عروسخانِمِ کوردستانی
پارسینه: اردیبهشت سالی که گذشت به روستایی در کردستان سفر کرده بودم. آن منطقه خوشبختانه صنعتی نیست؛ برای همین آسمانش آبیتر از اینور است. هوایش در گرما و سرما به مذاق ریهها خوش میآید. خاکش کثیف و چرب نیست؛ طلایی و تمیز است. آب چشمههایش معنی سیرابشدن و خنکشدن واقعی را بهت میفهماند.
اما از همۀ این مظاهر خاص طبیعتش و از زیبایی خاص و عجیب «توکِ چشمها»ی زنها و مردهایش میگذرم و خاطرهای نقشبسته در ذهنم را مرور میکنم.
قبل از اینکه به خانهای برویم که قرار بود چند شب بر خوانِ بخشندگی بینظیرشان بنشینیم، چند ساعتی در خانۀ دیگری مهمان شدیم که آشنایی دوری با پدرم داشتند ولی انگار فامیلِ نزدیک باشند با مهربانی و صمیمیت پذیرایمان شدند.
بزرگِ خانواده، پیرمردی بود کشاورز با تمام ویژگیهای یک مرد روستایی، لهجهای کردی، شالی بر سر و شال دیگری بر کمر، مهربانِ مهربان!
و اما زیباترین قسمت ماجرا، این بود که پیرمرد، همسرش را «عروسخانِم» صدا میزد. چپ و راست میرفت و به زنی که پادرد و ضعفِ چشم و خمیدگیِ بدن و پوستِ چروکیده و بینیِ بزرگ داشت و از زیبایی احتمالی جوانیاش چیزی نمانده بود با عشق و احترام خاصی میگفت: عروسخانِم!
چند تا پسر داشتند که با همسرانشان در همان خانه زندگی میکردند و عروسِ واقعی خانواده، آن خانمها بودند ولی آنها را به اسم صدا میکردند: زهرا و نرگس و...! لقبِ عروسخانِم، مختص پیرزن بود که در پاسخِ تعجب ما با لبخند و عشوۀ خاصی میگفت: «از روز اول، عروسخانِم صدایم کرده و تا امروز همان مانده». حتی توی روستا هم اینطوری صدایش میکردند.
الف.شین.
قبل از اینکه به خانهای برویم که قرار بود چند شب بر خوانِ بخشندگی بینظیرشان بنشینیم، چند ساعتی در خانۀ دیگری مهمان شدیم که آشنایی دوری با پدرم داشتند ولی انگار فامیلِ نزدیک باشند با مهربانی و صمیمیت پذیرایمان شدند.
بزرگِ خانواده، پیرمردی بود کشاورز با تمام ویژگیهای یک مرد روستایی، لهجهای کردی، شالی بر سر و شال دیگری بر کمر، مهربانِ مهربان!
و اما زیباترین قسمت ماجرا، این بود که پیرمرد، همسرش را «عروسخانِم» صدا میزد. چپ و راست میرفت و به زنی که پادرد و ضعفِ چشم و خمیدگیِ بدن و پوستِ چروکیده و بینیِ بزرگ داشت و از زیبایی احتمالی جوانیاش چیزی نمانده بود با عشق و احترام خاصی میگفت: عروسخانِم!
چند تا پسر داشتند که با همسرانشان در همان خانه زندگی میکردند و عروسِ واقعی خانواده، آن خانمها بودند ولی آنها را به اسم صدا میکردند: زهرا و نرگس و...! لقبِ عروسخانِم، مختص پیرزن بود که در پاسخِ تعجب ما با لبخند و عشوۀ خاصی میگفت: «از روز اول، عروسخانِم صدایم کرده و تا امروز همان مانده». حتی توی روستا هم اینطوری صدایش میکردند.
الف.شین.
شما فقط تا وقتی زنتون جوان و خوشگله بهش محبت می کنید؟! حتی اگه خودتون هم پا به پاش چروکیده شده باشید؟! به دخترهای زشت اصلا محبت نمی کنید؟ :(
زیبا بود