طنز/ داستان گوسفند شعر و شاعر سیاسی!
پارسینه: طنز/ داستان گوسفند شعر و شاعر سیاسی!
پارسینه- گروه فرهنگی: اسماعیل امینی در تهران امروز نوشت:
ای که با اشعار خود از این و آن دل میبری
گوش کن تا با تو گویم راه و رسم شاعری
بره تصویرها در آغل اندیشه است
شاعر آن چوپان که باشد اهل مضمونپروری
بره تصویر چون پرورده و پروار شد
از علف های خیال و یونجه در دری
گوسفند شعر میآید برون از آغلش
شاعر از آن لحظه میافتد به فکر مشتری
گوسفند شعر موزون و مقفا میچرد
آی قصاب سخن! آن را ز شاعر میخری؟
گوسفند سر به زیر شعر بع بع می کند
نه، نمیگوید. مبادا گوسفند و خودسری؟
حرف تازه ؟ به، فقط فک میزند این گوسفند
در دهانش غیر بع بع نیست حرف دیگری
فک او پیوسته میجنبد، نه از بهر سخن
او ندارد جز همین نشخوار کار بهتری
میرود با گلههای شعر قاتی میشود
گله شعر بزرگانی نظیر انوری
تا شود از زمره آنان که حافظ گفته است:
«گوییا باور نمیدارند روز داوری»
تابسازد شاعرش کاخی از افسون و خیال
تا بسازد از طلا اسباب خوان را عنصری
رونق بازار دارد شعر چاق و دنبهدار
میشود بیمشتری آهوی شعر از لاغری
سفرهای آراسته از بره بریان شعر
خوش به حالت شاعر امشب ران بریان میخوری
شاعر یک لا قبا و بره بریان چه خوب!
دور خوان مهتران و در خیال مهتری
گوسفند شعر او شد با امیران همنشین
بر سر او رفته است اینک کلاه سروری
بیم افتادن ندارد هر که در بالا نشست
تکیهگاه شاعر اما نردبانی پرپری
آمده شاعر میان اهل قدرت، مرحبا
ای همای سروری! حالا که بالا میپری
از همان بالا شعار و شور شاعر را ببین
هان مبادا که نشینی بر کلاه دیگری
بر سر شاعر فرودآ ای همای تخت و بخت
تا رها سازد تن و جان را ز رنج شاعری
وقف خدمت سازد او، شعر و شعار خویش را
بره بریان خورد هر شب به جای بربری
گوش کن تا با تو گویم راه و رسم شاعری
بره تصویرها در آغل اندیشه است
شاعر آن چوپان که باشد اهل مضمونپروری
بره تصویر چون پرورده و پروار شد
از علف های خیال و یونجه در دری
گوسفند شعر میآید برون از آغلش
شاعر از آن لحظه میافتد به فکر مشتری
گوسفند شعر موزون و مقفا میچرد
آی قصاب سخن! آن را ز شاعر میخری؟
گوسفند سر به زیر شعر بع بع می کند
نه، نمیگوید. مبادا گوسفند و خودسری؟
حرف تازه ؟ به، فقط فک میزند این گوسفند
در دهانش غیر بع بع نیست حرف دیگری
فک او پیوسته میجنبد، نه از بهر سخن
او ندارد جز همین نشخوار کار بهتری
میرود با گلههای شعر قاتی میشود
گله شعر بزرگانی نظیر انوری
تا شود از زمره آنان که حافظ گفته است:
«گوییا باور نمیدارند روز داوری»
تابسازد شاعرش کاخی از افسون و خیال
تا بسازد از طلا اسباب خوان را عنصری
رونق بازار دارد شعر چاق و دنبهدار
میشود بیمشتری آهوی شعر از لاغری
سفرهای آراسته از بره بریان شعر
خوش به حالت شاعر امشب ران بریان میخوری
شاعر یک لا قبا و بره بریان چه خوب!
دور خوان مهتران و در خیال مهتری
گوسفند شعر او شد با امیران همنشین
بر سر او رفته است اینک کلاه سروری
بیم افتادن ندارد هر که در بالا نشست
تکیهگاه شاعر اما نردبانی پرپری
آمده شاعر میان اهل قدرت، مرحبا
ای همای سروری! حالا که بالا میپری
از همان بالا شعار و شور شاعر را ببین
هان مبادا که نشینی بر کلاه دیگری
بر سر شاعر فرودآ ای همای تخت و بخت
تا رها سازد تن و جان را ز رنج شاعری
وقف خدمت سازد او، شعر و شعار خویش را
بره بریان خورد هر شب به جای بربری
ارسال نظر