واكنش يك بلاگر حزب اللهي به انتشار خبر مرگ ستار بهشتی
اميد حسيني در آهستان نوشت:
از دو روز پیش تا حالا که اخبار مربوط به درگذشت یک وبلاگ نویس ایرانی در رسانه های بیگانه منتشر شده، هنوز مسئولی از قوه قضائیه، نیروی انتظامی و یا پلیس فتا به خودش زحمت نداده تا حرفی، نظری و یا توضیحی درباره این خبر ارائه دهد. فقط معاون کمیسیون امنیت ملی مجلس حرف زده که با حرف نزدنش فرقی نمیکند!
این سکوت و این نحوهی برخورد، آن هم در قبال موضوعات و اخباری که به سرعت در کل دنیا منتشر میشود و فشارهای سیاسی و تبلیغاتی زیادی را علیه نظام به همراه دارد، نشان دهنده بیتفاوتی مسئولان نسبت به نتیجه عملکرد خود و بازتاب آن در رسانههاست. برداشت ما این است که آن مسئول و یا آن نهاد محترم، کاری به رسانهها، افکار عمومی و یا تبلیغات دشمن ندارد و اصلا احساس نمیکند که باید دربارهی عملکردش پاسخگو باشد.
یک نفر به عنوان وبلاگ نویس توسط پلیس فتا بازداشت شد و بعد از چند روز ناگهان از دنیا رفت. همه رسانه های ضدانقلاب هم مدعی هستند که وی در اثر شکنجه و یا بدرفتاری موقع بازجویی درگذشته است. طبعا با توجه به موارد مشابه ( زهرا بنی یعقوب و حادثه کهریزک) چنین ذهنیتی فورا بوجود میآید. در این شرایط کمترین وظیفه مسئولان مربوطه (در این مورد خاص پلیس فتا) این است که حرفی بزنند. اگر ادعای رسانه ها اشتباه است، آن را تکذیب کنند و در صورت صحت خبر، درباره اصل ماجرا توضیح بدهند. اگر هم اشتباهی صورت گرفته با مقصر آن برخورد کنند. پس سکوت فعلی چه دلیلی دارد؟ چرا فلان مامور، مسئول و یا نهاد مربوطه، با سکوت خود، بار سنگین دیگری را بر دوش نظامی میگذارد که این روزها با انواع و اقسام فشارهای سیاسی و تبلیغاتی روبرو است؟
به هرحال «ستار بهشتی» یا به مرگ طبیعی از دنیا رفته و یا در اثر حادثهای در دوران بازداشتش. از این دو حال که خارج نیست. اگر به مرگ طبیعی از دنیا رفته، ثابت کنید؛ اگر هم بر اثر شکنجه، مسئولیتش را بپذیرید! چرا سکوت؟ نتیجه طبیعی این سکوت این است که ماموران و مسئولان مربوطه میخواهند مسئولیت اقدام ِخود را متوجه نظام بکنند! (یعنی هر کسی خودش میشود نماد و نمایندهی نظام! غیر از این است؟)
البته من درباره جرم و اتهام وی حرفی نمیزنم چون اطلاعاتی ندارم. در همین یکی دو روز گذشته وبلاگ منتسب به وی را پیدا کرده و مطالبِ عمدتا غیرمنصفانهاش را خواندهام. پس کاملا معلوم است که با او و نظراتش اصلا و ابدا موفق نیستم؛ اما این دلیل نمیشود که از مرگش آن هم با این وضعیتِ پر از شبهه خوشحال باشم. حتی اگر جرم کسی آنقدر سنگین باشد که مستحق شدیدترین و سنگینترین مجازات باشد، نحوه و شیوهی مجازات او کاملا مشخص است. بگذریم از اینکه ستار بهشتی فقط یک وبلاگ نویس بود و مگر یک وبلاگ نویس ساده چه جرم بزرگی میتواند مرتکب شود که مستحق مرگ باشد؟! یعنی این نظام با نوشتن و خواندن چند تا پست وبلاگی به خطر میافتد؟! …
*****
پی نوشت: امشب فیلم «سفر سنگ» ساخته مسعود کیمیایی از تلویزیون پخش شد. اگر تاریخ تولیدش را اعلام نمیکردند و اگر با مسعود کیمیایی آشنا نبودیم، گمان میکردیم این فیلم در سالهای بعد از انقلاب ساخته شده! فیلمی که به بهترین شکل ممکن مصیبتها و سختیهای دوران ارباب رعیتی را نشان داده. فیلمی که هم تاریخی است و هم خودش تاریخ است. یعنی از دل حادثه و از بطن ماجرا بیرون آمده. باور پذیر است چون شعار نمیدهد. عملا نشان میدهد که کجا بودیم و چطور زندگی میکردیم؟ حیف که بعد از سی سال از پیروزی انقلاب، سینما هنوز چشمانش را به روی تاریخ بسته.
حالا حرف من درباره فیلم و سینما نیست. امشب موقع تماشای «سفر سنگ» ذهنم رفت به سمت تاریخ و آن سفر دویست سالهی اخیر در راه آزادی و استقلال و رهایی از استبداد و استعمار که رسیدیم به بهمن ۵۷ و انقلاب شکوهمند اسلامی. انقلابی که حالا حالاها باید باقی بماند و روحِ جهان مردهی کنونی باشد. پس چرا ما به جانش بیفتیم؟ لطفا یک نفر حرف بزند! …
تشکر
حرفات قشنگ و منصفنه بود .
تعجبی نداره اگه کسی جواب نده