سخنرانی محسن رضایی در سال ۱۳۷۷: آمریکا به من پاتک زد
پارسینه: محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، گفت: «آمریکا وقتی دید من به دانشگاه ها می روم و گروه گروه جوانان را به نهضت فرهنگی که آغازگر آن هستم دعوت می کنم، خواست به من پاتک بزند و بنابراین حادثه ی فرزندم را پیش آورد، اما انشاء الله ما جواب شان را خواهیم داد».
به گزارش پارسینه، محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در 27 تیر ماه 1377 در حسینیه شهید همت درباره مسائل روز کشور و از جمله پناهندگی فرزندش احمد به آمریکا سخنرانی کرد. بازخوانی متن این سخنرانی را از نظر می کذرانید:
وی که شنبه شب (27 تیر 1377) در جمع گروهی از بسیجیان شرق تهران در حسینیه شهید همت سخن می گفت، آمریکا را دشمن پایه کار ایران خواند و گفت: «آمریکا یک سال مشغول طراحی حادثه ای بود که برای فرزندم رخ داد، این کار آنها یک ضدحمله بود علیه نهضت فرهنگی. فکر کردند می توانند با این اهرم امثال من را به تسلیم بکشانند. من اگر تمام خانواده ام در مقابل این نظام بایستند، همه را ترک خواهم کرد. من زندگی ام را برای این نظام گذاشته ام، مگر می توان جوانان و نوجوانان را فراموش کرد، مگر می توانیم سرمان را روی متکا بگذاریم و این همه توطئه را نبینیم و شهدا را فراموش کنیم. بچه های انقلابی این کار را نخواهند کرد»
وی افزود: «نباید کسی در این کشور از نجابت سیاسی و متانت و صبر نیروهای انقلاب استفاده کند، البته ما باید خودمان را کنترل کنیم. دشمنان در کمین نشسته اند که از بچه های انقلاب چهره های خشن درست کنند، تا جوانان از شما فراری شوند. دشمنان می خواهند نسل های آینده را از نسل گذشته با جوسازی و تسویه حساب سازی بترسانند، البته ما هم اشتباه هایمان را نفی نمی کنیم، اما این توطئه دشمن است»
وی گفت: «انقلاب هنوز به همه اهداف خود نرسیده است، من بچه ام را شش ماه به شش ماه هم در زمان جنگ نمی دیدم و آنها برای دیدن من به جبهه می آمدند؛ بنابراین احمد ما هیچ گاه پدر نداشت و اگر بگویم که احمد بی پدر بود حرف گزافه ای نگفته ام. بعد هم در آن تصادف سنگین شیراز آن مشکلات را پیدا کرد و سر راه او مشکلاتی قرار دادند و تحت عنوان رفتن به دانشگاه و درست کردن کار برای او این توطئه را انجام دادند. او را بعد از چهار ماه مقاومت شکستند و به ضدحمله علیه ما تبدیل کردند، حالا حساب تان را می رسم که ضدحمله یعنی چه، تا انشاء الله ثابت کنیم که انقلاب در ایران نمرده است».
وی در آغاز سخنان خود به ناگفته های دوران جنگ و زمان پذیرش قطعنامه 598 اشاره کرد و گفت: «کنار گذاشتن حوادث دو سه ماه آخر جنگ شاید از نگاه برخی پرتناقض باشد که باید روشن شود. امام در روز پذیرش قطعنامه فرمودند که من این جام زهر را می نوشم و آبروی خود را در گرو این کار می گذارم، اما یک ماه و نیم بعد امام می فرمایند من از این جنگ به هیچ وجه پشیمان نیستم و خیلی ها این دو گفته را متناقض خوانده اند».
وی افزود: «هدف جنگ، گرفتن زمین و شهر از ایران نبود، هدف انقلاب بود. می خواستند ملت را از کرده خود پشیمان کنند. کشورهای منطقه، آمریکا و شوروی مصمم بودند که ملت ایران را تنبیه کنند و جنگ ابزارشان بود. جنگ خیلی سریع به شهر ما کشیده شد و بنی صدر مدیریت جنگ را در دست داشت. چهار عملیات او ناموفق ماند و پس از این ناکامی به یک جنگ سیاسی روی آورد. به دانشگاه تهران آمد و علیه انقلاب سخنرانی کرد، عده ای هم دور او جمع شده بودند و سوت و کف می زدند. در حادثه 14 اسفند سال 59، پنج استان ایران در اشغال بود و بنی صدر جنگ سیاسی را در داخل کشور راه انداخته بود. این جنگ نیروهای انقلاب را تجزیه کرد و ما نمی دانستیم که باید در جبهه بجنگیم یا در نهران مقابل بنی صدر».
رضایی دردهای تاریخ را مهم خواند و گفت: «نیروهای انقلاب برای جنگیدن، با محدودیت دریافت مهمات مواجه بودند، خواست بنی صدر این بود و نیروهای ما قدرت مانور نداشتند، در حالی که اگر می گذاشتند حداقل بغداد در همان سال پنجم و ششم جنگ سقوط می کرد، اما نگذاشتند بغداد سقوط کند».
وی افزود: «همین امروز هم اگر میدان صحیحی به نیروهای انقلاب بدهند، بسیاری از موانع انقلاب، نمی گویم یکشبه اما به سرعت از سر ایران برداشته می شود».
وی افزود: «در مرحله اول جنگ، همه آنهایی که ادعای علم و دانش کلاسیک می کردند و قپه داشتند، طرح های مختلفی ریختند، ولی هیچ کاری از پیش نبردند در حالی که ده ماه هم وقت داشتند، ولی هیچ پیشرفتی نکردند، بعد بچه های گمنام کوچه و خیابان راه افتادند و به جبهه رفتند و ظرف مدت کوتاهی اوضاع توسط بسیجیان و سپاهیان تغییر کرد».
وی با ذکر خاطره ای از پدر یکی از فرماندهان شهید که باور نمی کرد فرزند او فرمانده شده است گفت: «پدرانی در این کشور هستند که بچه هایشان را نمی شناسند و بسیاری از مدیران کشور هم هستند که بسیاری را نمی شناسند، میدان باز و گسترده، نیروهای انقلاب را نشان می دهد، اگر دست های آنان بسته باشد نمی توانند کاری کنند. وقتی دست و پای مهدی باکری باز شد، همه او و متوسلیان را شناختند».
وی به ابهام پیش آمده پس از آزادسازی خرمشهر اشاره کرد و گفت: «در آن زمان یکی دو جلسه خدمت امام رسیدیم که من جلسه اول نبودم. اما در جلسه دوم من، آقای هاشمی، مقام معظم رهبری، احمدآقا، آقای موسوی و آقای موسوی اردبیلی حضور داشتیم. امام سوال کردند که شما برای چه می خواهید آن طرف مرز بروید، عده ای استدلال سیاسی آوردند و برادران ارتشی و ما هم استدلال نظامی آوردیم و گفتیم که اگر به آن طرف اروند برویم ولو اینکه شرایط نه جنگ نه صلح حاکم شود، توان دفاعی مان افزایش می یابد. سیاسیون گفتند که تا اینجا رسیده ایم، اما چیزی در دستمان نیست، امام هم استدلال ها را گوش کردند و فرمودند خیلی خوب، پس آماده می شویم که به آن طرف مرز برویم».
وی افزود: «خیلی ها می گویند که امام پس از آزادی خرمشهر مخالف ادامه جنگ بود، در حالی که امام مخالف جنگ و دفاع نبود، امام می خواست ببیند که این مجموعه چقدر در پیشنهادهای شان مصمم هستند و این یک آزمایش برای آن جمع بود. وقتی که استدلال ها ارائه شد امام خودشان تصمیم گرفتند».
وی گفت: «از طرف دیگر پس از آزادی خرمشهر، هیچ پیشنهاد صلحی در کار نبود. آقایانی که در دانشگاه به دانشجویان می گویند چرا ایران بعد از فتح خرمشهر صلح نکرد، منظورشان کدام پیشنهاد صلح بود؟ به ایران می گفتند آتش بس بدهید، کدام آدم عاقل آتش بس را وقتی هیچ چیز روشن نبود می پذیرفت؟ دنیا حاضر نبود به ما در آن زمان کوچکترین امتیازی بدهد؛ یا باید آتش بس را می پذیرفتیم یا به دفاع ادامه می دادیم و ما دفاع را انتخاب کردیم».
وی گفت: «بعد از عملیات رمضان برخی گفتند آتش بس را قبول کنیم تا جنگ تمام شود. عده ای هم گفتند نباید به فکر بغداد باشیم چرا که اگر بغداد را بگیریم به ایران بمب اتمی می زنند. بنابراین باید مناطقی را بگیریم تا چیزی در دست مان باشد. به این ترتیب ما بعد از انجام هر عملیات به فکر عملیات دیگر بودیم، نه یک استراتژی».
وی افزود: «حالا نمی خواهم این سیاست ها را نقد کنم بلکه می خواهم بگویم توانایی های رزمندگان، بیش از آنچه در صحنه دیدیم بود، یعنی قبل از اینکه دشمن مانع ما باشد، ما خودمان مانع خودمان بودیم».
وی سپس به پیروزی های سه سال آخر جنگ و همچنین دوران رکود پیروزی در جبهه ها اشاره کرد و گفت: «در حقیقت کار ما بعد از شلمچه این بود که مرتب یک سال به یک سال، حملات دشمن را عقب بیاندازیم. به وضعی از توان رزمی رسیده بودیم می دانستیم که اگر دشمن زودتر از ما شروع کند، ما حتما دست هایمان بالا می رود. ارتش عراق در اواخر جنگ حمله به ایران را بار دیگر از سر گرفت. قطعنامه 598 با در نظر گرفتن امتیازهایی برای ما بعد از حمله به شلمچه نوشته شد و ما آن را پذیرفتیم».
وی گفت: «دلیل اینکه صدام بعدها به کویت حمله کرد، این بود که آمریکایی ها امتیازهای صدام را گرفتند و برای نجات خودشان آنرا در قالب قطعنامه 598 به ما دادند، عراق هم در صدد تلافی درآمد. اما آن قطعنامه، هم برای ما و هم برای عراق تلخ بود. چرا که ما در جنگ ایده آل های بزرگی مانند سقوط صدام و حزب بحث داشتیم و قانع شدن به این حداقل برای ما سخت بود. البته این حداقل یک پیروزی سیاسی برای ما بشمار می آمد. در نهایت ملت ایران پیروز شد، ما شکست نخوردیم اما درس مهم این بود که می توانستیم پیروزی های بزرگتری را بدست آوریم که نشد».
وی افزود: «امروز کسانی که می گویند ایران دشمن ندارد، یا ناآگاه هستند یا ناآگاهانه این مطلب را می گویند و می خواهند تب مبارزه را پایین بکشند و چراغ جهاد را خاموش کنند. آمریکا در رأس دشمنان ایران است»
ده نمکی: ایران لبنان می شود
پیش از سخنان رضایی، مسعود ده نمکی در سخنانی گفت: «ایران هیچ وقت مثل ترکیه نمی شود و ما نمی گذاریم سرنوشت ما مثل ترکیه و پاکستان شود. اگر وضع خراب شود، ایران لبنان می شود نه ترکیه… ما داریم اینجا رمزی حرف می زنیم… امروز دیگر روز سکوت حزب الله نیست، روز جنبش حزب الله است… بگذارید از مرگ انقلاب بنویسند، نیروها پشت خاکریزها آماده کارند. فکر نکنید انقلاب تمام شده است… مشکلی که برای برادر عزیزمان آقای رضایی پیش آمد، چیز بعیدی نیست. در زندگی همه از این اتفاق ها می افتد».
سلام سردارسپاه اسلام. شما خار درچشم دشمنان قرآن وسلام بوديد وهستيد. شمارا دوست داريم. خداوند فرزندت رامورد لطف عنايتش قراردهد. مي دانيم براي اسلام هزينه هاي زيادي كرده ايد والبته خداوند هم به شما هم عنايت هاي زيادي نموده است.
آره شما كه راست ميگي!!!!!!!
مانده ام چرا مخالفان برادر رضایی از موافقانش بیشتر است ، هیچگاه رای نیاورد با اینکه ادم صادقی است