الناز حبیبی:میخواستند مرا از ایران ببرند!
پارسینه: هنظرم اولویت همیشه با کیفیت است و مردم هم به سمت سریالهای خوب میروند. مثلا سریالهای «تا ثریا» یا «دردسرهای عظیم» در هیچ مناسبتی پخش نشدند اما چون کیفیت خوبی داشتند مردم هم از آنها استقبال کردند.
به گزارش پارسینه ، با اینکه او مدتهاست در حرفه بازیگری مشغول به کار است اما هنوز جوان است و خیلیها فکر میکنند تازه به این عرصه آمده است. با الناز حبیبی درباره تمام این سالها و نحوه ورودش به دنیای بازیگری حرف زدهایم. او درست مثل نقشهایش شخصیت آرامی دارد و میگوید به عشق بازیگری روزهایش را سپری میکند.
در ۱۱سالگی بازیگر شدم
«سربهراه» پنجمین همکاریام با آقای سلطانی و اولین تجربه بازیگریام با ایشان بود. کلاس پنجم ابتدایی بودم که در کانون پرورش فکری برای بازی در فیلم «دفترچه خاطرات» به کارگردانی آقای سلطانی انتخاب شدم. برای بازی در آن فیلم دنبال دختری سروزباندار و بامزه میگشتند که مرا انتخاب کردند (میخندد). با پدرم تماس گرفتند و پس از رضایت ایشان در ۱۱سالگی وارد دنیای بازیگری شدم. پدرم بهشدت طرفدار هنر است و از موسیقی تا سینما همه هنرها را دوست دارد، در زمینه بازیگری هم همیشه مشوق و همراهم بود و حتی تا ۱۶سالگی سر کارهایم حاضر میشد.
بازیگری شغل نیست عشق است
بازیگری هرگز برایم شبیه شغل نبوده و نیست. من همیشه عاشق بازیگری بودهام. بهجرات میتوانم بگویم اگر عاشق بازیگری نباشید حتی یک روز هم در این کار دوام نمیآورید. مثلا خواهرم حتی یک ساعت هم نمیتواند پشت صحنه یک فیلم یا سریال باشد و اعصابش خرد میشود. گاهی که با من به پشت صحنه کارهایم میآید پس از مدت کوتاهی میگوید: «وای الناز کلافه شدم، خسته شدم، چقدر اینجا شلوغ پلوغ است، چرا همه اینقدر بدو بدو میکنند.»
تمام زندگیام بر مبنای بازیگری و عشقم به این کاربناشده است. از مطالعاتم و جاهایی که میروم و حرفهایی که مورد علاقهام است گرفته تا حتی درسی که میخوانم. من فوقلیسانسم را در رشته تدوین گرفتم و در حال حاضر کارگردانی سینما میخوانم. فعلا تصمیمی مبنی بر کارگردانی یا تدوین ندارم و در این رشته صرفا به این خاطر درس میخوانم که چیزهای بیشتری از دنیای سینما یاد بگیرم و به اطلاعاتم افزوده شود تا به بازیگریام کمک کند. البته دوست دارم فیلمهای کوتاه بسازم و خودم تدوین کنم اما درنهایت تمام این کارها را برای بازیگری انجام دادهام.
از صفر شروع کردم
وقتی یک کار جدید پیشنهاد میشود همه جوانب را میسنجم. ابتدا کارگردان و فیلمنامه و تهیهکننده برایم مهم است، سپس بازیگران و دیگر افراد گروه. البته مثل بعضی از بازیگران به اینکه پارتنر و نقش مقابلم چه کسی باشد حساس نیستم. مطمئنا دوست دارم فردی باتجربه و بازیگری خوب روبهرویم بازی کند اما هرگز فراموش نمیکنم خودم هم از صفر شروع کردهام و همه از همان اول بازیگر مشهور، محبوب و کاربلد نیستند بنابراین اگر هم بازیگر مقابلم تازهکار باشد یا حتی کار اولش باشد چندان برایم مهم نیست.
حضور در سریالهای نوروزی جذاب است
بهنظرم اولویت همیشه با کیفیت است و مردم هم به سمت سریالهای خوب میروند. مثلا سریالهای «تا ثریا» یا «دردسرهای عظیم» در هیچ مناسبتی پخش نشدند اما چون کیفیت خوبی داشتند مردم هم از آنها استقبال کردند. البته منکر این موضوع نمیشوم که سریالهای مناسبتی بهخصوص سریالهای نوروز جذابیتهای خاص خود را دارند و معمولا پربیننده میشوند ولی درنهایت سطح سلیقه و توقع مردم از سریالها بالا رفته و کیفیت کار برایشان ملاک است. من هم بهعنوان بازیگر در ابتدا به کیفیت کار اهمیت میدهم.
خوشبختانه واکنشها به سریال «سربهراه» خیلی خوب بود و مردم این سریال را دوست داشتند. «سربهراه» قصه داشت و قصه شیرینش را به شکلی بامزه و جذاب روایت میکرد و همین باعث شد مردم این سریال و شخصیتهایش را دوست داشته باشند. نظرات بسیار دلگرمکننده بود و مردم حتی در مورد تیتراژ جالب سریال هم صحبت میکردند.
اینستاگرام آری فیسبوک نه
کاربران صفحه اینستاگرامم مدام از من میپرسند فیسبوک دارم یا نه که از همینجا اعلام میکنم صفحهای در فیسبوک ندارم اما در اینستاگرام حسابی فعالم و تا جایی که بتوانم جواب کامنتها را میدهم. اوایل سعی میکردم جواب همه کامنتها را بدهم اما الان دیگر برایم امکان جواب دادن به یک میلیون کامنت وجود ندارد، اما باور کنید همه کامنتها را میخوانم و تکتکشان برایم ارزشمند هستند. از هیچکدام از نوشتهها و متنهای بلند بهراحتی نمیگذرم و گاهی حتی شده با یک گل به این کامنتها و محبت دوستان پاسخ میدهم.
با جان و دل نظرات مردم را میخوانم چراکه واقعا نظر و ایدههایشان برایم مهم است و معتقدم ما برای همین مردم کار میکنیم و در درجه اول نظر آنها مهم است. گاهی حتی بعضی از دوستان مجازی برایم درددل میکنند و من هم شروع میکنم به درددل کردن با آنها که خیلی وقتها از این موضوع خندهام میگیرد.
خانوادهام ایران نیستند
تقریبا تمام خانواده من در خارج از ایران و در کشور سوئد زندگی میکنند. با این حال بهشدت کارهایم را دنبال میکنند و موقع پخش سریالهایم هر روز ۲۰ نفری جمع میشوند منزل یکی از اقوام؛ یک روز خانه عمهام، یک روز خانه دخترعمهام، روز دیگر خانه خواهرم و... جالب اینکه زمان پخش سریال وقتی از چیزی خوششان بیاد فورا به من زنگ میزنند که مثلا اینجا چقدر بامزه بودی الناز یا این قسمت خیلی باحال است.
برادر منتقد من
معمولا از طرف خانوادهام در مورد کارهایم مورد انتقاد خاصی قرار نمیگیرم اما محمد یکی از برادرهایم کارهایم را با دقت دنبال میکند و اگر ایراد و اشکالی ببیند حتما عنوان میکند. مثلا میگوید «الناز اینجا خیلی بد دیالوگ گفتی» یا «در فلان سکانس بد بازی کردی عزیزم» ولی گذشته از شوخی من واقعا نظراتش را دوست دارم. برادرم تنها شخص از اعضای خانواده است که علاقهاش به من موجب نمیشود ضعفهای کارم در بازیگری را نبیند.
زندگی خارج از ایران؟! حتی نمیتوانم تصور کنم
اینکه زندگی در ایران را انتخاب کردهام ربطی به شغلم ندارد. من از آن دسته آدمهایی هستم که اگر شش ماه پایم را از ایران بیرون بگذارم با گریه بازمیگردم و مثل آدمی که سالهای سال وطن را ندیده خاک ایران را میبوسم. حتی نمیتوانم زندگی خارج از کشورم را تصور کنم و برایم غیرقابل تحمل است در شهری زندگی کنم که مردم به زبانی غیر از فارسی حرف میزنند. حتی وقتی به ترکیه میروم بعد از سه روز با گریه بر میگردم. باور کنید تابهحال یکبار هم به سوئد سفر نکردهام. تمام خانواهام اصرار دارند به آنجا سفر کنم و میگویند فقط بیا و حداقل برای یکبار هم که شده اینجا را ببین. حتی برادر بزرگم به شوخی همیشه میگوید من یکبار تو را توی گونی میاندازم و با خودم میبرم.
خواهری که برایم مادری کرد
خیلی دلتنگ خانوادهام میشوم. عاشقانه همه خواهر و برادرهایم را دوست دارم مخصوصا خواهرم آیسودا را بینهایت دوست دارم و واقعا حس میکنم یک روح در دو جسم هستیم. وقتی آیسودا به خارج رفت حس کردم همه چیز من با او راهی شد و حس تهی بودن و غم بیاندازه سنگینی داشتم اما تحمل کردم چون فکر کردم مهم حس رضایت و خوشحالی خواهرم است. برای آیسودا هم این دوری خیلی سخت است. درواقع خواهرم بااینکه تنها دو سال از من بزرگتر است اما حس مادرانهای نسبت به من دارد و بعد از فوت مادرمان برایم مادری کرد.
جای مادرم سبز
ما شش خواهر و برادر هستیم و من فرزند تهتغاری مادرم بودم و ایشان خیلی مرا دوست داشتند و برایم آرزوهای بزرگی داشتند. مادرم دوست داشت من به محض اتمام دوره دبیرستان وارد دانشگاه شوم ولی فوت ایشان آنقدر برای من سنگین بود که چهار سال نه درس خواندم، نه کلاسی رفتم و نه کار کردم. ولی بعد از این دوره غم و افسردگی، به خودم آمدم و زندگی را از نو شروع کردم. مادرم همیشه پشت صحنه کارهایم میآمدند و قربان صدقهام میرفتند. با هر کاری که پخش میشود میگویم کاش مادرم بودند و این لحظه را میدیدند و شادیام را با ایشان شریک میشدم.
پارسینه !چه عکس قشنگی گذاشتی
مر30 !
الناز حبیبی کیه دیگه!!
اسم خواهرش (آی سودا به معنی تصویر ماه در آب ) تورکیه اونوقت میگه تو شهری که مردمش به یه زبان غیر از فارسی حرف بزنن دووم نمیارم!،!خوب نیار! اون شهر اصن تو رو نمیخاد! بیخود میری تورکیه! برو افغانستان که فرهنگ و زبونتونم یکی باشه!،! والاااا
خيلي ازش خوشم مياد.. صداش خيلي قشنگه و البته همچنين خودش
من النازحبيبي روخيلي دوست داشتم ولي ازاون موقعي كه عكس هاش روتوي اينترنت ديدم بااون شوهر زشتش ديگه دوستش ندارم