گزارش تکان دهنده از واقعیت کمپ های غیر مجاز
پارسینه: گزارشی جالب و خواندنی از معتادان خطرناکی که رغبت نمی کنید به آنها نزدیک شوید. مددجویان مرکز مهر سروش از روزگار سخت اعتیاد و کارتنخوابی در خیابان میگویند.
مرکز مهر سروش یا همان بازداشتگاه کهریزگ سابق از بهمنماه گذشته طی تفاهمنامهای بین ستاد مبارزه با مواد مخدر ریاست جمهوی و پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا و همکاری قوه قضاییه به مرکز نگهداری و بازپروی معتادان متجاهر یا همان کمپ ماده ۱۶ مهر سروش تبدیل شد. این مرکز دارای بخشهای پزشکی و مددکاری است و تمامی مددجویان تحت نظر پزشکان و مددکاران قرار دارند. همچنین برخی از مددجویان میتوانند به شکل داوطلبانه برخی از امور مربوط به این مرکز را انجام دهند. در حال حاضر نیز حدود ۶۵۰ مددجو در آنجا حضور دارند. مددجویان این مرکز همان معتادان متجاهری هستند که تا چندی پیش با لباسهای ژنده و کثیف درحالی که سقف روی سرشان آسمان و فرش زیرپایشان زمین بود در کف خیابان زندگی میکردند، اما امروز درحالی که دیگر از آن چهرهها اثری نیست، تلاش میکنند تا از اعتیاد رها شده و با آموزشهایی که به آنها داده میشود به جامعه بازگردند.
برای تهیه گزارش در یک روز گرم بهاری پس از طی یک مسافت طولانی و گذر از مسیرهای خاکی وارد مرکز مهر سروش شدیم؛ یک مددجو که پایش شکسته است، در ورودی یکی از سالنها به عصایش تکیه داده و خودش را کامران معرفی میکند و میگوید: ۵۰ سال دارم و از حدود ۶ سال پیش که بیماری همسرم پیشرفت کرده بود به دلیل شرایط روحی درگیر اعتیاد شدم و پس از مرگ همسرم به افسردگی مبتلا شده و مصرف مواد را بیشتر کردم.
۴ واحد آپارتمان داشتم، اما در خیابان میخوابیدم
وی ادامه میدهد: از همان زمان که همسرم فوت شد، چون مستاصل بودم وقت زیادی را در پارک میگذراندم و تقریبا از همان موقع بود که کارتنخواب شدم و حدود ۵ سال را در این وضعیت گذراندم. گرچه میدانستم مواد چیز خوبی نیست، اما مصرف مواد من را آرام میکرد.
کامران درباره تامین هزینه مواد مخدرش توضیح میدهد: من به علت مصرف زیاد مواد و شرایط روحی که داشتم دیگر تمایلی نداشتم در خانه زندگی کنم و شبها را در همان پارک سرکوچه میگذراندم. شاید باور نکنید، اما قبل از اعتیادم راننده مدیرعامل یک شرکت بودم و ۴ واحد آپارتمان داشتم، اما از زمان شروع مصرف مواد در کوچه میخوابیدم و هرویین مونسم شده بود و هزینه تامین موادم را از کرایه خانهام در میآوردم.
این مددجو که حدود یک ماه است در مرکز مهر سروش حضور دارد، خاطرنشان میکند: بارها و در طرحهای مختلف دستگیر شدم، اما همیشه تصمیم میگرفتم بعد از خروج از مرکز بازپروری بلافاصله مصرف کنم و، اما این دفعه شرایط فرق میکند. حدود یک ماه است که در کمپ هستم و واقعا تصمیم گرفتهام که ترک کنم.
از خدا خواستم روزی که مرگم فرا میرسد، ۲۴ ساعت قبلش پاک باشم
ابوالفضل کمی آنطرفتر ایستاده و به ما نگاه میکند و میگوید: شش سال است که کارتنخوابی میکنم. حدود ۸ سالی مصرف کننده بودم، اما تصمیم گرفتم ترک کنم و ترک هم کردم و بعد از آن از ادواج کردم و ۱۲ سال نیز پاک بودم.
ابوالفضل خاطرنشان میکند: بعد از ازدواج در خانه پدریام ساکن شدیم و، چون کرایه خانه نداشتم، هیچ وقت به دنبال کار ثابت نبودم در حالی که همه به من میگفتند کسی که مواد را ترک میکند، باید سرکار برود تا دوباره به سراغ مواد مخدر نرود، اما من نه تنها به سرکار نرفتم بلکه دوباره مصرف مواد را شروع کردم.
وی ادامه میدهد: من از نظر مالی تامین بودم و همه خانواده حمایتم میکردند و هیچ مشکلی نداشتم، اما سرکار نرفتم یعنی کار ثابت نداشتم و مدام شغلهایم را تغییر میدادم، در آخر هم این سرکار نرفتن کار دستم داد. زمانی که لغزش کردم دیگر روی رفتن خانه را نداشتم تا دو سال هیچ کس از من خبری نداشت، بار اول که کارتن خوابی میکردم خیلی برایم سخت بود. مجبور بودم از سطل زباله غذایم را تامین کنم و شبها کنار خیابان بخوابم، پاتوقم شده بود شوش، مولوی و راهآهن و ضایعات را جمع میکردم و از آن طریق هزینههایم را تامین میکردم.
ابوالفضل که دو دختر ۱۳ و ۱۱ ساله دارد، تصریح میکند: خدا روزی ما کارتنخوابها را هم میرساند، اما من نیت کردم تا زمانی که خوب نشدم از اینجا نروم. اگر هم خوب نشوم از خدا خواستم حداقل ۲۴ ساعت پاک باشم و بعد در کمپ از دنیا بروم، چون نمیخواهم در خیابان و در جوی آب بمیرم و از خدا میخواهم باور و امیدم را دوباره به من بازگرداند. دلم برای خانواده و همسر و فرزندانم تنگ شده است.
کودکیام با اعتیاد گذشت
در سالن دیگری از این مرکز عباس به روی تختش نشسته و زانوهایش را در بغل گرفته است، از او میپرسم که آیا دوست دارد درباره گذشته صحبت کنیم، میگوید: از چه بگویم؟ از ۱۸ سال عمرم که پای مصرف مواد رفت یا از کودکیام که با یک پدر و مادر معتاد گذشت؟
وی ادامه میدهد: از ۱۵ سالگی مصرف مواد را در کنار پدر و مادرم شروع کردم و هر سه با هم تریاک مصرف میکردیم. بعد از مدتی ازدواج کردم، اما همسرم نتوانست این شرایط را تحمل کند و با فرزندم من را ترک کردند. الان ۱۵ سال از آن روز میگذرد. بعد از فوت پدر و مادر هم حدود یکسالی است که کارتنخواب شدهام.
از عباس میپرسم آیا تصمیم دارد که اعتیادش را ترک کند، میگوید: حدود یک ماه پیش دستگیر شدم و مرا به مرکز سروش آوردند. من تصمیم دارم ترک کنم، اما باز هم میترسم، چون بیرون از اینجا نه حامی دارم و نه امیدی و نه حتی جایی برای ماندن.
قاسم در تخت دیگری در این سالن نشسته است و به ما میگوید: من ۲۰ سال است که اعتیاد دارم در نانوایی کار میکردم و همسر و سه فرزند دارم. مدتهاست به خاطر اعتیاد هم کارم را از دست دادم و هم همسر و فرزندانم ترکم کردهاند. یکبار تصمیم گرفتم به زور ترک کنم، اما نشد و به جای تریاک به سراغ کوکایین رفتم. اما واقعا خسته شدهام و از مواد بیزارم و امیدوارم بالاخره بتوانم یک روز این مواد لعنتی را ترک کنم.
در کمپهای غیرمجاز شبها حق استفاده از سرویس بهداشتی را نداشتیم
همه افرادی که در این مرکز حضور دارند، لباسهای متحدالشکل بر تن داشته و البته با توجه به مدت حضورشان و اینکه جز نیروهای خدماتی هستند، رنگ لباسهایشان متفاوت است. نیما جوان ۲۴ سالهای است که از لباس زرد رنگی که بر تن دارد مشخص است از مددجویانی است که بیش از سه ماه از مدت حضورش در این مرکز میگذرد. او به دیوار تکیه داده و به برگهای که در دست دارد با دقت نگاه میکند، از او میپرسم این کاغذ چیست، میگوید: لوح تقدیری است که برای سه ماه دوری از اعتیاد در این مرکز دریافت کردهام.
میپرسم چند سال است که مصرف کنندهای توضیح میدهد: از ۱۷ سالگی مواد مصرف میکردم. آن زمان برادرم را به جرم قتل اعدام کرده بودند و پدرم هم بعد از فوت برادرم خودکشی و مادرم دوباره ازدواج کرد و شرایط خانوادهمان اصلا مناسب نبود. اولین بار قرص خوردم، اما کمکم شروع کردم به مصرف شیشه.
وی با بیان اینکه میخواستم خلاءهایم و جنگ اعصابهایی را که در خانه داشتیم با سرخوشی مواد پر کنم، ادامه میدهد: برای اولین بار که خانوادهام متوجه شدند، اعتیاد دارم من را برای ترک به یک مرکز ترک اعتیاد فرستادند. آن زمان در آن مرکز هزینه هر نفر ۴۵۰ هزار تومان بود. حدود ۴۰ روزی در آن مرکز بودم، اما بعد فرار کردم.
این مددجو درباره علت فرارش از مرکز ترک اعتیاد میگوید: آنجا از زندان هم بدتر بود. ساعت ۷ صبح از خواب بیدار میشدیم و پس از ورزش صبحانه میخوردیم که شامل مقداری نان خشک شده با پنیر مانده بود. پس از آن باید محل را نظافت میکردیم بعد از آن زمان صرف ناهار بود که شامل آب عدس و نان خشک شده بود. عصرها هم باید به صورت دو زانو نشسته و دوباره نظافت میکردیم و اگر کسی از این حالت خارج میشد، پرسنل کمپ او را کتک میزدند.
وی با بیان اینکه سالنهای آن مرکز ترک اعتیاد خصوصی فضای باز و هواخوری نداشت، خاطرنشان میکند: شبها حق استفاده از سرویس بهداشتی را نداشتیم و اگر کسی مجبور به استفاده از سرویس بهداشتی میشد صبح روز بعد به شدت تنبیه و تحقیر میشد. من مدت کوتاهی در آنجا بودم، اما واقعا دوست داشتم بمیرم و در این مرکز نباشم، چراکه به شدت ما را کتک میزدند و مجبورمان میکردند با کتک ترک کنیم.
نیما با اشاره به اتفاقاتی که بعد از فرار از مرکز ترک اعتیاد برایش افتاده است، تصریح میکند: چندین بار قصد خودکشی داشتم، اما موفق نشدم ۵ بار قصد کردم ترک کنم، اما باز هم نشد آخر هم در باغآذری و شوش کارتن خوابی میکردم که سه ماه پیش بازداشت شده و به این جا آمدم و سه ماه است که تحت مشاوره و درمان اعتیاد هستم.
معتادان برای کمپهای غیرمجاز منبع درآمد هستند
سعید هم جوان دیگری است که از کودکی درگیر اعتیاد شده است. او درباره شروع اعتیادش میگوید: مادرم که فوت شد پدرم ما را رها کرد و من تا ۶ سالگی با پدربزرگ و مادربزرگم بودم، اما بعد از فوت آنها از آنجا که کسی را نداشتم، آواره خیابانها شدم و همان موقع بود که کم کم با مواد آشنا شدم.
وی ادامه میدهد: حدود ۱۵ سالم بود که توسط داییام برای ترک اعتیاد به یکی از مراکز غیرمجاز ترک اعتیاد رفتیم در آنجا به ما به عنوان یک منبع درآمد نگاه میکردند و همیشه کاری میکردند که دوباره به سمت اعتیاد برویم تا دوباره به کمپ بازگردیم. از کمپ که بیرون میآمدم دوباره مصرف مواد را شروع میکردم و موادی را مصرف میکردم که حتی اسمشان را هم نمیدانستم.
افرادی که در مرکز سروش حضور دارند، اگرچه قصههای مختلفی دارند، اما همه آنها افراد آسیبدیدهای هستند که نتوانستند در شرایط سخت زندگی تاب آورده و به اعتیاد کشیده شدهاند و یا در خانوادههایی بودند که والدینشان نیز مواد مصرف میکردند و از همان کودکی با اعتیاد و مصرف مواد آشنا شدهاند، بسیاری از آنها سالهاست که پناهی جز خیابان نداشتهاند و امروز تلاش میکنند تا از همه ناملایماتی که طی سالهای سخت زندگی کشیدهاند، رها شده و به خانواده، کار و شان اجتماعی دست پیدا کنند.
برای تهیه گزارش در یک روز گرم بهاری پس از طی یک مسافت طولانی و گذر از مسیرهای خاکی وارد مرکز مهر سروش شدیم؛ یک مددجو که پایش شکسته است، در ورودی یکی از سالنها به عصایش تکیه داده و خودش را کامران معرفی میکند و میگوید: ۵۰ سال دارم و از حدود ۶ سال پیش که بیماری همسرم پیشرفت کرده بود به دلیل شرایط روحی درگیر اعتیاد شدم و پس از مرگ همسرم به افسردگی مبتلا شده و مصرف مواد را بیشتر کردم.
۴ واحد آپارتمان داشتم، اما در خیابان میخوابیدم
وی ادامه میدهد: از همان زمان که همسرم فوت شد، چون مستاصل بودم وقت زیادی را در پارک میگذراندم و تقریبا از همان موقع بود که کارتنخواب شدم و حدود ۵ سال را در این وضعیت گذراندم. گرچه میدانستم مواد چیز خوبی نیست، اما مصرف مواد من را آرام میکرد.
کامران درباره تامین هزینه مواد مخدرش توضیح میدهد: من به علت مصرف زیاد مواد و شرایط روحی که داشتم دیگر تمایلی نداشتم در خانه زندگی کنم و شبها را در همان پارک سرکوچه میگذراندم. شاید باور نکنید، اما قبل از اعتیادم راننده مدیرعامل یک شرکت بودم و ۴ واحد آپارتمان داشتم، اما از زمان شروع مصرف مواد در کوچه میخوابیدم و هرویین مونسم شده بود و هزینه تامین موادم را از کرایه خانهام در میآوردم.
این مددجو که حدود یک ماه است در مرکز مهر سروش حضور دارد، خاطرنشان میکند: بارها و در طرحهای مختلف دستگیر شدم، اما همیشه تصمیم میگرفتم بعد از خروج از مرکز بازپروری بلافاصله مصرف کنم و، اما این دفعه شرایط فرق میکند. حدود یک ماه است که در کمپ هستم و واقعا تصمیم گرفتهام که ترک کنم.
از خدا خواستم روزی که مرگم فرا میرسد، ۲۴ ساعت قبلش پاک باشم
ابوالفضل کمی آنطرفتر ایستاده و به ما نگاه میکند و میگوید: شش سال است که کارتنخوابی میکنم. حدود ۸ سالی مصرف کننده بودم، اما تصمیم گرفتم ترک کنم و ترک هم کردم و بعد از آن از ادواج کردم و ۱۲ سال نیز پاک بودم.
ابوالفضل خاطرنشان میکند: بعد از ازدواج در خانه پدریام ساکن شدیم و، چون کرایه خانه نداشتم، هیچ وقت به دنبال کار ثابت نبودم در حالی که همه به من میگفتند کسی که مواد را ترک میکند، باید سرکار برود تا دوباره به سراغ مواد مخدر نرود، اما من نه تنها به سرکار نرفتم بلکه دوباره مصرف مواد را شروع کردم.
وی ادامه میدهد: من از نظر مالی تامین بودم و همه خانواده حمایتم میکردند و هیچ مشکلی نداشتم، اما سرکار نرفتم یعنی کار ثابت نداشتم و مدام شغلهایم را تغییر میدادم، در آخر هم این سرکار نرفتن کار دستم داد. زمانی که لغزش کردم دیگر روی رفتن خانه را نداشتم تا دو سال هیچ کس از من خبری نداشت، بار اول که کارتن خوابی میکردم خیلی برایم سخت بود. مجبور بودم از سطل زباله غذایم را تامین کنم و شبها کنار خیابان بخوابم، پاتوقم شده بود شوش، مولوی و راهآهن و ضایعات را جمع میکردم و از آن طریق هزینههایم را تامین میکردم.
ابوالفضل که دو دختر ۱۳ و ۱۱ ساله دارد، تصریح میکند: خدا روزی ما کارتنخوابها را هم میرساند، اما من نیت کردم تا زمانی که خوب نشدم از اینجا نروم. اگر هم خوب نشوم از خدا خواستم حداقل ۲۴ ساعت پاک باشم و بعد در کمپ از دنیا بروم، چون نمیخواهم در خیابان و در جوی آب بمیرم و از خدا میخواهم باور و امیدم را دوباره به من بازگرداند. دلم برای خانواده و همسر و فرزندانم تنگ شده است.
کودکیام با اعتیاد گذشت
در سالن دیگری از این مرکز عباس به روی تختش نشسته و زانوهایش را در بغل گرفته است، از او میپرسم که آیا دوست دارد درباره گذشته صحبت کنیم، میگوید: از چه بگویم؟ از ۱۸ سال عمرم که پای مصرف مواد رفت یا از کودکیام که با یک پدر و مادر معتاد گذشت؟
وی ادامه میدهد: از ۱۵ سالگی مصرف مواد را در کنار پدر و مادرم شروع کردم و هر سه با هم تریاک مصرف میکردیم. بعد از مدتی ازدواج کردم، اما همسرم نتوانست این شرایط را تحمل کند و با فرزندم من را ترک کردند. الان ۱۵ سال از آن روز میگذرد. بعد از فوت پدر و مادر هم حدود یکسالی است که کارتنخواب شدهام.
از عباس میپرسم آیا تصمیم دارد که اعتیادش را ترک کند، میگوید: حدود یک ماه پیش دستگیر شدم و مرا به مرکز سروش آوردند. من تصمیم دارم ترک کنم، اما باز هم میترسم، چون بیرون از اینجا نه حامی دارم و نه امیدی و نه حتی جایی برای ماندن.
قاسم در تخت دیگری در این سالن نشسته است و به ما میگوید: من ۲۰ سال است که اعتیاد دارم در نانوایی کار میکردم و همسر و سه فرزند دارم. مدتهاست به خاطر اعتیاد هم کارم را از دست دادم و هم همسر و فرزندانم ترکم کردهاند. یکبار تصمیم گرفتم به زور ترک کنم، اما نشد و به جای تریاک به سراغ کوکایین رفتم. اما واقعا خسته شدهام و از مواد بیزارم و امیدوارم بالاخره بتوانم یک روز این مواد لعنتی را ترک کنم.
در کمپهای غیرمجاز شبها حق استفاده از سرویس بهداشتی را نداشتیم
همه افرادی که در این مرکز حضور دارند، لباسهای متحدالشکل بر تن داشته و البته با توجه به مدت حضورشان و اینکه جز نیروهای خدماتی هستند، رنگ لباسهایشان متفاوت است. نیما جوان ۲۴ سالهای است که از لباس زرد رنگی که بر تن دارد مشخص است از مددجویانی است که بیش از سه ماه از مدت حضورش در این مرکز میگذرد. او به دیوار تکیه داده و به برگهای که در دست دارد با دقت نگاه میکند، از او میپرسم این کاغذ چیست، میگوید: لوح تقدیری است که برای سه ماه دوری از اعتیاد در این مرکز دریافت کردهام.
میپرسم چند سال است که مصرف کنندهای توضیح میدهد: از ۱۷ سالگی مواد مصرف میکردم. آن زمان برادرم را به جرم قتل اعدام کرده بودند و پدرم هم بعد از فوت برادرم خودکشی و مادرم دوباره ازدواج کرد و شرایط خانوادهمان اصلا مناسب نبود. اولین بار قرص خوردم، اما کمکم شروع کردم به مصرف شیشه.
وی با بیان اینکه میخواستم خلاءهایم و جنگ اعصابهایی را که در خانه داشتیم با سرخوشی مواد پر کنم، ادامه میدهد: برای اولین بار که خانوادهام متوجه شدند، اعتیاد دارم من را برای ترک به یک مرکز ترک اعتیاد فرستادند. آن زمان در آن مرکز هزینه هر نفر ۴۵۰ هزار تومان بود. حدود ۴۰ روزی در آن مرکز بودم، اما بعد فرار کردم.
این مددجو درباره علت فرارش از مرکز ترک اعتیاد میگوید: آنجا از زندان هم بدتر بود. ساعت ۷ صبح از خواب بیدار میشدیم و پس از ورزش صبحانه میخوردیم که شامل مقداری نان خشک شده با پنیر مانده بود. پس از آن باید محل را نظافت میکردیم بعد از آن زمان صرف ناهار بود که شامل آب عدس و نان خشک شده بود. عصرها هم باید به صورت دو زانو نشسته و دوباره نظافت میکردیم و اگر کسی از این حالت خارج میشد، پرسنل کمپ او را کتک میزدند.
وی با بیان اینکه سالنهای آن مرکز ترک اعتیاد خصوصی فضای باز و هواخوری نداشت، خاطرنشان میکند: شبها حق استفاده از سرویس بهداشتی را نداشتیم و اگر کسی مجبور به استفاده از سرویس بهداشتی میشد صبح روز بعد به شدت تنبیه و تحقیر میشد. من مدت کوتاهی در آنجا بودم، اما واقعا دوست داشتم بمیرم و در این مرکز نباشم، چراکه به شدت ما را کتک میزدند و مجبورمان میکردند با کتک ترک کنیم.
نیما با اشاره به اتفاقاتی که بعد از فرار از مرکز ترک اعتیاد برایش افتاده است، تصریح میکند: چندین بار قصد خودکشی داشتم، اما موفق نشدم ۵ بار قصد کردم ترک کنم، اما باز هم نشد آخر هم در باغآذری و شوش کارتن خوابی میکردم که سه ماه پیش بازداشت شده و به این جا آمدم و سه ماه است که تحت مشاوره و درمان اعتیاد هستم.
معتادان برای کمپهای غیرمجاز منبع درآمد هستند
سعید هم جوان دیگری است که از کودکی درگیر اعتیاد شده است. او درباره شروع اعتیادش میگوید: مادرم که فوت شد پدرم ما را رها کرد و من تا ۶ سالگی با پدربزرگ و مادربزرگم بودم، اما بعد از فوت آنها از آنجا که کسی را نداشتم، آواره خیابانها شدم و همان موقع بود که کم کم با مواد آشنا شدم.
وی ادامه میدهد: حدود ۱۵ سالم بود که توسط داییام برای ترک اعتیاد به یکی از مراکز غیرمجاز ترک اعتیاد رفتیم در آنجا به ما به عنوان یک منبع درآمد نگاه میکردند و همیشه کاری میکردند که دوباره به سمت اعتیاد برویم تا دوباره به کمپ بازگردیم. از کمپ که بیرون میآمدم دوباره مصرف مواد را شروع میکردم و موادی را مصرف میکردم که حتی اسمشان را هم نمیدانستم.
افرادی که در مرکز سروش حضور دارند، اگرچه قصههای مختلفی دارند، اما همه آنها افراد آسیبدیدهای هستند که نتوانستند در شرایط سخت زندگی تاب آورده و به اعتیاد کشیده شدهاند و یا در خانوادههایی بودند که والدینشان نیز مواد مصرف میکردند و از همان کودکی با اعتیاد و مصرف مواد آشنا شدهاند، بسیاری از آنها سالهاست که پناهی جز خیابان نداشتهاند و امروز تلاش میکنند تا از همه ناملایماتی که طی سالهای سخت زندگی کشیدهاند، رها شده و به خانواده، کار و شان اجتماعی دست پیدا کنند.
منبع:
خبرگزاری ایلنا
ارسال نظر