گوناگون

توضیحات بلاگر حزب اللهي در خصوص دلايل همسفري با احمدي نژاد در نيويورك/"نماینده شخص شخیص سپاهم تا مبادا جریان انحرافی دست از پا خطا کند!"

پارسینه: روزهای گذشته جلوی آینه، کارم شده بود این: «هی حسین قدیانی! گند نزنی به مقدس ترین شعارت، لطف کرده ای به شعور ما!» نمی دانستم وسوسه گر، خودم بودم یا آنکه داشت آینه نشانم می داد؟! تصویرم خودم بود، یا خودم تصویرم بود؟! به جای شیطان، رد پای «شیطان بزرگ»، روحم را آزار می داد. من از نسلی بودم که «مرگ بر آمریکا» را صادقانه گفت. تا «مگ مگ مامریکا»ی ما بشود «مرگ بر آمریکا»… آره بابا! خون دل ها خورده ایم. رنج دوران برده ایم. .... 2 روز پیش بود که به من گفتند ویزایت آماده شده! 5 شنبه عصر، جایی دور و بر «بیت»، زمان دقیق سفر را گفتند که شنبه راس ساعت فلان باید کجا باشی! و نگاه که کردم، دیدم؛ در جمهوری اسلامی، دولت هر کجا که باشد، دور و بر حکومت است و «پاستور»، خانه به خانه «بیت رهبری».

حسین قدیانی؛بلاگر افراطي و نويسنده كيهان در توجیه همسفر شدن با محمود احمدی نژاد را در سفر به نیویورک نوشت:


شاید حدود 2 ماه پیش بود؛ از نهاد ریاست جمهوری آمدند محل کار و ازم مدارکی در حد کپی شناسنامه و کارت ملی و نام پدر و مادر خواستند. سفری در حد دارقوزآباد هم این چیزها را می خواست! چیز مهمی نبود. دادم بهشان.
از همان اول شوخی گرفته بودم قصه را. من کجا و آمریکا کجا؟ آنهم با همسفرانی که شماری شان را در نوشته هایم «جریان انحرافی» می خواندم! گیرم همسفران را با سیریش «جذب حداکثری» وصله پینه می کردم، اما چه می کردم آن همه «مرگ بر آمریکا» را؟!
لطفا به من نگویید؛ هم می توان «مرگ بر آمریکا» گفت و هم می توان آمریکا رفت! گیرم حالا سازمان ملل! اصلا چه فرقی می کند؟ سازمان ملل داخل خاک آمریکا نیست؛ خود خود خود نامردش است!
من بعد از «بابا خون داد»، اولین جمله ای که از مادرم یاد گرفتم، «مرگ بر آمریکا» بود. به خدا هنوز هم همان طفل گستاخی هستم که خیال می کنم مرگ بر آمریکا یعنی «مرگ بر آمریکا»، نه سفر به آمریکا!


روزهای گذشته جلوی آینه، کارم شده بود این: «هی حسین قدیانی! گند نزنی به مقدس ترین شعارت، لطف کرده ای به شعور ما!» نمی دانستم وسوسه گر، خودم بودم یا آنکه داشت آینه نشانم می داد؟! تصویرم خودم بود، یا خودم تصویرم بود؟! به جای شیطان، رد پای «شیطان بزرگ»، روحم را آزار می داد. من از نسلی بودم که «مرگ بر آمریکا» را صادقانه گفت. تا «مگ مگ مامریکا»ی ما بشود «مرگ بر آمریکا»… آره بابا! خون دل ها خورده ایم. رنج دوران برده ایم.
.... 2 روز پیش بود که به من گفتند ویزایت آماده شده! 5 شنبه عصر، جایی دور و بر «بیت»، زمان دقیق سفر را گفتند که شنبه راس ساعت فلان باید کجا باشی! و نگاه که کردم، دیدم؛ در جمهوری اسلامی، دولت هر کجا که باشد، دور و بر حکومت است و «پاستور»، خانه به خانه «بیت رهبری».
.... تا پیش از این 2 بار همسفر احمدی نژاد بوده ام. باری بهار 84 در اتوبوس تبلیغاتی دکتر که می رفت شمال. تا منجیل مهمان شان بودیم و گفت و گویی اتوبوسی که در «کیهان» چاپ شد. مصاحبه کار مهدی محمدی بود. در غذاخوری بین راه، مهدی گفت: این همونه که متن «جنایت های شهردار تهران…» را نوشت. احمدی نژاد خندید و دستی کشید روی ریشم! یعنی خیلی خندید! سر و صدایی به پا کرده بود متن طنزم. بار دیگر سفر استانی هیئت دولت بود به سمنان، در آن عصر کوتاه که در «روزنامه ایران» قلم می زدم.

گمانم حکمتی هست در این «تا 3 نشه، بازی نشه!» آنهم چه 3 ای! 3 ی سازمان ملل، توی قلب آمریکا! از هم الان فکر جواب طعنه زنندگانم هستم؛ آدم با جریان انحرافی، آمریکا می ره دیگه، کربلا که نمی ره! اصلا تو فرض کن در این سفر، نماینده شخص شخیص سپاهم تا مبادا جریان انحرافی دست از پا خطا کند! یک همچین چیزهایی.
... امروز صبح داشتم اولین سخنرانی احمدی نژاد در سازمان ملل را می خواندم. آیا این هم نقطه ضعف رئیس جمهور است که مطالبات دیروز نماینده ملت ایران در سازمان ملل، امروز، مکرر در مکرر از قول سران اغلب کشورها شنیده می شود؟!

سال پیش همین ایام از اینکه هر سال رئیس جمهور جمهوری اسلامی به بهانه یک تریبون بین المللی، رهسپار سازمان ملل شود، انتقاد کردم. خیالم بود ایرادی ندارد که یک سال هم در حد رئیس جمهور، راهی اجلاس عمومی نشویم. فکر نمی کردم تقدیر خدا مرا همسفر همین دیدار کند! دنیا پر از طنز است. می ترسم از جناب دکتر بپرسم؛ در این آخرین حضورتان در سازمان ملل، برنامه خاصی ندارید؟! که یک کلام جوابم دهد: از کجا می دانی این آخرین حضور من در سازمان ملل است؟!
احمدی نژاد هم مثل هر رئیس جمهور دیگری، خصوصیات منحصر به فردی دارد. پاره ای را می پسندم، پاره ای را نه. اما اینقدر هست که نویسنده سفرنامه آخرین سفرش به سازمان ملل، بی هیچ هراسی و ترس و لرزی، بی نیاز به «دامت برکاته»، محمود صدایش می زند.

.... رئیس جمهور در سازمان ملل، نماینده ملت ایران، وکیل مدافع جمهوری اسلامی است. دوست می دارم نوشتن چنین سفرنامه ای را. و اندوختن چنین تجربه ای را. اندکی بر احساس، غلبه کنم، محرم می شوم به این 2 تار موی سپید. ما در جمهوری اسلامی، «دولت ها» داریم، اما فقط «یک حکومت» داریم. دولت من، آن دولتی است که بیش از همه دولت ها، نماینده انقلاب اسلامی باشد. هر که می خواهد باشد. قالیباف هم اگر رئیس جمهور بود و بچه های نهاد ریاست جمهوری چنین تقاضایی ازم می کردند، حتما می رفتم. که من خود «سرباز انقلاب اسلامی» ام، نه نماینده این و آن… و اینک خوب که نگاه می کنم، می بینم؛ هر سفری از روزی شروع می شود. سفر من به مقر سازمان ملل، شاید از همان روز شروع شد که برای اول بار گفتم «مگ مگ امریکا»!


به امید آن روز که در قدس شریف، به جای قلم، قدم بزنیم… دیر نیست «سفرنامه ظهور».

حسین قدیانی؛بلاگر افراطي و نويسنده كيهان در توجیه همسفر شدن با محمود احمدی نژاد را در سفر به نیویورک نوشت:


شاید حدود 2 ماه پیش بود؛ از نهاد ریاست جمهوری آمدند محل کار و ازم مدارکی در حد کپی شناسنامه و کارت ملی و نام پدر و مادر خواستند. سفری در حد دارقوزآباد هم این چیزها را می خواست! چیز مهمی نبود. دادم بهشان.
از همان اول شوخی گرفته بودم قصه را. من کجا و آمریکا کجا؟ آنهم با همسفرانی که شماری شان را در نوشته هایم «جریان انحرافی» می خواندم! گیرم همسفران را با سیریش «جذب حداکثری» وصله پینه می کردم، اما چه می کردم آن همه «مرگ بر آمریکا» را؟!
لطفا به من نگویید؛ هم می توان «مرگ بر آمریکا» گفت و هم می توان آمریکا رفت! گیرم حالا سازمان ملل! اصلا چه فرقی می کند؟ سازمان ملل داخل خاک آمریکا نیست؛ خود خود خود نامردش است!
من بعد از «بابا خون داد»، اولین جمله ای که از مادرم یاد گرفتم، «مرگ بر آمریکا» بود. به خدا هنوز هم همان طفل گستاخی هستم که خیال می کنم مرگ بر آمریکا یعنی «مرگ بر آمریکا»، نه سفر به آمریکا!


روزهای گذشته جلوی آینه، کارم شده بود این: «هی حسین قدیانی! گند نزنی به مقدس ترین شعارت، لطف کرده ای به شعور ما!» نمی دانستم وسوسه گر، خودم بودم یا آنکه داشت آینه نشانم می داد؟! تصویرم خودم بود، یا خودم تصویرم بود؟! به جای شیطان، رد پای «شیطان بزرگ»، روحم را آزار می داد. من از نسلی بودم که «مرگ بر آمریکا» را صادقانه گفت. تا «مگ مگ مامریکا»ی ما بشود «مرگ بر آمریکا»… آره بابا! خون دل ها خورده ایم. رنج دوران برده ایم.
.... 2 روز پیش بود که به من گفتند ویزایت آماده شده! 5 شنبه عصر، جایی دور و بر «بیت»، زمان دقیق سفر را گفتند که شنبه راس ساعت فلان باید کجا باشی! و نگاه که کردم، دیدم؛ در جمهوری اسلامی، دولت هر کجا که باشد، دور و بر حکومت است و «پاستور»، خانه به خانه «بیت رهبری».
.... تا پیش از این 2 بار همسفر احمدی نژاد بوده ام. باری بهار 84 در اتوبوس تبلیغاتی دکتر که می رفت شمال. تا منجیل مهمان شان بودیم و گفت و گویی اتوبوسی که در «کیهان» چاپ شد. مصاحبه کار مهدی محمدی بود. در غذاخوری بین راه، مهدی گفت: این همونه که متن «جنایت های شهردار تهران…» را نوشت. احمدی نژاد خندید و دستی کشید روی ریشم! یعنی خیلی خندید! سر و صدایی به پا کرده بود متن طنزم. بار دیگر سفر استانی هیئت دولت بود به سمنان، در آن عصر کوتاه که در «روزنامه ایران» قلم می زدم.

گمانم حکمتی هست در این «تا 3 نشه، بازی نشه!» آنهم چه 3 ای! 3 ی سازمان ملل، توی قلب آمریکا! از هم الان فکر جواب طعنه زنندگانم هستم؛ آدم با جریان انحرافی، آمریکا می ره دیگه، کربلا که نمی ره! اصلا تو فرض کن در این سفر، نماینده شخص شخیص سپاهم تا مبادا جریان انحرافی دست از پا خطا کند! یک همچین چیزهایی.
... امروز صبح داشتم اولین سخنرانی احمدی نژاد در سازمان ملل را می خواندم. آیا این هم نقطه ضعف رئیس جمهور است که مطالبات دیروز نماینده ملت ایران در سازمان ملل، امروز، مکرر در مکرر از قول سران اغلب کشورها شنیده می شود؟!

سال پیش همین ایام از اینکه هر سال رئیس جمهور جمهوری اسلامی به بهانه یک تریبون بین المللی، رهسپار سازمان ملل شود، انتقاد کردم. خیالم بود ایرادی ندارد که یک سال هم در حد رئیس جمهور، راهی اجلاس عمومی نشویم. فکر نمی کردم تقدیر خدا مرا همسفر همین دیدار کند! دنیا پر از طنز است. می ترسم از جناب دکتر بپرسم؛ در این آخرین حضورتان در سازمان ملل، برنامه خاصی ندارید؟! که یک کلام جوابم دهد: از کجا می دانی این آخرین حضور من در سازمان ملل است؟!
احمدی نژاد هم مثل هر رئیس جمهور دیگری، خصوصیات منحصر به فردی دارد. پاره ای را می پسندم، پاره ای را نه. اما اینقدر هست که نویسنده سفرنامه آخرین سفرش به سازمان ملل، بی هیچ هراسی و ترس و لرزی، بی نیاز به «دامت برکاته»، محمود صدایش می زند.

.... رئیس جمهور در سازمان ملل، نماینده ملت ایران، وکیل مدافع جمهوری اسلامی است. دوست می دارم نوشتن چنین سفرنامه ای را. و اندوختن چنین تجربه ای را. اندکی بر احساس، غلبه کنم، محرم می شوم به این 2 تار موی سپید. ما در جمهوری اسلامی، «دولت ها» داریم، اما فقط «یک حکومت» داریم. دولت من، آن دولتی است که بیش از همه دولت ها، نماینده انقلاب اسلامی باشد. هر که می خواهد باشد. قالیباف هم اگر رئیس جمهور بود و بچه های نهاد ریاست جمهوری چنین تقاضایی ازم می کردند، حتما می رفتم. که من خود «سرباز انقلاب اسلامی» ام، نه نماینده این و آن… و اینک خوب که نگاه می کنم، می بینم؛ هر سفری از روزی شروع می شود. سفر من به مقر سازمان ملل، شاید از همان روز شروع شد که برای اول بار گفتم «مگ مگ امریکا»!


به امید آن روز که در قدس شریف، به جای قلم، قدم بزنیم… دیر نیست «سفرنامه ظهور».

ارسال نظر

  • ناشناس

    جمعش كن بابا .......

  • ناشناس

    وقتی ایمان به قلب انسان وارد نشود،میتوان همه چیز را استحاله کرد و پس آن توجیه.آمریکا خوش بگذره.

  • ناشناس

    اگر میخواستند به کپرنشینان هم سر بزنند بازهم میرفتی ؟ امریکا برای مردم عادی اخ است.....

  • ناشناس

    اگر اينا رو نمي نوشتي، كسي متوجه نمي شد كه يكي از اون 140 نفر تويي!!!

  • حامد

    ذوق مرگی و شادی از سطر سطر نوشته‌ات می بارد.

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار