"شجریان، دماوند موسیقی ایران "
پارسینه: آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه شمّهای زان همه بسیار بگویم یا نه
برای من نوشتن دربارۀ شجریان، آسان نیست. میدانم که از عهده بیرون نمیآیم. اما گاهی ننوشتن، سختتر از نوشتن است.
اینقدر هم گر نگویم ای سَنَد
شیشۀ دل از ضعیفی بشکند
مقام او در موسیقی ایران، «گوشه» و «ردیف» نیست؛ «دستگاه» است. ماهور و چهارگاه و بیات ترک و نوا، با «سرّ عشق» و «دستان» و «آستان جانان» و «دود عود» به معراج رفتند. آواز شجریان، گلبانگ عشق است، در روزگاری که بوی سُرب و باروت، مشامها را مست کرده بود. آیندگان، او را آنچنان دوست خواهند داشت که ما امروز حافظ را. آواز در دستگاه شجریان، همان شکوهی را یافت که الفاظ در غزل سعدی و حافظ. آنچه او آفرید - بهویژه در دهههای پنجاه تا هفتاد - نه یک سر و گردن، که بیش از اینها، برتر از هر تصنیف و آوازی است که پیش از او ساختند و خواندند. موسیقی ایرانی در زمانۀ شجریان، هیچگاه حسرت گذشته را نخورد. و تو امروز کدام هنر را میشناسی که حسرت دیروز را نمیخورد؟
آواز شجریان، از گلو و حنجره نیست؛ از دل و جان است. پشت این صدا، روحی بزرگ و دلی آسمانی ایستاده است؛ وگرنه چنین بر دلها نمینشست و در سرها شور نمیافکند. در زمانۀ ما صدای ششدانگ و مخملی کم نیست؛ اما صدایی که از ما دل برد و بازنگرداند، صدای او است.
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداله بود
چند سال پیش، همراه دوستان همدل، شبی را با شجریان گذراندیم؛ شبی نه چون شبهای دیگر. در آن شب روشن، دلنوشتهای را برای او و دوستان خواندم. در آن متن کوتاه، نام همۀ آلبومهای شجریان را تا آن زمان، آوردهام. نام متن، «مناجات خدا با ما» بود. شجریان دربارۀ نام متن پرسید. گفتم: یعنی خدا با صدای شما، با ما نجوا کرده است. گوشۀ چشمش بارانی شد.
مناجات خدا با ما
زمستان است و جامِ تهی در دست. آسمان عشق، همنوا با بم و همچون جان عشاق میلرزد. قاصدک، پیام نسیم را به آهنگ وفا در گوش سپیده میخواند. ساز قصهگو، دلشدگانِ خلوتگزیده را که افتخار آفاقاند، به شب وصل نوید میدهد، و فریادِ «بی تو به سر نمیشود» چون دود عود همهجا پراکنده است. امشب به یاد عارف و آن دل مجنون که همایونمثنوی را جز چهره به چهره با جانِِ جان، به تحریر درنمیآورد، گنبد مینا را از چشمۀ نوش سیراب میکنیم. در خیال عاشقان از این خوشتر نمیگنجد که سرّ عشق را از دهان تو بشنوند. بخوان تا به رقص آوری سرو چمان را در این زمانۀ بیداد. بخوان و بدان که میان حلقهنشینان بزم انس، ساقی مهرویی است که معمای هستی را در صُراحی می حل میکند، و آنگاه معجونی میسازد که از آن پیوند مهر میخیزد. گلبانگ تو پوشانْد راز دل را، تا بیش از این رسوای دل نباشند آنان که مست از بوی باراناند و یاد ایام. بخوان! به یاد کارون، به یاد الوند، به یاد البرز، به یاد ایران، به یاد آرش، به یاد پدر و به یاد هر آن کس که تو را به این مرز و بوم پیوست. از پرده برون آر نکیسا را و باربد را به دستان داوودی، که انتظار دل میفشارد گلوی عیش مستان
را.
آستان جانان بی نغمه و نوای تو، هیچ نیست، جز شب، سکوت، کویر. پس ای آرام جان، بخوان که مناجات خدایی با ما.
رضا بابایی
95/1/4
چاله خرکشی موسقی ایران بود