این دو گونه دعا به اجابت نمى رسد
پارسینه: شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى ) و زبانى
شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى ) و زبانى
البته در اینجا نکته اى است که نباید از نظر دور داشت ، و آن اینکه خداى تعالى وعده (اجیب دعوة الدّاع ) خود را مقید کرده به قید(اذا دعان …)، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست ، مى فهماند که دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینکه مجازا و صورت آن را آوردن ، آرى وقتى مى گوئیم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مى کند)، و یا (عالم را در صورتى که عالم باشد احترام کن ) منظورمان این است که آن نصیحتى را باید گوش داد که متصف به حقیقت خیر خواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام کرد که حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل کند، جمله : (اذا دعان ) نیز همین را مى فهماند، که وعده اجابت هر چند مطلق و بى قید و شرط است ، اما این شرط را دارد که داعى حقیقتا دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشاء خواسته اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، که به هر طرف مى چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.
به همین جهت است که مى بینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند که زبان در خواست آن را نکرده باشد سؤ ال نامیده، و فرموده :(و اتیکم من کلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم کفار) که به حکم این آیه انسانها در نعمتهائى هم که نه تنها به زبان سر درخواستش را نکرده اند، بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى که هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا وسؤ ال مى کنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى یابند، و نیز فرموده :( یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان ) و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است .
پس سؤ ال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله :( دعوة الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده .
دو گونه دعا که به هدف اجابت نمى رسد
اول این است که دعا دعاى واقعى نیست ، و امر بر دعا کننده مشتبه شده ، مثل کسى که اطلاع ندارد خواسته اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى کند، یا کسى که حقیقت امر را نمى داند و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى کرد، مثلا اگر مى دانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى کند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مى کند و مرده زنده مى شود، ولى یک شخص عادى که دعا مى کند از استجابت مایوس است ، و یا اگر مى دانست که بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى کرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده مستجاب نمى شود.
دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست ، لیکن در دعا خدا را نمى خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى کند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است ، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤ ثرند.
پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى کند که شریک ندارد، و خدائى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست ، پس این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نیست ، زیرا دعایشان دعا نیست ، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.
شفقنا - علامه طباطبایی - المیزان - ذیل آیه ۱۸۶ سوره بقره
ارسال نظر