بررسی یک پروژه جهانی: «قهرمان پروری»
پارسینه: 45 سال پیش، زیرزمین دانشگاه استنفورد، آمریکا. یک آزمایش روان شناسی اجتماعی که می خواست ببیند آیا ممکن است آدم های خوب تحت تاثیر شرایط بد دست به کارهای شیطانی بزنند؟
همه چیز با یک آزمایش شروع شد: 45 سال پیش، زیرزمین دانشگاه استنفورد، آمریکا. یک آزمایش روان شناسی اجتماعی که می خواست ببیند آیا ممکن است آدم های خوب تحت تاثیر شرایط بد دست به کارهای شیطانی بزنند؟ آزمایش، موفق بود و به روشنی نشان داد که بله، می تواند: به طوری که چند نفر از سالم ترین جوانان آمریکایی که در این آزمایش نقش زندانبان را بازی می کردند، فقط در عرض پنج روز دست به شرارت هایی زدند که باورش برای همگان سخت بود. آزمایش زندان استنفورد با اینکه هدف خوبی داشت، به بدنام ترین آزمایش روان شناسی اجتماعی تاریخ تبدیل شد!
فیلیپ زیمباردو در یک منطقه فقیرنشین متولد شد؛ 83 سال پیش، نیویورک، آمریکا. فقر از همان کودکی، یعنی در هفت سالگی، سوالات روان شناسی اجتماعی را در ذهنش ایجاد کرد: «چرا بعضی از دوستانم تحت این شرایط حاضرند برای پول، دست به کارهای نادرست بزنند؟ و چرا بعضی از دوستانم این کار را نمی کنند؟ تفاوت آن ها چیست؟» او این را یاد گرفته بود که آدم های خوب و آدم های بد از هم جدا هستند: «پدر و مادرم و بزرگ ترها به من گفته بودند یک خط ثابت وجود دارد که ما آدم های خوب این طرف هستیم و آدم بدها آن طرف هستند. اما این تردید برای من وجود داشت که آیا این مرز می تواند جا به جا شود یا نفوذپذیر باشد؟» سال ها بعد، زیمباردو، همچنان به دنبال پاسخ این سوال بود و برای پیدا کردن آن، آزمایش زندان را طراحی کرد.
فیلیپ زیمباردو در یک منطقه فقیرنشین متولد شد؛ 83 سال پیش، نیویورک، آمریکا. فقر از همان کودکی، یعنی در هفت سالگی، سوالات روان شناسی اجتماعی را در ذهنش ایجاد کرد: «چرا بعضی از دوستانم تحت این شرایط حاضرند برای پول، دست به کارهای نادرست بزنند؟ و چرا بعضی از دوستانم این کار را نمی کنند؟ تفاوت آن ها چیست؟» او این را یاد گرفته بود که آدم های خوب و آدم های بد از هم جدا هستند: «پدر و مادرم و بزرگ ترها به من گفته بودند یک خط ثابت وجود دارد که ما آدم های خوب این طرف هستیم و آدم بدها آن طرف هستند. اما این تردید برای من وجود داشت که آیا این مرز می تواند جا به جا شود یا نفوذپذیر باشد؟» سال ها بعد، زیمباردو، همچنان به دنبال پاسخ این سوال بود و برای پیدا کردن آن، آزمایش زندان را طراحی کرد.
زیمباردو هنوز هم طراح آزمایش زندان استنفورد شناخته می شود، اما او ذاتا انسانی خوش قلب و مهربان است و همین ثابت می کند که شرایط چطور می تواند حتی آدم های خوب را وادار به انجام کارهایی کند که شاید بعدها خودشان هم از آن تعجب کنند. زیمباردو سال ها روی شرارت مطالعه کرد؛ اینکه چه چیزهایی باعث می شود پرتگاه لغزنده شیطان، لغزنده تر شود و انسان های خوب به دام آن بیفتند. اما او الان کلا مسیر کار خود را تغییر داده و روی مفهومی کار می کند که شاید نجات بخش همه مردم دنیا باشد؛ مفهومی به نام «قهرمان پروری». به همین بهانه، گفت و گویی با او داشتیم که در ادامه می خوانید.]
دکتر زیمباردو، موفقیت چیست و چه رابطه ای با مفهوم قهرمان پروری دارد؟
معمولا وقتی به موفقیت فکر می کنیم، موفقیت مالی به نظرمان می رسد؛ یعنی کسب پول زیاد. این یک نوع موفقیت است یا دانشجویان و دانش آموزان معمولا موفقیت را گرفتن نمرات خوب می دانند. آنچه من مطرح می کنم، نوع متفاوتی از موفقیت است که قهرمان بودن در هر روز زندگی نام دارد؛ بدین صورت که هر روز یک کار کوچک از روی مهربانی انجام دهید، یعنی کار خاصی که باعث شود دیگران حس خاص بودن پیدا کنند؛ مثلا با یادگرفتن اسمشان، با برقراری تماس چشمی، با تعریف کردن از آن ها، کمک به کسانی که نیاز به کمک دارند و... که مخصوصا افراد جوان می توانند از این طریق به سالمندان کمک کنند. در مدارس باید چیزی به اسم «آموزش خدمت رسانی» تدریس شود که در آن، افراد هر هفته به جامعه شان خدمتی را ارائه دهند. در این صورت، با اهدای وقت خود برای ایجاد حسن نیت در جامعه اقدام می کنند. از نظر من، این پایه و اساس موفقیت واقعی است.
آیا می توانیم قهرمان پروری را نوعی روان شناسی مثبت بدانیم؟
قهرمان پروری حد نهایی روان شناسی مثبت است. روان شناسی مثبت عمدتا تنها روی شفق و همدلی تمرکز دارد که شامل افکار و احساسات می شود، اما این ها فضیلتی شخصی به شمار می رود. قهرمان پروری بالاترین فضیلت مدنی است که در آن قهرمانان، جهان را به سمت بهترشدن تغییر می دهند.
مطلعیم در حال حاضر در سیستمی با عنوان «پروژه تخیل قهرمانانه» در حال تربیت دانش آموزان و دانشجویان برای قهرمان شدن هستید. بفرمایید با کمک روش های جدید آموزش مثل نمایش فیلم و تمرینات عملی، نسل فردا را برای داشتن زندگی قهرمانانه آماده می کند؟
قهرمان پروری نقطه مقابل شرارت است. با تشویق تخیل قهرمانانه به ویژه در کودکان در سیستم آموزشی، به آنان یاد می دهیم که فکر کنند: «من یک قهرمان در انتظار هستم. در انتظار اینکه شرایط جور شود و عمل قهرمانانه ام را نشان دهم.» من الان می خواهم همه زندگی ام را وقف دوری از شیطان کنم. من از بچگی روی شرارت فکر کرده ام تا بتوانم قهرمان ها را درک کنم. قهرمانی یک امر عادی است؛ یعنی مردم عادی کارهای قهرمانانه انجام می دهند، همان طور که ممکن است دچار شرارت شوند.
قهرمان های سنتی جامعه ما، مثل گاندی یا ماندلا، اشتباهند، چون آن ها استثنا هستند. همه زندگی آن ها حول موضوع قهرمانی شان می چرخد. به خاطر همین است که اسمشان را می دانیم. قهرمان های بچه هایمان هم الگوی اشتباهی برای آن ها هستند، چون نیروی فرابشری دارند. بچه های ما باید بدانند که بیشتر قهرمان ها همین مردم عادی هستند و درواقع عمل قهرمانانه، امری متفاوت است.
آیا هر دختر و پسر و زن و مردی می تواند در زندگی اش یک قهرمان باشد؟
قطعا همین طور است. این همان چیزی است که می خواهم بگویم. این جریان از ذهن شما آغاز می شود. اول می گویید من می توانستم یک قهرمان باشم، بعد می گویید چطور باید قهرمان می شدم؛ در نهایت هم ما می خواهیم در هر مدرسه ای معلم ها و حتی مذهبیونی باشند که بگویند چطور می توانید در کشور خودتان و در خانواده خودتان قهرمان باشید.
قهرمان، یک آدم خاص نیست، بلکه یک انسان عادی است که عمل قهرمانانه انجام می دهد. برای قهرمان بودن باید یاد بگیرید که در عین عادی بودن، رفتار غیرعادی داشته باشید؛ چون هیچ وقت همرنگ جماعت نمی شوید. قهرمانان مردمی عادی هستند که رفتارهای اجتماعی آن ها غیرعادی است. آن ها دست به عمل می زنند. کلید قهرمان شدن دو چیز است: وقتی دیگران منفعل هستند، شما دست به عمل بزنید و دوم، به نفع جامعه اقدام کنید، نه به نفع خودتان.
یک روز شما در یک موقعیت جدید قرار می گیرید. سه راه پیش پای شماست؛ اگر راه اول را در پیش بگیرید، دست به شرارت می زنید؛ مثلا زورگویی یا تقلب. اگر راه دوم را در پیش بگیرید، گناه سکوت در مقابل یک عمل شیطانی را به دوش خواهید داشت. راه سوم، قهرمان شدن است.
نکته اینجاست که آیا ما آماده پذیرش و تقویت قهرمان های عادی هستیم؟ آیا آماده ایم که اگر شرایط پیش آمد، تخیل قهرمانانه را به عمل تبدیل کنیم؟ چون این اتفاق ممکن است فقط یک بار در زندگی شما رخ بدهد و اگر از آن بی تفاوت عبور کنید، همیشه با خود خواهید گفت من می توانستیم قهرمان باشم، اما از این فرصت استفاده نکردم. قهرمانی از تخیل آغاز می شود و به عمل تبدیل می شود.
بعضی افراد در شرایطی به جای قهرمان شدن، تبدیل به یک ضدقهرمان می شوند. به نظر شما چه چیز باعث می شود آدم های خوب دست به کارهای بد بزنند؟
فلاسفه، مذهبیون، نویسندگان و شاعران همیشه این سوال را پرسیده اند. اما روان شناس ها چنین سوالی را نمی پرسند، چون آن ها دنبال سوالاتی جزیی برای ساخت فرضیه هستند. من معتقدم سه نوع شرارت وجود دارد:
• شرارت فردی: وقتی فرد خودش آدم بدی است؛ مثل سیب هایی که گندیده هستند.
• شرارت موقعیتی: وقتی شرایط طوری است که آدم های خوب را به کارهای بد وادار می کند؛ مثل گذاشتن سیب های خوب در جعبه بد.
• شرارت سیستمی: وقتی یک سیستم یا سازمان باعث ایجاد موقعیت های بد می شود که در آن، افراد خوب تبدیل به انسان های شرور می شوند. شرارت سیستمی انواع مختلفی دارد که با آن آشنا هستید: جنگ، نسل کشی، برده فروشی، فجایع زیست محیطی، فقر یا آنچه در آزمایش زندان استنفورد رخ داد. مطالعات من و همکارانم در روان شناسی اجتماعی نشان می دهد چند عامل باعث لغزان تر شدن پرتگاه شیطان می شوند:
• فردیت زدایی: در آزمایش زندان استنفورد، زندانی ها روپوش زندانی پوشیدند و نامشان از آن ها گرفته شد؛ آن ها را با شماره صدا می کردند. زندانبان ها هم لباس فرم و عینک دودی داشتند، طوری که کسی نمی توانست در چشمان آن ها نگاه کند. همین باعث شد انجام شرارت برای آن ها آسان تر شود.
• اطاعت از مراجع قدرت: اطاعت کورکورانه از مراجع قدرت منجر به شرارت می شود. نوع شدیدتر آنچه در زندان استنفورد دیده شد، در فاجعه تجاوز و شکنجه های شیطانی زندانیان نظامی در زندان ابوغریب عراق واقعا از سربازان آمریکایی سرزد. آزمایش های روانشناس اجتماعی زیادی این مطلب را اثبات کرده است.
از جمله آزمایشات استنلی میلگرام که در آن آزمایشگر مقتدرانه از افراد می خواست به شخصی که نمی توانست به سوالات حافظه پاسخ دهد، شوک الکتریکی وارد کنند. این شوک از 15 ولت شروع می شد و تا 450 ولت پیش می رفت، یعنی حدی که می تواند فردی را به کشتن دهد.
شرکت کننده های این آزمایش با اینکه از داد و فریادهای طرف مقابل رنج می بردند، اما بیش از 65 درصد آن ها حاضر شدند تا آخرین حد شوک را به او وارد کنند؛ چون آزمایشگر از آن ها می خواست این کار را بکنند (در این آزمایش کسی آسیب ندید، چون شوک واقعی در کار نبود. طرف دوم همکار پژوهشگران بود و صرفا وانمود می کرد که درد می کشد.)
• مسئولیت زدایی: دز آزمایش شوک الکتریکی، افراد از آزمایشگر می پرسیدند اگر طرف مقابل آسیبی ببیند، مسئولیت با چه کسی است؟ و آزمایشگر به آن ها اطمینان می داد که مسئولت با خودش است، نه آن ها.
• پخش شدن مسئولیت: به این پدیده، اثر تماشاگر می گویند. زمانی که یک نفر در مقابل چشم دیگران دچار مشکل می شود و نیاز به کمک پیدا می کند، هرچه تعداد تماشاچی ها بیشتر باشد، آن ها بیشتر منتظر این می مانند که دیگری دست به کار شود. اگر این شرایط در ملتی وجود داشته باشد، اکثر مردم دست به شرارت می زنند؛ اما هستند کسانی که در مقابل این وسوسه مقاومت می کنند؛ آن ها همان افرادی هستند که من قهرمان می نامم.
دکتر زیمباردو، موفقیت چیست و چه رابطه ای با مفهوم قهرمان پروری دارد؟
معمولا وقتی به موفقیت فکر می کنیم، موفقیت مالی به نظرمان می رسد؛ یعنی کسب پول زیاد. این یک نوع موفقیت است یا دانشجویان و دانش آموزان معمولا موفقیت را گرفتن نمرات خوب می دانند. آنچه من مطرح می کنم، نوع متفاوتی از موفقیت است که قهرمان بودن در هر روز زندگی نام دارد؛ بدین صورت که هر روز یک کار کوچک از روی مهربانی انجام دهید، یعنی کار خاصی که باعث شود دیگران حس خاص بودن پیدا کنند؛ مثلا با یادگرفتن اسمشان، با برقراری تماس چشمی، با تعریف کردن از آن ها، کمک به کسانی که نیاز به کمک دارند و... که مخصوصا افراد جوان می توانند از این طریق به سالمندان کمک کنند. در مدارس باید چیزی به اسم «آموزش خدمت رسانی» تدریس شود که در آن، افراد هر هفته به جامعه شان خدمتی را ارائه دهند. در این صورت، با اهدای وقت خود برای ایجاد حسن نیت در جامعه اقدام می کنند. از نظر من، این پایه و اساس موفقیت واقعی است.
آیا می توانیم قهرمان پروری را نوعی روان شناسی مثبت بدانیم؟
قهرمان پروری حد نهایی روان شناسی مثبت است. روان شناسی مثبت عمدتا تنها روی شفق و همدلی تمرکز دارد که شامل افکار و احساسات می شود، اما این ها فضیلتی شخصی به شمار می رود. قهرمان پروری بالاترین فضیلت مدنی است که در آن قهرمانان، جهان را به سمت بهترشدن تغییر می دهند.
مطلعیم در حال حاضر در سیستمی با عنوان «پروژه تخیل قهرمانانه» در حال تربیت دانش آموزان و دانشجویان برای قهرمان شدن هستید. بفرمایید با کمک روش های جدید آموزش مثل نمایش فیلم و تمرینات عملی، نسل فردا را برای داشتن زندگی قهرمانانه آماده می کند؟
قهرمان پروری نقطه مقابل شرارت است. با تشویق تخیل قهرمانانه به ویژه در کودکان در سیستم آموزشی، به آنان یاد می دهیم که فکر کنند: «من یک قهرمان در انتظار هستم. در انتظار اینکه شرایط جور شود و عمل قهرمانانه ام را نشان دهم.» من الان می خواهم همه زندگی ام را وقف دوری از شیطان کنم. من از بچگی روی شرارت فکر کرده ام تا بتوانم قهرمان ها را درک کنم. قهرمانی یک امر عادی است؛ یعنی مردم عادی کارهای قهرمانانه انجام می دهند، همان طور که ممکن است دچار شرارت شوند.
قهرمان های سنتی جامعه ما، مثل گاندی یا ماندلا، اشتباهند، چون آن ها استثنا هستند. همه زندگی آن ها حول موضوع قهرمانی شان می چرخد. به خاطر همین است که اسمشان را می دانیم. قهرمان های بچه هایمان هم الگوی اشتباهی برای آن ها هستند، چون نیروی فرابشری دارند. بچه های ما باید بدانند که بیشتر قهرمان ها همین مردم عادی هستند و درواقع عمل قهرمانانه، امری متفاوت است.
آیا هر دختر و پسر و زن و مردی می تواند در زندگی اش یک قهرمان باشد؟
قطعا همین طور است. این همان چیزی است که می خواهم بگویم. این جریان از ذهن شما آغاز می شود. اول می گویید من می توانستم یک قهرمان باشم، بعد می گویید چطور باید قهرمان می شدم؛ در نهایت هم ما می خواهیم در هر مدرسه ای معلم ها و حتی مذهبیونی باشند که بگویند چطور می توانید در کشور خودتان و در خانواده خودتان قهرمان باشید.
قهرمان، یک آدم خاص نیست، بلکه یک انسان عادی است که عمل قهرمانانه انجام می دهد. برای قهرمان بودن باید یاد بگیرید که در عین عادی بودن، رفتار غیرعادی داشته باشید؛ چون هیچ وقت همرنگ جماعت نمی شوید. قهرمانان مردمی عادی هستند که رفتارهای اجتماعی آن ها غیرعادی است. آن ها دست به عمل می زنند. کلید قهرمان شدن دو چیز است: وقتی دیگران منفعل هستند، شما دست به عمل بزنید و دوم، به نفع جامعه اقدام کنید، نه به نفع خودتان.
یک روز شما در یک موقعیت جدید قرار می گیرید. سه راه پیش پای شماست؛ اگر راه اول را در پیش بگیرید، دست به شرارت می زنید؛ مثلا زورگویی یا تقلب. اگر راه دوم را در پیش بگیرید، گناه سکوت در مقابل یک عمل شیطانی را به دوش خواهید داشت. راه سوم، قهرمان شدن است.
نکته اینجاست که آیا ما آماده پذیرش و تقویت قهرمان های عادی هستیم؟ آیا آماده ایم که اگر شرایط پیش آمد، تخیل قهرمانانه را به عمل تبدیل کنیم؟ چون این اتفاق ممکن است فقط یک بار در زندگی شما رخ بدهد و اگر از آن بی تفاوت عبور کنید، همیشه با خود خواهید گفت من می توانستیم قهرمان باشم، اما از این فرصت استفاده نکردم. قهرمانی از تخیل آغاز می شود و به عمل تبدیل می شود.
بعضی افراد در شرایطی به جای قهرمان شدن، تبدیل به یک ضدقهرمان می شوند. به نظر شما چه چیز باعث می شود آدم های خوب دست به کارهای بد بزنند؟
فلاسفه، مذهبیون، نویسندگان و شاعران همیشه این سوال را پرسیده اند. اما روان شناس ها چنین سوالی را نمی پرسند، چون آن ها دنبال سوالاتی جزیی برای ساخت فرضیه هستند. من معتقدم سه نوع شرارت وجود دارد:
• شرارت فردی: وقتی فرد خودش آدم بدی است؛ مثل سیب هایی که گندیده هستند.
• شرارت موقعیتی: وقتی شرایط طوری است که آدم های خوب را به کارهای بد وادار می کند؛ مثل گذاشتن سیب های خوب در جعبه بد.
• شرارت سیستمی: وقتی یک سیستم یا سازمان باعث ایجاد موقعیت های بد می شود که در آن، افراد خوب تبدیل به انسان های شرور می شوند. شرارت سیستمی انواع مختلفی دارد که با آن آشنا هستید: جنگ، نسل کشی، برده فروشی، فجایع زیست محیطی، فقر یا آنچه در آزمایش زندان استنفورد رخ داد. مطالعات من و همکارانم در روان شناسی اجتماعی نشان می دهد چند عامل باعث لغزان تر شدن پرتگاه شیطان می شوند:
• فردیت زدایی: در آزمایش زندان استنفورد، زندانی ها روپوش زندانی پوشیدند و نامشان از آن ها گرفته شد؛ آن ها را با شماره صدا می کردند. زندانبان ها هم لباس فرم و عینک دودی داشتند، طوری که کسی نمی توانست در چشمان آن ها نگاه کند. همین باعث شد انجام شرارت برای آن ها آسان تر شود.
• اطاعت از مراجع قدرت: اطاعت کورکورانه از مراجع قدرت منجر به شرارت می شود. نوع شدیدتر آنچه در زندان استنفورد دیده شد، در فاجعه تجاوز و شکنجه های شیطانی زندانیان نظامی در زندان ابوغریب عراق واقعا از سربازان آمریکایی سرزد. آزمایش های روانشناس اجتماعی زیادی این مطلب را اثبات کرده است.
از جمله آزمایشات استنلی میلگرام که در آن آزمایشگر مقتدرانه از افراد می خواست به شخصی که نمی توانست به سوالات حافظه پاسخ دهد، شوک الکتریکی وارد کنند. این شوک از 15 ولت شروع می شد و تا 450 ولت پیش می رفت، یعنی حدی که می تواند فردی را به کشتن دهد.
شرکت کننده های این آزمایش با اینکه از داد و فریادهای طرف مقابل رنج می بردند، اما بیش از 65 درصد آن ها حاضر شدند تا آخرین حد شوک را به او وارد کنند؛ چون آزمایشگر از آن ها می خواست این کار را بکنند (در این آزمایش کسی آسیب ندید، چون شوک واقعی در کار نبود. طرف دوم همکار پژوهشگران بود و صرفا وانمود می کرد که درد می کشد.)
• مسئولیت زدایی: دز آزمایش شوک الکتریکی، افراد از آزمایشگر می پرسیدند اگر طرف مقابل آسیبی ببیند، مسئولیت با چه کسی است؟ و آزمایشگر به آن ها اطمینان می داد که مسئولت با خودش است، نه آن ها.
• پخش شدن مسئولیت: به این پدیده، اثر تماشاگر می گویند. زمانی که یک نفر در مقابل چشم دیگران دچار مشکل می شود و نیاز به کمک پیدا می کند، هرچه تعداد تماشاچی ها بیشتر باشد، آن ها بیشتر منتظر این می مانند که دیگری دست به کار شود. اگر این شرایط در ملتی وجود داشته باشد، اکثر مردم دست به شرارت می زنند؛ اما هستند کسانی که در مقابل این وسوسه مقاومت می کنند؛ آن ها همان افرادی هستند که من قهرمان می نامم.
از دید شما قهرمان چه کسی است؟
هر ملتی برای خودش قهرمان هایی دارد. من وقتی در تهران می گشتم عکس قهرمانان ایران را دیدم؛ سربازانی که در جنگ عراق کشته شده اند. ما در آمریکا چنین چیزی نداریم و سربازان کشته شده جنگ به فراموشی سپرده شده اند. همچنین، در کتاب های تاریخ عکس قهرمان های باستانی شما مثل رستم را دیده ام. اما منظور من از قهرمان، این ها نیستند. منظورم قهرمان هایی از بین خود شماست، قهرمان ها انسان هایی معمولی هستند که در شرایط لازم، کاری غیرمعمولی انجام می دهند؛ یعنی کاری که دیگران نمی کنند.
قهرمان های زندگی بچه های ما کسانی هستند که قابلیت های فرابشری دارند، مثل سوپرمن و شخصیت های کارتونی دیگر. اما شما چیزی دارید که آن ها ندارند: مغز! شما مغزی دارید که می تواند قهرمان خلق کند، یا حتی فراتر از آن، می توانید خودتان قهرمان شوید! قهرمان از نظر من، نه نیاز به داشتن توانایی های فرابشری دارد، نه لازم است از یک خانواده خاص باشد. این قهرمان، تنها نیست؛ گروهی از مردم هستند که به نفع جامعه کار می کنند. شما زمانی بیشترین تاثیر را دارید که به صورت تیمی علیه بدی و شرارت در جامعه کار کنید.
چطور از نسل آینده قهرمان بسازیم؟
ما در برنامه قهرمان پروری، به دانش آموزان مدارس و دانشجوها قهرمان شدن را آموزش می دهیم. ما به آن ها یاد می دهیم وقتی می بینند کسی کار بدی می کند، ساکت ننشینند؛ چون کسی که کاری شیطانی می کند و کسی که در مقابل او سکوت می کند، هر دو شرارت می کنند.
راه سوم، قهرمان بودن است: برخیزید و اعتراض کنید یا اگر نمی توانید، کار بد آن ها را افشا کنید.
فاجعه زندان ابوغریب عراق زمانی به اتمام رسید که یک قهرمان، عکس هایی را که این افراد از شرارت خود گرفته بودند، افشا کرد و مجبور شد سه سال با مادر و همسرش پنهانی زندگی کند. اما ما به بچه ها یاد می دهیم با روشی عاقلانه و کم خطر، قهرمان باشند. اگرچه قهرمان بودن به هر حال خطر دارد.
من دارم مجموعه ای از قهرمان های ملت های مختلف را جمع می کنم که نشان دهم قهرمان می تواند زن، مرد، کوک یا حتی فردی معلول باشد. همه می توانند قهرمان باشند. بچه ها در سیستم ما یاد می گیرند که دست به عمل بزنند. آن ها در ابتدا تمرین می کنند که هر روز حال یک نفر را خوب کنند. از خانواده خودشان شروع کرده و بعد به مدرسه، جامعه و کشور خود خدمت می کنند. به این شکل، ما نسلی از قهرمانان را خواهیم ساخت که جهان را به سوی بهتر شدن تغییر خواهند داد.»
چطور نسل آینده را قهرمان پرورش دهیم؟
دکتر علی صاحبی:موضوع پروژه جدید پروفسور زیمباردو، قهرمان پروری به معنایی که در زبان و ذهن امروزمان آن را قهرمان می دانیم، نیست و همان طور که خودش تاکید می کند، پرورش قهرمانان کلاسیکی مانند گاندی و ماندلا و حتی قهرمانان جنگ و دفاع از وطن مثل شهید همت و چمران مدنظرش نیست. چون آن ها انسان هایی با توانمندی های خاص بوده اند و همگان نمی توانند مانند آن ها عمل کنند.
به نظر من برای ترجمه واژه HERO که مدنظر زیمباردوست، باید بگوییم، انسان دلیر یا بزرگوار. انسان هایی چون رستم، ماندلا، همت و چمران، افراد بزرگی بودند و شاید هر کسی نتواند مانند آن ها بزرگ، قهرمان و پهلوان شود، ولی هر آدمی با هر سطحی از توانمندی می تواند عمل بزرگوارانه و دلاورانه انجام دهد.
طبق گفته پرفسور زیمباردو، جنایتی را که در زندان ابوغریب اتفاق افتاد، تنها یک فرد دلیر و بزرگوار که آن اعمال را نادرست می دانست، با افشاکردن عکس های سربازان خاطی آمریکایی برملا کرد و باعث شد شرایط بهتری برای گروه بزرگی از انسان ها به وجود بیاید؛ بنابراین عمل دلاورانه و بزرگوارانه در زندگی روزمره از هر کسی بر می آید؛ مثل کمک کردن به یک پیرزن یا پیرمرد برای عبور از خیابان، برگرداندن کیف یا موبایل گمشده به صاحبش، بی اعتنا نبودن به جیغ و دادهای زن همسایه که کتک می خورد و...
به نظر من اگرچه نام این پروژه، قهرمان پروری نسل های آینده است، ولی به همان موضوع اصلی مصلحین و مربیان بزرگ اشاره دارد؛ چیزی که «پرورش اخلاقی کودکان و نوجوانان» نامیده می شود.
هر ملتی برای خودش قهرمان هایی دارد. من وقتی در تهران می گشتم عکس قهرمانان ایران را دیدم؛ سربازانی که در جنگ عراق کشته شده اند. ما در آمریکا چنین چیزی نداریم و سربازان کشته شده جنگ به فراموشی سپرده شده اند. همچنین، در کتاب های تاریخ عکس قهرمان های باستانی شما مثل رستم را دیده ام. اما منظور من از قهرمان، این ها نیستند. منظورم قهرمان هایی از بین خود شماست، قهرمان ها انسان هایی معمولی هستند که در شرایط لازم، کاری غیرمعمولی انجام می دهند؛ یعنی کاری که دیگران نمی کنند.
قهرمان های زندگی بچه های ما کسانی هستند که قابلیت های فرابشری دارند، مثل سوپرمن و شخصیت های کارتونی دیگر. اما شما چیزی دارید که آن ها ندارند: مغز! شما مغزی دارید که می تواند قهرمان خلق کند، یا حتی فراتر از آن، می توانید خودتان قهرمان شوید! قهرمان از نظر من، نه نیاز به داشتن توانایی های فرابشری دارد، نه لازم است از یک خانواده خاص باشد. این قهرمان، تنها نیست؛ گروهی از مردم هستند که به نفع جامعه کار می کنند. شما زمانی بیشترین تاثیر را دارید که به صورت تیمی علیه بدی و شرارت در جامعه کار کنید.
چطور از نسل آینده قهرمان بسازیم؟
ما در برنامه قهرمان پروری، به دانش آموزان مدارس و دانشجوها قهرمان شدن را آموزش می دهیم. ما به آن ها یاد می دهیم وقتی می بینند کسی کار بدی می کند، ساکت ننشینند؛ چون کسی که کاری شیطانی می کند و کسی که در مقابل او سکوت می کند، هر دو شرارت می کنند.
راه سوم، قهرمان بودن است: برخیزید و اعتراض کنید یا اگر نمی توانید، کار بد آن ها را افشا کنید.
فاجعه زندان ابوغریب عراق زمانی به اتمام رسید که یک قهرمان، عکس هایی را که این افراد از شرارت خود گرفته بودند، افشا کرد و مجبور شد سه سال با مادر و همسرش پنهانی زندگی کند. اما ما به بچه ها یاد می دهیم با روشی عاقلانه و کم خطر، قهرمان باشند. اگرچه قهرمان بودن به هر حال خطر دارد.
من دارم مجموعه ای از قهرمان های ملت های مختلف را جمع می کنم که نشان دهم قهرمان می تواند زن، مرد، کوک یا حتی فردی معلول باشد. همه می توانند قهرمان باشند. بچه ها در سیستم ما یاد می گیرند که دست به عمل بزنند. آن ها در ابتدا تمرین می کنند که هر روز حال یک نفر را خوب کنند. از خانواده خودشان شروع کرده و بعد به مدرسه، جامعه و کشور خود خدمت می کنند. به این شکل، ما نسلی از قهرمانان را خواهیم ساخت که جهان را به سوی بهتر شدن تغییر خواهند داد.»
چطور نسل آینده را قهرمان پرورش دهیم؟
دکتر علی صاحبی:موضوع پروژه جدید پروفسور زیمباردو، قهرمان پروری به معنایی که در زبان و ذهن امروزمان آن را قهرمان می دانیم، نیست و همان طور که خودش تاکید می کند، پرورش قهرمانان کلاسیکی مانند گاندی و ماندلا و حتی قهرمانان جنگ و دفاع از وطن مثل شهید همت و چمران مدنظرش نیست. چون آن ها انسان هایی با توانمندی های خاص بوده اند و همگان نمی توانند مانند آن ها عمل کنند.
به نظر من برای ترجمه واژه HERO که مدنظر زیمباردوست، باید بگوییم، انسان دلیر یا بزرگوار. انسان هایی چون رستم، ماندلا، همت و چمران، افراد بزرگی بودند و شاید هر کسی نتواند مانند آن ها بزرگ، قهرمان و پهلوان شود، ولی هر آدمی با هر سطحی از توانمندی می تواند عمل بزرگوارانه و دلاورانه انجام دهد.
طبق گفته پرفسور زیمباردو، جنایتی را که در زندان ابوغریب اتفاق افتاد، تنها یک فرد دلیر و بزرگوار که آن اعمال را نادرست می دانست، با افشاکردن عکس های سربازان خاطی آمریکایی برملا کرد و باعث شد شرایط بهتری برای گروه بزرگی از انسان ها به وجود بیاید؛ بنابراین عمل دلاورانه و بزرگوارانه در زندگی روزمره از هر کسی بر می آید؛ مثل کمک کردن به یک پیرزن یا پیرمرد برای عبور از خیابان، برگرداندن کیف یا موبایل گمشده به صاحبش، بی اعتنا نبودن به جیغ و دادهای زن همسایه که کتک می خورد و...
به نظر من اگرچه نام این پروژه، قهرمان پروری نسل های آینده است، ولی به همان موضوع اصلی مصلحین و مربیان بزرگ اشاره دارد؛ چیزی که «پرورش اخلاقی کودکان و نوجوانان» نامیده می شود.
همچنان که استاد مصطفی ملکیان در پروژه علمی خودش نیز تعریف کرده است، باید سعی کنیم که خودمان هر روز یک گام کوچک برای بهبود وضعیت انسان ها برداریم و ارزشی را به دنیا بیفزاییم؛ مثلا جلوگیری از سقوط یک درخت، مرگ یک پرنده و... این پروژه درست در راستای آموزه های تئوری انتخاب است که به افراد آموزش می دهد که در شرایط سخت و دشوار زندگی یا در شرایط عادی و روزمره، صرف نظر از احساسی که دارند، سعی کنند همانند فردی رفتار کنند که همیشه آرزو داشتند چنان آدمی باشند.
هر روز یک قدم در جهت رسیدن به قهرمان درونی خودتان باشید؛ یعنی صرف نظر از رفتار و کردار دیگران، براساس ارزش های خودتان عمل کنید و همان فرد ایده آل خودتان باشید. حتی برای چند لحظه و در یک موقعیت خاص. از این رو در تئوری انتخاب، ما الگویی را به افراد معرفی می کنیم که «منِ ایده آل در دنیای واقعی» نام دارد و نیز سعی می کنیم در همین دنیای واقعی پر از ظلم، تبعیض، نابرابری، رقابت و جلوزدن از هم و... مثل فرد ایده آل خودمان عمل و اقدام کنیم و یک قدم به آن چیزی که همیشه می خواستیم، نزدیک تر شویم.
فرد ایده آل هرکس، همان قهرمان درونی اش است که ارزش های اساسی خود را در آن متجلی می بیند. این کار بسیار آسان و بی زحمت است. بیایید هر روز سعی کنیم حداقل یک عمل بزرگوارانه و دلاورانه انجام دهیم و به خودمان افتخار کنیم. عمل و اقدام بزرگ شاید در توان هر کس نباشد، ولی عمل بزرگوارانه در توان همگان هست. همه می توانند با دیگران، با محیط زیست، با افراد خانواده، با غریبه ها، با همکلاسی های کوچک تر و بزرگ تر از خود بزرگوارانه و دلاورانه رفتار کنند؛ یعنی کار درست را انجام دهند، حتی اگر کمی به زحمت بیفتند؛ بنابراین می توان به کودکان آموزش داد که از بزدلی دور شوند و به شیردلی، یا به زبان زیمباردو قهرمان بودن یا به زبان من بزرگواربودن و متهورانه زندگی کردن، نزدیک شوند و این کار را با انجام دادن حداقل یک عمل بزرگوارانه در شبانه روز انجام دهند.
مدلی که ما معمولا به کودکان آموزش می دهیم که برای کودکان بسیار آسان و قابل پذیرش است مدل مثلث احترام به خود نامیده می شود که رابطه نزدیکی با مفهوم مسئولیت پذیری دارد.
ما به کودکان می آموزیم که تمام رفتارهایی که ما از صبح تا شب از کودکی تا پیری انجام می دهیم. به خاطر 3 هدف است:
1- کسب لذت و خوشی یا اجتناب از درد و رنج
2- کسب احترام و ستایش و تعریف و تمجید دیگران
3- احساس احترام به خود
مثلا غذا می خوریم، می خوابیم، فیلم تماشا می کنیم تا لذت ببریم یا از گرسنگی و بیخوابی پرهیز کنیم. اما همه زندگی ما این نیست. ما گاهی کارهایی می کنیم که اصلا هدفش کسب لذت نیست؛ مثلا موهایمان را زیبا شانه می کنیم، لباس برند می پوشیم، جلوی دیگران شعر می خوانیم، مسابقه می دهیم و... که هدف همه این فعالیت ها کسب احترام و تعریف و تمجید از سوی دیگران است. ولی لازم است در طول شبانه روز فقط به دنبال این دو کار نباشیم.
بلکه برای آنکه احساس خوشی و شادمان و رضایت درونی و پایدار داشته باشیم، لازم است در طول شبانه روز کارهایی بکنیم که از درون احساس احترام به خود بکنیم. یعنی آدم درونی ما به ما بگوید آفرین، احسنت. وقتی جلوی آینه به چشمان کسی که به چشم ما نگاه می کند، نگاه کنیم (یعنی خود خود ما) به ما بگوید: «آفرین! من به تو افتخار می کنم.» اگر هر سه این نوع رفتارها را انجام دهیم، همیشه خشنود و بانشاط خواهیم بود.
بنابراین بین آموزش اخلاق جهانی و آموزش مسئولیت پذیری تئوری انتخاب و قهرمان پروری پرفسور زیمباردو یک همخوانی و همسانی خاصی را می توان دید و من فکر می کنم آشنا کردن کودکان با دلاور زن و دلاور مرد یا شیرزن و شیرمرد درونی یا همان عمل بزرگوارانه و دادن دستورالعمل های روشن که چطور هر روز هر کس می تواند در تعامل با همکلاسی ها، همسایگان، دوستان، خانواده و اجتماعات بزرگ تر، به آسانی عمل بزرگوارانه یا دلاورانه انجام دهد. برای کودکان و نوجوانان راه جدیدی از یک زندگی اخلاقی و ارزشی را می توانیم باز کنیم.
یادمان باشد که اگر از کودکان می خواهید چیزی یا کاری را انجام دهند، حتما اول آن را برایشان به روشن ترین صورت به نمایش بگذارید و به آن ها الگو نشان دهید؛ مثلا خود من به پسرم روزی گفتم که این دوست من، محمد، یک HERO یا قهرمان است. پرسید: «چرا؟» گفتم: «چون زمانی در زندان بود و هر روز از دیدن وضعیت کثیف و آلوده توالت های زندان کلافه می شد؛ پس روزی تصمیم گرفت از پوست تخم مرغ هایی که صبح برای صبحانه به آن ها می دهند، استفاده کند و تمام توالت ها را برق بیندازد تا هم بندانش توالت تمیز داشته باشند. او هر روز یک اقدام موثر برای تمیز و پاکیزه نگه داشتن محیط زندگی خود انجام می داد. این باعث شده بود که خودش و دیگران به او به چشم یک دلاور و یک بزرگوار نگاه کنند.»
سپس از او پرسیدم که فکر می کند در همین محیط منزل یا مدرسه چطور می تواند عمل بزرگوارانه یا دلاورانه انجام دهد؟ پسر کوچک از برخوردی که چند هفته پیش با او داشتم، استفاده کرد و گفت: «اگر فروشنده رستوران به اشتباه پول بیشتری به من پس بدهد، پولش را به او پس بدهم و کار درست را انجام دهم.»
ارسال نظر