توصیه های لیلی گلستان برای موفقیت
رويداد بينالمللي تداِكس دانشگاه صنعتي شريف يكي از معروفترين و پرمخاطبترين برنامههاي در حال حاضر جهان در زمينه طرح و نشر ايدههاي نو است با حضور شركتكنندگاني از سرتاسر كشور در دانشگاه صنعتي شريف برگزار شد.
در اين رويداد بينالمللي موفقترين دانشمندان، هنرمندان و فعالان حوزه كسب و كار ايران به سخنراني پرداختند. تد يك سازمان غيرانتفاعي بينالمللي است كه خود را وقف به اشتراك گذاشتن افكار و ايدههاي الهامبخش و نو براي عموم شهروندان جهان كرده است. اين سازمان حيات خود را 26 سال قبل تحت عنوان يك كنفرانس چهار روزه در كاليفرنيا آغاز كرد.
اين سازمان از متفكران، ايدهپردازان و فعالان پيشرو در سطح جهان دعوت ميكند تا مهمترين ايدههاي خود را به خلاقانهترين شكل ممكن بازگو كنند. در رويداد تداكس دانشگاه صنعتي شريف كه با هدف تسهيم دانش، نوآوري و سرمايههاي فكري در ابعاد ملي و ايجاد روحيه خلاقيت و خودباوري در كشور انجام شد، دانشمندان و ايده پردازان ايراني نظير سعيد سهرابپور، علينقي مشايخي، علياكبر صالحي، جواد صالحي، احمد قلعهباني، علي رفيعي، آيدين آغداشلو، شمس لنگرودي، رضا كيانيان، علي پيرهاني و ليلي گلستان حضور يافتند تا در فرصتي كوتاه چكيده تجربيات و انديشههاي خود را با مخاطبان به اشتراك بگذارند. متن زير سخنراني ليلي گلستان است كه در اختيار روزنامه اعتماد قرار داده است.
من امروز ميخواهم از وراي تعريف قصه مميزيهاي كتابهايم، فضاي فرهنگي، سياسي و تاريخي روزگارم را حكايت كنم. فضايي بهشدت فراواقعي و سوررئال.
بگويم چه شد كه من الان در خدمت شما هستم. مني كه خوشحال و راضيام، اما بهشدت خسته، انرژي از كف داده و از پا افتادهام.
قصه حواشي كتابهايم را ميگويم و بعد ميگويم چه راهكارهايي ميتوان در پيش گرفت تا بتوان از اين راه ناهموار به مقصد رسيد.
من تا امروز 30 كتاب ترجمه كردهام. از 25 سالگي تا حالا كه سال ديگر 70 سالم ميشود. تقريبا نيمي از اين كتابها دچار گرفتاريهايي خندهدار، غصهدار و شگفتانگيز شدهاند. وقت كم داريم و فقط به تعريف پنج، شش كتاب بسنده ميكنم.
- نخستين كتابم چطور بچه به دنيا مياد بود. كه در سال 1348 منتشر شد. كتاب آنقدر سروصدا كرد كه تلويزيون وقت، نيم ساعت به آن اختصاص داد. در آن زمان كتابخانههاي سيار كانون پرورش كه به صورت اتوبوس بود به همه جا ميرفت و كتاب به راحتي به دست همه جور قشر و طبقهيي ميرسيد.
با مادرها مصاحبه ميكردند و آنها ميگفتند كتاب را به دست بچهمان ميدهيم و خودمان را از دست سوالات آنها راحت ميكنيم.
اين كتاب در سال 1356 قرار شد كتاب درسي دبستان شود. داشتند قراردادها را درست ميكردند كه سال 57 رسيد. انقلاب شد و اين كتاب نخستين كتاب كانون بود كه توقيف شد. توقيف ماند تا به امروز.
- كتاب بعديام زندگي، جنگ و ديگر هيچ بود. بحبوحه جنگ ويتنام بود و سلاخي امريكاييها و مظلوميت ويتناميها. نويسنده اوريانا فالاچي بود خبرنگار جسور و خوش قلم ايتاليايي.
كتاب مورد استقبال رسانهها و مردم قرار گرفت و در همان سال اول به چاپ دوم رسيد.
يادمان باشد كه در آن زمان تيراژ كتاب پنج هزار و سه هزار تا بود و نه مثل حالا هزار تا و پانصد تا.
بعد از مدتي نيكسون به ايران آمد و از مهرآباد تا پاستور را بايد با ماشين طي ميكرد و بالطبع از جلوي دانشگاه تهران و كتابفروشيها رد ميشد و ويترينها پر بود از پوستر بزرگ كتاب و خود كتاب. ساواك پوسترها و كتابها را از پشت ويترينها جمع كرد و همين كار باعث سروصدا و بر محبوبيت كتاب افزوده شد.
در سال 58 فالاچي براي مصاحبه با حضرت امامخميني(ره) به ايران آمد.
مدتي بعد تمام كتابهاي فالاچي توقيف شدند.
يك وقفه بيست ساله پيش آمد و كتاب از نو منتشر شد و هنوز دارد تجديد چاپ ميشود.
اين كتاب با موفقيتي كه پيدا كرد راه مترجم شدن را براي من باز كرد و از نظر من كتاب خوشيمني بود.
- بعد كتابهاي ميرا و زندگي در پيش رو بود كه به فاصله يك سال منتشر شدند. ميرا كتابي تقريبا سياسي بود كه ساواك را خوش نيامد اما فقط به تذكر دادن به ناشر قناعت كرد و زندگي در پيش رو يك كتاب كاملا اجتماعي و انساني بود. هر دو در سال 58 كه اميركبير تغيير مديريت داد توقيف شدند. بعد از مدتي كساني كه به جاي عبدالرحيم جعفري نازنين مدير اميركبير آمده بودند مرا احضار كردند و به من گفتند كه چون كتاب زندگي در پيش رو خيلي هواخواه دارد شما بياييد پسرك كتاب را كه حرفهاي بيتربيتي ميزند ادب كنيد تا كتاب در بيايد. خب اين خواست عجيبي بود. ترجيح دادم پسرك بيادب بماند و كتاب در نيايد.
بعد از 12 سال حق كتابها را از اميركبير گرفتم و به ناشر ديگري دادم و كتاب بدون هيچ حذفي درآمد. فقط به دليل جو متفاوت اول حرفهاي بيادبي را نوشتيم و بقيه را نقطهچين كرديم تا خود خواننده پر كند! كتاب به چاپهاي چهارم و پنجم كه رسيد خود ناشر در دوره چهار سال اول احمدينژاد لغو مجوز شد و كتابها ماندند. شش ماه بعد كتابها را به وفور در ميان بساطهاي كتاب در همه جا ديديم. افستي در آمده بود و من نه تنها اعتراضي نكردم بلكه خيلي هم خوشحال شدم كه مردم ميتوانند آنها را بخوانند.
- كتاب زندگي با پيكاسو اين كتاب را زني كه با پيكاسو ساليان سال زندگي كرد نوشته. فرانسو از ژيلو. كتاب به چاپ چهارم كه رسيد گفتند توقيف. دليلش را پرسيديم. گفتند اين زن، زن عقدي پيكاسو نبوده! چه ميتوانستيم بگوييم. بررس
با حال كتاب به شوخي گفت حالا اين آقاي پيكاسو نميتوانست اين خانم را صيغه كند تا كتاب شما دربيايد ؟
تمام راه از ارشاد تا خانه را ميخنديدم.
- كتاب تيستوي سبز انگشتي كتابي پر از صلح و صفا و مهرباني. اين كتاب در سال 1355 منتشر شد و بسيار خوانده شد.
در زمان جنگ ايران و عراق به من خبر دادند كه چه نشستهيي كه تيستو توقيف شد.
رفتم كانون پرورش فكري وپرس و جو كردم. گفتند براي يك جمله و آن جمله كدام است ؟ تيستو ميگويد «جنگ مال آدمهاي احمق است.» من گفتم ما كه جنگ نميكنيم ما دفاع ميكنيم. صدام احمق است نه ما. به گوششان نرفت كه نرفت و كتاب توقيف ماند تا سالها بعد از جنگ توسط ناشر ديگري در آمد و ديگر مشكلي ندارد.
- قصهها و افسانهها از لئوناردو داوينچي. لئوناردو در ميدان شهر فلورانس براي مردم قصه ميگفته. اين قصهها مكتوب نشدند و دهان به دهان گشتند تا بالاخره به صورت كتاب در آمدند.
هفده قصه از 40 قصه كتاب توقيف شد. قصههايي كه گل با پرنده حرف ميزد و رودخانه با سنگ و درخت با ميوهاش و هر كدام يك پند داشت.
ناشر گفت شش بار به ارشاد رفتهام و ديگر نميروم.
كمر بندم را سفت كردم و راهي ارشاد شدم. به مدت پنج روز مثل يك كارمند جدي از 9 صبح تا دو بعد از ظهر رفتم ارشاد و با آقاي جواني كه بررس كتابم بود چانه زدم، توجيه كردم و تمهيداتي به كار بردم تا توانستم شانزده قصه را نجات دهم و يكي را واگذار كنم. قصه از اين قرار بود: پرندهيي به لانهاش ميرود و ميبيند جوجههايش نيستند. متوجه ميشود كه كسي آنها را ربوده. دور شهر پرواز ميكند تا جوجههايش را درون قفسي از آهن ميبيند. ميفهمد كه نجات آنها غيرممكن است. پس به صحرا ميرود و علفي سمي پيدا ميكند و ميبرد به جوجههايش ميدهد تا بخورند و بميرند چون: پند قصه «مردن بهتر است تا در بند زيستن».
آقاي بررس جوان من گفت: اين آقاي داوينچي شما خيلي زرنگ است. خواسته غير مستقيم به مادرهاي زندانيها بگويد كه سم بخرند و ببرند زندان و...
قيافه من از بهتزدگي تماشايي بود. زبانم از شنيدن چنين برداشت و چنين تخيلي بند آمده بود. لال شده بودم، مانده بودم چه بگويم. سر تسليم فرود آوردم و قصه را به او بخشيدم. در تجديد چاپ بعدي كتاب با آن قصه درآمد چون آن آقا ديگر آنجا نبود.
- كتاب ديگرم «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران» كه مجموعهيي است از گفتوگو با نويسندگان و شعرا و مترجمين. كتاب من به چاپ چهارم رسيده. چون فكر ميكنم با صراحت و صميميت تمام زندگيام ماجراهايم و نقطه نظرهايم را در موارد مختلف گفتهام بدون هيچ خودسانسوري.
اما باز تاب كتاب برتيم غريب بود. يك ماهي بعد از انتشار كتاب، سيل تلفنها و نامهها شروع شد. اتفاقي كه هرگز برايم نيفتاده بود. يكي ميگفت ميخواستم خودكشي كنم كتاب شما به من اميد داد. يكي ميگفت عاشق شده بودم و جسارت ابراز نداشتم و كتاب شما به من جسارت داد. هفته آينده نامزديام است خواهش ميكنم بياييد. يكي همراه با يك جعبه بزرگ خرما نوشت از بم هستم. تمام خانوادهام را در زلزله از دست دادم و افسردگي شديد گرفتم و با قرص زنده بودم، دوستي كتاب شما را به من داد. خوب شدم و يك كتاب فروشي هم باز كردم بياييد به بم و بسياري ديگر... كه هنوز هم گهگاهي ادامه دارد.
راستش را بخواهيد از اين بازتاب نه تنها خوشحال نشدم بلكه غمگين شدم. متوجه شدم كه چقدر جوانهاي ما تنها هستند. چقدر فاصلهشان با خانواده زياد است و چقدر نميتوانند براي كسي سفره دل شان را باز كنند و به همين دليل چقدر تعهد ما نسبت به آنها زياد است و بار مسووليتمان سنگين .
من پنج راهكار يا دستورالعمل دارم براي رسيدن به هدف و مقصود.
1- با كسي كه برايتان اشكالتراشي كرده با احترام رفتار كنيد .
2- در ضمن احترام گذاشتن جوري با ظرافت به او بفهمانيد كه بيش از او ميدانيد و تجربهتان بيشتر است.
3- صبور باشيد. صبوري همراه با لبخند.
4- گاهي با او رابطه انساني برقرار كنيد و فراموش كنيد كه او فعلا در تقابل با شماست. براي خودم اتفاق افتاد كه طرف چپ دست بود و گفتم روانشناسان ميگويند چپدستها باهوشاند. لبخندي زد و يخ بين ما شكسته شد.
5- آرامآرام در ضمن صحبت به او آموزش دهيد. آنها تشنه آموختناند .
ما در چنين فضايي مانديم و كار كرديم و كار كرديم. صبوري كرديم. نااميد نشديم. غر نزديم اما انتقاد كرديم. بر تجربههايمان افزوديم. كلي چيز ياد گرفتيم و ميدان را خالي نكرديم و جايگاهي را كه به مرارت به دست آورده بوديم سفت و محكم چسبيديم.
و در بهت و شگفتي كامل ديديم كه شد.
ديديم اگر هدف داشته باشيم، اگر همت داشته باشيم، اگر جدي و منضبط باشيم ميتوانيم در هر شرايطي و در هر فضايي كه باشد در كارمان موفق شويم. به قول معروف كرديم و شد.
چقدر شيرين و روان ..
زنده باشن و سايه شون بالاسر ادبيات ايران..