داعش زیرکترین کاسب ماجراست
پارسینه: داعش کلاژی پستمدرن است، نه کیشی مشخص. داعش بر خرابههای دو دولت ملی بنا شد که خشونت فرقهای ویرانشان کرد. داعش خیال خلافتی اخلاقاً پاک و فراملی را نوید میدهد. در حقیقت، در این اقتصاد سرکش و شکوفای بینالمللی، داعش زیرکترین تاجر است.
گاردین - در ماههای اخیر، خشونت در بسیاری از مناطق فوران کرده است: جنگ در اوکراین و خاورمیانه، حملات انتحاری در شینجیانگ، نیجریه و ترکیه، شورشهایی از یمن گرفته تا تایلند و کشتارهای پاریس، تونس و جنوب آمریکا. تاریخدانان آینده ممکن است بهدرستی، این مبارزات نامنظم را طلیعۀ سومین، طولانیترین و عجیبترین جنگ جهانی بدانند. در این جنگ، در مقایسه با دو جنگ پیشین، بدون شک نیروهای بزرگتر و پیچیدهتری دستاندرکارند. آنها فراتر از توانایی فهم ما هستند؛ چه رسد به اینکه جهت آنها را به سود خود تغییر دهیم.
توافق اولیه بعد از جنگ سرد این بود که دموکراسیِ بورژوازی معمای تاریخ را حل میکند و یک اقتصاد سرمایهدارانه جهانی، کامیابی و صلح را در سراسر جهان میگستراند. اکنون این توافق منسوخ شده است. درعینحال هیچ سازمان سیاسی و اقتصادی بدیل و مقبولی هم نمیبینیم. جهانی که برای بازی منافع فردی سامان یافته، ظاهراً هرچهبیشتر درمعرض نوعی قبیلهگرایی شدید است.
در زنجیرۀ طولانی شورشهایی که از چارلستون تا مرکز هند امتداد دارد، شورشیان عراق و سوریه توجه ما را به خود محصور کردهاند. این بهخاطر پیروزیهای سریع نظامی است و بیرحمی چشمگیری بهویژه نسبت به زنان و اقلیتها و مهمتر از همه، تواناییشان در اغفال جوانان اروپایی و امریکایی. جهانیسازی پیدرپی و در همهجا اَشکال قدیمی مرجعیت را تضعیف کرده است؛ از نظامهای سوسیال دموکراسی اروپایی گرفته تا حکومتهای مستبد عربی. همچنین در همهجا طیفی از بازیگران پیشبینیناشده وجدید بینالمللی را به صحنۀ بازی افزوده است: از الحاقگرایان۱ و هکرانسایبری چینی گرفته تا سیریز۲ و بوکوحرام. اما ظهور ناگهانی داعش در سال گذشته در موصل و شکست پیاپی در جلوگیری از گسترش یا کنترل جذابیت آن، آشکارترین نشانه از یک سرگشتگی کلی است، بهویژه در میان نخبگان سیاسی که ظاهراً نمیدانند چه میکنند و باعث چه میشوند.
توانایی داعش در حمله و حفظ سرزمینی به وسعت انگلستان، برانگیختن تعصب برای اعلام وجود سیاسی در پاکستان، غزه، افغانستان، نیجریه، لیبی و مصر، و فریفتن هزاران نفر، نشان میدهد اکنون که داعش از تمام فرقههای خصوصی و دولتی «خشونت و اقتدارگرایی۳» بزرگتر است. ولی همچنان در تعریف این پدیده، با چالش روبهرو هستیم.
اوباما معتقد است که داعش «سازمانی صرفاً تروریستی و ساده است» که «توانش را کاهش میدهیم و در نهایت نابودش میسازیم.» سیاستمداران انگلیس، که بار دیگر برخلاف تجربه امیدوارند با قدرتنمایی بر بومیان تأثیر بگذارند، میخواهند شام و بینالنهرین را بمباران کنند. ظاهراً مطبوعات جنجالی و بیملاحظه نیز میخواهند در «دروغ شرافتمندانۀ» آنها سهیم شوند:
اینکه در خاورمیانه، نیرویی شبهنظامی با بیکفایتیِ محضِ مخالفانِ محلی خود، پا گرفته و یک «خطر وجودی» برای آن دژ ساحلی ایجاد کرده است که ناپلئون و هیلتر را از پای درآورْد. متخصصان اسلامشناسی که در باب یازده سپتامبر به تحقیق پرداختند، اندیشههای خود را با شور بیشتری ارائه دادند و نظریهپردازانِ برخورد تمدنها و دیگر روباتهای فکریِ جنگ سرد نیز در این راستا به کمک آنها آمدند. این روباتها را برنامهریزی کردهاند تا در قالب دوگانهها (ما علیه آنها، جهان آزاد علیه جهان اسیر، اسلام علیه غرب) بیندیشند و واژگان خود را به کلماتی نظیر «ایدئولوژی»، «تهدید» و «نزاع نسلی۴» محدود کنند.
هجوم شبهتبیینهایی نظیر اسلامگرایی، افراطگرایی اسلامی، بنیادگرایی اسلامی، کلام اسلامی و ناخِردگرایی اسلامی، اسلام را مفهومی میکند که ظاهراً بیش از پیش به دنبال محتوایی است. درعینحال این شبهتبیینها نفرت و تبعیض را در برخورد با بیش از یک و نیم میلیارد نفر، عادی کرده است. نشان ضعف فکری شدید را میتوان از یک سو در چهرۀ جنجالی و مصمم تونی بلر مشاهده کرد و از دیگر سو در ستیز حکومت انگلیس با بیبیسی بر سر اینکه داعش را چه بنامند.
در وسیعترین دیدگاه، ظاهراً داعش محصول یک جنگ فاجعهبار است: حمله انگلیس و امریکا به عراق. تردیدی نیست که با این ویرانی نظاممند، یعنی قتل و آوارگی میلیونها نفر، آن هم پس از یک دهه ستم و تحریم و محدودیت، بستر ظهور داعش آماده شد. عوامل محلی زیادی دست به دست هم دادند تا ظهور داعش در سال گذشته ممکن شود: سنّیان انتقامجو؛ سازماندهی دوباره بعثیها در عراق؛ وابستگی متقابل غرب و همپیمانان مستبدش؛ اختلافنظر بر سر سوریه؛ مانورهایی که ناشی از حس بدبینانۀ بشار اسد بود؛ نوعثمانیگرایی مغرورانۀ ترکیه که ظاهراً فقط فعالیتهای عربستان سعودی و دولتهای حاشیۀ خلیج از آن بیملاحظهتر بود.
شکست «بهار عربی» نیز بیتأثیر نبود. تونس، آغازگر این جنبش، بزرگترین گروه جهادیان خارجی را به عراق و سوریه فرستاد. درکل حدود هفدههزار نفر که غالباً جوان بودند، از نودکشور دنیا به عراق و سوریه رفتند تا به داعش کمک کنند. با وجود این حقیقت که داعش دختران دهساله را کنیز میگیرد و به آنها تجاوز میکند، زنان انگلیسیِ بسیاری به کمک این گروه رفتند. شرط داعش این بود که دختران مسلمان باید بین نُه تا هفدهسالگی ازدواج و در انزوای کامل زندگی کنند.
در ویدئویی که داعش برای عضوگیری آنلاین بارگذاری کرد، یک شورشی کانادایی به نام آندره پاولین، دیگران را این گونه تشویق میکرد: «شما بهسادگی میتوانید تنها با قربانیکردن اندکی از این حیات دنیوی، جایگاه بالاتری در پیشگاه خداوند قادر متعال به دست آورید».
درک این مسئله چندان دشوار نیست که همیشه شمار زیادی از مزدوران حملاتانتحاری، اهل کشورهای پرجمعیتی نظیر پاکستان و اندونزیاند. اما چه چیزی میتواند تبیین کند که چگونه هزاران نفر از ساکنان کشورهای نسبتاً شکوفا و باثبات، نظیر دختران دانشآموز لندنیِ جاهطلبی که همین بهار به سوریه سفر کردند، مجذوب خلافت شوند؟
احتمالاً میتوان قدرت پدیدهای نظامی بهنام داعش را کاهش داد و آن را نابود کرد. احتمال این هم هست که داعش بیشتر رشد کند، ناگهان افول کند و دوباره رشد کند (شبیه القاعده که در سالیان اخیر، چندین بار قدرتش کم و نابود شد).
دولت میتواند از قدرت زیادش، برای ضبط پاسپورت، بستن وبگاهها و حتی تقویت «ارزشهای انگلیسی» در مدارس بهره بگیرد. ولی برای مقابله با امری که ظاهراً نوعی طغیان تجزیهطلبانۀ فکری و اخلاقیِ جهانی است، این راه درستی نیست.
علاوهبر خود داعش، بسیاری دیگر نیز از وجود آن سود میبرند. عوامفریبان گوناگونی از آب گلآلودِ بدبینی و ناخرسندی، ماهی گرفتهاند. دستکم، موفقیت و نفوذ روزافزون آنها باید ما را وادارد تا مفروضات بنیادین خود را دربارۀ نظم و استمرار، از زمان انقلابهای سیاسی و علمی قرن نوزدهم میلادی به این سو بازبینی کنیم. منظور از این مفروضات، این باورمان است که آن دستاوردهای بشری که اقلیتی خوشاقبال تاکنون بدانها رسیدهاند، میتوانند در دسترس اکثریتی باشند که خواهانشان هستند. باید پرسیدآیا میلیونها جوانی که در سراسر جهان از میراث خود آگاهی مییابند، میتوانند وعدۀ مدرن کامیابی و آزادی را درک کنند، یا اینکه مانند بسیاری از گذشتگان محکوم به چرخشی بین دو راهی حس نابسندگی و خیالات انتقامگیری هستند؟
داستایوفسکی پس از بازگشت از اروپا به روسیه در ۱۸۶۲، نخست کوشید ژرفای آن رنج مدرن ناشی از انزجاری را بکاود که امروزه زنستیزان در توییتر و سادهلوحان داعشی از خود نشان میدهند. نویسندگان روسی از پوشکین بدین سو، روانشناسی خاص «انسان زیادی۵» رادر یک جامعۀ نیمهغربیشده کاویدهاند: انسانی که معنایی از امید و استحقاق را به او یاد دادند؛ اما شرایط محدودش او را پریشان کرد و در معرض احساس ضعف، حقارت و حسادت وانهاده شد. تلاش روسیه برای رسیدن به غرب باعث شد که جوانان بسیاری بدون پایگاه معنوی رشد کنند.
این جوانان از آزادی، درک شبهبایرونی۶ داشتند. ایدهآلیسم آلمانی نیز این درک را شدیدتر کرد؛ اما برای تحقق این آرمانها اوضاعی بسیار ناامیدکننده به وجود آمد.
رودین در رمان تورگینیف به همین نام، ناامیدانه میخواهد خود را «کاملاً، حریصانه و تماماً» به چیزی تسلیم کند. او سرانجام در ۱۸۴۸، در پادگانی پاریسی میمیرد و خود را قربانی نهضتی میکند که چندان بدان معتقد نبودهاست. افرادی هستند که آموختهاند به تصوری ارجمند از آزادی و استقلال شخصی اعتقاد آورند و حال، با واقعیتی مواجه شدهاند که بیرحمانه آن تصور را از بین میبَرد.
این داستایوفسکی بود که با ذکاوت تمام، دریافت که این افراد چگونه ممکن است از تردید پاگیر بیرون روند و مرتکب قتل بیجهت و شورش پارانویدی شوند.
بینش او دربارۀ این شکاف شومِ بین نظریه و عمل در فردگرایی لیبرال، در طول سفرهایش به غرب اروپا شکل گرفت. در آن زمان غرب اروپا راجایگاه اصلی بزرگترین تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تاریخ بشر، و الگویی تصور میکردند که آرمانش آزادی فردی برای همۀ انسانها بود. در اوسط قرن نوزدهم میلادی، بریتانیا نماد دولت و جامعهای مدرن بود که باقدرت هدفش را بر رشد صنعتی و تجاری استوارکرده بود. داستایوفسکی در ۱۸۶۲ از لندن بازدید کرد و فوراً اهمیت آنچه میدید را در تاریخ جهان فهمید.
وی پس از بازدید از نمایشگاه بینالمللی که ویترین نوعی فرهنگ مادی کاملاً مسلط بود، مینویسد: «از ایدهای شگفت آگاه میشوی و احساس میکنی که برای تسلیمنشدن در برابر این عظمت، سرفرونیاوردن در برابر آنچه پیشروست و الوهیتنبخشیدن به بعل۷، یعنی نپذیرفتن دنیای مادی به مثابۀآرمان، به انکاری روحانی و صبری پایدار نیاز است».
البته همانگونه که داستایوفسکی مشاهده کرد، چنین شکوه و جلالی به قیمت شکلگیری جامعهای تمام شد که در آن همه برضد هم میجنگند و بیشترِ مردم محکوم به شکستاند. اودر پاریس با طعنه اشاره کردکه تنها میلیونرها آزادی دارند. مفهوم برابری در پیشگاه قانون «توهینی شخصی» به فقیرانی بود که در پیشگاه عدالت فرانسوی بودند. برادری نیزشوخی دیگری در جامعهای بود که «غریزۀ فردگرایی و انزواگرایی» و حرص برای ثروت خصوصی آن را هدایت میکرد.
داستایوفسکی پروژۀجدید آزادی بشر را از طریق سرگشتگی و اندوه مردمانی تشخیص داد که دیر به جهان مدرن رسیدند.
آنان امید داشتند از ایدهها و روشهای ظاهراً موفقِ آن، به سود خود استفاده کنند. برای این جاماندگان سادهدل، شکاف بین اهداف شریف آزادی فردی با فقرِ ابزارِ موجود در نظم بربری جامعۀآنان، شکافی بسیار عظیم بود. کارمندِ بیزار از خود در رمان یادداشتهای زیرزمینی، نماد انسانی است که دردمندانه میداند در جهانی که بهطور روزافزونی عقلانیت ابزاری آن را اداره میکند، انتخاب آزاد اخلاقی ممکن نیست.
او دائماً و از روی ناتوانی به فکر انتقام از مافوقان اجتماعی خود است. راسکولنیکف، دانشجوی اخراجی حقوق در رمان جنایت و مکافات، بیمار روانیِ یک عقلانیت ابزاری است که میتواند دلایل ظاهراً منطقی بیاورد تا هر کاری که میخواهد بکند. او پس از قتل یک پیرزن، برای توجیه فلسفی عملش از مشهورترین ملیگرا و امپریالیست زمانش یعنی ناپلئون شاهد میآورد: «استادی حقیقی که هر کاری برای او مجاز است.»
درامهای خونینِ عقبماندگان اقتصادی و سیاسی ممکن است در بریتانیای لیبرالدموکرات بعید به نظر رسد. این نخستین برندۀ قاطع در قمارهای تاریخ مدرن، برای بیشتر شهروندان خود میزان تحسینبرانگیزی امنیت، ثبات و شرافت به ارمغان آورده است. نگاه بلوکمحور تاریخ مدرن بهعنوان نزاعی بین جامعۀ باز و دشمنانش (لیبرالدموکراسی علیه نازیسم، کمونیسم و اسلام) ممکن است از درون مرزهای محکم بریتانیا (و ایالات متحده) دقیق به نظر برسد. این گفته غلط نیست که اختراعات و دستاورد جهانی بریتانیا، پرتو خرد را به دورترین نقاط دنیا تاباند.
میتوان مدعی شد که بریتانیا خالق جهان مدرن است؛ زیرا نیروهایی که به وجود آورد، یعنی تکنولوژی، سازمان اقتصادی و علم، طوفانی به راه انداخت که هنوز زندگی میلیونها نفر را در خود میبلعد.
اما به همین دلیل است که در کنار دستاوردهای بریتانیا نباید از پیامدهای مبهم آن در دیگر جاها نیز چشم پوشید. شاید برای اظهار خودشیفتگی اخلاقی و تقویت خودبرتربینی، ناگزیر باید کلام اسلامی را مقصر جلوه داد یا بر اظهارت داعش تکیه کرد: ما لیبرال، دموکرات و خِردگرا هستیم و هیچ شباهتی با این وحشیان نداریم. ولی این فعالیتهای مغرورانه نیز نمیتواند این حقیقت را پنهان کند که تاریخ بریتانیا مدتها با جهان خودساختهاش همراه بوده است. این جهان، دشمنان آشکاری در اروپا و خارج از آن دارد. گذشته از «داستان جزیره»، نهادها و نظامهای اعتقادیای که بریتانیا پی ریخت، یعنی بازار جهانی اقتصاد، دولت ملی و عقلانیت سودمحورانه، ابتدا نیروی زیادی در اروپا ایجاد کرد و سپس جهانهای قدیم آسیا و افریقا را آشفته ساخت.
بحرانهای تکراری، تبیین میکنند که چرا افرادی، از بلیک گرفته تا گاندی و از سیمونوی گرفته تا یوکیو میشیما، بهصورت تقریباً مشابهی به ظهور جامعۀ صنعتی و تجاری واکنش نشان دادند. این پدیدهای بیسابقه است که هر چیز جامدی را در سرتاسر اروپا، آسیا و افریقا دود میکند و به آسمان میفرستد.
شیلر در بررسی نابودشدن «حس قدسی» در ملیگرایی و قدرت سیاسی مینویسد: «جایی که خدایان نباشند، ارواح سلطنت میکنند.» ترس از نابودی اخلاق و معنویت و نیز هرجومرج اجتماعی موضوعی همیشگی در آثار بریتانیاییِ قرن نوزدهم میلادی بود. مری شلی۸ ریشۀ نابرابری و بینظمی را در «استفاده افسارگسیخته از عقل حسابگر» میدید. او در سال ۱۸۲۱ نوشت: «ثروتمندان، غنیترشدند و تنگدستان، فقیرتر. کانال دولت به دوشاخۀ اسکولا و خاروبدیس۹ آنارشی و استبداد منشعب میشود».
کاولریج۱۰ به نقد «یک اولیگارشی دموکراتیک پست وابسته به اقتصاددانان دورو» میپردازد و میپرسد: «آیا ثروت ملی به معنای افزایش تعداد ثروتمندان است؟» چالز دیکنز کاملاً این بینش ناامیدکننده کارلیل را میپذیرفت که پرداخت نقدی «تنها پیوند» انسانها است. دی. اچ. لاورنس۱۱ توانست باموفقیت از «صَرف ذلیلانۀ تمام انرژی انسان در رقابتی صرفاً برای کسب مال» کنار بکشد. اندیشۀ مارکس که با براهین بریتانیایی قرابت داشت، حول محور پرولتاریایی شکل گرفت که نابرابریها و تحقیرهای سرمایهداری صنعتی، او را به انقلابی برای رستگاری هستی انسان وامیداشت.
البته انقلابها و شورشهای واقعی، بیرون از بریتانیا رخ داد. ظاهراً فردگراییِ لیبرال که محصول یک جامعۀ باثبات با ساختارهای اجتماعی ثابت بود، پاسخی برای گرفتاری تودههای بیخانمانی نداشت که در تعفن شهرها میزیستند. شکست فردگراییِ لیبرال، نخست آنارشیستها، سوسیالیستها و ناسیونالیستهای فرهنگی و انقلابیهای سراسر اروپا را برانگیخت و سپس بذر جنبشهای ضداستعماری را در آسیا و افریقا کاشت. از قضا در روزگار مدرن، که تاکنون حامی انقلابها و شورشها بوده است، جستجوی جامعهای اخلاقی و جدید، دائماً اَشکال غیرمنتظره و فاسدی به خود میگیرد. اما بعدها آشفتگیها و آسیبهای حاصل از صنعتیسازی و شهریسازی، حتی در غرب اروپای خرِدگرا نیز باعث شد رشد ایدئولوژیهای نژادی و خونی سرعت بگیرد.
فرانز گریلپارزر، نویسندۀ اتریشی، این گونه ابراز تأسف میکند: «راه فرهنگ مدرن از انسانیت به ملیت میرسد و از آن به حیوانیت منتهی میشود.» اوخیلی زود از دنیا رفت (۱۸۷۲) و نتوانست پدیدۀ بعدی در مسیر بربریت را ببیند: امپریالیسم مدرن اروپا که بیان انساندوستانۀ آن به تعبیر یکی از نمایندگانش، کورتز، در رمان کُنراد «توخالی است.»
در آسیا، خلأهای رایج در یک نظام صنعتی و تجاری که از مرزهای سیاسی فراتر میرود و استقلال اقتصادی را نابود و افراد را بردۀ نیروهای غیرشخصی میکند، با نوعی امپرالیسم نژادی همراه بود. نخستین قربانیان و مخالفان این مدرنیتۀ فراخشن، نخبگان محلی بودند که بر وفاداریها و داستانهای سنتگرایانۀ مبتنی بر بازیابی یک عصر طلاییِ گمشده اصرار داشتند. این تمایلات در قیام بوکسرها در چین۱۲ و نیز جهادهای اوایل قرن نوزدهم میلادی علیه حکومت بریتانیا در هند آشکار بود.
هر قدر هم الهیات پیشوایان سیاسی دورۀ پیشامدرن، اسلامی به نظر برسد، آنها دیگر زنده نیستند و نمیتوانند باشند؛ زیرا مردان و زنان تحصیلکردۀغرب، مدتها پیش با تمسک به اندیشههای جان استوارتمیل و طلب حقوق فردی، آنها را کنار زدند. امروزه این رهبران بهصورتی مضحک بازگشتهاند و چیزهای زیادی میتوان در آنها مشاهده کرد که تصنع محض است: مثلاً خلیفهای خودخوانده که ساعت رولکس به دست دارد و نخستوزیر احیاگر هندو که کتوشلوار ساویلروِ پانزدههزار دلاری با راهراههای اختصاصی میپوشد. گسترش سواد، بهبود ارتباطات، افزایش جمعیت و شهریشدن، به تحول دورترین نقاط آسیا و آفریقا انجامیده است. میل به پیشرفت از طریق موفقیت مادی کاملاً بر آرمانهای روحانی موجود در ادیان و فرهنگهای سنتی چیره شده است.
داعش مصرانه تلاش دارد تا تضاد ایدئولوژیک قدیمی بین غرب مدرن امپریالیست و دشمنان سنتگرایش را احیا کند. داعش در تازهترین شمارۀ مجلۀ خود، دابق، شعار «ما علیه آنها» را از جرج بوش نقل و تأیید میکند. داعش اصرار دارد که در جنگ مقدس، هیچ «منطقۀ خاکستریای» وجود ندارد. جهادگرایان مستقل که به دنبال اعتبار فکری و سیاسی هستند، از قهرمانان خودخواندۀ غرب نظیر مایکل گوف کمک و تأیید میگیرند که مهمترین نومحافظهکار امریکاییمسلکِ بریتانیاست. بعد از اینکه در هفده جولای، بریتانیا بمباران مخفیانۀ سوریه را افشا کرد، گوف اظهار داشت: «نیاز به حفظ قدرت و دوام وحدت غرب در مواجهه با بنیادگرایی اسلامی» ممکن است «بر همه چیز اولویت داشته باشد».
ارتشهای ناآگاه ایدئولوگها که در تاریکی به نبرد میپردازند، هریک با سیاهکردن دیگری، تصویری موجه برای خود میسازند. اما وقتی بدانیم که علت بسیاری از خشونتهای امروزی گرایشی شدید و فزاینده به همگرایی و همشکلی است و نه تفاوتهای دینی و فرهنگی و الهیاتی، آنگاه تضادهای خودستایی آنها حل میشود.
ظهور اقتصاد جهانی در قرن نوزدهم میلادی و کمک آن به تقویت جزیرهای کوچک باعث شد که میل به تقلید، از غرب اروپا گرفته تا ژاپن، فوران کند. از آن زمان به بعد، حس ناتوانی و غرور فرهنگیِ جبران کنندهای باعث شده است تا ضعیفها و اقلیتها به کسانی حمله کنند که ظاهراً از خودشان قویترند؛ ولی باطناً میخواهند صاحب امتیازات آنان شوند. خشم تحقیرشده و رشک پنهان، مشخصۀ شورشیان اسلامی و متعصبان هندوی امروزی است؛ همانطورکه مشخصۀ ژاپنیان جنگطلبی بود که بر جوهر معنوی خاص خود تاکید داشتند. قطعاً علت اشتیاق داعش به استفاده از فناوریهای جدید غرب در جنگ، انقلاب و تبلیغات یک حدیث معنوی از قرن سیزده میلادی نیست.
عجیب نیست که بزرگترین گروه خارجی جنگجویان عراق و سوریه، اهل تونس هستند. تونس، غربزدهترین کشور عربی است. آموزش عمومی، بحران اقتصادی و حکومت بیتفاوت، مدتها زمینهای آماده برای مرجعیتگرایان و خشونتطلبان بوده است. امروزه، رسانههای جمعی کمک میکنند مردم زندگی خود را با زندگی افراد خوشاقبال مقایسه کنند؛ بهویژه زنانی که وارد بازار کار میشوند یا در عرصۀ اجتماعی به جایی میرسند: امری که همیشه مردان تنگنظر را در سراسر دنیا به خشم میآورد.
این امر باعث تشدید ناتوانی و محرومیت میشود. کشورهایی هستند که جوانان تحصیلکردۀ فراوانی دارند و این جوانان در گذار به مدرنیته، شوکها و آشفتگیهای متعددی را تحمل کرده ولی نتوانستهاند وعدۀ خودشکوفایی را عملی سازند. بالاترین نرخ ناامیدی مربوط به این کشورها است. بسیاری از این مردان نمیتوانند تناقضی را تحمل کنند که داستایوفسکی بین وعدۀ زیاد و ابزار اندک یافته بود.
حس قدسی، یعنی مبنای سنتی دین و مستلزم فروتنی و انکارنفس، حتی در جاهایی که کلیساها، مساجد و معابد زیادی وجود دارد نیز روبه زوال رفته است. آنجاکه خدایان نباشند، شبحهای قدرت، قویاً سلطنت میکنند. پیروزی آنها دوگانۀ سنتی-مدرن را بیمعنا میکند. این همان دوگانهای است که جهادیان حول آن تعریف میشوند. جهادگرایانی که لباسهایی شبیه لباسهای هالووین میپوشند و در اینستاگرام حضور دارند. شکست سنتهای معنوی و متافیزیکی پیشامدرن، و نیز، در مقیاسی بزرگتر، بازگشت دیدگاه غیراصولی نسبت به حیات بشر (و دنیای طبیعیِ تقریباً غارتشده)، چنان عظیماند که نمیتوان احیای آنها را تصور کرد. ظاهراً بهجز چرخۀ مهیبِ کشتن و منفجرکردنِ کیفری، مَفرّ سیاسی دیگری وجود ندارد.
بهتعبیر مشهور رزا لوکزامبورگ۱۳، بسیاری از افراد اوایل قرن بیستم، تنها بین سوسیالیسم و بربریت حق انتخاب داشتند. این متفکر آلمانی در زمانی سخن گفت که درام تاریخی قرن نوزدهم (انقلاب، ناسیونالیسم، دولتسازی، بسط اقتصادی، رقابتهای تسلیحاتی و بسط امپریالیسم) به سرانجامِ فاجعهبارِ جنگ جهانی اول منتهی شد. ظاهراً از آن زمان به بعد، این حق انتخاب مبهمتر شده است.
امپریالیسم تقلیدی ژاپن و آلمان، دو کشوری که زیر سایۀ بریتانیا با تاخیر و دلآزردگی مدرن شدند، تضاد درونی نظم سرمایهداری را در مقیاسی فاجعهبار کاملاً نشان داد. اما دولتهای سوسیالیستی که متعهد به ساخت جوامع انسانیِ مبتنی بر همکاری و نه رقابت بودند نیز معایب خود را داشتند. این معایب رامیتوان در رژیمهای استالین، مائو و چندین رژیم دیگر در دنیای استعمارشده مشاهده کرد. این دنیایی بود که میخواست از طریق ایجاد برابری و شکوفایی، در مقایسه با فاتحان غربی خود مزیت اخلاقی داشته باشد.
از ۱۹۸۹ به بعد، انرژی ایدهآلیسم پسااستعماری و سوسیالیسم، به مثابۀ یک بدیل اقتصادی و اخلاقی، رو به افول نهاده است. جهانیسازیِ افسارگسیختۀ سرمایه، دنیا را بهصورت الگوی یکسانی از میل و مصرف درآورده است.
انقلاب دموکراتیکِ آروزها، که دوتوکویل۱۴ در اوایل قرن نوزدهم میلادی شاهد آن بود، در سرتاسر دنیا گسترش یافت و میل به ثروت، موقعیت و قدرت را در ناامیدکنندهترین شرایط برافروخت. از ۱۹۸۹ به بعد، برابری در امکانات که در آن، استعداد و تحصیل و تلاشِ سخت با پویایی فردی پاداش میگرفت، دیگر توهمی منحصر به آمریکا نبود. این توهم حتی در شرایطی گسترش یافت که نابرابریِ ساختاری، خود را مقاومتر میکرد.
خیال فردگرایی نولیبرال این بود که هر فرد بایدکارآفرین باشد، سواد و سازگاری خود را در اقتصادی پویا بالا ببرد و همیشه دربارۀ انقلابهای تکنولوژیک بعدی هوشیار باشد. اما سرمایه همیشه در سراسر مرزهای ملی به دنبال سود میرود و مغرورانه مهارتها و هنجارهایی که تکنولوژی آنها را منسوخ کرده است، به زبالهدان تاریخ میاندازد. در تلاش شدید برای کسب امتیازات کاملاً فردی، شکست و تحقیر، تجربههای رایجی شدهاند.
امروزه شمار چشمگیری از افراد «طبقۀ آسیبپذیر۱۵» فهمیدهاند که هیچ زمین بازی برابری وجود ندارد. در دهههای اخیر و بهویژه در جوامع جوان آسیا و افریقا، شمار «جوانان زیادیِ» محکوم به اتاقهای انتظار دنیای مدرن، به صورت تصاعدی افزایش یافته است. جذابیت انشعاب رسمی و غیررسمی (عموماً برای توانایی تسلط بیشتر بر حیات خود)، از اسکاتلند گرفته تا هنگکنگ و نخبگان زیرک جداییطلبی که چندین کارت شهروندی و حساب خارجی دارند، گسترش یافته است. مردم روزبهروز فاصلۀ بین وعدههای مفت آزادی و حکومت فردی و ناتوانی سازمانهای سیاسی و اقتصادیشان را برای تحقق آن وعدهها بیشتر احساس میکنند.
حتی آن دولت ملی که آشکارا برای تحقق این وعدهها طراحی شد، یعنی ایالات متحده، درگیر توهمزدایی شدید در تقسیمات طبقهای و نژادی خود است. حس قربانیشدن حتی در بین سفیدپوستان نسبتاً مرفه نیز رشدکرده است، نامزدی همراه با محبوبیت دونالد ترامپ۱۶ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که حاصل این کینه است نیز آن را تأیید میکند. پس از دههها ستم و نابرابریِ رامنشدنی بود که خشونت بلندمدت و نظاممند علیه سیاهپوستان آمریکایی افشا شد، و همین مسئله برخی از اساطیر و فضایل اصلی ملی را به چالش میکشد. در دموکراسیای که بردهداران ثروتمند و استعمارگران ساکن در مستعمرهها آن را ساختهاند و زیر نفوذ اشراف بوده است، شهروندان بسیاری از امکانات برابر برخوردار نخواهند شد.
آنها سوالی مطرح میکنند که هنوز پس از چندین دهه طفرهروی لیبرال پاسخی نگرفته است. آن سوال در مورد ستمهای نظامی سیاسی است که در نظر دارد پولسازیِ شخصی را تسهیل کنند و به تعبیر تانهازی کوتس۱۷ در کتاب جنجالی و جدیدش، بین من و دنیا۱۸: «چگونه میتوان بدون آدمخواری، دموکراسی بنا کرد؟»
البته، ضعفهای اخلاقی آشکار نظام سرمایهداری، آن را بهلحاظ سیاسی آسیبپذیر نساخته است. در غرب، یک پاسخ رایج و مؤثرِ نخبگان حاکم به روایتهای افشا شدۀ ملی و ازدستدادن مشروعیت، ایجاد رعب در میان اقلیتها و مهاجران است. این کمپینی توطئهآمیز است که همواره از ایجاد دشمنی سود میبَرد. همانگونه که موضوع یونان نشان میدهد، ذینفعان نازپروردۀ یک نظم ظالمانه نیز خیلی زود مخالفان گمراه خود را طرد میکنند. رهبران چین، روسیه، ترکیه و هند نیز که بهنحو مؤثری ایدئولوژیهای ملتسازانۀ خود را اصلاح میکنند، چندان دلیل ندارند تا با نوعی سیستم اقتصادی جهانی مخالفت کنند که آنان و دوستان و همپیمانانشان را تقویت کرده است.
اما شی جینپینگ۱۹، نِرِندره مودی۲۰، پوتین و اردوغان راه آن عوامفریبان اروپایی و ژاپنی را پیمودندکه باتشویق به وحدت در مقابل تهدیدهای داخلی و خارجی، به بحرانهای فراوان نظام سرمایهداری واکنش نشان دادند. تحقق یک امپریالیسم اروپایی یا امریکایی هنوز برای آنها مقدور نیست. به همین دلیل، آنها راه خطرناکتر ملیگرایی شوونیستی و نظامیگری فرامرزی را به مثابۀ سرپوشی برای تنشهای داخلی خود، در پیش گرفتهاند. همچنین، آنها برای شمار روزافزون شهروندان بیخانمانی که آرزوهای تعلق و یگانگی و ثروت مادی را در سر میپرورانند، ملیگرایی سبک قدیم را تقویت میکنند. روایتهای خودمشروعیتساز آنها لزوماً التقاطی هستند: مائو بهاضافۀ کنفوسیوس، گاو مقدس بهاضافۀ شهرهای پرزرقوبرق، نولیبرالیسم بهاضافۀ اسلام، پوتینیسم بهاضافۀ مسیحیت ارتدوکس.
داعش نیزکلاژی پستمدرن است، نه کیشی مشخص. داعش بر خرابههای دو دولت ملی بنا شد که خشونت فرقهای ویرانشان کرد. داعش خیال خلافتی اخلاقاً پاک و فراملی را نوید میدهد. در حقیقت، در این اقتصاد سیریناپذیر و شکوفای بینالمللی، داعش زیرکترین تاجر است. درمیان کسانی که مدعی تضمین هویت جمعی افراد منزوی و دهشتزده هستند، داعش بیشترین درایت را دارد. در کنار کسانی که از برتری نژادی، ملی و مذهبی دم میزنند، داعش نیز وعده میدهد که اضطراب و یأسهای زندگی خصوصی را به صورت خشونت جهانی بیرون بریزد. البته، داعش برخلاف رقبای خود، انزجار را در قالب شورش علیه وضعیت موجود، به جریان میاندازد.
در عصر کارآفرین کنونی، تاکید زیادی برای نشاندادن شخصیتی جذاب وجود دارد، که داعش با بارگذاری فیلمهایی ازمرگهای واقعی در شبکههای اجتماعی، آن را به سخره میگیرد. درعینحال، داعش یک بوروکراسی خشک نیز دارد که وظیفۀ آن بهبود بهداشت و دریافت مالیات است. برخی از داعشیان عظمت روحانی پیامبر و خلفای نخستین را تحسین میکنند. برخی دیگر به تجاوزهای جنسی جمعی، قتلهای طراحیشده و توجیهات منطقی میپردازند و این گونه نشان میدهند که پیرو وفادار نیهیلیسم هستند. نیهیلیسم مشخصۀ عصر مدرن و آموزۀ رایج توطئهآمیزی است که به راسکولنیکفهای مدرن این اجازه را میدهد تا محدودیتی برای خود قائل نشوند و بتوانند هر چیزی را توجیه کنند.
تغییرشکل داعش در جهان امروز امری غیرعادی نیست. این، جهانی است که در آن «لیبرالها» به جنگافروزان تبدیل میشوند و «محافظهکاران» به «اصلاحات» انقلابی بازار آزاد میپردازند. درعینحال، تکنوکراتها که منتقد مزیتهای کار و رفاه هستند و تمام جوامع و نسلها رابه فلاکت میکشانند، بمباران قایقهای پناهجویان را پیشنهاد میکنند وخواستار قدرتی بیسابقه برای زندانیکردن و بازپرسی هستند.
البته که همچنان میتوان بر عقلانیت لیبرالدموکراسی دربرابر «جاهلیت اسلامی» اصرار ورزید و جنگهایی بیپایان در بیرون برافروخت و در درون به آزادیهای مدنی حمله برد. اما این برداشت از لیبرالیسم و دموکراسی، هم ناتوانی آن را در تعیین نمایندهای حکیم برای شهروندان نشان میدهد وهم سؤالات جدید و مرتبطی راجع به مشروعیت فکری و اخلاقی پیش میکشد که در دورهای تاریک در ۱۹۳۸ تی. اس. الیوت آن را طرح کرد. او میپرسد که آیا «جامعه ما، که همیشه به برتری و درستی خود مطمئن بوده است و تا این حد به پیشفرضهای بررسینشدۀ خود اعتماد دارد، حول محور چیزی پایدارتر از یک سری بانک، مؤسسات بیمه و صنایع شکل گرفته است؟ آیا باوری اصولیتر از باور به ربح مرکب۲۱ و حفظ سود سهام دارد؟»
امروزه استفادۀ افسارگسیخته از عقل حسابگر باعث شده است که بیشازپیش به زندگیهای عادی و نیازشان به باور و افسون بیتوجهی شود. بنبستهای سیاسی، شوکهای اقتصادی جوامع کنونی و محیطی که به صورت جبرانناپذیری نابود شده است، تیرهترین دیدگاهِ منتقدان قرن نوزدهمی را تأیید میکند. آنان سرمایهداری مدرن را به مثابۀ تشکیلاتی ستمگر برای رشد اقتصادی و ثروتمندکردن افرادی معدود محکوم میکردند. این نظام کاملاً علیه آرزوهایی اساساً انسانی نظیر ثبات، یگانگی و آیندهای بهتر عمل میکند. همچون بسیاری از گروههای دیگر، داعش جذابیت خود را مدیون تناقض مفاهیمی نظیر «دموکراسی» و «حقوق فردی» است. اینها مفاهیمی هستند که هنوز افراد بسیاری با کمک آنها برای نظامی کاملاً ناکارآمد، دفاعیات ایدئولوژیک اقامه میکنند. تناقضها و هزینههای پیشرفت یک اقلیت کوچک را، که انکار شدید و دوپهلوگوییِ سلطهجویانه مدتها آن را سرکوب کرده بود، در مقیاس جهانی میتوان دید. آنها این شک را ترویج میدهند که نظم حاضر، دموکراتیک باشد یا استبدادی، بر مبنای زور و نیرنگ بنا شده است.
این، شکی است بالقوه مرگبار در میان صدها میلیون جوانی که محکوم به زیادیبودن هستند. این اقلیت، جوّی آخرالزمانی و نیهیلیستی برانگیخته است که از آنچه تاکنون دیدهایم، وسیعتر و ناپایدارتر است. بیتردید، سیاستمداران حرفهای و نوکران فکریشان راجع به «بنیادگرایی اسلامی»، «اتحاد غربی» و «واکنش همهجانبه» به گزافهگویی خود ادامه خواهند داد. بااینحال، اگر میخواهیم مانع بروز انزجار در قالب آتشهایی از این هم بزرگتر شویم، به تفکر رادیکال بسیاری نیازمندیم.
ترجمان
پینوشتها:
[۱] Irredentism (از واژۀایتالیایی irredento بهمعنای «اسیرشده»، «در بند») بهمعنای «الحاقگرایی» است و اشاره به هر گروه سیاسی یا اجتماعی دارد که بهدنبال بازپسگیری یا سکونت دوباره در موطن ازدسترفته است. آنها میکوشند براساس وابستگیهای تاریخی یا نژادی، بهحق یا بهناحق، آرمان خود را توجیه کنند. [مترجم]
[۲] Syriza: حزب سیاسی جناح چپ یونان که اساساً در ۲۰۰۴ به عنوان ائتلافی بین جناح چپ و احزاب رادیکال چپ تأسیس شد. [مترجم]
[۳] authoritarianism
[۴] generational struggle
[۵] انسان زیادی (superfluous man) مفهومی است در ادبیات دهه ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ میلادی روسیه و منتج از قهرمان بایرونی. این مفهوم اشاره به انسانی، احتمالاً مستعد و توانا، دارد که با هنجارهای اجتماعی سازگار نیست. [مترجم]
[۶] quasi-Byronic
[۷] بعل (Baal) نام خدایی است که در بینالنهرین باستان پرستیده میشد. خویشکاری این خدا «باروری» و «حاصلخیزی» است. خود واژه بعل یک اسم عام سامی به معنای «مالک» یا «سرور» میباشد. [مترجم]
[۸] مری شلی (۱۷۹۷ـ۱۸۵۱م) نویسندهای انگلیسی که شهرتش را مرهون رمان فرانکشتاین: یا پرومتئوس جدید (۱۸۱۸) است. [مترجم]
[۹] Scylla and Charybdis: دو دیو در اساطیر یونان که هر کدام بر گوشهای از کانال آب باریکی زندگی میکنند. [مترجم]
[۱۰] ساموئل تیلور کاولریج (۱۷۷۲ تا ۱۸۳۴) شاعر، منتقد ادبی و فیلسوف انگلیسی، و یکی از بنیانگذار جنبش رمانتیک در انگلستان. [مترجم]
[۱۱] دی. اچ. لاورنس (۱۸۸۵ تا ۱۹۳۰) شاعر، نمایشنامهنویس، رماننویس، نقاش و منتقد انگلیسی. [مترجم]
[۱۲] قیام بوکسرها در چین (Boxer Rebellion in China) قیامی ضدامپریالیستی بود که بین سالهای ۱۸۹۹ و ۱۹۰۱در چین صورت گرفت. [مترجم]
[۱۳] روزا لوگزامبورگ (۱۸۷۱ تا ۱۹۱۹) نظریهپرداز، فیلسوف و اقتصاددان مارکسیستی. از آثار اوست: پرسش ملی (۱۹۰۹)؛ نظریه و عمل (۱۹۱۰)؛ انباشت سرمایه (۱۹۱۳). [مترجم]
[۱۴] الکسی دو توکویل (۱۸۰۵ تا ۱۸۵۹) متفکر سیاسی فرانسوی که بیشتر بهخاطر دو کتابش با نامهای دموکراسی در امریکا (در دوجلد: ۱۸۳۵ و ۱۸۴۰) و رژیم قدیم و انقلاب (۱۸۵۶) مشهور است. [مترجم]
[۱۵] طبقۀآسیبپذیر (precariat) در جامعهشناسی و اقتصاد اشاره به مردمانی دارد که امنیت روانی و مادی ندارند و در جرگه پرولتاریا میگنجند. [مترجم]
[۱۶] دونالد ترامپ Donald Trump در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۵ رسماً برای انتخابات ریاستجهوری ایالات متحده اعلام نامزدی کرده است. وی وابسته به حزب جمهوریخواه میباشد. [مترجم]
[۱۷] Ta-Nehisi Coates
[۱۸] Between the World and Me
[۱۹] شی جیپینگ (Xi Jinping) دبیرارشد حزب کمونیست چین، رئیسجمهور جمهوری خلق چین و رئیس کمیسیون مرکزی ارتش چین. [مترجم]
[۲۰] نرندره مودی (Narendra Modi) نخستوزیر فعلی هند و یکی از رهبران حزب بهارتیه جانته (Bharatiya Janata Party: BJP). [مترجم]
[۲۱] compound interest
توافق اولیه بعد از جنگ سرد این بود که دموکراسیِ بورژوازی معمای تاریخ را حل میکند و یک اقتصاد سرمایهدارانه جهانی، کامیابی و صلح را در سراسر جهان میگستراند. اکنون این توافق منسوخ شده است. درعینحال هیچ سازمان سیاسی و اقتصادی بدیل و مقبولی هم نمیبینیم. جهانی که برای بازی منافع فردی سامان یافته، ظاهراً هرچهبیشتر درمعرض نوعی قبیلهگرایی شدید است.
در زنجیرۀ طولانی شورشهایی که از چارلستون تا مرکز هند امتداد دارد، شورشیان عراق و سوریه توجه ما را به خود محصور کردهاند. این بهخاطر پیروزیهای سریع نظامی است و بیرحمی چشمگیری بهویژه نسبت به زنان و اقلیتها و مهمتر از همه، تواناییشان در اغفال جوانان اروپایی و امریکایی. جهانیسازی پیدرپی و در همهجا اَشکال قدیمی مرجعیت را تضعیف کرده است؛ از نظامهای سوسیال دموکراسی اروپایی گرفته تا حکومتهای مستبد عربی. همچنین در همهجا طیفی از بازیگران پیشبینیناشده وجدید بینالمللی را به صحنۀ بازی افزوده است: از الحاقگرایان۱ و هکرانسایبری چینی گرفته تا سیریز۲ و بوکوحرام. اما ظهور ناگهانی داعش در سال گذشته در موصل و شکست پیاپی در جلوگیری از گسترش یا کنترل جذابیت آن، آشکارترین نشانه از یک سرگشتگی کلی است، بهویژه در میان نخبگان سیاسی که ظاهراً نمیدانند چه میکنند و باعث چه میشوند.
توانایی داعش در حمله و حفظ سرزمینی به وسعت انگلستان، برانگیختن تعصب برای اعلام وجود سیاسی در پاکستان، غزه، افغانستان، نیجریه، لیبی و مصر، و فریفتن هزاران نفر، نشان میدهد اکنون که داعش از تمام فرقههای خصوصی و دولتی «خشونت و اقتدارگرایی۳» بزرگتر است. ولی همچنان در تعریف این پدیده، با چالش روبهرو هستیم.
اوباما معتقد است که داعش «سازمانی صرفاً تروریستی و ساده است» که «توانش را کاهش میدهیم و در نهایت نابودش میسازیم.» سیاستمداران انگلیس، که بار دیگر برخلاف تجربه امیدوارند با قدرتنمایی بر بومیان تأثیر بگذارند، میخواهند شام و بینالنهرین را بمباران کنند. ظاهراً مطبوعات جنجالی و بیملاحظه نیز میخواهند در «دروغ شرافتمندانۀ» آنها سهیم شوند:
اینکه در خاورمیانه، نیرویی شبهنظامی با بیکفایتیِ محضِ مخالفانِ محلی خود، پا گرفته و یک «خطر وجودی» برای آن دژ ساحلی ایجاد کرده است که ناپلئون و هیلتر را از پای درآورْد. متخصصان اسلامشناسی که در باب یازده سپتامبر به تحقیق پرداختند، اندیشههای خود را با شور بیشتری ارائه دادند و نظریهپردازانِ برخورد تمدنها و دیگر روباتهای فکریِ جنگ سرد نیز در این راستا به کمک آنها آمدند. این روباتها را برنامهریزی کردهاند تا در قالب دوگانهها (ما علیه آنها، جهان آزاد علیه جهان اسیر، اسلام علیه غرب) بیندیشند و واژگان خود را به کلماتی نظیر «ایدئولوژی»، «تهدید» و «نزاع نسلی۴» محدود کنند.
هجوم شبهتبیینهایی نظیر اسلامگرایی، افراطگرایی اسلامی، بنیادگرایی اسلامی، کلام اسلامی و ناخِردگرایی اسلامی، اسلام را مفهومی میکند که ظاهراً بیش از پیش به دنبال محتوایی است. درعینحال این شبهتبیینها نفرت و تبعیض را در برخورد با بیش از یک و نیم میلیارد نفر، عادی کرده است. نشان ضعف فکری شدید را میتوان از یک سو در چهرۀ جنجالی و مصمم تونی بلر مشاهده کرد و از دیگر سو در ستیز حکومت انگلیس با بیبیسی بر سر اینکه داعش را چه بنامند.
در وسیعترین دیدگاه، ظاهراً داعش محصول یک جنگ فاجعهبار است: حمله انگلیس و امریکا به عراق. تردیدی نیست که با این ویرانی نظاممند، یعنی قتل و آوارگی میلیونها نفر، آن هم پس از یک دهه ستم و تحریم و محدودیت، بستر ظهور داعش آماده شد. عوامل محلی زیادی دست به دست هم دادند تا ظهور داعش در سال گذشته ممکن شود: سنّیان انتقامجو؛ سازماندهی دوباره بعثیها در عراق؛ وابستگی متقابل غرب و همپیمانان مستبدش؛ اختلافنظر بر سر سوریه؛ مانورهایی که ناشی از حس بدبینانۀ بشار اسد بود؛ نوعثمانیگرایی مغرورانۀ ترکیه که ظاهراً فقط فعالیتهای عربستان سعودی و دولتهای حاشیۀ خلیج از آن بیملاحظهتر بود.
شکست «بهار عربی» نیز بیتأثیر نبود. تونس، آغازگر این جنبش، بزرگترین گروه جهادیان خارجی را به عراق و سوریه فرستاد. درکل حدود هفدههزار نفر که غالباً جوان بودند، از نودکشور دنیا به عراق و سوریه رفتند تا به داعش کمک کنند. با وجود این حقیقت که داعش دختران دهساله را کنیز میگیرد و به آنها تجاوز میکند، زنان انگلیسیِ بسیاری به کمک این گروه رفتند. شرط داعش این بود که دختران مسلمان باید بین نُه تا هفدهسالگی ازدواج و در انزوای کامل زندگی کنند.
در ویدئویی که داعش برای عضوگیری آنلاین بارگذاری کرد، یک شورشی کانادایی به نام آندره پاولین، دیگران را این گونه تشویق میکرد: «شما بهسادگی میتوانید تنها با قربانیکردن اندکی از این حیات دنیوی، جایگاه بالاتری در پیشگاه خداوند قادر متعال به دست آورید».
درک این مسئله چندان دشوار نیست که همیشه شمار زیادی از مزدوران حملاتانتحاری، اهل کشورهای پرجمعیتی نظیر پاکستان و اندونزیاند. اما چه چیزی میتواند تبیین کند که چگونه هزاران نفر از ساکنان کشورهای نسبتاً شکوفا و باثبات، نظیر دختران دانشآموز لندنیِ جاهطلبی که همین بهار به سوریه سفر کردند، مجذوب خلافت شوند؟
احتمالاً میتوان قدرت پدیدهای نظامی بهنام داعش را کاهش داد و آن را نابود کرد. احتمال این هم هست که داعش بیشتر رشد کند، ناگهان افول کند و دوباره رشد کند (شبیه القاعده که در سالیان اخیر، چندین بار قدرتش کم و نابود شد).
دولت میتواند از قدرت زیادش، برای ضبط پاسپورت، بستن وبگاهها و حتی تقویت «ارزشهای انگلیسی» در مدارس بهره بگیرد. ولی برای مقابله با امری که ظاهراً نوعی طغیان تجزیهطلبانۀ فکری و اخلاقیِ جهانی است، این راه درستی نیست.
علاوهبر خود داعش، بسیاری دیگر نیز از وجود آن سود میبرند. عوامفریبان گوناگونی از آب گلآلودِ بدبینی و ناخرسندی، ماهی گرفتهاند. دستکم، موفقیت و نفوذ روزافزون آنها باید ما را وادارد تا مفروضات بنیادین خود را دربارۀ نظم و استمرار، از زمان انقلابهای سیاسی و علمی قرن نوزدهم میلادی به این سو بازبینی کنیم. منظور از این مفروضات، این باورمان است که آن دستاوردهای بشری که اقلیتی خوشاقبال تاکنون بدانها رسیدهاند، میتوانند در دسترس اکثریتی باشند که خواهانشان هستند. باید پرسیدآیا میلیونها جوانی که در سراسر جهان از میراث خود آگاهی مییابند، میتوانند وعدۀ مدرن کامیابی و آزادی را درک کنند، یا اینکه مانند بسیاری از گذشتگان محکوم به چرخشی بین دو راهی حس نابسندگی و خیالات انتقامگیری هستند؟
داستایوفسکی پس از بازگشت از اروپا به روسیه در ۱۸۶۲، نخست کوشید ژرفای آن رنج مدرن ناشی از انزجاری را بکاود که امروزه زنستیزان در توییتر و سادهلوحان داعشی از خود نشان میدهند. نویسندگان روسی از پوشکین بدین سو، روانشناسی خاص «انسان زیادی۵» رادر یک جامعۀ نیمهغربیشده کاویدهاند: انسانی که معنایی از امید و استحقاق را به او یاد دادند؛ اما شرایط محدودش او را پریشان کرد و در معرض احساس ضعف، حقارت و حسادت وانهاده شد. تلاش روسیه برای رسیدن به غرب باعث شد که جوانان بسیاری بدون پایگاه معنوی رشد کنند.
این جوانان از آزادی، درک شبهبایرونی۶ داشتند. ایدهآلیسم آلمانی نیز این درک را شدیدتر کرد؛ اما برای تحقق این آرمانها اوضاعی بسیار ناامیدکننده به وجود آمد.
رودین در رمان تورگینیف به همین نام، ناامیدانه میخواهد خود را «کاملاً، حریصانه و تماماً» به چیزی تسلیم کند. او سرانجام در ۱۸۴۸، در پادگانی پاریسی میمیرد و خود را قربانی نهضتی میکند که چندان بدان معتقد نبودهاست. افرادی هستند که آموختهاند به تصوری ارجمند از آزادی و استقلال شخصی اعتقاد آورند و حال، با واقعیتی مواجه شدهاند که بیرحمانه آن تصور را از بین میبَرد.
این داستایوفسکی بود که با ذکاوت تمام، دریافت که این افراد چگونه ممکن است از تردید پاگیر بیرون روند و مرتکب قتل بیجهت و شورش پارانویدی شوند.
بینش او دربارۀ این شکاف شومِ بین نظریه و عمل در فردگرایی لیبرال، در طول سفرهایش به غرب اروپا شکل گرفت. در آن زمان غرب اروپا راجایگاه اصلی بزرگترین تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تاریخ بشر، و الگویی تصور میکردند که آرمانش آزادی فردی برای همۀ انسانها بود. در اوسط قرن نوزدهم میلادی، بریتانیا نماد دولت و جامعهای مدرن بود که باقدرت هدفش را بر رشد صنعتی و تجاری استوارکرده بود. داستایوفسکی در ۱۸۶۲ از لندن بازدید کرد و فوراً اهمیت آنچه میدید را در تاریخ جهان فهمید.
وی پس از بازدید از نمایشگاه بینالمللی که ویترین نوعی فرهنگ مادی کاملاً مسلط بود، مینویسد: «از ایدهای شگفت آگاه میشوی و احساس میکنی که برای تسلیمنشدن در برابر این عظمت، سرفرونیاوردن در برابر آنچه پیشروست و الوهیتنبخشیدن به بعل۷، یعنی نپذیرفتن دنیای مادی به مثابۀآرمان، به انکاری روحانی و صبری پایدار نیاز است».
البته همانگونه که داستایوفسکی مشاهده کرد، چنین شکوه و جلالی به قیمت شکلگیری جامعهای تمام شد که در آن همه برضد هم میجنگند و بیشترِ مردم محکوم به شکستاند. اودر پاریس با طعنه اشاره کردکه تنها میلیونرها آزادی دارند. مفهوم برابری در پیشگاه قانون «توهینی شخصی» به فقیرانی بود که در پیشگاه عدالت فرانسوی بودند. برادری نیزشوخی دیگری در جامعهای بود که «غریزۀ فردگرایی و انزواگرایی» و حرص برای ثروت خصوصی آن را هدایت میکرد.
داستایوفسکی پروژۀجدید آزادی بشر را از طریق سرگشتگی و اندوه مردمانی تشخیص داد که دیر به جهان مدرن رسیدند.
آنان امید داشتند از ایدهها و روشهای ظاهراً موفقِ آن، به سود خود استفاده کنند. برای این جاماندگان سادهدل، شکاف بین اهداف شریف آزادی فردی با فقرِ ابزارِ موجود در نظم بربری جامعۀآنان، شکافی بسیار عظیم بود. کارمندِ بیزار از خود در رمان یادداشتهای زیرزمینی، نماد انسانی است که دردمندانه میداند در جهانی که بهطور روزافزونی عقلانیت ابزاری آن را اداره میکند، انتخاب آزاد اخلاقی ممکن نیست.
او دائماً و از روی ناتوانی به فکر انتقام از مافوقان اجتماعی خود است. راسکولنیکف، دانشجوی اخراجی حقوق در رمان جنایت و مکافات، بیمار روانیِ یک عقلانیت ابزاری است که میتواند دلایل ظاهراً منطقی بیاورد تا هر کاری که میخواهد بکند. او پس از قتل یک پیرزن، برای توجیه فلسفی عملش از مشهورترین ملیگرا و امپریالیست زمانش یعنی ناپلئون شاهد میآورد: «استادی حقیقی که هر کاری برای او مجاز است.»
درامهای خونینِ عقبماندگان اقتصادی و سیاسی ممکن است در بریتانیای لیبرالدموکرات بعید به نظر رسد. این نخستین برندۀ قاطع در قمارهای تاریخ مدرن، برای بیشتر شهروندان خود میزان تحسینبرانگیزی امنیت، ثبات و شرافت به ارمغان آورده است. نگاه بلوکمحور تاریخ مدرن بهعنوان نزاعی بین جامعۀ باز و دشمنانش (لیبرالدموکراسی علیه نازیسم، کمونیسم و اسلام) ممکن است از درون مرزهای محکم بریتانیا (و ایالات متحده) دقیق به نظر برسد. این گفته غلط نیست که اختراعات و دستاورد جهانی بریتانیا، پرتو خرد را به دورترین نقاط دنیا تاباند.
میتوان مدعی شد که بریتانیا خالق جهان مدرن است؛ زیرا نیروهایی که به وجود آورد، یعنی تکنولوژی، سازمان اقتصادی و علم، طوفانی به راه انداخت که هنوز زندگی میلیونها نفر را در خود میبلعد.
اما به همین دلیل است که در کنار دستاوردهای بریتانیا نباید از پیامدهای مبهم آن در دیگر جاها نیز چشم پوشید. شاید برای اظهار خودشیفتگی اخلاقی و تقویت خودبرتربینی، ناگزیر باید کلام اسلامی را مقصر جلوه داد یا بر اظهارت داعش تکیه کرد: ما لیبرال، دموکرات و خِردگرا هستیم و هیچ شباهتی با این وحشیان نداریم. ولی این فعالیتهای مغرورانه نیز نمیتواند این حقیقت را پنهان کند که تاریخ بریتانیا مدتها با جهان خودساختهاش همراه بوده است. این جهان، دشمنان آشکاری در اروپا و خارج از آن دارد. گذشته از «داستان جزیره»، نهادها و نظامهای اعتقادیای که بریتانیا پی ریخت، یعنی بازار جهانی اقتصاد، دولت ملی و عقلانیت سودمحورانه، ابتدا نیروی زیادی در اروپا ایجاد کرد و سپس جهانهای قدیم آسیا و افریقا را آشفته ساخت.
بحرانهای تکراری، تبیین میکنند که چرا افرادی، از بلیک گرفته تا گاندی و از سیمونوی گرفته تا یوکیو میشیما، بهصورت تقریباً مشابهی به ظهور جامعۀ صنعتی و تجاری واکنش نشان دادند. این پدیدهای بیسابقه است که هر چیز جامدی را در سرتاسر اروپا، آسیا و افریقا دود میکند و به آسمان میفرستد.
شیلر در بررسی نابودشدن «حس قدسی» در ملیگرایی و قدرت سیاسی مینویسد: «جایی که خدایان نباشند، ارواح سلطنت میکنند.» ترس از نابودی اخلاق و معنویت و نیز هرجومرج اجتماعی موضوعی همیشگی در آثار بریتانیاییِ قرن نوزدهم میلادی بود. مری شلی۸ ریشۀ نابرابری و بینظمی را در «استفاده افسارگسیخته از عقل حسابگر» میدید. او در سال ۱۸۲۱ نوشت: «ثروتمندان، غنیترشدند و تنگدستان، فقیرتر. کانال دولت به دوشاخۀ اسکولا و خاروبدیس۹ آنارشی و استبداد منشعب میشود».
کاولریج۱۰ به نقد «یک اولیگارشی دموکراتیک پست وابسته به اقتصاددانان دورو» میپردازد و میپرسد: «آیا ثروت ملی به معنای افزایش تعداد ثروتمندان است؟» چالز دیکنز کاملاً این بینش ناامیدکننده کارلیل را میپذیرفت که پرداخت نقدی «تنها پیوند» انسانها است. دی. اچ. لاورنس۱۱ توانست باموفقیت از «صَرف ذلیلانۀ تمام انرژی انسان در رقابتی صرفاً برای کسب مال» کنار بکشد. اندیشۀ مارکس که با براهین بریتانیایی قرابت داشت، حول محور پرولتاریایی شکل گرفت که نابرابریها و تحقیرهای سرمایهداری صنعتی، او را به انقلابی برای رستگاری هستی انسان وامیداشت.
البته انقلابها و شورشهای واقعی، بیرون از بریتانیا رخ داد. ظاهراً فردگراییِ لیبرال که محصول یک جامعۀ باثبات با ساختارهای اجتماعی ثابت بود، پاسخی برای گرفتاری تودههای بیخانمانی نداشت که در تعفن شهرها میزیستند. شکست فردگراییِ لیبرال، نخست آنارشیستها، سوسیالیستها و ناسیونالیستهای فرهنگی و انقلابیهای سراسر اروپا را برانگیخت و سپس بذر جنبشهای ضداستعماری را در آسیا و افریقا کاشت. از قضا در روزگار مدرن، که تاکنون حامی انقلابها و شورشها بوده است، جستجوی جامعهای اخلاقی و جدید، دائماً اَشکال غیرمنتظره و فاسدی به خود میگیرد. اما بعدها آشفتگیها و آسیبهای حاصل از صنعتیسازی و شهریسازی، حتی در غرب اروپای خرِدگرا نیز باعث شد رشد ایدئولوژیهای نژادی و خونی سرعت بگیرد.
فرانز گریلپارزر، نویسندۀ اتریشی، این گونه ابراز تأسف میکند: «راه فرهنگ مدرن از انسانیت به ملیت میرسد و از آن به حیوانیت منتهی میشود.» اوخیلی زود از دنیا رفت (۱۸۷۲) و نتوانست پدیدۀ بعدی در مسیر بربریت را ببیند: امپریالیسم مدرن اروپا که بیان انساندوستانۀ آن به تعبیر یکی از نمایندگانش، کورتز، در رمان کُنراد «توخالی است.»
در آسیا، خلأهای رایج در یک نظام صنعتی و تجاری که از مرزهای سیاسی فراتر میرود و استقلال اقتصادی را نابود و افراد را بردۀ نیروهای غیرشخصی میکند، با نوعی امپرالیسم نژادی همراه بود. نخستین قربانیان و مخالفان این مدرنیتۀ فراخشن، نخبگان محلی بودند که بر وفاداریها و داستانهای سنتگرایانۀ مبتنی بر بازیابی یک عصر طلاییِ گمشده اصرار داشتند. این تمایلات در قیام بوکسرها در چین۱۲ و نیز جهادهای اوایل قرن نوزدهم میلادی علیه حکومت بریتانیا در هند آشکار بود.
هر قدر هم الهیات پیشوایان سیاسی دورۀ پیشامدرن، اسلامی به نظر برسد، آنها دیگر زنده نیستند و نمیتوانند باشند؛ زیرا مردان و زنان تحصیلکردۀغرب، مدتها پیش با تمسک به اندیشههای جان استوارتمیل و طلب حقوق فردی، آنها را کنار زدند. امروزه این رهبران بهصورتی مضحک بازگشتهاند و چیزهای زیادی میتوان در آنها مشاهده کرد که تصنع محض است: مثلاً خلیفهای خودخوانده که ساعت رولکس به دست دارد و نخستوزیر احیاگر هندو که کتوشلوار ساویلروِ پانزدههزار دلاری با راهراههای اختصاصی میپوشد. گسترش سواد، بهبود ارتباطات، افزایش جمعیت و شهریشدن، به تحول دورترین نقاط آسیا و آفریقا انجامیده است. میل به پیشرفت از طریق موفقیت مادی کاملاً بر آرمانهای روحانی موجود در ادیان و فرهنگهای سنتی چیره شده است.
داعش مصرانه تلاش دارد تا تضاد ایدئولوژیک قدیمی بین غرب مدرن امپریالیست و دشمنان سنتگرایش را احیا کند. داعش در تازهترین شمارۀ مجلۀ خود، دابق، شعار «ما علیه آنها» را از جرج بوش نقل و تأیید میکند. داعش اصرار دارد که در جنگ مقدس، هیچ «منطقۀ خاکستریای» وجود ندارد. جهادگرایان مستقل که به دنبال اعتبار فکری و سیاسی هستند، از قهرمانان خودخواندۀ غرب نظیر مایکل گوف کمک و تأیید میگیرند که مهمترین نومحافظهکار امریکاییمسلکِ بریتانیاست. بعد از اینکه در هفده جولای، بریتانیا بمباران مخفیانۀ سوریه را افشا کرد، گوف اظهار داشت: «نیاز به حفظ قدرت و دوام وحدت غرب در مواجهه با بنیادگرایی اسلامی» ممکن است «بر همه چیز اولویت داشته باشد».
ارتشهای ناآگاه ایدئولوگها که در تاریکی به نبرد میپردازند، هریک با سیاهکردن دیگری، تصویری موجه برای خود میسازند. اما وقتی بدانیم که علت بسیاری از خشونتهای امروزی گرایشی شدید و فزاینده به همگرایی و همشکلی است و نه تفاوتهای دینی و فرهنگی و الهیاتی، آنگاه تضادهای خودستایی آنها حل میشود.
ظهور اقتصاد جهانی در قرن نوزدهم میلادی و کمک آن به تقویت جزیرهای کوچک باعث شد که میل به تقلید، از غرب اروپا گرفته تا ژاپن، فوران کند. از آن زمان به بعد، حس ناتوانی و غرور فرهنگیِ جبران کنندهای باعث شده است تا ضعیفها و اقلیتها به کسانی حمله کنند که ظاهراً از خودشان قویترند؛ ولی باطناً میخواهند صاحب امتیازات آنان شوند. خشم تحقیرشده و رشک پنهان، مشخصۀ شورشیان اسلامی و متعصبان هندوی امروزی است؛ همانطورکه مشخصۀ ژاپنیان جنگطلبی بود که بر جوهر معنوی خاص خود تاکید داشتند. قطعاً علت اشتیاق داعش به استفاده از فناوریهای جدید غرب در جنگ، انقلاب و تبلیغات یک حدیث معنوی از قرن سیزده میلادی نیست.
عجیب نیست که بزرگترین گروه خارجی جنگجویان عراق و سوریه، اهل تونس هستند. تونس، غربزدهترین کشور عربی است. آموزش عمومی، بحران اقتصادی و حکومت بیتفاوت، مدتها زمینهای آماده برای مرجعیتگرایان و خشونتطلبان بوده است. امروزه، رسانههای جمعی کمک میکنند مردم زندگی خود را با زندگی افراد خوشاقبال مقایسه کنند؛ بهویژه زنانی که وارد بازار کار میشوند یا در عرصۀ اجتماعی به جایی میرسند: امری که همیشه مردان تنگنظر را در سراسر دنیا به خشم میآورد.
این امر باعث تشدید ناتوانی و محرومیت میشود. کشورهایی هستند که جوانان تحصیلکردۀ فراوانی دارند و این جوانان در گذار به مدرنیته، شوکها و آشفتگیهای متعددی را تحمل کرده ولی نتوانستهاند وعدۀ خودشکوفایی را عملی سازند. بالاترین نرخ ناامیدی مربوط به این کشورها است. بسیاری از این مردان نمیتوانند تناقضی را تحمل کنند که داستایوفسکی بین وعدۀ زیاد و ابزار اندک یافته بود.
حس قدسی، یعنی مبنای سنتی دین و مستلزم فروتنی و انکارنفس، حتی در جاهایی که کلیساها، مساجد و معابد زیادی وجود دارد نیز روبه زوال رفته است. آنجاکه خدایان نباشند، شبحهای قدرت، قویاً سلطنت میکنند. پیروزی آنها دوگانۀ سنتی-مدرن را بیمعنا میکند. این همان دوگانهای است که جهادیان حول آن تعریف میشوند. جهادگرایانی که لباسهایی شبیه لباسهای هالووین میپوشند و در اینستاگرام حضور دارند. شکست سنتهای معنوی و متافیزیکی پیشامدرن، و نیز، در مقیاسی بزرگتر، بازگشت دیدگاه غیراصولی نسبت به حیات بشر (و دنیای طبیعیِ تقریباً غارتشده)، چنان عظیماند که نمیتوان احیای آنها را تصور کرد. ظاهراً بهجز چرخۀ مهیبِ کشتن و منفجرکردنِ کیفری، مَفرّ سیاسی دیگری وجود ندارد.
بهتعبیر مشهور رزا لوکزامبورگ۱۳، بسیاری از افراد اوایل قرن بیستم، تنها بین سوسیالیسم و بربریت حق انتخاب داشتند. این متفکر آلمانی در زمانی سخن گفت که درام تاریخی قرن نوزدهم (انقلاب، ناسیونالیسم، دولتسازی، بسط اقتصادی، رقابتهای تسلیحاتی و بسط امپریالیسم) به سرانجامِ فاجعهبارِ جنگ جهانی اول منتهی شد. ظاهراً از آن زمان به بعد، این حق انتخاب مبهمتر شده است.
امپریالیسم تقلیدی ژاپن و آلمان، دو کشوری که زیر سایۀ بریتانیا با تاخیر و دلآزردگی مدرن شدند، تضاد درونی نظم سرمایهداری را در مقیاسی فاجعهبار کاملاً نشان داد. اما دولتهای سوسیالیستی که متعهد به ساخت جوامع انسانیِ مبتنی بر همکاری و نه رقابت بودند نیز معایب خود را داشتند. این معایب رامیتوان در رژیمهای استالین، مائو و چندین رژیم دیگر در دنیای استعمارشده مشاهده کرد. این دنیایی بود که میخواست از طریق ایجاد برابری و شکوفایی، در مقایسه با فاتحان غربی خود مزیت اخلاقی داشته باشد.
از ۱۹۸۹ به بعد، انرژی ایدهآلیسم پسااستعماری و سوسیالیسم، به مثابۀ یک بدیل اقتصادی و اخلاقی، رو به افول نهاده است. جهانیسازیِ افسارگسیختۀ سرمایه، دنیا را بهصورت الگوی یکسانی از میل و مصرف درآورده است.
انقلاب دموکراتیکِ آروزها، که دوتوکویل۱۴ در اوایل قرن نوزدهم میلادی شاهد آن بود، در سرتاسر دنیا گسترش یافت و میل به ثروت، موقعیت و قدرت را در ناامیدکنندهترین شرایط برافروخت. از ۱۹۸۹ به بعد، برابری در امکانات که در آن، استعداد و تحصیل و تلاشِ سخت با پویایی فردی پاداش میگرفت، دیگر توهمی منحصر به آمریکا نبود. این توهم حتی در شرایطی گسترش یافت که نابرابریِ ساختاری، خود را مقاومتر میکرد.
خیال فردگرایی نولیبرال این بود که هر فرد بایدکارآفرین باشد، سواد و سازگاری خود را در اقتصادی پویا بالا ببرد و همیشه دربارۀ انقلابهای تکنولوژیک بعدی هوشیار باشد. اما سرمایه همیشه در سراسر مرزهای ملی به دنبال سود میرود و مغرورانه مهارتها و هنجارهایی که تکنولوژی آنها را منسوخ کرده است، به زبالهدان تاریخ میاندازد. در تلاش شدید برای کسب امتیازات کاملاً فردی، شکست و تحقیر، تجربههای رایجی شدهاند.
امروزه شمار چشمگیری از افراد «طبقۀ آسیبپذیر۱۵» فهمیدهاند که هیچ زمین بازی برابری وجود ندارد. در دهههای اخیر و بهویژه در جوامع جوان آسیا و افریقا، شمار «جوانان زیادیِ» محکوم به اتاقهای انتظار دنیای مدرن، به صورت تصاعدی افزایش یافته است. جذابیت انشعاب رسمی و غیررسمی (عموماً برای توانایی تسلط بیشتر بر حیات خود)، از اسکاتلند گرفته تا هنگکنگ و نخبگان زیرک جداییطلبی که چندین کارت شهروندی و حساب خارجی دارند، گسترش یافته است. مردم روزبهروز فاصلۀ بین وعدههای مفت آزادی و حکومت فردی و ناتوانی سازمانهای سیاسی و اقتصادیشان را برای تحقق آن وعدهها بیشتر احساس میکنند.
حتی آن دولت ملی که آشکارا برای تحقق این وعدهها طراحی شد، یعنی ایالات متحده، درگیر توهمزدایی شدید در تقسیمات طبقهای و نژادی خود است. حس قربانیشدن حتی در بین سفیدپوستان نسبتاً مرفه نیز رشدکرده است، نامزدی همراه با محبوبیت دونالد ترامپ۱۶ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که حاصل این کینه است نیز آن را تأیید میکند. پس از دههها ستم و نابرابریِ رامنشدنی بود که خشونت بلندمدت و نظاممند علیه سیاهپوستان آمریکایی افشا شد، و همین مسئله برخی از اساطیر و فضایل اصلی ملی را به چالش میکشد. در دموکراسیای که بردهداران ثروتمند و استعمارگران ساکن در مستعمرهها آن را ساختهاند و زیر نفوذ اشراف بوده است، شهروندان بسیاری از امکانات برابر برخوردار نخواهند شد.
آنها سوالی مطرح میکنند که هنوز پس از چندین دهه طفرهروی لیبرال پاسخی نگرفته است. آن سوال در مورد ستمهای نظامی سیاسی است که در نظر دارد پولسازیِ شخصی را تسهیل کنند و به تعبیر تانهازی کوتس۱۷ در کتاب جنجالی و جدیدش، بین من و دنیا۱۸: «چگونه میتوان بدون آدمخواری، دموکراسی بنا کرد؟»
البته، ضعفهای اخلاقی آشکار نظام سرمایهداری، آن را بهلحاظ سیاسی آسیبپذیر نساخته است. در غرب، یک پاسخ رایج و مؤثرِ نخبگان حاکم به روایتهای افشا شدۀ ملی و ازدستدادن مشروعیت، ایجاد رعب در میان اقلیتها و مهاجران است. این کمپینی توطئهآمیز است که همواره از ایجاد دشمنی سود میبَرد. همانگونه که موضوع یونان نشان میدهد، ذینفعان نازپروردۀ یک نظم ظالمانه نیز خیلی زود مخالفان گمراه خود را طرد میکنند. رهبران چین، روسیه، ترکیه و هند نیز که بهنحو مؤثری ایدئولوژیهای ملتسازانۀ خود را اصلاح میکنند، چندان دلیل ندارند تا با نوعی سیستم اقتصادی جهانی مخالفت کنند که آنان و دوستان و همپیمانانشان را تقویت کرده است.
اما شی جینپینگ۱۹، نِرِندره مودی۲۰، پوتین و اردوغان راه آن عوامفریبان اروپایی و ژاپنی را پیمودندکه باتشویق به وحدت در مقابل تهدیدهای داخلی و خارجی، به بحرانهای فراوان نظام سرمایهداری واکنش نشان دادند. تحقق یک امپریالیسم اروپایی یا امریکایی هنوز برای آنها مقدور نیست. به همین دلیل، آنها راه خطرناکتر ملیگرایی شوونیستی و نظامیگری فرامرزی را به مثابۀ سرپوشی برای تنشهای داخلی خود، در پیش گرفتهاند. همچنین، آنها برای شمار روزافزون شهروندان بیخانمانی که آرزوهای تعلق و یگانگی و ثروت مادی را در سر میپرورانند، ملیگرایی سبک قدیم را تقویت میکنند. روایتهای خودمشروعیتساز آنها لزوماً التقاطی هستند: مائو بهاضافۀ کنفوسیوس، گاو مقدس بهاضافۀ شهرهای پرزرقوبرق، نولیبرالیسم بهاضافۀ اسلام، پوتینیسم بهاضافۀ مسیحیت ارتدوکس.
داعش نیزکلاژی پستمدرن است، نه کیشی مشخص. داعش بر خرابههای دو دولت ملی بنا شد که خشونت فرقهای ویرانشان کرد. داعش خیال خلافتی اخلاقاً پاک و فراملی را نوید میدهد. در حقیقت، در این اقتصاد سیریناپذیر و شکوفای بینالمللی، داعش زیرکترین تاجر است. درمیان کسانی که مدعی تضمین هویت جمعی افراد منزوی و دهشتزده هستند، داعش بیشترین درایت را دارد. در کنار کسانی که از برتری نژادی، ملی و مذهبی دم میزنند، داعش نیز وعده میدهد که اضطراب و یأسهای زندگی خصوصی را به صورت خشونت جهانی بیرون بریزد. البته، داعش برخلاف رقبای خود، انزجار را در قالب شورش علیه وضعیت موجود، به جریان میاندازد.
در عصر کارآفرین کنونی، تاکید زیادی برای نشاندادن شخصیتی جذاب وجود دارد، که داعش با بارگذاری فیلمهایی ازمرگهای واقعی در شبکههای اجتماعی، آن را به سخره میگیرد. درعینحال، داعش یک بوروکراسی خشک نیز دارد که وظیفۀ آن بهبود بهداشت و دریافت مالیات است. برخی از داعشیان عظمت روحانی پیامبر و خلفای نخستین را تحسین میکنند. برخی دیگر به تجاوزهای جنسی جمعی، قتلهای طراحیشده و توجیهات منطقی میپردازند و این گونه نشان میدهند که پیرو وفادار نیهیلیسم هستند. نیهیلیسم مشخصۀ عصر مدرن و آموزۀ رایج توطئهآمیزی است که به راسکولنیکفهای مدرن این اجازه را میدهد تا محدودیتی برای خود قائل نشوند و بتوانند هر چیزی را توجیه کنند.
تغییرشکل داعش در جهان امروز امری غیرعادی نیست. این، جهانی است که در آن «لیبرالها» به جنگافروزان تبدیل میشوند و «محافظهکاران» به «اصلاحات» انقلابی بازار آزاد میپردازند. درعینحال، تکنوکراتها که منتقد مزیتهای کار و رفاه هستند و تمام جوامع و نسلها رابه فلاکت میکشانند، بمباران قایقهای پناهجویان را پیشنهاد میکنند وخواستار قدرتی بیسابقه برای زندانیکردن و بازپرسی هستند.
البته که همچنان میتوان بر عقلانیت لیبرالدموکراسی دربرابر «جاهلیت اسلامی» اصرار ورزید و جنگهایی بیپایان در بیرون برافروخت و در درون به آزادیهای مدنی حمله برد. اما این برداشت از لیبرالیسم و دموکراسی، هم ناتوانی آن را در تعیین نمایندهای حکیم برای شهروندان نشان میدهد وهم سؤالات جدید و مرتبطی راجع به مشروعیت فکری و اخلاقی پیش میکشد که در دورهای تاریک در ۱۹۳۸ تی. اس. الیوت آن را طرح کرد. او میپرسد که آیا «جامعه ما، که همیشه به برتری و درستی خود مطمئن بوده است و تا این حد به پیشفرضهای بررسینشدۀ خود اعتماد دارد، حول محور چیزی پایدارتر از یک سری بانک، مؤسسات بیمه و صنایع شکل گرفته است؟ آیا باوری اصولیتر از باور به ربح مرکب۲۱ و حفظ سود سهام دارد؟»
امروزه استفادۀ افسارگسیخته از عقل حسابگر باعث شده است که بیشازپیش به زندگیهای عادی و نیازشان به باور و افسون بیتوجهی شود. بنبستهای سیاسی، شوکهای اقتصادی جوامع کنونی و محیطی که به صورت جبرانناپذیری نابود شده است، تیرهترین دیدگاهِ منتقدان قرن نوزدهمی را تأیید میکند. آنان سرمایهداری مدرن را به مثابۀ تشکیلاتی ستمگر برای رشد اقتصادی و ثروتمندکردن افرادی معدود محکوم میکردند. این نظام کاملاً علیه آرزوهایی اساساً انسانی نظیر ثبات، یگانگی و آیندهای بهتر عمل میکند. همچون بسیاری از گروههای دیگر، داعش جذابیت خود را مدیون تناقض مفاهیمی نظیر «دموکراسی» و «حقوق فردی» است. اینها مفاهیمی هستند که هنوز افراد بسیاری با کمک آنها برای نظامی کاملاً ناکارآمد، دفاعیات ایدئولوژیک اقامه میکنند. تناقضها و هزینههای پیشرفت یک اقلیت کوچک را، که انکار شدید و دوپهلوگوییِ سلطهجویانه مدتها آن را سرکوب کرده بود، در مقیاس جهانی میتوان دید. آنها این شک را ترویج میدهند که نظم حاضر، دموکراتیک باشد یا استبدادی، بر مبنای زور و نیرنگ بنا شده است.
این، شکی است بالقوه مرگبار در میان صدها میلیون جوانی که محکوم به زیادیبودن هستند. این اقلیت، جوّی آخرالزمانی و نیهیلیستی برانگیخته است که از آنچه تاکنون دیدهایم، وسیعتر و ناپایدارتر است. بیتردید، سیاستمداران حرفهای و نوکران فکریشان راجع به «بنیادگرایی اسلامی»، «اتحاد غربی» و «واکنش همهجانبه» به گزافهگویی خود ادامه خواهند داد. بااینحال، اگر میخواهیم مانع بروز انزجار در قالب آتشهایی از این هم بزرگتر شویم، به تفکر رادیکال بسیاری نیازمندیم.
ترجمان
پینوشتها:
[۱] Irredentism (از واژۀایتالیایی irredento بهمعنای «اسیرشده»، «در بند») بهمعنای «الحاقگرایی» است و اشاره به هر گروه سیاسی یا اجتماعی دارد که بهدنبال بازپسگیری یا سکونت دوباره در موطن ازدسترفته است. آنها میکوشند براساس وابستگیهای تاریخی یا نژادی، بهحق یا بهناحق، آرمان خود را توجیه کنند. [مترجم]
[۲] Syriza: حزب سیاسی جناح چپ یونان که اساساً در ۲۰۰۴ به عنوان ائتلافی بین جناح چپ و احزاب رادیکال چپ تأسیس شد. [مترجم]
[۳] authoritarianism
[۴] generational struggle
[۵] انسان زیادی (superfluous man) مفهومی است در ادبیات دهه ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ میلادی روسیه و منتج از قهرمان بایرونی. این مفهوم اشاره به انسانی، احتمالاً مستعد و توانا، دارد که با هنجارهای اجتماعی سازگار نیست. [مترجم]
[۶] quasi-Byronic
[۷] بعل (Baal) نام خدایی است که در بینالنهرین باستان پرستیده میشد. خویشکاری این خدا «باروری» و «حاصلخیزی» است. خود واژه بعل یک اسم عام سامی به معنای «مالک» یا «سرور» میباشد. [مترجم]
[۸] مری شلی (۱۷۹۷ـ۱۸۵۱م) نویسندهای انگلیسی که شهرتش را مرهون رمان فرانکشتاین: یا پرومتئوس جدید (۱۸۱۸) است. [مترجم]
[۹] Scylla and Charybdis: دو دیو در اساطیر یونان که هر کدام بر گوشهای از کانال آب باریکی زندگی میکنند. [مترجم]
[۱۰] ساموئل تیلور کاولریج (۱۷۷۲ تا ۱۸۳۴) شاعر، منتقد ادبی و فیلسوف انگلیسی، و یکی از بنیانگذار جنبش رمانتیک در انگلستان. [مترجم]
[۱۱] دی. اچ. لاورنس (۱۸۸۵ تا ۱۹۳۰) شاعر، نمایشنامهنویس، رماننویس، نقاش و منتقد انگلیسی. [مترجم]
[۱۲] قیام بوکسرها در چین (Boxer Rebellion in China) قیامی ضدامپریالیستی بود که بین سالهای ۱۸۹۹ و ۱۹۰۱در چین صورت گرفت. [مترجم]
[۱۳] روزا لوگزامبورگ (۱۸۷۱ تا ۱۹۱۹) نظریهپرداز، فیلسوف و اقتصاددان مارکسیستی. از آثار اوست: پرسش ملی (۱۹۰۹)؛ نظریه و عمل (۱۹۱۰)؛ انباشت سرمایه (۱۹۱۳). [مترجم]
[۱۴] الکسی دو توکویل (۱۸۰۵ تا ۱۸۵۹) متفکر سیاسی فرانسوی که بیشتر بهخاطر دو کتابش با نامهای دموکراسی در امریکا (در دوجلد: ۱۸۳۵ و ۱۸۴۰) و رژیم قدیم و انقلاب (۱۸۵۶) مشهور است. [مترجم]
[۱۵] طبقۀآسیبپذیر (precariat) در جامعهشناسی و اقتصاد اشاره به مردمانی دارد که امنیت روانی و مادی ندارند و در جرگه پرولتاریا میگنجند. [مترجم]
[۱۶] دونالد ترامپ Donald Trump در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۵ رسماً برای انتخابات ریاستجهوری ایالات متحده اعلام نامزدی کرده است. وی وابسته به حزب جمهوریخواه میباشد. [مترجم]
[۱۷] Ta-Nehisi Coates
[۱۸] Between the World and Me
[۱۹] شی جیپینگ (Xi Jinping) دبیرارشد حزب کمونیست چین، رئیسجمهور جمهوری خلق چین و رئیس کمیسیون مرکزی ارتش چین. [مترجم]
[۲۰] نرندره مودی (Narendra Modi) نخستوزیر فعلی هند و یکی از رهبران حزب بهارتیه جانته (Bharatiya Janata Party: BJP). [مترجم]
[۲۱] compound interest
مسالما که زرنگ هستند
اگر نبودند روزی 50 میلیون دلار از فروش نفت به دست نمی اوردند و متاسفانه خریداران همگی از شرق و غرب هستند.
آخه عزیز من 50 میلین دلار رو از کجا آوردی؟
با احتساب بشکه ای 25 دلار باید روزی دو میلون بشکه بفروشه تا به اون عدد برسه.جهت اطلاع شما اون عدد یک ماه هست نه یک روز
موفق باشید
چه خبره؟؟؟
کی حال داره این مقاله طولانی رو بخونه
گاردین جریده ای چپ وخلاف جریان اب شناکن ست از وازده ها ومطرودین ودیکتاتورها همیشه زیرجلکی حمایت میکنه حالاهم داعش ادمخوار را این ورق پاره علمی؟؟!!! تئوریزه میکنه
تازه فهمیدی پارسینه :D