پرستویی: چرا باید سپاه، نیروی انتظامی و انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟
پارسینه: یک سالی هست که آدمها پرویز پرستویی را به جای آنکه روی پرده سینما ببینند در مسیر کوهنوردی کلک چال و توچال میبینند. او این روزها ترجیح میدهد به جای بازیگری از سینه کوه بالا برود تا از آن بالا به تهران نگاه کند. او «حاج کاظم» وار پای آرمانهایش ایستاده است. هنرش را وسیله امرار معاش نمیکند و به هر فرصتی پاسخ مثبت نمیدهد.
پرویز پرستویی میگوید که من حق ندارم کار نکنم ولی کار کردن را نیز با هر شرایطی قبول نمیکنم.
یک سالی هست که آدمها پرویز پرستویی را به جای آنکه روی پرده سینما ببینند در مسیر کوهنوردی کلک چال و توچال میبینند. او این روزها ترجیح میدهد به جای بازیگری از سینه کوه بالا برود تا از آن بالا به تهران نگاه کند. او «حاج کاظم» وار پای آرمانهایش ایستاده است. هنرش را وسیله امرار معاش نمیکند و به هر فرصتی پاسخ مثبت نمیدهد. انگار که بخواهد این بار به جای «عباس»، سینما را نجات دهد. ولی همه ما میدانیم که او قهرمان تنهایی است. همانطور که «حاج کاظم» بود. به فکر بالا بردن آمار بازیگریش نیست و ترجیح میدهد اعتبارش را برای آدمهای بینام و نشانی خرج کند که نیازمند یاریاند.
گفت و گو با پرویز پرستویی اتفاق خوبی بود. لااقل این امید را زنده کرد که هنوز چراغی روشن است:
آقای پرستویی از ساخته شدن و پخش سریال «آشپزباشی» پنج سال گذشته است و شما طی این پنج سال فقط در سه فیلم بازی داشتید. این کمکاری ناشی از چیست؟
حتما یادتان هست آخرین فیلمی که من کار کردم فیلم «بیست» بود. پس از آن 16 ماه درگیر سریال «آشپزباشی» بودم و بعد در سه فیلم بازی کردم؛ «1359»، «خرس» و «من و زیبا».
سه فیلم در پنج سال کم نیست؟
همیشه همین طور بوده؛ یعنی من هیچ سالی دو فیلم کار نکردهام. همیشه هم در نهایت از بین پیشنهادها، یکی را انتخاب کردهام که به نسبت فیلمنامههای دیگر وضعیت بهتری داشته است. چون بههرحال بضاعت نوشتاری و سناریونویسی سینمای ما در یک حد مشخصی است و نباید از آن بیشتر از بضاعتش انتظار داشت.
اما پیشنهاد که زیاد داشتید؟
من بازیگرم، خوشبختانه بازیگری هم هستم که پیشنهادهای زیادی به من میشود، اما من هر پیشنهادی را قبول نمیکنم. نه قصد فخرفروشی دارم و نه میخواهم خودم را به رخ بکشم، اما این واقعیتی است که وجود دارد.
چرا پیشنهادها را قبول نمیکنید؟
چون دغدغههایی دارم که سالهای سال است با من بوده و هست؛ یعنی از زمانی که تئاتر را به صورت آماتوری آغاز کردم. آن موقع به ما یاد دادند که باید موثر باشیم. پیش ازهر شعار بیرونی که که میخواهیم برای مخاطب بدهیم، اول باید ببینیم چه اتفاقی در خودمان میافتد، و آیا این اتفاق با مخاطب ارتباط برقرار میکند یا نه؟ الان هم من به این دغدغهها پایبندم و بر همین اساس است که میگویم کم کار نبودهام.
پس شاید در این پنج سال انتخابهای خوبی نداشتهاید و این فیلمها دیده نشدهاند که این شائبه به وجود میآید؟
متاسفانه در حال حاضر و در سینمای ما، همه یاد گرفتهاند که به هم بپرند. اختیار هم از دست ما خارج شده است. از آن طرف و خارج از دایره سینما هم، شاهدیم که همه دارند راجع به حوزه سینما نظر میدهند. ما خودمان همدیگر را قیمه قیمه میکنیم و دیگران هم در این وضعیت در مورد همه چیز این سینما نظر میدهند. راستش را بخواهید، من از زمان سریال «آشپزباشی» به بعد بود که دیدم این مسئله چقدر دامنگیر سینمای ما شده است.
از سریال آشپزباشی راضی بودید؟
یک مشکلاتی با خود سریال داشتم. در واقع به حضورم در آن سریال نمره قبولی نمیدهم. بعد از سریال «زیر تیغ» تصورم از «آشپزباشی» چیز دیگری بود که به هرحال گذشت.
بعد از این سریال دوباره به سینما برگشتید.
در واقع تصمیم گرفتم در این سه فیلمی که گفتم، بازی کنم. ببینید من همیشه در مورد کار خودم در سینما و تئاتر مثالی دارم که میزنم. میگویم نعوذبالله، من روی صحنه تئاتر خدا هستم. چون هیچ واسطهای بین من و تماشاگر وجود ندارد. میتوانم به تنهایی یک اجرا را به اوج برسانم یا آن را به زمین بزنم. بازیگری هستم که نفس به نفس تماشاچی بازی میکنم. اما در سینما معتقدم که من بنده خدا هستم. چون خدای من کسی است که پشت دوربین قرار گرفته است.
اینجا من خودم را به کارگردان میسپارم، اما این خودسپردگی هوشمندانه است، و حد و مرز دارد. وقتی فیلمی را شروع میکنیم، اول ماجرا همه خیلی مهربان، شیرین و همدل هستند، همراهی نشان میدهند، ولی وقتی کار شروع میشود، دیگر کارگردان میشود قادر مطلق و من فقط یک بازیگرم. به صراحت بگویم هیچ فیلمنامهای نبوده که من آن را با فکر انتخاب نکرده باشم، چه آن موقع که تماشاچی مرا نمیشناخته و چه الان. هیج وقت به خاطر پول و دستمزد نقشی را نپذیرفتهام. فقط به این نگاه میکنم که ببینم فیلم چه میخواهد به تماشاگر بگوید. اگر جواب این سئوال را گرفتم تازه میافتم به دنبال اینکه حق خودم را از کار بگیرم. برایم مهم است که پیام فیلم دلنشین باشد و بعد ببینم که چی گیر من میآید. آیا خودم را تکرار نمیکنم؟ آیا از طریق آن میتوانم خودم را پیدا کنم؟ ته کار آیا یک جمله به من اضافه میشود؟ دقت میکنم ببینم در خود پرستویی به عنوان بازیگر اتفاقی میافتد؟
من از فیلم «بیست» به بعد، سه فیلم کار کردهام. فیلم «1359» را که آقای سالور پیشنهاد کرد نشستیم و با هم دربارهاش حرف زدیم. و خدا شاهد است فقط به خاطر آن جملهای که به من گفت: «مادرم سر سجاده برای این فیلم دعا میکند.» قبول کردم در فیلم باشم. خب من که فیلمنامه نویس نیستم، اما آن فیلمنامه را 9 بار بازنویسی کردیم. به هرحال بعد از این همه سال کار من برای خودم یک پارامترهایی دارم. تجربیات ما هم درنحوه مواجهه با اثر دخیل است. شروع کردیم به گپ زدن با کارگردان چون خلاقیتهای خوبی در فیلمنامه نهفته بود، ولی آن سناریویی که ساخته شد، حاصل 9 بار بازنویسی است که اتفاقا در خیلی جاها من برای تغییر پافشاری کردم. اما قرارمان با آقای سالور این نبود که نتیجه کار این چنین بشود. این فیلم خیلی سوژه بکری داشت که به اعتقاد من و خیلی از آدمهای شناخته شده اهل سینما، اصلا یک سوژه بین المللی بود. ولی واقعیتش سوژه حرام شد. آن اتفاقی که باید میافتاد، نیفتاد. من به عنوان بازیگر تمام تلاشم را کردم تا به فیلم ادای دین کنم، ولی آن چیزی که ما دلمان میخواست، نشد.
نقدهایی که شد اذیتتان نکرد؟
در این فضا، ما سعی میکنیم نقدپذیر باشیم. الان هم میبینید که آنقدر نقدپذیر هستیم که همه دارند راجع به سینمای ایران نظر میدهند و این سینما را نقد میکنند.
و این نقدها مشکلات بسیاری را به وجود آورده است.
بله، متاسفانه آن مرجعی که باید در حوزه سینما تصمیم گیرنده باشد، از بین رفته است. الان شنیدم که در جشنواره فیلم فجر، یک هیاتی از حوزه علمیه میخواهند بیایند و فیلمها را بررسی کنند. من سوالم این است که مگر قرار است ما در سینما چه کاری بکنیم؟ اصلا مگر چه کار کردهایم تا به حال؟ ما که نه میخواهیم فیلم ضد دین و نظام بسازیم و نه فیلم سیاسی. مگر در همه این سالها کار نکردهایم؟ مگر سینما نداشتهایم؟ پس چرا باید مسئولان اصلی تصمیم گیرنده نباشند؟ چرا باید سپاه، نیروی انتظامی و انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟ جایگاه همه این نهادها و همه این عزیزان البته محترم است. اما مگر من بازیگر میتوانم درباره سیاستهای سپاه، نیروی انتظامی، انصار حزب الله یا مجلس حرف بزنم و تصمیم گیری کنم؟ پس چرا همه دارند راجع به سینما تصمیم میگیرند؟ 34 سال از انقلاب ما گذشته، آیا همیشه و در همه این سالها چنین ارگانهایی درمورد سینما تصمیم گرفتهاند؟
از زاویه دیگری هم که به ماجرا نگاه کنیم باز باید بپرسیم که چرا وزیر ارشاد، مدیر کل نظارت و ارزشیابی، رییس سازمان سینمایی، شورای پروانه ساخت و... پای تصمیماتی که میگیرند نمیایستند؟ با این وضعیت، اصلا چرا پروانه ساخت به فیلمنامهها میدهیم، وقتی نمیتوانیم پای آن بایستیم؟
در همین ماجرای تجمعی که در مقابل وزارت ارشاد صورت گرفت، آقای سجادپور ایستاده بود پشت شیشه و تجمع انصار حزب الله را نگاه میکرد؟ آقا مگر شما با این عزیزان هم کیش و هم سجاده نیستید؟ پس چرا ساکتید؟ اگر فکر میکنید تصمیمتان برحق بوده و به آن اعتقاد دارید، پای حق و اعتقادتان بایستید. شما آقای سجادپور یک آدم فرهنگی هستید، پس جرات داشته باشید، بروید پایین، به آن برادر انصار بگوئید، برادر عزیز، دو دو تا میشود چهارتا، سینما هم این است، تصویر و ایجاز. این هنر چنین شرایطی را دارد و باید هم داشته باشد. اما شما به جای این کارها میروی پشت شیشه میایستی و حتی شهامت و جرات این را نداری که بیایی پایین و با این آدمها نماز بخوانی. خب با این وضعیت چه ثباتی در سینما هست که من بروم فیلم بازی کنم؟
پس فقط ماجرا به نبود فیلمنامه خوب ختم نمیشود، این شرایط هم در بازی نکردن شما دخیل است؟
ببینید، از آغاز سال 91 تا همین حالا 30 فیلم به من پیشنهاد شده. بعضیها بد نبودند ولی از همان اول میدانستم که مجوز نمیگیرند و به ثمر نمیرسند یعنی در این شرایط چه کسی هست که بخواهد پای این فیلمها بایستد؟
تازه اگر این فیلمها مجوز ساخت هم بگیرند، کسی نیست که از آنها برای اکران دفاع کند. نه، من دیگر رکب نمیخورم. با موافقت اصولی هم نمیروم، فیلم بازی کنم. خیلیها به من میگویند تو بازیگری به این کارها چه کار داری؟ به تو چه؟ تو بازیات را بکن پولت را بگیر. ولی در مورد خودم که دیگر میتوانم نظر بدهم و تصمیم بگیرم. با این شرایط من کار نمیکنم. شما نمیدانید ما در چه شرایط سختی فیلم «خرس» و «من و زیبا» را بازی کردیم. بازیگری که فقط جلوی دوربین رفتن نیست. ما اگر دنبال پول بودیم خب میرفتیم سراغ یک کسبی. استعداد و توانش را هم داشتیم و داریم. ولی من دلم به این خوش است که اگر میروم چله زمستان در فیلم «من و زیبا» بازی میکنم، این فیلم دیده میشود و خستگی از تنم بیرون خواهد آمد. حالا سوال من این است که چرا یک سال باید طول بکشد تا این فیلم اکران شود؟ این فیلم مگر چه اشکالی داشت؟ هر کس از هر طرفی یک چیزی میگوید. یکی میگوید در این فیلم، مسیحتش میچربد، یکی میگوید فلان مشکل را دارد. شورای صنفی هم که یک تکه کلام پیدا کرده «به احترام اربعین فیلم را اکران میکنیم.» آقا شما دیگر دم از اربعین نزنید. بین وزارت ارشاد و حوزه هنری همیشه تعامل خوبی بود. بعد این شورای صنفی آمده وسط و همه چیز را به هم ریخت. من اصلا این شورای صنفی نمایش را نمیفهمم. حوزه هنری میگوید من صد تا سینما دارم و خودم تصمیم میگیرم که چه فیلمی در آن به نمایش دربیاید از آن طرف شورای صنفی میگوید شما حق چنین کاری را ندارید. مدام به هم توهین میکنند. بعد این وسط یک چیزهایی قربانی میشود که حقشان قربانی شدن نیست.
چی شد که بازی در فیلم «من و زیبا» را پذیرفتید؟
فیلم «من و زیبا» یک سال طول کشید تا بتواند اکران شود. بعد دیدم که آقای حسنپور در مجله «صنعت سینما» مصاحبه کرده که ما این فیلم را با دست خالی ساختیم. آقای کارگردان شما که پولت را گرفتی، ولی پرستویی هنوز پول نگرفته. من که سرمایه گذار نیستم. تازه این وسط یک عده هم به ما گفتند رانت خوار هستی.
*ولی در پوستر فیلم اسم شما به عنوان سرمایه گذار آمده است.
بله دیدهام. در کنار اسم آقای نوروزبیگی. او دولتی است من هم دولتیام؟ من نمیخواستم در این فیلم بازی کنم. وقتی به من آن را پیشنهاد دادند گفتم نه. این فیلم تماشاچی ندارد. دیگر بعد از این همه سال نبض بیننده در دستمان است. نه اینکه موضوع بد باشد. این از بد روزگار است که ذائقه تماشاچی را عوض کردهایم. ما بودیم که ذائقهاش را تغییر دادیم تا دیگر با این جور فیلمها ارتباط برقرار نکند. بهرحال موضوع متنفی شد. بعد از دو ماه آقای نوروزبیگی گفت یکی از دوستان قابل احترام ما عاشق امام حسین (ع) است و میخواهد کل فیلم را سرمایه گذاری کند. ما هم آمدیم وسط. گفتم بسیار خب. به احترام این آقا که عاشق امام حسین (ع) است ما هم در این فیلم شرکت میکنیم. چون بهرحال من که تهیه کننده نیستم. من خلوت بازیگری را با دنیا عوض نمیکنم. بعد شنیدیم آن آدم انصراف داده است. اصلا من نفهمیدم آن آدم چه جور عاشقی بود که رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
* به همین خاطر قبول کردید خودتان در این فیلم سرمایه گذار شوید؟
او رفت که من مجبور شدم سرمایه گذار شوم. وگرنه نه پدرم سرمایه گذار بوده نه مادرم. هر چه کارت هم داشتیم سوزاندیم. مطلقا از یک جای دولتی هم کمک نگرفتیم. اگر نهاد دولتی به ما کمک کرده بیاید اعلام کند. به من چه که هفت صبح بروم تنکابن شهردار را ببینم که لودر بگیرم؟
*مثل فیلم «1359» در بازنویسی فیلمنامه هم دخالت داشتید؟
میخواستیم برویم با کارگردان به یک تعاملی برسیم و بگوییم این اصلاحات انجام شود. ولی متاسفانه خیلیها در سینمای ما هستند که از قبل، فیلم را در ذهن خودشان ساختهاند و تمام کردهاند و شما هر کاری بکنی نظرشان عوض نمیشود. گفتیم جمع شویم دور هم و تیمی را ببندیم که بتواند این موضوع را برجسته کند ولی ما حتی مجال روخوانی هم نداشتیم. با شهاب حسینی و دریا آشوری تصمیم گرفتیم که دورخوانی داشته باشیم. بهرحال من با حاتمی کیا و تبریزی هم که کار میکردم حداقل یک ماه دورخوانی داشتیم ولی ما به هر حیلهای به هر لطایف الحیلی سعی کردیم کارگردان را راضی کنیم یک دور روخوانی بگذارد نشد که نشد.
*پس چرا این فیلمنامه را قبول کردید؟
یکی از علتهای اصلی که باعث شد من فیلمنامه «من و زیبا» را قبول کنم این بود که یک چیزی در سناریوی این فیلم وجود داشت که مرا به خودش جذب کرد. خیلیها بعدا به من گفتند مگر بیکار بودی و پیشنهاد نداشتی که رفتی این فیلم را بازی کردی؟ نه، پیشنهاد داشتم، اما برخلاف نظر دوستان این فیلم به نظر من اصلا عاشورایی نبود. من آن را اصلا عاشورایی نمیبینم. موضوع «من و زیبا» موضوع روز است. درگیری روحی و روانی که در تمام وجود آدمها هست دستمایه اصلی این فیلم شده. من احساس کردم سئوال فیلم سئوال من هم هست: چرا ما همدیگر را نمیبخشیم؟ چرا مدام با هم دشمنی میکنیم؟ چرا گذشت نمیکنیم؟ برایم این فیلم دقیقا مصداق همین وضعیت سینما بود. همین بحرانی که در آن خانه سینما و وزارت ارشاد و حوزه هنری و... همه به همدیگر پیچیدهاند. دیدم موضوعش چقدر مصداق دارد. آنجا یک آدمی یک خلافی کرده و میخواهد که بخشیده شود. ما میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان. خدا میبخشد بعد بنده خدا نمیبخشد. همین جوری است که ما دو سال است خون همدیگر را در شیشه کردهایم. خانه سینما شده خانه فساد و حکم اعدام زنها را میدهند و... آخر آقای سلحشور تو کی هستی که چنین حکمی میدهی؟ یعنی قوه قضاییه عقلش نمیرسد که به این چیزها رسیدگی کند؟ مگر زورگیرها را همین چند وقت پیش اعدام نکرد؟ اگر بفهمد در سینما آدم فاسد هست مگر تعارف دارد؟
یعنی به نظر شما گره اصلی این فیلم میتوانست بازگو کننده همه این مسائل باشد؟
بهرحال موضوع برایم جذاب بود. من اندازهام اینقدرها نیست. آدمی آه و دمی. نمیدانم فردا زندهام یا نه. این همه با آدمهای مهم کار کردم ولی ته تهاش یک چیزی در وجودم هست که تمامش را هنوز نتوانستهاند بیرون بکشند. این ادعا نیست. اشتباه نکنید. من با این موضوع درگیرم. سالهاست که درگیرم و دلم میخواهد یک نفر پیدا شود که بتواند از این پتانسیل به تمامی استفاده کند. آن گروهی که برای فیلم «من و زیبا» انتخاب شد خیلی گروه خوبی بود و پتانسیل بالایی داشت. الان هم بهرحال باز خوشحالم چون مضمون و محتوا حرف خودش را میرساند. قضاوت را اما میگذارم برای اهلاش. منتظرم ببینم بازخوردها چیست. شما از نقدهایی که شده باخبر هستید؟
به صورت پراکنده در اینترنت خواندم که بیشتر روی بازی شما تاکید شده بود که فیلم را به نوعی نجات داده است و مثلا گفته بودند شهاب حسینی هم در حد و اندازه همیشگیاش ظاهر نشده.
خب این اصلا برای من خوشایند نیست. کاش جزو کسانی بودم که میگفتند خودم مهم هستم. من اما خودم را جزئی از یک کل میبینم. ظرفیتهای شهاب را همه ما میشناسیم و برای همه ما اثبات شده است. ولی در جریان این فیلم کسانی واقعا قربانی شدند. مثلا دریا آشوری ظرفیتش خیلی بالاتر از این حرفها است ولی بهش مجال داده نشد. اینها بچههایی هستند که تئاتر کار میکنند، فیلم میبینند، به مسائل روز آشنایی دارند، چرا باید این قضاوت درباره فیلم شود؟ شنیدن اینکه فیلم تنها به واسطه بازی من قابل تحمل است برای من افتخار نیست. ظرفیت بازی من خیلی بالاتر از این چیزی است که در فیلم میبینیم. اما فیلم قربانی شد. قربانی خودخواهیهای آدمهای تصمیم گیرنده. یک سال است که در جشنواره نمایش داده شده و تازه یادم هست که در همان جشنواره هم اجازه نمایش نمیدادند. حالا هم بعد از یک سال توپ را انداختن توی زمین ما تازه شورای صنفی اعلام کرده ما به خاطر احترام به اربعین تحریم را میشکنیم. انگار 1+5 را شکستهاند! شما اگر امام حسین (ع) میشناختید و با تمام وجودتان و دلتان او را دوست داشتید فیلم را از 40 روز پیش اکران میکردید نه اینکه ده روز مانده به جشنواره آن هم در حالی که دارند سینماها را آب و جارو میکنند تا جشنواره را شروع کنند فیلم اکران شود. فیلم قربانی شد و رفت. چه کسی میخواهد دست توی جیبش بکند و750 میلیون هزینه را بدهد؟ ولی این دوستان هنری ما در شورای صنفی بد رفتار کردند. برای من برخورنده است. شما با حوزه دعوا داری چرا سر ما منت میگذاری؟ الان از تهیه کننده میشنوم که اصلا اجازه اکرانها را نمیدهند. آخر چرا؟
برای شما آن موضوع نبخشیدن شخصیت «موسی» توسط مردم ده نکته اصلی بود؟
بله، بهرحال فکر کردم نقطه حساس این فیلم تاثیر گرفته از اتفاقات جاری است و چقدر نقل به مضمون است. این نبخشیدن چقدر جدی است. چه در بخش سینما چه در جاهای دیگر. یک انتخابات 88 اتفاق افتاد، هنوز پس لرزههایش هست. آقا همدیگر را ببخشید. تمام شد. این دولت تا عید و دو ماه بعد از عید هست و دیگر تمام. مگر نمیگوییم خدا، پس چرا تخطی؟ چرا از مسیر اصلی او خارج شدن؟ خود کسی که خالق بشر وحشم و انسان و زمین هست را فراموش کردهایم و از غیر او یاری میخواهیم.
به عقیده برخی این انتخابات 88 در حوزه سینما تبدیل به محملی شد برای تسویه حسابهای شخصی. یعنی آن گروهی که در سالهای گذشته به هر دلیلی در اقلیت بودند بعد از رسیدن به قدرت به اسم انتخابات 88 انتقام آن سالها را از بقیه گرفتند.
اصلا اینها دعواهای قدیمی است. شما درست میگویید. این دوستان قرار بود کار دیگری بکنند. آقای شمقدری قرار بود کارگردان شود، سجادپور فیلمنامه نویس. میرعلایی هم تهیه کننده. چی شد که اینها پست گرفتند؟ حالا آقای میرعلایی میآید و میگوید بازیگرها 500-600 میلیون در سال درآمد دارند. نه آقا! از این خبرها نیست. اصلا آقای میرعلایی چرا نگذاشتی تقوایی کار کند؟ چهار ماه تمام رفتیم و آمدیم که بگذارند تقوایی فیلم «رومی و زنگی» را بسازد. نگذاشتند که نگذاشتند. من به آقای میرعلایی گفتم. گفتم فردای روزگار خدای نکرده اگر تقوایی بمیرد و من ببینم شما در صف اول ایستادهاید همان جا بلند خواهم گفت باعث قتل تقوایی شما هستید. شما تقوایی را کشتید.
*حالا با این شرایط میخواهید چه کار کنید؟ قصد کار کردن دارید یا ترجیح میدهید فعلا به کوهنوردی ادامه دهید؟
من عاشق کار کردنم. حق ندارم کار نکنم. یک زمانی هست میگوییم ای بابا من فقط هنرپیشهام، بگذار دو زار گیرم بیاید ولی خاک بر سرمن پرستویی که اگر بخواهم از این راه خرجی زن و بچهام را دربیاورم. من اگر قرار است دیده شوم که خب به اندازه کافی دیده شدهام. دوستان لطف داشتند، جایزه گرفتم. یک جاهایی هم نقد شدهام که هیچ اشکالی ندارد. من با نقد بزرگ شدم. کار کردم که نقد شوم. مدام خودم را زیر ذره بین گذاشتهام تا اشکالاتم را رفع کنم. مگر میشود بیایم بگویم روی دست من مادر نزاییده. من بهترین بازیگر دنیا هستم؟ نمیشود این طور گفت، چون کار بعدی مشخص میکند که من چه کارهام. شاید در کار بعدی با سر زمین بخورم. بازیگری ته ندارد. همین شهاب این همه در فیلمهایش دیده شده. یعنی ظرفیت شهاب همین قدر است؟ نه، نگذاشتند که بدرخشد. نتوانستیم. من دلم نمیخواهد کم کار باشم. از سال 91 تا به الان حتی در یک فیلم هم بازی نکردهام ولی بیاغراق هفتهای یک پیشنهاد داشتهام. ولی آخر چه اصراری است؟ که آمارم بالا برود؟ خیلی مضحک و خنده دار است که فقط داریم آمار میدهیم. مدام مینشینند و میگویند دوستان در گذشته اینقدر فیلم ساختند ما اینقدر ساختهایم. آقا! کیفیت کار را به من نشان بدهید. چه دستاوردی داشتهاید؟ نمیگویم دستاوردی نبوده ولی اندازه ما اینقدر است؟ من عاشق کار کردنم. تنها کسی هستم که در شرایط سخت عاشقانه کار کردم. مثلا «موج مرده» که بخش اعظمی از آن اصلا در آب ساخته شد.
یا روبان قرمز!
بله، در آن فیلم خدا شاهد است دوستان میآمدند میگفتند میخواهیم به حاتمی کیا اعتراض کنیم که آف بدهد ولی شما را که میبینیم منصرف میشویم. در من دنیایی از انرژی است. از این بیکاری متنفرم ولی وقتی بیکارم دچار انزوا نمیشوم. افسرده نمیشوم. یک دفعه میروم سراغ کوهنوردی. من دوست دارم کار بکنم. میآیند به من میگویند: استاد! ماشاءالله هم که دیگر به همه میگوییم استاد. متنفرم از این لغت. چون استاد یک تعریفی دارد. من خودم میفهمم که استاد نیستم. استاد کسانی هستند که از این عرصه حذف شدند. آنها نیستند که ما شدیم استاد. خلاصه میپرسند استاد! این روزها چه کار میکنید؟ میگویم: هیچی! جواب میدهند پس مشغول استراحید! چه استراحتی؟ من آن موقع که روی صحنه جان میکنم دارم استراحت میکنم. حالا خرج زندگی و خرده فرمایشها و بدهکاریها هم هست. ولی به خاطر این چیزها تن به هر کاری نمیدهم. بالاخره این به به و چه چهها، این اقبال مردم نسبت به آدم باید یک جایی خرج شود. و من سعی میکنم آن را در جای درست خرج کنم.
مثلا برای زلزله آذربایجان؟
در سال 91 تمام تلاش من مسئله زلزله آذربایجان بود. یا همین آقای ناصر افشاری. آنقدر بدنش ترکش داشت که حد نداشت. خدا را شکر بالاخره همین یکشنبه هفته پیش عازم شد که برود برای درمان. این کارها خوش رقصی نیست. وظیفه است. در همین ماجرای انتخابات 88 ما مشغول کار کردن در سریال «آشپزباشی» بودیم. میآمدند یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما میانداختند که با این شرایط شما چطور کار میکنید؟ خجالت نمیکشید؟ در حالی که من معتقدم هنرمند باید توی بحرانها مثل یک طبیب عمل کند. باید فضا را تلطیف کند. آرامش برقرار کند. برای من که کاری ندارد بروم کنار خیابان بایستم شعار بدهم. فردا هم میروم روی بورس و این رسانههای خارجی آدم را در بوق و کرنا میکنند و سرچراغی هم که فیس بوکها همه روشن است. اما در این شرایط وظیفه من این است که آرامش بدهم. وقتی میبینم دو نفر به جان هم افتادهاند اول باید بروم از هم جدایشان کنم. بعد که سوا کردم بگویم عزیز من شما مقصری. چرا این آدم را زدی؟ تازه نقدم را شروع کنم. از ترس نیست که من سکوت میکنم شرح وظایف من خیلی طولانیتر از این حرف هاست. کبریت بیخطر نیستم ولی کارم را چیز دیگری میدانم.
حالا آقای پرستویی واقعا فیلم «چ» را به خاطر اینکه با یک پیام کوتاه از شما دعوت به همکاری شد قبول نکردید؟
ببینید آقای حاتمی کیا با من اصلا تماس نگرفت. نه، نه، به خدا من آدم متکبری نیستم که بگویم حتما باید خودش زنگ میزد. اگرچه برایم عجیب بود چرا حاتمی کیایی که سر «آژانس شیشهای» شخصا با من تماس گرفت حالا واسطه میفرستد. ولی به خدای احد و واحد نه. دلیلش این نبود. تعریف زندگی من یک تخم مرغ گندیده است که میشود زد به دیوار. من دو زار سیاست ندارم. کاملا آدم احساسی، منطقی و حتی خجالتیام. ولی درست است که در زندگی روزمره ماخوذ به حیا هستم، درست است که بارها با خودم گفتهام اصلا ولش کن، بگذار طرف مقابل فکر کند من احمقم. بگذار فکر کند که برنده شده ولی یک جاهایی هست که غرور دارم. تماس نگرفت، مهم نیست. حاتمی کیا حین فیلمبرداری فیلم «خرس» یک شب آمد و پیش ما بود. یک خلوت عجیبی با هم داشتیم. همان جا بهش گفتم تجربه نشان داده که انگار جنس من و تو با هم جور است. با هم خوب جفت و جور میشویم. من همان جا اوکی کار را دادم. یک موقع در مجلهای بحث انداخته بودند درباره رابطه بازیگر و کارگردان. حاتمی کیا صحبت کرده بود و گفته بود جالب است. فیلمنامهها را من نوشتم ولی وقتی پرستویی آن را بازی میکند از خودم میپرسم اینها را من نوشتم واقعا؟ من این را به عنوان یادگاری همیشه درذهنم دارم. ولی بهرحال به او خرده نمیگیرم. با پیامک از من دعوت کردند من هم با پیامک جواب دادم که من با این تهیه کننده کار نمیکنم. با این آقای مهدی ... کار نمیکنم. این آدم با زندگی من بازی کرده است. من وقتی غرورم جریحه دار میشود دیگر با کسی شوخی ندارم. مولا گفته حق گرفتنی است. شما داری زندگیات را میکنی میآیند حقت را تضییع میکنند. باید سکوت کرد؟ من حقم را میگیرم حتی اگر آن حق دیگر به دردم نخورد. آن آقا با زندگی من بازی کرد و هم حاتمی کیا و هم تبریزی در جریان این واقعه بودند. ولی هر دو رفتند و با او کار کردند. تبریزی «پاداش» را با او ساخت. فیلم «پاداش» قرار بود بعد از «لیلی با من است» ساخته شود. اصلا برای من نوشته شده بود. ولی آقای تبریزی رفت با او کار کرد. بعد هم که این آقای تهیه کننده رفت زندان و مدتها در آنجا ماند و دوباره آمد بیرون. البته خرده نمیگیرم. قرار نیست من تصمیم بگیرم دیگران با چه کسانی کار کنند. ولی شاهد بود که او با من چه کار کرد.
چه کار کرد؟
بگذارید اصل ماجرا را برایتان بگویم. ایشان یک خانهای به من فروختند که همان لوکیشن «آژانس شیشهای» بود. دو سوم پول را گرفتند و مبایع نامه نوشتند. اما سر موعد تحویل زیر همه چیز زدند. وقتی رفتم از بانک پولم را پس بگیرم دیدم دو میلیون بیشتر توی حسابش نیست. خودشان را در سینما ورشکسته اعلام کردند ولی رفتند کارخانه بنشن زدند. بچههای من آمده بودند حتی اتاق خوابهایشان را هم انتخاب کرده بودند. تو حق نداری با روح آدمها بازی کنی. با غرورشان بازی کنی. من گفتم کار نمیکنم. در مورد فیلم «چ» حتی کار به قصه خواندن هم نکشید. اصلا نمیدانم این فیلم چه مقطعی از زندگی چمران است. بهرحال من گفتم مسالهام با حاتمی کیا نیست. این آدم را عوض کنید من در خدمتتان هستم. ولی ترجیح دادند که با او کار کنند نه با من. بعد هم که دیدیم وسط کار آن آقا دوباره رفت زندان. پس من یک چیزی میدانم که میگویم. توبه گرگ مرگ است. با آدمی که به من خیانت کرده. به خانواده من اهانت کرده است چطور دوباره بروم کار کنم؟ خانواده من تحقیر شوند که من میخواهم کار کنم؟ میخواهم صد سال سیاه کار نکنم. من حقم را میگیرم ولی میریزم دور.
و همچنان به فیلمنامهای که نظرتان را جلب کند برنخوردید؟
بهرحال امسال هم کارهای زیادی به من پیشنهاد شد ولی میدانید! هرچه سن آدم بالاتر میرود تجربهاش هم بیشتر میشود. بالاخره توقع مردم از من چیز دیگری است. الان همه مراقبند ببیند کی با کی کار میکند و این وسط تنها چیزی که قربانی میشود هنر است. من بازیگری هستم که خیلی چیزها را من به نقش میآورم. میشود این فیلمنامه را چاپ کرد سه چهار نفر هم بیشتر آن را نخوانند ولی وقتی تصویر میشود دیگر لم دارد. من بازیگر باید تجربه کنم، باید ببینم چقدر زندگی کردهام. خودم هم دوست دارم کار خوب و لذت بخش انجام دهم که هم خودم راضی باشم هم مخاطب. من نه اعتصاب کردهام نه خداحافظی. اصلا نمیدانم این شایعه را که پرستویی در روستای زادگاهش مشغول کشاورزی است و پیشنهاد 600 میلیونی را رد کرده چطور درآمد. البته رفتم و آدمی را که این شایعه را ساخته بود پیدا کردم ولی حقیرتر از این حرف هاست که بخواهم دربارهاش صحبت کنم. ولی عجب خلاقیتی. به خدا اگر فیلمنامه نویسان ما این قدر خلاق بودند ما غصه نداشتیم. فکرش را بکنید. رفتهام کشاروزی میکنم و تازه پیشنهاد 600 میلیونی را هم رد میکنم! خودش یک فیلم است! اتفاقا همین کوهنوردها به من گفتند میخواهید استشهاد محلی جمع کنیم که ما هر روز تو را اینجا میبینیم؟ به کسی هم که کار نداری باز به تو کار دارند!
حالا با این شرایطی که بر جامعه حاکم است و مسلما سینما هم از آن تاثیر میگیرد چه چشم اندازی برای سینما متصور هستید؟
من آدم امیدواری هستم. خیلی از شرایط موجود تعجب نمیکنم. باید در اشل بزرگتری به این وضعیت نگاه کنیم. 34 سال از عمر جدید این مملکت میگذرد. در این 34 سال انقلاب، جنگ، تبعات جنگ همه و همه اتفاق افتاده است. بعد رسیدهایم به بحرانهای سیاسی. بهرحال این تحریمها تاثیرش را در جامعه میگذارد و سینما هم جزئی از جامعه است. همه گیر است. کل مملکت درگیر این مسئله است. آرزو میکنم هر چه زودتر تکلیف روشن شود. مردم دارند سخت زندگی میکنند. حلقه دارند تنگتر میشود. این حرفها را برای خودمان میگویم نه برای شبکههای خارجی، شرایطمان سخت است. ولی باید یکرنگ شویم. مثل فوتبال که هم آبی داریم هم قرمز هم زرد، ولی یک تیم ملی هم داریم که نمودار ورزش ملی ما است. با وجود همه این درگیرهای ما شناسنامه ایرانی داریم و پای این شناسنامه هم میایستیم. میدانیم عرصه تنگ است ولی با غرورمان ایستادهایم. من امیدوارم فضا تلطیف شود. من فکر میکردم در این بحرانهایی که پیش آمد و اتفاقاتی که افتاد بخش فرهنگی ما هوشمندانهتر عمل میکند ولی این طور نشد. فکر میکنم این پروسهای است که باید طی میشود. از انقلاب به بعد کدام دوره ما صد در صد عالی بوده؟ بهرحال آدمها آمدند و رفتند ولی این بار چون موضوع کلیتر بود خیلی برجستهتر شد. طی این سالها من نتیجه گرفتهام هر وقت آدم دولتی مسئول سینما شده کار ما راحتتر بوده. تکلیفمان روشنتر بوده است. چون یا آره است یا نه. میدانی این فیلمنامه ساخته میشود یا نه. ولی آدمهایی که دستی بر آتش دارند فکر کردند اگر موفق نبودند حقشان را اهالی سینما تضییع کردهاند. یک جور گروکشی است انگار. حالا ممکن است بگویند پرستویی تو کی هستی که اینجوری قضاوت میکنی؟ من 57 سال دارم، 46 سال هم هست که دارم کار میکنم. دارم در این مملکت زندگی میکنم. تا کی افتاده حالی؟ بهرحال چشمم را که نمیتوانم ببندم. نمیتوانم که نفهمم. یا کتمان کنم؟ صادقانه بگویم همدیگر را دوست نداریم. در صورتی که میشود یک مقداری با مناعت طبع رفتار کرد. تمام این دعواها که هنوز هم هست، بسیار راحت با کدخدا منشی حل میشود. اصلا موضوعی که اتفاق افتاد چیزی نبود که بخواهد به اینجاها بکشد. در این حد بود که من از تو خوشم نمیآید. چرا فلان جا با من فلان کار را کردی؟ همین! هنرمند که نمیتواند کینه داشته باشد. دل ما مثل پوست پیاز است. ولی عجیب افتادهایم به جان هم. بهرحال این مدل را هم باید میدیدیم. روزگاری است که باید سپری میکردیم. امیدوارم از این غرورها و خودبینیها فاصله بگیریم. بنده نمیخواهم خودم را بزرگ کنم ولی یک سال است کار نکردم. من نمونهام. مردم از ما توقع کار خوب دارند. از ما سینما میخواهند. الان سینما اجباری شده. با هزار ترفند تماشاگر را به سالن سینما میکشانند. آقا! تماشاچی میرفت توی صف میایستاد، با عشق و اعتقاد دست خانوادهاش را میگرفت و میآمد انتخاب میکرد که چه فیلمی ببیند. نه ماهواره نه فیلمهای روز جهان نمیتوانست تماشاگر را از سینما بگیرد. تماشاچی ما تماشاگر محترمی است. کار خوب بدهیم میرود میبیند. ولی ما همه انرژیمان را گذاشتهایم برای اینکه همدیگر را تخطئه کنیم.
یک سالی هست که آدمها پرویز پرستویی را به جای آنکه روی پرده سینما ببینند در مسیر کوهنوردی کلک چال و توچال میبینند. او این روزها ترجیح میدهد به جای بازیگری از سینه کوه بالا برود تا از آن بالا به تهران نگاه کند. او «حاج کاظم» وار پای آرمانهایش ایستاده است. هنرش را وسیله امرار معاش نمیکند و به هر فرصتی پاسخ مثبت نمیدهد. انگار که بخواهد این بار به جای «عباس»، سینما را نجات دهد. ولی همه ما میدانیم که او قهرمان تنهایی است. همانطور که «حاج کاظم» بود. به فکر بالا بردن آمار بازیگریش نیست و ترجیح میدهد اعتبارش را برای آدمهای بینام و نشانی خرج کند که نیازمند یاریاند.
گفت و گو با پرویز پرستویی اتفاق خوبی بود. لااقل این امید را زنده کرد که هنوز چراغی روشن است:
آقای پرستویی از ساخته شدن و پخش سریال «آشپزباشی» پنج سال گذشته است و شما طی این پنج سال فقط در سه فیلم بازی داشتید. این کمکاری ناشی از چیست؟
حتما یادتان هست آخرین فیلمی که من کار کردم فیلم «بیست» بود. پس از آن 16 ماه درگیر سریال «آشپزباشی» بودم و بعد در سه فیلم بازی کردم؛ «1359»، «خرس» و «من و زیبا».
سه فیلم در پنج سال کم نیست؟
همیشه همین طور بوده؛ یعنی من هیچ سالی دو فیلم کار نکردهام. همیشه هم در نهایت از بین پیشنهادها، یکی را انتخاب کردهام که به نسبت فیلمنامههای دیگر وضعیت بهتری داشته است. چون بههرحال بضاعت نوشتاری و سناریونویسی سینمای ما در یک حد مشخصی است و نباید از آن بیشتر از بضاعتش انتظار داشت.
اما پیشنهاد که زیاد داشتید؟
من بازیگرم، خوشبختانه بازیگری هم هستم که پیشنهادهای زیادی به من میشود، اما من هر پیشنهادی را قبول نمیکنم. نه قصد فخرفروشی دارم و نه میخواهم خودم را به رخ بکشم، اما این واقعیتی است که وجود دارد.
چرا پیشنهادها را قبول نمیکنید؟
چون دغدغههایی دارم که سالهای سال است با من بوده و هست؛ یعنی از زمانی که تئاتر را به صورت آماتوری آغاز کردم. آن موقع به ما یاد دادند که باید موثر باشیم. پیش ازهر شعار بیرونی که که میخواهیم برای مخاطب بدهیم، اول باید ببینیم چه اتفاقی در خودمان میافتد، و آیا این اتفاق با مخاطب ارتباط برقرار میکند یا نه؟ الان هم من به این دغدغهها پایبندم و بر همین اساس است که میگویم کم کار نبودهام.
پس شاید در این پنج سال انتخابهای خوبی نداشتهاید و این فیلمها دیده نشدهاند که این شائبه به وجود میآید؟
متاسفانه در حال حاضر و در سینمای ما، همه یاد گرفتهاند که به هم بپرند. اختیار هم از دست ما خارج شده است. از آن طرف و خارج از دایره سینما هم، شاهدیم که همه دارند راجع به حوزه سینما نظر میدهند. ما خودمان همدیگر را قیمه قیمه میکنیم و دیگران هم در این وضعیت در مورد همه چیز این سینما نظر میدهند. راستش را بخواهید، من از زمان سریال «آشپزباشی» به بعد بود که دیدم این مسئله چقدر دامنگیر سینمای ما شده است.
از سریال آشپزباشی راضی بودید؟
یک مشکلاتی با خود سریال داشتم. در واقع به حضورم در آن سریال نمره قبولی نمیدهم. بعد از سریال «زیر تیغ» تصورم از «آشپزباشی» چیز دیگری بود که به هرحال گذشت.
بعد از این سریال دوباره به سینما برگشتید.
در واقع تصمیم گرفتم در این سه فیلمی که گفتم، بازی کنم. ببینید من همیشه در مورد کار خودم در سینما و تئاتر مثالی دارم که میزنم. میگویم نعوذبالله، من روی صحنه تئاتر خدا هستم. چون هیچ واسطهای بین من و تماشاگر وجود ندارد. میتوانم به تنهایی یک اجرا را به اوج برسانم یا آن را به زمین بزنم. بازیگری هستم که نفس به نفس تماشاچی بازی میکنم. اما در سینما معتقدم که من بنده خدا هستم. چون خدای من کسی است که پشت دوربین قرار گرفته است.
اینجا من خودم را به کارگردان میسپارم، اما این خودسپردگی هوشمندانه است، و حد و مرز دارد. وقتی فیلمی را شروع میکنیم، اول ماجرا همه خیلی مهربان، شیرین و همدل هستند، همراهی نشان میدهند، ولی وقتی کار شروع میشود، دیگر کارگردان میشود قادر مطلق و من فقط یک بازیگرم. به صراحت بگویم هیچ فیلمنامهای نبوده که من آن را با فکر انتخاب نکرده باشم، چه آن موقع که تماشاچی مرا نمیشناخته و چه الان. هیج وقت به خاطر پول و دستمزد نقشی را نپذیرفتهام. فقط به این نگاه میکنم که ببینم فیلم چه میخواهد به تماشاگر بگوید. اگر جواب این سئوال را گرفتم تازه میافتم به دنبال اینکه حق خودم را از کار بگیرم. برایم مهم است که پیام فیلم دلنشین باشد و بعد ببینم که چی گیر من میآید. آیا خودم را تکرار نمیکنم؟ آیا از طریق آن میتوانم خودم را پیدا کنم؟ ته کار آیا یک جمله به من اضافه میشود؟ دقت میکنم ببینم در خود پرستویی به عنوان بازیگر اتفاقی میافتد؟
من از فیلم «بیست» به بعد، سه فیلم کار کردهام. فیلم «1359» را که آقای سالور پیشنهاد کرد نشستیم و با هم دربارهاش حرف زدیم. و خدا شاهد است فقط به خاطر آن جملهای که به من گفت: «مادرم سر سجاده برای این فیلم دعا میکند.» قبول کردم در فیلم باشم. خب من که فیلمنامه نویس نیستم، اما آن فیلمنامه را 9 بار بازنویسی کردیم. به هرحال بعد از این همه سال کار من برای خودم یک پارامترهایی دارم. تجربیات ما هم درنحوه مواجهه با اثر دخیل است. شروع کردیم به گپ زدن با کارگردان چون خلاقیتهای خوبی در فیلمنامه نهفته بود، ولی آن سناریویی که ساخته شد، حاصل 9 بار بازنویسی است که اتفاقا در خیلی جاها من برای تغییر پافشاری کردم. اما قرارمان با آقای سالور این نبود که نتیجه کار این چنین بشود. این فیلم خیلی سوژه بکری داشت که به اعتقاد من و خیلی از آدمهای شناخته شده اهل سینما، اصلا یک سوژه بین المللی بود. ولی واقعیتش سوژه حرام شد. آن اتفاقی که باید میافتاد، نیفتاد. من به عنوان بازیگر تمام تلاشم را کردم تا به فیلم ادای دین کنم، ولی آن چیزی که ما دلمان میخواست، نشد.
نقدهایی که شد اذیتتان نکرد؟
در این فضا، ما سعی میکنیم نقدپذیر باشیم. الان هم میبینید که آنقدر نقدپذیر هستیم که همه دارند راجع به سینمای ایران نظر میدهند و این سینما را نقد میکنند.
و این نقدها مشکلات بسیاری را به وجود آورده است.
بله، متاسفانه آن مرجعی که باید در حوزه سینما تصمیم گیرنده باشد، از بین رفته است. الان شنیدم که در جشنواره فیلم فجر، یک هیاتی از حوزه علمیه میخواهند بیایند و فیلمها را بررسی کنند. من سوالم این است که مگر قرار است ما در سینما چه کاری بکنیم؟ اصلا مگر چه کار کردهایم تا به حال؟ ما که نه میخواهیم فیلم ضد دین و نظام بسازیم و نه فیلم سیاسی. مگر در همه این سالها کار نکردهایم؟ مگر سینما نداشتهایم؟ پس چرا باید مسئولان اصلی تصمیم گیرنده نباشند؟ چرا باید سپاه، نیروی انتظامی و انصار حزب الله درباره سینما تصمیم بگیرند؟ جایگاه همه این نهادها و همه این عزیزان البته محترم است. اما مگر من بازیگر میتوانم درباره سیاستهای سپاه، نیروی انتظامی، انصار حزب الله یا مجلس حرف بزنم و تصمیم گیری کنم؟ پس چرا همه دارند راجع به سینما تصمیم میگیرند؟ 34 سال از انقلاب ما گذشته، آیا همیشه و در همه این سالها چنین ارگانهایی درمورد سینما تصمیم گرفتهاند؟
از زاویه دیگری هم که به ماجرا نگاه کنیم باز باید بپرسیم که چرا وزیر ارشاد، مدیر کل نظارت و ارزشیابی، رییس سازمان سینمایی، شورای پروانه ساخت و... پای تصمیماتی که میگیرند نمیایستند؟ با این وضعیت، اصلا چرا پروانه ساخت به فیلمنامهها میدهیم، وقتی نمیتوانیم پای آن بایستیم؟
در همین ماجرای تجمعی که در مقابل وزارت ارشاد صورت گرفت، آقای سجادپور ایستاده بود پشت شیشه و تجمع انصار حزب الله را نگاه میکرد؟ آقا مگر شما با این عزیزان هم کیش و هم سجاده نیستید؟ پس چرا ساکتید؟ اگر فکر میکنید تصمیمتان برحق بوده و به آن اعتقاد دارید، پای حق و اعتقادتان بایستید. شما آقای سجادپور یک آدم فرهنگی هستید، پس جرات داشته باشید، بروید پایین، به آن برادر انصار بگوئید، برادر عزیز، دو دو تا میشود چهارتا، سینما هم این است، تصویر و ایجاز. این هنر چنین شرایطی را دارد و باید هم داشته باشد. اما شما به جای این کارها میروی پشت شیشه میایستی و حتی شهامت و جرات این را نداری که بیایی پایین و با این آدمها نماز بخوانی. خب با این وضعیت چه ثباتی در سینما هست که من بروم فیلم بازی کنم؟
پس فقط ماجرا به نبود فیلمنامه خوب ختم نمیشود، این شرایط هم در بازی نکردن شما دخیل است؟
ببینید، از آغاز سال 91 تا همین حالا 30 فیلم به من پیشنهاد شده. بعضیها بد نبودند ولی از همان اول میدانستم که مجوز نمیگیرند و به ثمر نمیرسند یعنی در این شرایط چه کسی هست که بخواهد پای این فیلمها بایستد؟
تازه اگر این فیلمها مجوز ساخت هم بگیرند، کسی نیست که از آنها برای اکران دفاع کند. نه، من دیگر رکب نمیخورم. با موافقت اصولی هم نمیروم، فیلم بازی کنم. خیلیها به من میگویند تو بازیگری به این کارها چه کار داری؟ به تو چه؟ تو بازیات را بکن پولت را بگیر. ولی در مورد خودم که دیگر میتوانم نظر بدهم و تصمیم بگیرم. با این شرایط من کار نمیکنم. شما نمیدانید ما در چه شرایط سختی فیلم «خرس» و «من و زیبا» را بازی کردیم. بازیگری که فقط جلوی دوربین رفتن نیست. ما اگر دنبال پول بودیم خب میرفتیم سراغ یک کسبی. استعداد و توانش را هم داشتیم و داریم. ولی من دلم به این خوش است که اگر میروم چله زمستان در فیلم «من و زیبا» بازی میکنم، این فیلم دیده میشود و خستگی از تنم بیرون خواهد آمد. حالا سوال من این است که چرا یک سال باید طول بکشد تا این فیلم اکران شود؟ این فیلم مگر چه اشکالی داشت؟ هر کس از هر طرفی یک چیزی میگوید. یکی میگوید در این فیلم، مسیحتش میچربد، یکی میگوید فلان مشکل را دارد. شورای صنفی هم که یک تکه کلام پیدا کرده «به احترام اربعین فیلم را اکران میکنیم.» آقا شما دیگر دم از اربعین نزنید. بین وزارت ارشاد و حوزه هنری همیشه تعامل خوبی بود. بعد این شورای صنفی آمده وسط و همه چیز را به هم ریخت. من اصلا این شورای صنفی نمایش را نمیفهمم. حوزه هنری میگوید من صد تا سینما دارم و خودم تصمیم میگیرم که چه فیلمی در آن به نمایش دربیاید از آن طرف شورای صنفی میگوید شما حق چنین کاری را ندارید. مدام به هم توهین میکنند. بعد این وسط یک چیزهایی قربانی میشود که حقشان قربانی شدن نیست.
چی شد که بازی در فیلم «من و زیبا» را پذیرفتید؟
فیلم «من و زیبا» یک سال طول کشید تا بتواند اکران شود. بعد دیدم که آقای حسنپور در مجله «صنعت سینما» مصاحبه کرده که ما این فیلم را با دست خالی ساختیم. آقای کارگردان شما که پولت را گرفتی، ولی پرستویی هنوز پول نگرفته. من که سرمایه گذار نیستم. تازه این وسط یک عده هم به ما گفتند رانت خوار هستی.
*ولی در پوستر فیلم اسم شما به عنوان سرمایه گذار آمده است.
بله دیدهام. در کنار اسم آقای نوروزبیگی. او دولتی است من هم دولتیام؟ من نمیخواستم در این فیلم بازی کنم. وقتی به من آن را پیشنهاد دادند گفتم نه. این فیلم تماشاچی ندارد. دیگر بعد از این همه سال نبض بیننده در دستمان است. نه اینکه موضوع بد باشد. این از بد روزگار است که ذائقه تماشاچی را عوض کردهایم. ما بودیم که ذائقهاش را تغییر دادیم تا دیگر با این جور فیلمها ارتباط برقرار نکند. بهرحال موضوع متنفی شد. بعد از دو ماه آقای نوروزبیگی گفت یکی از دوستان قابل احترام ما عاشق امام حسین (ع) است و میخواهد کل فیلم را سرمایه گذاری کند. ما هم آمدیم وسط. گفتم بسیار خب. به احترام این آقا که عاشق امام حسین (ع) است ما هم در این فیلم شرکت میکنیم. چون بهرحال من که تهیه کننده نیستم. من خلوت بازیگری را با دنیا عوض نمیکنم. بعد شنیدیم آن آدم انصراف داده است. اصلا من نفهمیدم آن آدم چه جور عاشقی بود که رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
* به همین خاطر قبول کردید خودتان در این فیلم سرمایه گذار شوید؟
او رفت که من مجبور شدم سرمایه گذار شوم. وگرنه نه پدرم سرمایه گذار بوده نه مادرم. هر چه کارت هم داشتیم سوزاندیم. مطلقا از یک جای دولتی هم کمک نگرفتیم. اگر نهاد دولتی به ما کمک کرده بیاید اعلام کند. به من چه که هفت صبح بروم تنکابن شهردار را ببینم که لودر بگیرم؟
*مثل فیلم «1359» در بازنویسی فیلمنامه هم دخالت داشتید؟
میخواستیم برویم با کارگردان به یک تعاملی برسیم و بگوییم این اصلاحات انجام شود. ولی متاسفانه خیلیها در سینمای ما هستند که از قبل، فیلم را در ذهن خودشان ساختهاند و تمام کردهاند و شما هر کاری بکنی نظرشان عوض نمیشود. گفتیم جمع شویم دور هم و تیمی را ببندیم که بتواند این موضوع را برجسته کند ولی ما حتی مجال روخوانی هم نداشتیم. با شهاب حسینی و دریا آشوری تصمیم گرفتیم که دورخوانی داشته باشیم. بهرحال من با حاتمی کیا و تبریزی هم که کار میکردم حداقل یک ماه دورخوانی داشتیم ولی ما به هر حیلهای به هر لطایف الحیلی سعی کردیم کارگردان را راضی کنیم یک دور روخوانی بگذارد نشد که نشد.
*پس چرا این فیلمنامه را قبول کردید؟
یکی از علتهای اصلی که باعث شد من فیلمنامه «من و زیبا» را قبول کنم این بود که یک چیزی در سناریوی این فیلم وجود داشت که مرا به خودش جذب کرد. خیلیها بعدا به من گفتند مگر بیکار بودی و پیشنهاد نداشتی که رفتی این فیلم را بازی کردی؟ نه، پیشنهاد داشتم، اما برخلاف نظر دوستان این فیلم به نظر من اصلا عاشورایی نبود. من آن را اصلا عاشورایی نمیبینم. موضوع «من و زیبا» موضوع روز است. درگیری روحی و روانی که در تمام وجود آدمها هست دستمایه اصلی این فیلم شده. من احساس کردم سئوال فیلم سئوال من هم هست: چرا ما همدیگر را نمیبخشیم؟ چرا مدام با هم دشمنی میکنیم؟ چرا گذشت نمیکنیم؟ برایم این فیلم دقیقا مصداق همین وضعیت سینما بود. همین بحرانی که در آن خانه سینما و وزارت ارشاد و حوزه هنری و... همه به همدیگر پیچیدهاند. دیدم موضوعش چقدر مصداق دارد. آنجا یک آدمی یک خلافی کرده و میخواهد که بخشیده شود. ما میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان. خدا میبخشد بعد بنده خدا نمیبخشد. همین جوری است که ما دو سال است خون همدیگر را در شیشه کردهایم. خانه سینما شده خانه فساد و حکم اعدام زنها را میدهند و... آخر آقای سلحشور تو کی هستی که چنین حکمی میدهی؟ یعنی قوه قضاییه عقلش نمیرسد که به این چیزها رسیدگی کند؟ مگر زورگیرها را همین چند وقت پیش اعدام نکرد؟ اگر بفهمد در سینما آدم فاسد هست مگر تعارف دارد؟
یعنی به نظر شما گره اصلی این فیلم میتوانست بازگو کننده همه این مسائل باشد؟
بهرحال موضوع برایم جذاب بود. من اندازهام اینقدرها نیست. آدمی آه و دمی. نمیدانم فردا زندهام یا نه. این همه با آدمهای مهم کار کردم ولی ته تهاش یک چیزی در وجودم هست که تمامش را هنوز نتوانستهاند بیرون بکشند. این ادعا نیست. اشتباه نکنید. من با این موضوع درگیرم. سالهاست که درگیرم و دلم میخواهد یک نفر پیدا شود که بتواند از این پتانسیل به تمامی استفاده کند. آن گروهی که برای فیلم «من و زیبا» انتخاب شد خیلی گروه خوبی بود و پتانسیل بالایی داشت. الان هم بهرحال باز خوشحالم چون مضمون و محتوا حرف خودش را میرساند. قضاوت را اما میگذارم برای اهلاش. منتظرم ببینم بازخوردها چیست. شما از نقدهایی که شده باخبر هستید؟
به صورت پراکنده در اینترنت خواندم که بیشتر روی بازی شما تاکید شده بود که فیلم را به نوعی نجات داده است و مثلا گفته بودند شهاب حسینی هم در حد و اندازه همیشگیاش ظاهر نشده.
خب این اصلا برای من خوشایند نیست. کاش جزو کسانی بودم که میگفتند خودم مهم هستم. من اما خودم را جزئی از یک کل میبینم. ظرفیتهای شهاب را همه ما میشناسیم و برای همه ما اثبات شده است. ولی در جریان این فیلم کسانی واقعا قربانی شدند. مثلا دریا آشوری ظرفیتش خیلی بالاتر از این حرفها است ولی بهش مجال داده نشد. اینها بچههایی هستند که تئاتر کار میکنند، فیلم میبینند، به مسائل روز آشنایی دارند، چرا باید این قضاوت درباره فیلم شود؟ شنیدن اینکه فیلم تنها به واسطه بازی من قابل تحمل است برای من افتخار نیست. ظرفیت بازی من خیلی بالاتر از این چیزی است که در فیلم میبینیم. اما فیلم قربانی شد. قربانی خودخواهیهای آدمهای تصمیم گیرنده. یک سال است که در جشنواره نمایش داده شده و تازه یادم هست که در همان جشنواره هم اجازه نمایش نمیدادند. حالا هم بعد از یک سال توپ را انداختن توی زمین ما تازه شورای صنفی اعلام کرده ما به خاطر احترام به اربعین تحریم را میشکنیم. انگار 1+5 را شکستهاند! شما اگر امام حسین (ع) میشناختید و با تمام وجودتان و دلتان او را دوست داشتید فیلم را از 40 روز پیش اکران میکردید نه اینکه ده روز مانده به جشنواره آن هم در حالی که دارند سینماها را آب و جارو میکنند تا جشنواره را شروع کنند فیلم اکران شود. فیلم قربانی شد و رفت. چه کسی میخواهد دست توی جیبش بکند و750 میلیون هزینه را بدهد؟ ولی این دوستان هنری ما در شورای صنفی بد رفتار کردند. برای من برخورنده است. شما با حوزه دعوا داری چرا سر ما منت میگذاری؟ الان از تهیه کننده میشنوم که اصلا اجازه اکرانها را نمیدهند. آخر چرا؟
برای شما آن موضوع نبخشیدن شخصیت «موسی» توسط مردم ده نکته اصلی بود؟
بله، بهرحال فکر کردم نقطه حساس این فیلم تاثیر گرفته از اتفاقات جاری است و چقدر نقل به مضمون است. این نبخشیدن چقدر جدی است. چه در بخش سینما چه در جاهای دیگر. یک انتخابات 88 اتفاق افتاد، هنوز پس لرزههایش هست. آقا همدیگر را ببخشید. تمام شد. این دولت تا عید و دو ماه بعد از عید هست و دیگر تمام. مگر نمیگوییم خدا، پس چرا تخطی؟ چرا از مسیر اصلی او خارج شدن؟ خود کسی که خالق بشر وحشم و انسان و زمین هست را فراموش کردهایم و از غیر او یاری میخواهیم.
به عقیده برخی این انتخابات 88 در حوزه سینما تبدیل به محملی شد برای تسویه حسابهای شخصی. یعنی آن گروهی که در سالهای گذشته به هر دلیلی در اقلیت بودند بعد از رسیدن به قدرت به اسم انتخابات 88 انتقام آن سالها را از بقیه گرفتند.
اصلا اینها دعواهای قدیمی است. شما درست میگویید. این دوستان قرار بود کار دیگری بکنند. آقای شمقدری قرار بود کارگردان شود، سجادپور فیلمنامه نویس. میرعلایی هم تهیه کننده. چی شد که اینها پست گرفتند؟ حالا آقای میرعلایی میآید و میگوید بازیگرها 500-600 میلیون در سال درآمد دارند. نه آقا! از این خبرها نیست. اصلا آقای میرعلایی چرا نگذاشتی تقوایی کار کند؟ چهار ماه تمام رفتیم و آمدیم که بگذارند تقوایی فیلم «رومی و زنگی» را بسازد. نگذاشتند که نگذاشتند. من به آقای میرعلایی گفتم. گفتم فردای روزگار خدای نکرده اگر تقوایی بمیرد و من ببینم شما در صف اول ایستادهاید همان جا بلند خواهم گفت باعث قتل تقوایی شما هستید. شما تقوایی را کشتید.
*حالا با این شرایط میخواهید چه کار کنید؟ قصد کار کردن دارید یا ترجیح میدهید فعلا به کوهنوردی ادامه دهید؟
من عاشق کار کردنم. حق ندارم کار نکنم. یک زمانی هست میگوییم ای بابا من فقط هنرپیشهام، بگذار دو زار گیرم بیاید ولی خاک بر سرمن پرستویی که اگر بخواهم از این راه خرجی زن و بچهام را دربیاورم. من اگر قرار است دیده شوم که خب به اندازه کافی دیده شدهام. دوستان لطف داشتند، جایزه گرفتم. یک جاهایی هم نقد شدهام که هیچ اشکالی ندارد. من با نقد بزرگ شدم. کار کردم که نقد شوم. مدام خودم را زیر ذره بین گذاشتهام تا اشکالاتم را رفع کنم. مگر میشود بیایم بگویم روی دست من مادر نزاییده. من بهترین بازیگر دنیا هستم؟ نمیشود این طور گفت، چون کار بعدی مشخص میکند که من چه کارهام. شاید در کار بعدی با سر زمین بخورم. بازیگری ته ندارد. همین شهاب این همه در فیلمهایش دیده شده. یعنی ظرفیت شهاب همین قدر است؟ نه، نگذاشتند که بدرخشد. نتوانستیم. من دلم نمیخواهد کم کار باشم. از سال 91 تا به الان حتی در یک فیلم هم بازی نکردهام ولی بیاغراق هفتهای یک پیشنهاد داشتهام. ولی آخر چه اصراری است؟ که آمارم بالا برود؟ خیلی مضحک و خنده دار است که فقط داریم آمار میدهیم. مدام مینشینند و میگویند دوستان در گذشته اینقدر فیلم ساختند ما اینقدر ساختهایم. آقا! کیفیت کار را به من نشان بدهید. چه دستاوردی داشتهاید؟ نمیگویم دستاوردی نبوده ولی اندازه ما اینقدر است؟ من عاشق کار کردنم. تنها کسی هستم که در شرایط سخت عاشقانه کار کردم. مثلا «موج مرده» که بخش اعظمی از آن اصلا در آب ساخته شد.
یا روبان قرمز!
بله، در آن فیلم خدا شاهد است دوستان میآمدند میگفتند میخواهیم به حاتمی کیا اعتراض کنیم که آف بدهد ولی شما را که میبینیم منصرف میشویم. در من دنیایی از انرژی است. از این بیکاری متنفرم ولی وقتی بیکارم دچار انزوا نمیشوم. افسرده نمیشوم. یک دفعه میروم سراغ کوهنوردی. من دوست دارم کار بکنم. میآیند به من میگویند: استاد! ماشاءالله هم که دیگر به همه میگوییم استاد. متنفرم از این لغت. چون استاد یک تعریفی دارد. من خودم میفهمم که استاد نیستم. استاد کسانی هستند که از این عرصه حذف شدند. آنها نیستند که ما شدیم استاد. خلاصه میپرسند استاد! این روزها چه کار میکنید؟ میگویم: هیچی! جواب میدهند پس مشغول استراحید! چه استراحتی؟ من آن موقع که روی صحنه جان میکنم دارم استراحت میکنم. حالا خرج زندگی و خرده فرمایشها و بدهکاریها هم هست. ولی به خاطر این چیزها تن به هر کاری نمیدهم. بالاخره این به به و چه چهها، این اقبال مردم نسبت به آدم باید یک جایی خرج شود. و من سعی میکنم آن را در جای درست خرج کنم.
مثلا برای زلزله آذربایجان؟
در سال 91 تمام تلاش من مسئله زلزله آذربایجان بود. یا همین آقای ناصر افشاری. آنقدر بدنش ترکش داشت که حد نداشت. خدا را شکر بالاخره همین یکشنبه هفته پیش عازم شد که برود برای درمان. این کارها خوش رقصی نیست. وظیفه است. در همین ماجرای انتخابات 88 ما مشغول کار کردن در سریال «آشپزباشی» بودیم. میآمدند یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما میانداختند که با این شرایط شما چطور کار میکنید؟ خجالت نمیکشید؟ در حالی که من معتقدم هنرمند باید توی بحرانها مثل یک طبیب عمل کند. باید فضا را تلطیف کند. آرامش برقرار کند. برای من که کاری ندارد بروم کنار خیابان بایستم شعار بدهم. فردا هم میروم روی بورس و این رسانههای خارجی آدم را در بوق و کرنا میکنند و سرچراغی هم که فیس بوکها همه روشن است. اما در این شرایط وظیفه من این است که آرامش بدهم. وقتی میبینم دو نفر به جان هم افتادهاند اول باید بروم از هم جدایشان کنم. بعد که سوا کردم بگویم عزیز من شما مقصری. چرا این آدم را زدی؟ تازه نقدم را شروع کنم. از ترس نیست که من سکوت میکنم شرح وظایف من خیلی طولانیتر از این حرف هاست. کبریت بیخطر نیستم ولی کارم را چیز دیگری میدانم.
حالا آقای پرستویی واقعا فیلم «چ» را به خاطر اینکه با یک پیام کوتاه از شما دعوت به همکاری شد قبول نکردید؟
ببینید آقای حاتمی کیا با من اصلا تماس نگرفت. نه، نه، به خدا من آدم متکبری نیستم که بگویم حتما باید خودش زنگ میزد. اگرچه برایم عجیب بود چرا حاتمی کیایی که سر «آژانس شیشهای» شخصا با من تماس گرفت حالا واسطه میفرستد. ولی به خدای احد و واحد نه. دلیلش این نبود. تعریف زندگی من یک تخم مرغ گندیده است که میشود زد به دیوار. من دو زار سیاست ندارم. کاملا آدم احساسی، منطقی و حتی خجالتیام. ولی درست است که در زندگی روزمره ماخوذ به حیا هستم، درست است که بارها با خودم گفتهام اصلا ولش کن، بگذار طرف مقابل فکر کند من احمقم. بگذار فکر کند که برنده شده ولی یک جاهایی هست که غرور دارم. تماس نگرفت، مهم نیست. حاتمی کیا حین فیلمبرداری فیلم «خرس» یک شب آمد و پیش ما بود. یک خلوت عجیبی با هم داشتیم. همان جا بهش گفتم تجربه نشان داده که انگار جنس من و تو با هم جور است. با هم خوب جفت و جور میشویم. من همان جا اوکی کار را دادم. یک موقع در مجلهای بحث انداخته بودند درباره رابطه بازیگر و کارگردان. حاتمی کیا صحبت کرده بود و گفته بود جالب است. فیلمنامهها را من نوشتم ولی وقتی پرستویی آن را بازی میکند از خودم میپرسم اینها را من نوشتم واقعا؟ من این را به عنوان یادگاری همیشه درذهنم دارم. ولی بهرحال به او خرده نمیگیرم. با پیامک از من دعوت کردند من هم با پیامک جواب دادم که من با این تهیه کننده کار نمیکنم. با این آقای مهدی ... کار نمیکنم. این آدم با زندگی من بازی کرده است. من وقتی غرورم جریحه دار میشود دیگر با کسی شوخی ندارم. مولا گفته حق گرفتنی است. شما داری زندگیات را میکنی میآیند حقت را تضییع میکنند. باید سکوت کرد؟ من حقم را میگیرم حتی اگر آن حق دیگر به دردم نخورد. آن آقا با زندگی من بازی کرد و هم حاتمی کیا و هم تبریزی در جریان این واقعه بودند. ولی هر دو رفتند و با او کار کردند. تبریزی «پاداش» را با او ساخت. فیلم «پاداش» قرار بود بعد از «لیلی با من است» ساخته شود. اصلا برای من نوشته شده بود. ولی آقای تبریزی رفت با او کار کرد. بعد هم که این آقای تهیه کننده رفت زندان و مدتها در آنجا ماند و دوباره آمد بیرون. البته خرده نمیگیرم. قرار نیست من تصمیم بگیرم دیگران با چه کسانی کار کنند. ولی شاهد بود که او با من چه کار کرد.
چه کار کرد؟
بگذارید اصل ماجرا را برایتان بگویم. ایشان یک خانهای به من فروختند که همان لوکیشن «آژانس شیشهای» بود. دو سوم پول را گرفتند و مبایع نامه نوشتند. اما سر موعد تحویل زیر همه چیز زدند. وقتی رفتم از بانک پولم را پس بگیرم دیدم دو میلیون بیشتر توی حسابش نیست. خودشان را در سینما ورشکسته اعلام کردند ولی رفتند کارخانه بنشن زدند. بچههای من آمده بودند حتی اتاق خوابهایشان را هم انتخاب کرده بودند. تو حق نداری با روح آدمها بازی کنی. با غرورشان بازی کنی. من گفتم کار نمیکنم. در مورد فیلم «چ» حتی کار به قصه خواندن هم نکشید. اصلا نمیدانم این فیلم چه مقطعی از زندگی چمران است. بهرحال من گفتم مسالهام با حاتمی کیا نیست. این آدم را عوض کنید من در خدمتتان هستم. ولی ترجیح دادند که با او کار کنند نه با من. بعد هم که دیدیم وسط کار آن آقا دوباره رفت زندان. پس من یک چیزی میدانم که میگویم. توبه گرگ مرگ است. با آدمی که به من خیانت کرده. به خانواده من اهانت کرده است چطور دوباره بروم کار کنم؟ خانواده من تحقیر شوند که من میخواهم کار کنم؟ میخواهم صد سال سیاه کار نکنم. من حقم را میگیرم ولی میریزم دور.
و همچنان به فیلمنامهای که نظرتان را جلب کند برنخوردید؟
بهرحال امسال هم کارهای زیادی به من پیشنهاد شد ولی میدانید! هرچه سن آدم بالاتر میرود تجربهاش هم بیشتر میشود. بالاخره توقع مردم از من چیز دیگری است. الان همه مراقبند ببیند کی با کی کار میکند و این وسط تنها چیزی که قربانی میشود هنر است. من بازیگری هستم که خیلی چیزها را من به نقش میآورم. میشود این فیلمنامه را چاپ کرد سه چهار نفر هم بیشتر آن را نخوانند ولی وقتی تصویر میشود دیگر لم دارد. من بازیگر باید تجربه کنم، باید ببینم چقدر زندگی کردهام. خودم هم دوست دارم کار خوب و لذت بخش انجام دهم که هم خودم راضی باشم هم مخاطب. من نه اعتصاب کردهام نه خداحافظی. اصلا نمیدانم این شایعه را که پرستویی در روستای زادگاهش مشغول کشاورزی است و پیشنهاد 600 میلیونی را رد کرده چطور درآمد. البته رفتم و آدمی را که این شایعه را ساخته بود پیدا کردم ولی حقیرتر از این حرف هاست که بخواهم دربارهاش صحبت کنم. ولی عجب خلاقیتی. به خدا اگر فیلمنامه نویسان ما این قدر خلاق بودند ما غصه نداشتیم. فکرش را بکنید. رفتهام کشاروزی میکنم و تازه پیشنهاد 600 میلیونی را هم رد میکنم! خودش یک فیلم است! اتفاقا همین کوهنوردها به من گفتند میخواهید استشهاد محلی جمع کنیم که ما هر روز تو را اینجا میبینیم؟ به کسی هم که کار نداری باز به تو کار دارند!
حالا با این شرایطی که بر جامعه حاکم است و مسلما سینما هم از آن تاثیر میگیرد چه چشم اندازی برای سینما متصور هستید؟
من آدم امیدواری هستم. خیلی از شرایط موجود تعجب نمیکنم. باید در اشل بزرگتری به این وضعیت نگاه کنیم. 34 سال از عمر جدید این مملکت میگذرد. در این 34 سال انقلاب، جنگ، تبعات جنگ همه و همه اتفاق افتاده است. بعد رسیدهایم به بحرانهای سیاسی. بهرحال این تحریمها تاثیرش را در جامعه میگذارد و سینما هم جزئی از جامعه است. همه گیر است. کل مملکت درگیر این مسئله است. آرزو میکنم هر چه زودتر تکلیف روشن شود. مردم دارند سخت زندگی میکنند. حلقه دارند تنگتر میشود. این حرفها را برای خودمان میگویم نه برای شبکههای خارجی، شرایطمان سخت است. ولی باید یکرنگ شویم. مثل فوتبال که هم آبی داریم هم قرمز هم زرد، ولی یک تیم ملی هم داریم که نمودار ورزش ملی ما است. با وجود همه این درگیرهای ما شناسنامه ایرانی داریم و پای این شناسنامه هم میایستیم. میدانیم عرصه تنگ است ولی با غرورمان ایستادهایم. من امیدوارم فضا تلطیف شود. من فکر میکردم در این بحرانهایی که پیش آمد و اتفاقاتی که افتاد بخش فرهنگی ما هوشمندانهتر عمل میکند ولی این طور نشد. فکر میکنم این پروسهای است که باید طی میشود. از انقلاب به بعد کدام دوره ما صد در صد عالی بوده؟ بهرحال آدمها آمدند و رفتند ولی این بار چون موضوع کلیتر بود خیلی برجستهتر شد. طی این سالها من نتیجه گرفتهام هر وقت آدم دولتی مسئول سینما شده کار ما راحتتر بوده. تکلیفمان روشنتر بوده است. چون یا آره است یا نه. میدانی این فیلمنامه ساخته میشود یا نه. ولی آدمهایی که دستی بر آتش دارند فکر کردند اگر موفق نبودند حقشان را اهالی سینما تضییع کردهاند. یک جور گروکشی است انگار. حالا ممکن است بگویند پرستویی تو کی هستی که اینجوری قضاوت میکنی؟ من 57 سال دارم، 46 سال هم هست که دارم کار میکنم. دارم در این مملکت زندگی میکنم. تا کی افتاده حالی؟ بهرحال چشمم را که نمیتوانم ببندم. نمیتوانم که نفهمم. یا کتمان کنم؟ صادقانه بگویم همدیگر را دوست نداریم. در صورتی که میشود یک مقداری با مناعت طبع رفتار کرد. تمام این دعواها که هنوز هم هست، بسیار راحت با کدخدا منشی حل میشود. اصلا موضوعی که اتفاق افتاد چیزی نبود که بخواهد به اینجاها بکشد. در این حد بود که من از تو خوشم نمیآید. چرا فلان جا با من فلان کار را کردی؟ همین! هنرمند که نمیتواند کینه داشته باشد. دل ما مثل پوست پیاز است. ولی عجیب افتادهایم به جان هم. بهرحال این مدل را هم باید میدیدیم. روزگاری است که باید سپری میکردیم. امیدوارم از این غرورها و خودبینیها فاصله بگیریم. بنده نمیخواهم خودم را بزرگ کنم ولی یک سال است کار نکردم. من نمونهام. مردم از ما توقع کار خوب دارند. از ما سینما میخواهند. الان سینما اجباری شده. با هزار ترفند تماشاگر را به سالن سینما میکشانند. آقا! تماشاچی میرفت توی صف میایستاد، با عشق و اعتقاد دست خانوادهاش را میگرفت و میآمد انتخاب میکرد که چه فیلمی ببیند. نه ماهواره نه فیلمهای روز جهان نمیتوانست تماشاگر را از سینما بگیرد. تماشاچی ما تماشاگر محترمی است. کار خوب بدهیم میرود میبیند. ولی ما همه انرژیمان را گذاشتهایم برای اینکه همدیگر را تخطئه کنیم.
منبع:
خبرآنلاین
ارسال نظر