلامي را درگير مسايل روز کرد و پس از آن نيز قضاياي مربوط به منافقان از يکسو و تجزيهطلبان کردستان از سوي ديگر پيش آمد. بعد از اين تحولات و در هنگامي که در مجلس حاضر شديم نيز مسايل مربوط به جنگ رخ داد و اجازه نداد که اين انديشه بارور شود. مرحوم طالقاني در آن روزها به شدت بر روي اين موضوع کار ميکردند که اقتصاد اسلامي را بهعنوان يک انديشه، تئوريزه کنند؛ البته در اين موضوع شهيد بهشتي نيز همراه مرحوم طالقاني بودند و زحمتهاي زيادي کشيدند. مرحوم طالقاني به شدت در انديشه حکومتي نیز به مرحوم ناييني وابسته بودند و از ايشان ياد ميکردند. همچنين مرحوم طالقاني کتابي تحت عنوان استبداد داشتند که در آن سالها اين کتاب جزو کتابهاي ممنوعه به شمار ميرفت.
اينگونه بود که مرحوم طالقاني بر روي بحث استبداد بسيار حساس بود و نکات را از مرحوم ناييني ميگرفت و اين نکات را باز ميکرد. هميشه حرف ايشان اين بود که بايد اجازه دهيم مردم حرف خود را بيان کنند. در نگاه مرحوم طالقاني حکومت ديني با حرفزدن و انتقادکردن مردم نه تنها ضرر نميبيند، بلکه منفعت ميبرد. انديشهها که خفه شد، جامعه رشد نميکند. اينگونه بود که مرحوم طالقاني بر آزادي انديشه، آزادي فکر و طرح فکر به معني امروز کلمه، تاکيد داشتند. به ياد دارم که در سالهاي نخست، حتي کمونيستها در برابر مرحوم طالقاني چارهاي نداشتند جز اينکه آيتالله طالقاني را تعظيم کنند. طالقاني به آزادي انديشه معتقد بود و تاکيد ميکرد که نقد علمي کنيد و ناسزا نگوييد. اين حرف مرحوم طالقاني در مسجد هدايت در گوش من است که ايشان ميگفت: «پاسخ يک انديشه، انديشهاي متناسبتر است.»
حتي مرحوم مطهري، شهيد بهشتي و شريعتي نيز در کنار مرحوم طالقاني اين جمله را از خواجه نصيرالدين طوسي داشتهاند که «اگر بايد فيلسوفي کرد، بايد فيلسوفي کرد. اگر نبايد فيلسوفي کرد، باز هم بايد فيلسوفي کرد.» اين جمله به آن معنا است که اگر فلسفهاي را بايد پذيرفت، بنابراين بايد آن فلسفه را قبول کرد و اگر يک فلسفهاي را نبايد پذيرفت، باز هم بايد فلسفه ديگري را پذيرفت و با آن فلسفه، اين فلسفه را رد کرد. پاسخ امر فلسفي، فلسفه است، پاسخ امر اعتقادي نيز امر اعتقادي است. بنابراين پاسخ امر اعتقادي و فلسفي چماق و تکبير و ناسزا نيست. ناسزا و چماق انديشه را از ميان نميبرد، بلکه پاسخ يک انديشه، انديشه برتر است. مرحوم طالقاني اصطلاح زيبايي داشتند و ميفرمودند: «اگر مشکلي در هر پديدهاي به وجود آمد، راهحل آن از سنخ خود اين پديده است» ايشان مثال ميزدند که اگر مشکل اقتصادي داريم، بايد آن را با راهحل اقتصادي حل کرد و اگر مشکل سياسي داريم بايد با راهحل سياسي جلو بياييم.
راهحل اعتقادي، مشکل سياسي را حل نميکند و مشکل سياسي نيز با راهحل اعتقادي گشوده نميشود. مرحوم طالقاني انديشههايي چنين والا و نکاتي ظريف داشتند و من افتخار ميکنم که تيپ انديشه من، حداقل به مدت 15 سال از افرادي همچون مرحوم طالقاني سرچشمه گرفته و يکي از نقاط قوت و اصلي تاريخ تطور ما، شخصي همچون مرحوم آيتالله طالقاني است.
ارسال نظر