گوناگون

آخرین روز در مجموعۀ عظیم صنعتی

آخرین روز در مجموعۀ عظیم صنعتی

پارسینه: جلسۀ عمومی واحد فروش شرکت بود؛ جلسه‌ای که سالی یک بار قبل از تعطیلات عید برگزار می‌شد. هیچ‌وقت آن روز را فراموش نمی‌کنم که باعث شد پس از ده سال خدمت صادقانه، آن مجموعۀ عظیم صنعتی را ترک کنم.

از صبح، حال عجیبی داشتم. قرار بود مهندس حقیقی گزارش سالانۀ تک‌تک‌مان را بررسی کند و توی جلسۀ عمومی دربارۀ آن‌ها نظر بدهد. صبح به همسرم گفتم صبحانه نمی‌خورم. کمی دل‌درد داشتم. همسرم گفت بمانم خانه و استراحت کنم. ولی نمی‌شد. نرفتن به آن جلسه، ممکن بود به ازدست‌دادن ترفیعی بینجامد که چند سال بود منتظرش بودم. کاش به توصیۀ همسرم عمل کرده بودم.

مثل همیشه، مطمئن از خود و با لبخندی به پهنای صورتم وارد جلسه شدم. صندلی کنار مهندس حقیقی را انتخاب کردم و آماده بودم تا به گزارش من برسد و تمجیدی که شایسته‌اش بودم و برایش یک سال زحمت کشیده بودم بشنوم. هم‌زمان به تمام آخر هفته‌هایی فکر می‌کردم که از همسر و فرزندم دریغ کرده بودم؛ به مرخصی‌هایی که نگرفته بودم؛ به ساعات طولانی اضافه‌کار...

مهندس حقیقی شروع کرد به خواندن خلاصه‌ای از تک‌تک گزارش‌ها و کم‌کم نوبت به من رسید. حال عجیب صبحم لحظه به لحظه تشدید می‌شد. مهندس حقیقی شرحی مبسوط از عملکرد من طی سالی که پشت سر گذاشته بودیم ارائه داد. این‌بار آرزو کردم زودتر تمام کند تا من بتوانم جلسه را ترک کنم؛ اما او کش می‌داد و از فعالیت‌های من تمجید می‌کرد. حال من بد و بدتر شد.

سرم گیج می‌رفت. حسادت را در چشمان همکاران می‌دیدم. هنوز گزارش تمام نشده بود که دیدم نمی‌توانم بنشینم. با هول بلند شدم تا به سمت در بروم ولی دیگر کار از کار گذشته بود. ناگهان روی میز بزرگ کنفرانس، روی ورقه‌های گزارش سالانۀ واحد فروش استفراغ کردم...

این آخرین خاطرۀ من از واحد فروش مجموعۀ عظیم صنعتی بود. پس از چند روز، وکالتی به همسرم دادم تا از طرف من با شرکت تسویه حساب کند و برای همیشه آنجا را ترک کردم.

الف.شین

ارسال نظر

  • پژواک واژگون

    چه زود رنج

  • سارا

    این بهترین مطلبی بود که تا حالا اینجا گذاشتی الف. شین

  • سعید

    جالب بود .... حالت اضطرابی خوب به تصویر کشیده شده بود...

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار