گوناگون

برای قذافی کف می‌زدیم اِسکاد می‌گرفتیم

پارسینه: ادامه گفت‌وگو با هادی غفاری را درباره علل به‌حاشیه‌رفتنش بعد از سال ٧٦ پی گرفتم. او معتقد است که به حاشیه رانده شده و این عزلت ناخواسته بوده است. از طرف دیگر او برای اولین‌بار در این بخش از گفت‌وگو از اینکه در خریدهای تسلیحاتی زمان جنگ حضور داشته سخن می‌گوید، از سفرش به کره‌شمالی، لیبی و سوریه با دستور رئیس‌جمهوری وقت. او می‌گوید برای قذافی شعار می‌دادیم و او سلاح می‌داد. بخش پایانی این گفت‌وگو در پی می‌آید:

بعد از ٧٦ یک‌سری چهره‌های نو مطرح می‌شوند و یک‌سری چهره‌های چپ خط‌امامی که در اوایل انقلاب در پست‌های مهم بودند، به حاشیه می‌روند. سؤالم این است که خودتان این وضعیت را انتخاب کردید یا علت دیگری داشت؟
به حاشیه رانده شدم.
چرا؟
من چاپلوسی بلد نیستم. به هیچ قیمتی.
فکر نمی‌کنید شاید نحوه رفتار شما در اوایل انقلاب باعث شد خط‌امامی‌ها که با تابلو اصلاح‌طلبی به میدان آمده بودند بخواهند چهره‌های جدیدی را وارد کنند؟
اصلا مسئله تندروی نبود. آن اقایان خیلی از ما تندروتر بودند. من فکر می‌کنم به‌خاطر موضع‌گیری سیاسی من در حمایت از امام و ایستادگی در برابر بعضی از رفتارهای استبدادگرایانه بود. یقینا اگر من مقداری نرمش و چاپلوسی می‌کردم این‌طور نبود. یک مسئله دیگر هم این است که من خیلی چیزها را نمی‌توانم بگویم.
بسیارخب. گفته می‌شود در زمان جنگ به غیر از محسن رفیقدوست که مسئول تدارکات و خرید بود، شما هم بودید. سفرهایتان با هم بود؟
یکی، دو مورد با هم بود.
مرکز خرید شما کجا بود؟
من بیشتر از خرید، برای مذاکره می‌رفتم.
از طرف آقای هاشمی‌رفسنجانی حکم داشتید؟
بله من حکم داشتم. خریدها را من نه به‌عنوان اینکه بروم چیزی بخرم، بلکه چون دلم برای جبهه می‌سوخت می‌رفتم و با آقای هاشمی صحبت می‌کردم. من یک سفری به کره‌شمالی داشتم. عده‌ای نماینده را نیز همراه خود بردم. من به نمایندگان گفتم که با کیم ایل سونگ حرف خصوصی دارم و شما در آخر وقت از جلسه خارج شوید اما به‌خاطر اینکه از جایی اتهامی به من وارد نباشد، سفیر وقت ایران در کره‌شمالی را در اتاق همراه خود داشتم تا به ساخت‌وپاخت متهم نشوم.
چرا؟
بالاخره من رقبایی دارم که راستش را بخواهید اینها خیلی دروغ را حرام نمی‌دانند. نزدیک سال ٩٠ میلادی بود که هم شوروی، هم چین صدور نفت به کره را قطع کرده بودند. من فهمیدم که کره‌شمالی به‌شدت به نفت احتیاج دارد. بنابراین کره به درد ما می‌خورد. با سفیر هماهنگ کردم که قصد رفتن به کره را دارم. بسیار استقبال کرد و حتی تا مهرآباد هم آمد. من به رئیس‌جمهور گفتم می‌روم اسکاد دی و سی بیاورم. ایشان گفت نرو، نمی‌دهند. گفتم من می‌روم، باید بیاورم و اگر نیاورم مرد نیستم! ایشان عین جمله‌اش این بود که ما مردانگی شما را قبول داریم. شما بروید، می‌آورید، اما نروید. گفتم من می‌روم، اگر نیاوردم بگو غفاری «سرخود» رفت. اما اگر سلاح دادند، بگو حکومت گرفته است. ایشان هم دعا کرد و من را بوسید و گفت ان‌شاءالله با دست پر برگردی. رفتم با آقای کیم‌ ایل سونگ نشستم.
من قبل از آن هماهنگ کرده بودم که اگر قراردادی را امضا کردم، آیا امضای من آنجا معتبر است؟ گفتم اگر نصف کشور را فروختم چه؟ خندید و گفت شما کشورفروش نیستید. گفتم من اگر آنجا قرارداد موشکی، غیرموشکی یا نفتی بستم قبول است؟ به من اطمینان دادند و گفتند این حرف‌ها چیست؟ شما فرزند این انقلاب هستید، هر کاری خواستید انجام دهید. به آقازاده - وزیر نفت وقت - هم زنگ زدند و گفتند آقای غفاری هر چه گفتند عمل کنید. به کره رفتم و صحبت‌های مقدماتی تمام شد. نماینده‌ها از اتاق خارج شدند. من ماندم و سفیر و کیم ایل سونگ. کیم ایل سونگ، انگلیسی بلد نبود. برای همین یک مترجم هم آنجا حضور داشت که دبیرکل دوم حزب بود و فارسی را خوب می‌فهمید. از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده بود. هم انگلیسی و هم فارسی را به‌خوبی می‌دانست. گفتم شنیدم که مشکل نفت دارید. گفت بله petrol, petrol گفتم من به شما نفت می‌دهم. گفت چطور؟ گفتم معامله می‌کنیم. اسکاد بی، سی و ‌ای می‌دهید، هرچقدر نفت بخواهید به شما می‌دهیم، به شرطی که به ما موشک بدهید. گفت اسکاد بی‌ می‌دهیم، اما سی و ‌ای تکنولوژی‌اش را می‌دهیم. نیروهای شما بیایند اینجا سه‌ماه بمانند. ما به آنها آموزش می‌دهیم. بعد دستانش را به هم کوبید و وزیر دفاع که بیرون بود، داخل اتاق آمد. گفت چه شده؟ کیم ایل سونگ گفت به ما نفت می‌دهند. وزیر دفاع از خوشحالی می‌پرید و گفت هرچه بخواهید می‌دهیم، فقط به ما نفت بدهید. من از اتاق کیم ایل سونگ با خط خود اتاق، به آبادان زنگ زدم و گفتم که فلانی هستم و چه و چه که آن‌ور تأیید کرد و در پایان قرار شد که یک کشتی نفت را به سمت کره بفرستند. کشتی نفت هم‌زمان با حرف‌زدن من پر و راهی کره شد. من اسکاد‌ها را سوار هواپیما کردم. با تهران تماس گرفتم و چند نفر از مهندسان رده‌بالای سپاه، ٣٠ نفر به کره آمدند. من حتی در فرودگاه آنان را دیدم.
دقیقا چه سالی بود؟
سال ٦٥ یا ٦٦ بود.
در مذاکرات دیگر نیز حضور یافتید؟
لیبی رفتم. با رفیق‌دوست رفتم. از خود قذافی سلاح گرفتیم. یک جلسه‌ای بود که رفیق‌دوست کف می‌زد و قذافی می‌رقصید؛ نه اینکه برقصد. شعارگونه بود. شعارش هم یادم است. «دیمه دیمه یا ابن الخیمه...» یعنی جاوید باد فرزند خیمه. شما همیشه رهبر خواهی بود.
شماها می‌گفتید؟!
بله و آقای قذافی خوشحال می‌شد. همان‌جا دستور داد صد تا «اسکاد بی» آوردند. یک جامبوجت دوطبقه بدون صندلی را تا خرخره پر کردیم از موشک.
به غیر از اینها چه؟
سوریه.
چه سالی؟
قبل از پایان جنگ است. سوریه دو بار رفتم. یک‌بار کاملا سری رفتم.
چه آوردید؟
اسکاد، موشک ١٢ متری با کلی امکانات و آرپی‌جی. آن زمان من نماینده مجلس بودم و در کمیته خرید اقلام عمده دفاع مقدس حضور داشتم. یعنی نماینده ناظر مجلس در خرید اقلام مهم جنگ بودم. چون آدم ترسویی هم هستم همیشه همراه خودم چند تا مترجم، سفیر و همراه می‌برم، هیچ ملاقاتی هم بدون سفیر انجام ندادم.
با سوریه چه معامله‌ای کردید؟
فقط اسلحه و نفت در ازای آن می‌دادیم. سوریه خیلی به ما بدهکار بود.
یعنی در ازای تسلیحات چیزی به سوریه نمی‌دادید؟
گاهی نفت، گاهی پول و گاهی هم خدمات می‌دادیم. آنها هنوز به ما بدهکار بودند.
ولی بدهی صاف نشد؟
ما با سوریه در حال دعوا نبودیم. سوریه در خط مقدم جبهه علیه اسرائیل بود.
لیبی چطور؟ یک‌جا آقای رفیق‌دوست گفتند که لیبی مقدار زیادی سلاح به ایران هبه کرد.
بله، چندین نوبت اسکاد آوردیم. یک هیأت را بهانه کردیم که برای هیأت می‌رویم و بعد در جلسه خصوصی با سفیر - که گاهی آقای رفیق‌دوست هم بود - به آقای قذافی گفتیم که اسکاد بده. آنجا هم که می‌دانید نظر شخص مهم است و قذافی بود که تصمیم می‌گرفت.
قذافی مطالبه‌ای از شما نداشت؟
یا باید پولش را می‌دادیم یا خدمات دیگر که او بیشتر مجانی به ما سلاح می‌داد.
چه کشورهای دیگری بودند که از آن ها سلاح بخرید؟
سلاح نه، اما امکانات خریدیم. از انگلستان دوربین‌های «دید در شب» خریدیم. در آن زمان به فرماندهان سپاه و عملیاتی دادیم. امکانات لازم جبهه را وارد کشور کردیم. گاهی اوقات خیلی از مسلمانان کویتی به ما پول می‌دادند. با ما در عمره قرار می‌گذاشتند و میلیون‌دلاری به ما کمک می‌کردند. کسی بود به نام سلمان حبیب که درنهایت هم اعدام شد. او را یک‌بار در عمره هم دیدیم. چک شش‌میلیون‌دلاری به ما داد. پلیس آنجا از این اتفاق خبر پیدا کرده بود و من را تعقیب کرد. من را بازرسی کرد و همه ماشین را تکه‌تکه کرد و دنبال چک می‌گشت اما من چک را قبل از رسیدن پلیس قورت دادم. سلمان حبیب را دوباره دیدم و ماجرا را برایش گفتم. گفت یک چک دیگر برایت می‌نویسم.
یعنی تحت نظر بودید؟ می‌دانستند قرار است بروید کسی را ببینید؟
نه، تحت نظر نبودم.
گفته می‌شود چون ما آن زمان تحریم بودیم سلاح‌ها از بازار سیاه تهیه می‌شد. یعنی به‌نوعی با چشم‌پوشی آمریکا با واسطه این سلاح‌ها در اختیارمان قرار می‌گرفت. بعد از ماجرای مک فارلین و فاش‌شدن خیلی از مسائل که عملا بازار سیاه و با واسطه خریدن سلاح هم قطع شد، به‌نوعی به توقف روند جنگ در ایران منجر می‌شود. شایع‌ترین موردش هم کربلای ٤ است؛ که ما سلاح نداشتیم شما این را قبول دارید که لورفتن مک فارلین در روند جنگ تأثیرگذار بود؟
من خودم در درون جنگ بودم، اینهایی که گفتید ساخته و پرداخته ذهن شماست. ربطی به واقعیت ندارد. به‌خاطر این بود که قدرت دفاعی ما کاهش پیدا کرده بود.
یعنی در بحث تهیه سلاح با مشکل مواجه نبودیم؟
نه به‌خاطر مک فارلین، بلکه ما پول نداشتیم. هر بشکه نفت چهار یا پنج دلار بود. کشور هزینه میلیاردی گزاف داشت. در بانک مرکزی و خزانه پولی نداشتیم. نیروهایمان از کار افتاده بودند. در آن گزارش آقای رفسنجانی گفته بودند اگر می‌خواستیم پیروز شویم باید ٣٠ سال می‌جنگیدیم.
یعنی به نظر شما مشکل مالی مانع تهیه سلاح برای ایران بود؟ اگر پول بود ماجرای مک فارلین تأثیر نداشت؟
ربط‌دادن مک فارلین به پایان جنگ یک مسئله ذهنی بیخودی است. هیچ ربطی ندارد.
از چه کشورهایی سلاح گرفتید؟
از چین، روسیه، لیبی، کره شمالی
بعد از ماجرای مک فارلین خللی در بازار سیاه برای خرید تسلیحات اتفاق نیفتاد؟
ربطی به هم ندارند. امام خیلی زیرکانه و با دقت نمی‌گذاشت مسائل به بیرون درز پیدا کند.
چرا دوباره سراغ لیبی و سوریه نرفتید؟
رفتیم، دیگر سلاح نمی‌دادند.
چرا؟
نداشتند. خود لیبی هم مشکل داشت. همچنین سلاح‌هایی که عراق آورده بود، قابل قیاس با ما نبود. ٥٠ برابر ما سلاح داشت.
تغییر روند جنگ که منجر به پذیرش قطع‌نامه شد به خاطر مشکلات اقتصادی بود؟
بله، امکانات ما با امکانات عراق قابل قیاس نبود. ما فشنگ‌هایمان را شمرده‌شمرده می‌فرستادیم و عراق میلیونی شلیک می‌کرد. همه دنیا به عراق پول می‌داد. عربستان و کویت میلیاردی به عراق کمک کردند.
ما از جایی کمک نداشتیم؟
خیر، چه کسی می‌خواست به ما پول بدهد.
به‌غیر از بحث حضور در خریدهای تسلیحاتی در عملیات خاصی حضور داشتید؟
بله در کربلای ٤، در آزادسازی خرمشهر، در شب عملیات در شناسایی‌ها بودم.
در کربلای ٤ چه اتفاقی افتاد؟
طولانی است. نمی‌خواهم وارد مسائل جنگ شوم اما لو رفت.
چه سمتی در جبهه داشتید؟
مسئول رسیدگی به امور مجروحین و جانبازان بودم. در زمان جنگ جانشین فرمانده کل قوا آقای رفسنجانی بود. ایشان چندتا معاونت در زمان جنگ ایجاد کردند که عبارت بود از معاونت تبلیغات، نیروی انسانی و معاونت جانبازان که با من بود. مسئول انتقال مجروحین و مداوای آنها بودم. آقای هاشمی به من حکم دادند و من مسئول مجروحین بودم.
چه عاملی باعث شد، کربلای ٤ لو برود. کسی خبر نداشت که عملیات لو رفته؟
بالاخره نفوذی‌ها.

ارسال نظر

  • ناشناس

    واقعا كه

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار