عسرت و عشرت در مسکو؛ شهر رویایی میلیاردرهای جهان
پارسینه: از همه بامزهتر تحوّلي است كه در وضع زنان پيش آمده است، طيّ نه بيش از چند سال، از زنان چاق «سازندة سوسياليسم» به ستارگان تنيس باز بدل شدهاند كه خود را از مردم عادي يك سروگردن بلندتر ميبينند.در اطراف ميدان سرخ و ايستگاه «غازان»، مستها، گداها، ولگردها، بيخانمانها، فاحشهها، موادفروشها، ميپلكند. گداها احيانا" زخمي هم بر صورت دارند. روي سينه شان نوشته «اگر پول به من ندهي از گرسنگي ميميرم».شبها نوبت بي.ام.و و پورشه است...
مجلّة معروف «ناشنال جئوگرافيك» National Geografic چاپ امريكا، شمارة ماه اوت 2008 خود را به ايران اختصاص داده، و با از ايران هخامنشي به عنوان نخستين و بزرگترين امپراطوري جهان ياد كرده است؛ ما در فرصت ديگري از آن حرف پيش خواهيم آورد.
امّا در همين شمارة مجلّه، مقالة ديگري راجع به شهر مسكو است كه آن نيز در نوع خود بسيار پرمعناست و جا دارد كه خلاصهاي از آن آورده شود.
اكنون كه نزديك بيست سال از فروپاشي شوروي سابق ميگذرد، «نشنال جئو گرافيك» گزارشگر خود را به مسكو فرستاده است تا ببيند كه از پايتخت روسيّه چه خبري باز ميآورد. او طيّ يك شبانروز به همراه دو آشناي روسي، گشتي در شهر زده و مشاهدات خود را بر قلم آورده است. غرابت موضوع در تفاوت ميان مسكو ديروز و امروز است. مسكو آرام، سر به زير و عسرتزدة ديروز تبديل شده است به شهر عشرتزدة امروز، و نتيجهاي كه از آن گرفته ميشود اين است كه بشر در عين هميشه همان بودن، تا چه اندازه موّاج و سيّال است.
اينك چكيدة گزارش:
در سال 1973 كه من از مسكو ديدار كردم، با غروب آفتاب مردم به خانههاي خود ميخزيدند. مغازهها مقداري ماهي دودي ميفروختند. همان تعداد كم اتومبيل هم كه بود، ساده و محقّر بود: ميدان سرخ خالي بود مگر براي زيارت قبر لنين. تصوير برژنف بر ديوار خودنمائي ميكرد و شعار روي ديوار اين بود: «حزب كمونيست حامي طبقة زحمتكش است»
امّا اكنون درحالي كه بيش از بيست سال از فروپاشي شوروي نميگذرد، بيا و تماشاكن، شهر پر از كاباره، كلوب، عشرتكده و قمارخانه است؛ زمين زير چرخ انواع موتوسيكلتها ميلرزد كه با سرعت 170 كيلومتر در ساعت، شهر را در مينوردند و به هيچ قانوني اعتنا ندارند.
اكنون ديگر مردم ، آن مردمي نيستند كه اسكناسهاي كهنه را پشت ديوار قايم ميكردند. آنان اسكناسهاي قديمي را خوش ندارند قبول كنند. اسكناسهاي صد دلاري دست به دست ميگردد. يك ميليون دلار را چقدر ميشود خرج كرد تا تمام شود؟ به اين علّت است كه اين كلوبهاي كذا ايجاد شدهاند.
آشنايان روسي كه خبرنگار را همراهي ميكنند، براي او توضيح ميدهند: در مسكو بيشتر از هر شهر ديگر در دنيا ميلياردر وجود دارد، بيشتر از نيويورك، بيشتر از لندن و دوبي، و تعداد ميليونرها در اين شهر به تعداد كبوترهاست. از سال 1990 به اين سو طبقهاي از ثروتمندان جديد سر بر آوردهاند كه به آنها عنوان «تازه به دوران رسيدهها» داده شده است. نام ديگر آنها «بندبازان اقتصادي» است. يك آپارتمان در مسكو دارند، يك خانه در بلگراويا Belgravia (يكي از محلّههاي شيك لندن)، يك ويلاّ در «سن تروپز» Saint Tropez (از نقاط گردشگري در فرانسه)، يك كلبة اسكي در كور شوال Courcheval (يكي از محلهاي اسكي در فرانسه). بچّهها در مدارس خارج درس می خوانند ، و احيانا يك هواپيماي شخصي. روس اين چناني كه اكنون در دلار غلط ميزند، در زمان استالين به چند سوسيس راضي بود، و به يك هفته استراحت در كنار دريا.
اين افراد، شبانگاه پاتق آنها كلوبهاي خاصّ است. دربانها قيافهشناس هستند، و مراقبت دارند كه غريبه وارد نشود. وقتي پا به درون كلوب مينهيد، زناني به استقبال شما ميآيند كه زيبائي دستچين شدهاي دارند، با كفشهاي به بلندي 6 اينچ پاشنه.
در آنجا، در جلو بار (طربخانه) بوسه سبيل است و يك بطري آب به 20 دلار فروخته ميشود، و غذا، خرچنگ كامچاتكاست (گرانترين غذا). مهمانان بسيار مهم در مكان مخصوص مينشينند: «جاني واكر آبي» مينوشند، و سيگار برگ كوبا دود ميكنند، و در همان زمان به «بيزنس» ميپردازند.
خبرنگار مينويسد:
زنها از اين كلوب به آن كلوب ميروند براي ملاقات ميليونرهاي خود. برنامه كلوبها از اين قرار است:
ساعت ده تا دوازده شب: صرف شام دوستانه.
دوازده تا چهار: «گردهم آيي» هم پيالهها.
چهار تا شش: استراحت.
معروفترين كلوب جائي است به نام «گیلف» و آن عبارت است از يك زمين غارمانند. غرقه در نور تند چراغها كه چشم را ميزند، همراه با صداي گوشخراش موزيك. اربابان نفت و نيكل و گاز وارد كلوب ميشوند؛ در معيّت زناني كه آنان را همراهي ميكنند. در اين جا يك ميلياردر احساس امنيّت دارد. ورود اسلحه ممنوع است. كلوب، چهل محافظ دارد و هر كسي هم كه ميل داشته باشد ميتواند محافظ خصوصي با خود بياورد. يك سگ بمب ياب پاي صندليها را بو ميكند. مهمانان ايراني نميخواهند هنگام نوشيدن شامپاين، عكس از آنها گرفته شود.
گزارشگر ادامه ميدهد:
روسها موجودات اجتماعي هستند. سوداگري را با «عشرت» همراه ميكنند. ميليونها دلار بر سر ميز به معامله گذارده ميشود. اين سنّت روس است كه شما نميتوانيد به كسي اعتماد ورزيد، و با او دادوستد كنيد، مگر آنكه با او مست كرده باشيد. غذا، ودكا و پول، هر سه دست در دست جلو ميروند.
از همه بامزهتر تحوّلي است كه در وضع زنان پيش آمده است، طيّ نه بيش از چند سال، از زنان چاق «سازندة سوسياليسم» به ستارگان تنيس باز بدل شدهاند كه خود را از مردم عادي يك سروگردن بلندتر ميبينند.
در اطراف ميدان سرخ و ايستگاه «غازان»، مستها، گداها، ولگردها، بيخانمانها، فاحشهها، موادفروشها، ميپلكند. گداها احيانا" زخمي هم بر صورت دارند. روي سينه شان نوشته «اگر پول به من ندهي از گرسنگي ميميرم».
از سوي ديگر «گَنگها» هستند، باجگيرها، خيلي جوان، ده تا بيست ساله، كه مزاحم مردم ميشوند. طيّ روز، مرسدسها توي شهر جولان ميدهند، به تعداد فراوان. شيشههاي خود را دودي كردهاند كه درون آن ناپيدا باشد. اين، گرچه غيرقانوني است، ولي اعتنا ندارند.
شبها نوبت بي.ام.و و پورشه است.
اطراف كرملين، سرعت اتومبيل به حدّي است كه پليس به گَردش نميرسد. اگر هم برحسب اتّفاق يك رانندة خلافكار دستگير شود، حقّ و حسابی ميپردازد و رد ميشود. با پرداخت رشوه ميشود گواهي رانندگي گرفت. در وسط خيابان يك خط مجاز هست، براي مقام داران كه عجله دارند و بايد زود به كار خود برسند. اتومبيل آنها علامت «نور آبي» بالاي سر خود دارد. پولدارها ميتوانند 50000دلار بپردازند و نور آبي بخرند. برآورده شده است كه امسال كه سال 2005 باشد، قريب 316 ميليارد دلار رشوه در مسكو ردّ و بدل شده است.
شهردار مسكو دستور داده است كه «قمارخانهها» را كه به تعداد دويست در سراسر مسكو پراكندهاند برچينند و به بيرون شهر انتقال دهند. همراهيان خبرنگار گفتهاند كه تصميم خطيري است زيرا «شهر بدون روشنائي كازينوها مانند سال بيبهار است» و امّا خود شهردار مسكو، يك برجساز درجة يك است. مسكو را تبديل به يك برجستان كرده است. ميگويند كه بعد از استالين هيچ كس به اندازة او در روسيّه اثرگذار نبوده. همسر شهردار كه او هم برجساز است تنها زن ميلياردر روسيّه شناخته ميشود.
شهردار، هم فاسد است و هم كاردان. پول از مافياهاي شهري ميگيرد و كليسا را تعمير ميكند.
سرِ تراشيدهها و خالكوبيهائي ديده ميشوند كه عكس هيتلر بر سينه دارند. افراد مهم و ثروتمند يك محافظ (باديگرد) شخصي به همراه خود ميكشانند.
پليس كار چنداني به كار مردم ندارد. جلو چشم ما، دو دزد، يك گذرنده را انداختند و بستة اسكناس را از جيش بيرون آوردند. دو مأمور پليس هم ايستاده بودند و تماشا ميكردند. يكي داشت يك كتاب سرگرمكننده ميخواند، و ديگري هم چرت ميزد. گفتند كه مأموريّت ما اين است كه از يك مغازۀ «تلفن همراه فروشي» مراقبت كنيم، به كار ديگر كار نداريم. مرد مالباخته كه خون از دهانش ميآمد، برخاست و آه كشيد. هيچ كس به فريادش نرسيد.
* * *
اين بود خلاصة گزارش خبرنگار «نشنال جئوگرافيك» دربارة مسكو امروز. اين مقاله براي شخص من بخصوص جالب توجّه بود كه سي و سه سال پيش ديدار از روسيّه شوروي داشتم، و شهر مسكو را به گونهاي ديگر ديده بودم. به قول فرّخي سيستاني: شهر غرني نه همان است كه من ديدم پار!
اين رويكرد شوريدهوار گروهي از مردم روسیّه به عيش و خوشباشي، واكنش روزگار بستة دوران سوسياليستي است كه انسان را با نگاه يك جهتي ميخواست و حال آنكه افق باز مورد نياز اوست. آدمي وابسته به سرشت خود است، به هر جا برود باز به سوي آن بازميگردد. تنها سامان اجتماعي و حكومت مسئول، ميتواند انتظام نسبي پديد آورد، و به آنچه گذشتگان ما آن را «هواي نفس» ميخواندند دهنه بزند.
در نظام گذشتة شوروي، مردم مانند بچّه مدرسهايها سر به راه حركت ميكردند. روز براي كار بود، شب براي بيرون آمدن از خستگي كار. در هر حال محور، كار بود و ميبايست بندة شاكر حزب بود.
وقتي مسكو همین بيست سال پيش و مسكو امروز را در كنار هم ميگذاريم، بار ديگر اين سؤال در ذهن ميگذرد كه انسان در زندگي چه ميخواهد؟ چنين مينمايد كه اوّل امنيّت است و بعد آزادي، آزادي در حدّ ادراك هر كس. تمدّن كوشيده است كه اين دو را با هم سازگار نگاه دارد. وقتي گفته ميشود آزادي، تنها به مفهوم غربي آن نيست كه در يك سلسله تمهيدات خلاصه شود، بلکه به مفهوم انساني آن است، يعني گشوده بودن راه در برابر شكفتگي روح. انسان كه هم امنيّت مي خواهد و هم آزادي، در حال گشاد و بست به سر ميبرد. همواره آمادگي داشته كه بخشي از آزادي خود را فدا كند، تا به امنيّت دست يابد. از اين رو، رو به سوي قدرت داشته. اينكه بر گرد يك زعيم، رئيس يا شاه حلقه زده است، براي آن بوده است كه تجسّمي از قدرت را در برابر خود داشته باشد، و بعد اگر نظر خود را تأمين شده نيافته، همان زعيم يا شاه را سرنگون كرده است. قدرت ناقبول به جامعه، موجب واكنش معارض و حتّي وارونه خواهي ميشود. تا حدّ ممكن ملّتها نيز مانند افراد، براي ادامۀ زندگي، تحت انضباط ميمانند، امّا به محض آنكه قيد از ميان برداشته شود، آمادهاند تا به خواهشهاي نفساني خود ميدان بدهند.
ملّت روس همان ملّت است. طيّ هفتاد سال نظام كمونيستي و استاليني را تحمّل كرد، حتّي آن را حماسه خواند و انتظار داشت كه عالمگير شود. اكنون تحت شرايط ديگري به سر ميبرد، و آزادي تاحدّي كه مزاحم كار حكومت نشود به او داده شده. از اين رو آن را در اين راه به كار مياندازد كه ميلياردرها را در مقابل گداها بگذارد، و موتورسوارها در خطّ ممنوع با هر سرعتي كه دلخواهش بود، براند.
آيا اين وضع قابل دوام خواهد بود؟ من نتيجهگيري گزارشگر «نشنال جئو گرافيك» را در پايان مقالهاش ميآورم. او از خود ميپرسد: آيا ميليونها از مردم روس جان خود را در جنگها و اردوگاهها و زندانها از دست دادند، براي آنكه چنين روزي پيش آيد؟ آيا كساني كه از شکنجه هاي كا.گ.ب K.G.B نترسيدند و يك امپراطوري را از پاي درآوردند، براي آن بود كه يك مشت شكمباره، شب هنگام، به عيش و نوش بپردازند؟
* * *
اين چند كلمه را كه مينوشتم، مسكو سي و سه سال پيش كه آن را ديده بودم در جلو چشمم ميآمد؛ شهر متين، آرام و مطيع، با صلابت قرن نوزدهميش؛ گنبدهاي طلائي و ميدان سرخ كه نويد عالمگير شدن كمونيسم را به جهانيان ميداد، و راديو كه جز فرستنده هاي «خودي» ايستگاه كشور ديگري را نميگرفت، و مردمي كه نظاميوار در صف اتوبوس ميايستادند و دو پشته سوار ميشدند و همه جا انتظار، و در مردم حالت دلمشغول، در زير آسماني خاكستري.
اينها از نو به خاطرهام باز ميگشت كه شمّهاي از آن را در كتاب «در كشور شوراها» آوردهام.
اين دگرگوني كه در روسيّة شوروي پيش آمده، از نوا در تاريخ است، ولي نبايد گفت كه او تنهاست. نظير همين حالت را در جمهوري خلق چين هم ديدم. هفده سالي كه ميان سفر نخستين من (1354) به آن كشور و سفر دوم (1372) پيش آمد، تفاوتي باورنكردني ديده ميشد: آن حالت عسرت و خاموش پکن و شانگهای به رونق و بروبيا بدل شده بود و لباس خاكستري يخه بستة مردها به كراوات. خانمها از اين هم بيشتر: از شلوار ارمك و كفش كتاني بيپاشنه به مينيژوپ و شلوارك داغ پای نهاده بودند.
همة اينها در ظرف چند سال، از مرگ مائو تا آمدن دِنگ شيائوپينگ.
روزگار گردان است و برعكس آنچه در تفكّرهاي جزمي تصوّر ميشود، روي خطّ مستقيم حركت نميكند. رودكي هزار و صد سال پيش ماهيّت آن را در اين چند بيت خلاصه كرده است كه گويا هرگز كهنه نشود.
جهان هميشه چو چشمي است، گِرد و گَردان است هميشه تا بود، آئين گِرد گردان بود
همان كه درمان باشد به جاي درد شود و باز درد همان كز نخست درمان بود
كهن كند به زماني همان كجا نو بود و نو كند به زماني، همان كه خلقان بود
بسا شكسته بيابان كه باغ خرّم بود و باغ خرّم گشت آن كجا بيابان بود
سالها پيش از فروپاشي، چه در سفرنامة روسيّه[1] و چه در سفرنامة چين[2]، در حدّ مشاهده و شمّ خود به تغييري كه ميتوانست در راه باشد، اشاره كردم. ركن اصلي كه آزادي معقول باشد از اين نظامها غايب مانده بود، و سرشت انسان سرانجام دیوار را برمی دارد و راه خود را در پيش ميگيرد. تجاوز از خطّ طبيعي و توازن، جامعه را آرام نخواهد گذارد. چون دوران تسليم به نظم موجود به سر آمده است، بايد وضع به گونه اي باشد كه مردم دريابند كه آنچه هست، خارج از تحمّل نيست.
--------------------------------------------------------------------------------
1 در كشور شوراها (انتشارات يزدان)
2 كارنامة سفر چين (شركت سهامي انتشار)
امّا در همين شمارة مجلّه، مقالة ديگري راجع به شهر مسكو است كه آن نيز در نوع خود بسيار پرمعناست و جا دارد كه خلاصهاي از آن آورده شود.
اكنون كه نزديك بيست سال از فروپاشي شوروي سابق ميگذرد، «نشنال جئو گرافيك» گزارشگر خود را به مسكو فرستاده است تا ببيند كه از پايتخت روسيّه چه خبري باز ميآورد. او طيّ يك شبانروز به همراه دو آشناي روسي، گشتي در شهر زده و مشاهدات خود را بر قلم آورده است. غرابت موضوع در تفاوت ميان مسكو ديروز و امروز است. مسكو آرام، سر به زير و عسرتزدة ديروز تبديل شده است به شهر عشرتزدة امروز، و نتيجهاي كه از آن گرفته ميشود اين است كه بشر در عين هميشه همان بودن، تا چه اندازه موّاج و سيّال است.
اينك چكيدة گزارش:
در سال 1973 كه من از مسكو ديدار كردم، با غروب آفتاب مردم به خانههاي خود ميخزيدند. مغازهها مقداري ماهي دودي ميفروختند. همان تعداد كم اتومبيل هم كه بود، ساده و محقّر بود: ميدان سرخ خالي بود مگر براي زيارت قبر لنين. تصوير برژنف بر ديوار خودنمائي ميكرد و شعار روي ديوار اين بود: «حزب كمونيست حامي طبقة زحمتكش است»
امّا اكنون درحالي كه بيش از بيست سال از فروپاشي شوروي نميگذرد، بيا و تماشاكن، شهر پر از كاباره، كلوب، عشرتكده و قمارخانه است؛ زمين زير چرخ انواع موتوسيكلتها ميلرزد كه با سرعت 170 كيلومتر در ساعت، شهر را در مينوردند و به هيچ قانوني اعتنا ندارند.
اكنون ديگر مردم ، آن مردمي نيستند كه اسكناسهاي كهنه را پشت ديوار قايم ميكردند. آنان اسكناسهاي قديمي را خوش ندارند قبول كنند. اسكناسهاي صد دلاري دست به دست ميگردد. يك ميليون دلار را چقدر ميشود خرج كرد تا تمام شود؟ به اين علّت است كه اين كلوبهاي كذا ايجاد شدهاند.
آشنايان روسي كه خبرنگار را همراهي ميكنند، براي او توضيح ميدهند: در مسكو بيشتر از هر شهر ديگر در دنيا ميلياردر وجود دارد، بيشتر از نيويورك، بيشتر از لندن و دوبي، و تعداد ميليونرها در اين شهر به تعداد كبوترهاست. از سال 1990 به اين سو طبقهاي از ثروتمندان جديد سر بر آوردهاند كه به آنها عنوان «تازه به دوران رسيدهها» داده شده است. نام ديگر آنها «بندبازان اقتصادي» است. يك آپارتمان در مسكو دارند، يك خانه در بلگراويا Belgravia (يكي از محلّههاي شيك لندن)، يك ويلاّ در «سن تروپز» Saint Tropez (از نقاط گردشگري در فرانسه)، يك كلبة اسكي در كور شوال Courcheval (يكي از محلهاي اسكي در فرانسه). بچّهها در مدارس خارج درس می خوانند ، و احيانا يك هواپيماي شخصي. روس اين چناني كه اكنون در دلار غلط ميزند، در زمان استالين به چند سوسيس راضي بود، و به يك هفته استراحت در كنار دريا.
اين افراد، شبانگاه پاتق آنها كلوبهاي خاصّ است. دربانها قيافهشناس هستند، و مراقبت دارند كه غريبه وارد نشود. وقتي پا به درون كلوب مينهيد، زناني به استقبال شما ميآيند كه زيبائي دستچين شدهاي دارند، با كفشهاي به بلندي 6 اينچ پاشنه.
در آنجا، در جلو بار (طربخانه) بوسه سبيل است و يك بطري آب به 20 دلار فروخته ميشود، و غذا، خرچنگ كامچاتكاست (گرانترين غذا). مهمانان بسيار مهم در مكان مخصوص مينشينند: «جاني واكر آبي» مينوشند، و سيگار برگ كوبا دود ميكنند، و در همان زمان به «بيزنس» ميپردازند.
خبرنگار مينويسد:
زنها از اين كلوب به آن كلوب ميروند براي ملاقات ميليونرهاي خود. برنامه كلوبها از اين قرار است:
ساعت ده تا دوازده شب: صرف شام دوستانه.
دوازده تا چهار: «گردهم آيي» هم پيالهها.
چهار تا شش: استراحت.
معروفترين كلوب جائي است به نام «گیلف» و آن عبارت است از يك زمين غارمانند. غرقه در نور تند چراغها كه چشم را ميزند، همراه با صداي گوشخراش موزيك. اربابان نفت و نيكل و گاز وارد كلوب ميشوند؛ در معيّت زناني كه آنان را همراهي ميكنند. در اين جا يك ميلياردر احساس امنيّت دارد. ورود اسلحه ممنوع است. كلوب، چهل محافظ دارد و هر كسي هم كه ميل داشته باشد ميتواند محافظ خصوصي با خود بياورد. يك سگ بمب ياب پاي صندليها را بو ميكند. مهمانان ايراني نميخواهند هنگام نوشيدن شامپاين، عكس از آنها گرفته شود.
گزارشگر ادامه ميدهد:
روسها موجودات اجتماعي هستند. سوداگري را با «عشرت» همراه ميكنند. ميليونها دلار بر سر ميز به معامله گذارده ميشود. اين سنّت روس است كه شما نميتوانيد به كسي اعتماد ورزيد، و با او دادوستد كنيد، مگر آنكه با او مست كرده باشيد. غذا، ودكا و پول، هر سه دست در دست جلو ميروند.
از همه بامزهتر تحوّلي است كه در وضع زنان پيش آمده است، طيّ نه بيش از چند سال، از زنان چاق «سازندة سوسياليسم» به ستارگان تنيس باز بدل شدهاند كه خود را از مردم عادي يك سروگردن بلندتر ميبينند.
در اطراف ميدان سرخ و ايستگاه «غازان»، مستها، گداها، ولگردها، بيخانمانها، فاحشهها، موادفروشها، ميپلكند. گداها احيانا" زخمي هم بر صورت دارند. روي سينه شان نوشته «اگر پول به من ندهي از گرسنگي ميميرم».
از سوي ديگر «گَنگها» هستند، باجگيرها، خيلي جوان، ده تا بيست ساله، كه مزاحم مردم ميشوند. طيّ روز، مرسدسها توي شهر جولان ميدهند، به تعداد فراوان. شيشههاي خود را دودي كردهاند كه درون آن ناپيدا باشد. اين، گرچه غيرقانوني است، ولي اعتنا ندارند.
شبها نوبت بي.ام.و و پورشه است.
اطراف كرملين، سرعت اتومبيل به حدّي است كه پليس به گَردش نميرسد. اگر هم برحسب اتّفاق يك رانندة خلافكار دستگير شود، حقّ و حسابی ميپردازد و رد ميشود. با پرداخت رشوه ميشود گواهي رانندگي گرفت. در وسط خيابان يك خط مجاز هست، براي مقام داران كه عجله دارند و بايد زود به كار خود برسند. اتومبيل آنها علامت «نور آبي» بالاي سر خود دارد. پولدارها ميتوانند 50000دلار بپردازند و نور آبي بخرند. برآورده شده است كه امسال كه سال 2005 باشد، قريب 316 ميليارد دلار رشوه در مسكو ردّ و بدل شده است.
شهردار مسكو دستور داده است كه «قمارخانهها» را كه به تعداد دويست در سراسر مسكو پراكندهاند برچينند و به بيرون شهر انتقال دهند. همراهيان خبرنگار گفتهاند كه تصميم خطيري است زيرا «شهر بدون روشنائي كازينوها مانند سال بيبهار است» و امّا خود شهردار مسكو، يك برجساز درجة يك است. مسكو را تبديل به يك برجستان كرده است. ميگويند كه بعد از استالين هيچ كس به اندازة او در روسيّه اثرگذار نبوده. همسر شهردار كه او هم برجساز است تنها زن ميلياردر روسيّه شناخته ميشود.
شهردار، هم فاسد است و هم كاردان. پول از مافياهاي شهري ميگيرد و كليسا را تعمير ميكند.
سرِ تراشيدهها و خالكوبيهائي ديده ميشوند كه عكس هيتلر بر سينه دارند. افراد مهم و ثروتمند يك محافظ (باديگرد) شخصي به همراه خود ميكشانند.
پليس كار چنداني به كار مردم ندارد. جلو چشم ما، دو دزد، يك گذرنده را انداختند و بستة اسكناس را از جيش بيرون آوردند. دو مأمور پليس هم ايستاده بودند و تماشا ميكردند. يكي داشت يك كتاب سرگرمكننده ميخواند، و ديگري هم چرت ميزد. گفتند كه مأموريّت ما اين است كه از يك مغازۀ «تلفن همراه فروشي» مراقبت كنيم، به كار ديگر كار نداريم. مرد مالباخته كه خون از دهانش ميآمد، برخاست و آه كشيد. هيچ كس به فريادش نرسيد.
* * *
اين بود خلاصة گزارش خبرنگار «نشنال جئوگرافيك» دربارة مسكو امروز. اين مقاله براي شخص من بخصوص جالب توجّه بود كه سي و سه سال پيش ديدار از روسيّه شوروي داشتم، و شهر مسكو را به گونهاي ديگر ديده بودم. به قول فرّخي سيستاني: شهر غرني نه همان است كه من ديدم پار!
اين رويكرد شوريدهوار گروهي از مردم روسیّه به عيش و خوشباشي، واكنش روزگار بستة دوران سوسياليستي است كه انسان را با نگاه يك جهتي ميخواست و حال آنكه افق باز مورد نياز اوست. آدمي وابسته به سرشت خود است، به هر جا برود باز به سوي آن بازميگردد. تنها سامان اجتماعي و حكومت مسئول، ميتواند انتظام نسبي پديد آورد، و به آنچه گذشتگان ما آن را «هواي نفس» ميخواندند دهنه بزند.
در نظام گذشتة شوروي، مردم مانند بچّه مدرسهايها سر به راه حركت ميكردند. روز براي كار بود، شب براي بيرون آمدن از خستگي كار. در هر حال محور، كار بود و ميبايست بندة شاكر حزب بود.
وقتي مسكو همین بيست سال پيش و مسكو امروز را در كنار هم ميگذاريم، بار ديگر اين سؤال در ذهن ميگذرد كه انسان در زندگي چه ميخواهد؟ چنين مينمايد كه اوّل امنيّت است و بعد آزادي، آزادي در حدّ ادراك هر كس. تمدّن كوشيده است كه اين دو را با هم سازگار نگاه دارد. وقتي گفته ميشود آزادي، تنها به مفهوم غربي آن نيست كه در يك سلسله تمهيدات خلاصه شود، بلکه به مفهوم انساني آن است، يعني گشوده بودن راه در برابر شكفتگي روح. انسان كه هم امنيّت مي خواهد و هم آزادي، در حال گشاد و بست به سر ميبرد. همواره آمادگي داشته كه بخشي از آزادي خود را فدا كند، تا به امنيّت دست يابد. از اين رو، رو به سوي قدرت داشته. اينكه بر گرد يك زعيم، رئيس يا شاه حلقه زده است، براي آن بوده است كه تجسّمي از قدرت را در برابر خود داشته باشد، و بعد اگر نظر خود را تأمين شده نيافته، همان زعيم يا شاه را سرنگون كرده است. قدرت ناقبول به جامعه، موجب واكنش معارض و حتّي وارونه خواهي ميشود. تا حدّ ممكن ملّتها نيز مانند افراد، براي ادامۀ زندگي، تحت انضباط ميمانند، امّا به محض آنكه قيد از ميان برداشته شود، آمادهاند تا به خواهشهاي نفساني خود ميدان بدهند.
ملّت روس همان ملّت است. طيّ هفتاد سال نظام كمونيستي و استاليني را تحمّل كرد، حتّي آن را حماسه خواند و انتظار داشت كه عالمگير شود. اكنون تحت شرايط ديگري به سر ميبرد، و آزادي تاحدّي كه مزاحم كار حكومت نشود به او داده شده. از اين رو آن را در اين راه به كار مياندازد كه ميلياردرها را در مقابل گداها بگذارد، و موتورسوارها در خطّ ممنوع با هر سرعتي كه دلخواهش بود، براند.
آيا اين وضع قابل دوام خواهد بود؟ من نتيجهگيري گزارشگر «نشنال جئو گرافيك» را در پايان مقالهاش ميآورم. او از خود ميپرسد: آيا ميليونها از مردم روس جان خود را در جنگها و اردوگاهها و زندانها از دست دادند، براي آنكه چنين روزي پيش آيد؟ آيا كساني كه از شکنجه هاي كا.گ.ب K.G.B نترسيدند و يك امپراطوري را از پاي درآوردند، براي آن بود كه يك مشت شكمباره، شب هنگام، به عيش و نوش بپردازند؟
* * *
اين چند كلمه را كه مينوشتم، مسكو سي و سه سال پيش كه آن را ديده بودم در جلو چشمم ميآمد؛ شهر متين، آرام و مطيع، با صلابت قرن نوزدهميش؛ گنبدهاي طلائي و ميدان سرخ كه نويد عالمگير شدن كمونيسم را به جهانيان ميداد، و راديو كه جز فرستنده هاي «خودي» ايستگاه كشور ديگري را نميگرفت، و مردمي كه نظاميوار در صف اتوبوس ميايستادند و دو پشته سوار ميشدند و همه جا انتظار، و در مردم حالت دلمشغول، در زير آسماني خاكستري.
اينها از نو به خاطرهام باز ميگشت كه شمّهاي از آن را در كتاب «در كشور شوراها» آوردهام.
اين دگرگوني كه در روسيّة شوروي پيش آمده، از نوا در تاريخ است، ولي نبايد گفت كه او تنهاست. نظير همين حالت را در جمهوري خلق چين هم ديدم. هفده سالي كه ميان سفر نخستين من (1354) به آن كشور و سفر دوم (1372) پيش آمد، تفاوتي باورنكردني ديده ميشد: آن حالت عسرت و خاموش پکن و شانگهای به رونق و بروبيا بدل شده بود و لباس خاكستري يخه بستة مردها به كراوات. خانمها از اين هم بيشتر: از شلوار ارمك و كفش كتاني بيپاشنه به مينيژوپ و شلوارك داغ پای نهاده بودند.
همة اينها در ظرف چند سال، از مرگ مائو تا آمدن دِنگ شيائوپينگ.
روزگار گردان است و برعكس آنچه در تفكّرهاي جزمي تصوّر ميشود، روي خطّ مستقيم حركت نميكند. رودكي هزار و صد سال پيش ماهيّت آن را در اين چند بيت خلاصه كرده است كه گويا هرگز كهنه نشود.
جهان هميشه چو چشمي است، گِرد و گَردان است هميشه تا بود، آئين گِرد گردان بود
همان كه درمان باشد به جاي درد شود و باز درد همان كز نخست درمان بود
كهن كند به زماني همان كجا نو بود و نو كند به زماني، همان كه خلقان بود
بسا شكسته بيابان كه باغ خرّم بود و باغ خرّم گشت آن كجا بيابان بود
سالها پيش از فروپاشي، چه در سفرنامة روسيّه[1] و چه در سفرنامة چين[2]، در حدّ مشاهده و شمّ خود به تغييري كه ميتوانست در راه باشد، اشاره كردم. ركن اصلي كه آزادي معقول باشد از اين نظامها غايب مانده بود، و سرشت انسان سرانجام دیوار را برمی دارد و راه خود را در پيش ميگيرد. تجاوز از خطّ طبيعي و توازن، جامعه را آرام نخواهد گذارد. چون دوران تسليم به نظم موجود به سر آمده است، بايد وضع به گونه اي باشد كه مردم دريابند كه آنچه هست، خارج از تحمّل نيست.
--------------------------------------------------------------------------------
1 در كشور شوراها (انتشارات يزدان)
2 كارنامة سفر چين (شركت سهامي انتشار)
پس بايد در انتظار تهران 20 سال ديگر باشيم كه قطعا با تهران كنوني متفاوت خواهد بود.
ايشان همان مشاور عالي حزب رستاخيز نيست ؟
عالی بود
تبريك به شمابرادران جوان وفرهيخته به خاطر فضاي دلنشين سايت شما ،درود ميفرستم به روانهاي روشنتان ،در اين مسير درست و خردمندانه گام برداريد ،كه خدا باشماست.
خیلی جالب بود .آفرین .