جلوس و سقوط جمشید بسم الله بر سریر ارز
پارسینه: مفتخر شدنش به لقب "جمشید بسم الله "هم شنیدنی است. تکیه کلامش "بسم الله " بود. یک روایت هم این بود که " چون اول هر معامله با بسم الله شروع می کرده این لقب را به او دادند".
اساژ افشار،مقرحکومت جمشید ملقب به بسم الله؛جایی که روزی جمشید وسط آن حکومت خود را بناکرده و تخت سلطنتش را هواکش پاساژ قرار داده بود.شنیدنی بود گفتههای اعوان و انصار و رقبایش در این آشفته بازار.
خبر این بود : "نرخ ارز را "جمشید بسم الله" تعیین می کند". تیتر یک بسیاری از روزنامه های سیاسی و غیر سیاسی کشور. نه یک روز و دو روز که چندین روز . مانده بودیم طنز است یا جدی؟ ولی نه، نمی تواند جدی باشد.
حتما خواسته اند فضای بیش از حد جدی جامعه را که یک شبه شاهد بیارزش شدن پول ملی و بر هم خوردن تمام معادلات اقتصادی است، تلطیف کنند. مگر می شود بازار انحصاری ارز که فعال مایشاء و انحصاریاش دولت است را یک نفر به تنهایی بر هم بزند و برایش تعیین تکلیف کند؟
مگر در این بازار، بزرگترین عرضه کننده و تقاضاکننده ارز خود دولت نیست؟ پس این جمشید بسم الله کجای این بازار انحصاری است؟ یعنی باید باور کنیم؟ درست است که اقتصاد ما اشکال زیاد دارد و بیماریاش مزمن شده، ولی یعنی اینقدر که معادلات و فرمول های اقتصادی و چارچوب های علمی هم در آن معنا پیدا نمی کند؟
هرچقدر هم که این اقتصاد بیمار باشد و درگیر مشکلات، بازهم به معنی نفی تمام مبانی علمی وچارچوبهای پذیرفته شده آن نیست. نکته فقط این نیست. حتی اگر چشم بر تمام مبانی علمی و نظری ببندیم و بپذیریم بازار ارز کشورمان انحصاری نیست و مبانی تعیین قیمت در آن بر اساس مکانیزمهای بازار صورت می گیرد، مطرح کردن این مسئله که شخصی همچون جمشید بسم الله در آن قیمت تعیین می کند، چقدر درد آور و تاسف برانگیز است.
مگر می شود در اقتصادی که تنها حجم مبادله ارزی بانکها و موسسات اعتباری آن در سال 90 بالغ بر 363میلیارد دلار بوده نرخ ارز را یک نفر تعیین کند؟ اگر چنین آدم پرقدرت، با نفوذ و ومتمولی وجود داشته باشد که باید در مقابلش سر تعظیم فرودآورد و در محضرش تلمذ کرد.
اما به هر حال دومین مقام اجرایی کشور اعلام کرده بود. این هم از همان مصداقهای "هر دم از این باغ بری می رسد". به همین دلیل و هزار دلیل و سوال دیگر که همچون خوره به جانمان افتاده بود، عزم میدان کردیم که ببینیم این جمشید یک شبه از کجا آمده است و به کجا میرود.
چرا بسم الله؟ محل حکومتش کجاست؟ عواملش چه کسانی اند ؟ اصلا به چه جراتی ما و اقتصاد ما را به این روز انداخته؟ چه جوری جرات کرده خاطر مسئولین محترم دولتی و برنامه ریزان اقتصادی کشور را مکدر کند؟ نیازی به پرس و جوی زیادی نبود. اکثرا می شناختندش .آنهایی هم که نمیشناختند از آنهایی که میشناختند پرسیده بودند .
پاساژ افشار؛ پاتوق دلالهای خیابان فردوسی
هنوز کلمه جمشید از دهانم منعقد نشده میخندند و پاساژ افشار را نشانم میدهند. با شور و شعف و اشتیاق خودم را به پاساژ افشار، مقر حکومت جمشید ملقب به بسم الله میرسانم. جایی که روزی جمشید وسط آن حکومت خود را بنا کرده بود و تخت سلطنتش را هواکش پاساژ قرار داده بود. لابد میخواسته ریا نشود!
شنیدنی بود گفتههای عوامل و اعوان و انصار و رقبایش در این آشفته بازار ارز. آنجا که گفتند:"سر و کله جمشید هم مثل تمام دلالهای دیگر خیابان فردوسی از ساعت 11 به بعد در پاساژ افشار پیدا میشد و کارش را شروع میکرد. روشش جالب بود. انگار میخواست حراجی راه بیندازد.
روی هواکش، وسط پاساژ میایستاد و چوب حراج می زد به دلارهایش! شاید به همین دلیل برای مسئولین شبهه شده بود و فکر میکردند قیمت بازار ارز و تکلیف اقتصاد را این بنده خدا تعیین می کرده است.
مفتخر شدنش به لقب "جمشید بسم الله "هم شنیدنی است. تکیه کلامش "بسم الله " بود. یک روایت هم این بود که " چون اول هر معامله با بسم الله شروع می کرده این لقب را به او دادند".
*جمشید آنقدر بزرگ نبود که در بوق و کرنا می کنند
نظر همکارانش جالب بود. یکی از دلار فروشهای خیابان استانبول : "جمشید بسم الله آنقدر هم بزرگ نبود که این روزها در بوق و کرنا می کنند؛ اون فقط یک واسطه بود.در مقابل دلاری که میفروخت پول می گرفت. روشش روش خاصی بود. معرکه می گرفت. بعد که گرفتنش همه معرکههای پاساژ افشار هم خوابید. هرچند مطمئنم بعد از مدتی دوباره آزاد میشود و بازار رنگ و بوی دلالی به خود می گیرد".
شاید بتوان یکی از نتایج گرفتن جمشید بسم الله را خلوت شدن کوچه منوچهری و حوالی آن دانست، هرچند با گذشت زمان دوباره پاتوق دلالان شده و نمی توانند از آن دل بکنند.
* تومنی یک قرون دستمزد کسی که اقتصاد را بهم ریخت!
سراغ صرافان خیابان فردوسی رفتم، اگر جمشید بسمالله واقعا همان جمشیدی باشد که توصیفش کردن باید آنها هم بشناسندش، همینطور هم بود. یکی از همین صرافان می گوید: "جمشید آدم ساده ای بود . اصلا عددی نبود. کارگر معمولی یکی از صرافیها بود که هیچ وقت رنگ داخل صرافی را هم ندید. صاحبکار قدری داشت که هیچ وقت خودش وارد معرکه نمیشد.تا جایی که من در جریانم تومنی یک قرون از صاحبکارش می گرفت. روزی دو تا سه میلیون دلار هم برای صاحبکارش میفروخت".
ظاهرا در جریان کامل زندگی جمشید بود. ادامه داد" تا جایی که من اطلاع دارم این ماههای آخر حقوقش را هم نداده بودند.".
صاحبکار جمشید را هم خوب می شناخت. اطلاع دقیقی از او داشت. یا لااقل از گفتههایش میشد اینجور برداشت کرد." از دبی جنس قاچاق وارد کشور میکند. یک مغازه 3 میلیارد تومانی هم در بازار افشار دارد که معامله های 300 میلیارد تومانی درآن انجام می دهد"
به چند نفری هم که گفتیم جمشید چجوری بازار ارز کشور رو تکان میداد و قیمت تعیین میکرد؟ پوزخند زدند و گفتند:"کی باورش میشه جمشید بازار ارز را تکان داده؟ آن هم جمشیدی که کارگر ساده بود؟ سادهتر از جمشید نداشتیم، جمشید اصلاً پول نداشت؟ جمشید آنقدر وضعش خراب بود که نمیتوانست مادر پیر و مریضش رو درمان کنه." قضیه داشت فیلم هندی می شد...
پاساژ افشار، زمانی که جمشید بسماللههای بازار دسته جمعی نرخ"دلار" را تعیین میکردند
* سقوط سریر هواکشی جمشید در پاساژ افشار
یکی از محاسن مطرح شدن داستان جمشید بسم الله و بین المللی شدن و بگیر و ببندهای بعد از آن ، سوت و کور شدن بازار دلالی ارز و راکد شدن پاساژ افشار به عنوان مقر دلارفروشان کشور و جایی که در آن به قول دولتی ها برای ارز قیمت تعیین می کنند، بود.
جایی که روزی جای سوزن انداختن نبود و دلالانی همچون جمشید بسم الله برفراز سریر هواکشی، چوب حراج به ارز زدند و شبهه اخلال در اقتصاد کشور بهوجود آوردند. وارد پاساژ که شدم ترس برم داشت. نگاهها فرق می کرد. دیگر هم همه و داد و فریاد و شلوغی نبود که میان آن گم شوم . تابلوی تابلو شده بودم.
سراغ بعضیشان که رفتم از صحبت کردن اکراه داشتند. اجازه ندادند سوال کنم. حالا آنها سوال می کردند و من جواب می دادم ." از کدام ارگانی ؟ بخدا خبرنگارم. "کو کارتت؟" اینم کارتم .تازه خیالشان راحت شد.
آسوده که شدند درددلشان هم باز شد. اینقدر راحت شدند که از سرو کول هم بالا میرفتند تا برایم توضیح دهند. پاساژی که تا دو دقیقه پیش گرد مرده روی آن پاشیده بودند یکهو منفجر شد. انگار من شده بودم منجی آنها...
فکر کردند آمده ام تا مشکل آنها را حل کنم! اینقدر شلوغ کردند که خودشان هم خنده شان گرفت. صدای خودشان به خودشان هم نمی رسید. به هم تذکر میدادند که نوبتی حرف بزنیم تا بفهمد.
آنها هم فهمیده بودند که چه معرکهای درست کردند و من داخل این معرکه چجور هاج و واج مانده بودم. شاید هم دلشان برایم سوخته بود. داخل همین هم همه و داد و بیداد بود که گفتند:" دیگر کسی نمانده تا دلار بفروشد، همه را گرفتند، آنهایی هم که ماندند جرأت معامله ندارند."
مثل اینکه واقعاً باورشان شده بود آمده ام تا دلالی آنها را توجیه کنم و به مشکلشان برسم. فقط داخل این همه داد و فریاد در جواب سوالم گفتند:"جمشید کارهای نبود، امثال جمشید زیاد داریم، جمشید واسطه بود، جمشید را علم کردند،چند هفته است بی خود و بی جهت یک نفر که دلال 5 زاری هم در بازار حساب نمی شد الکی بزرگ کردهاند و میگویند این فرد نرخ دلار را در بازار تعیین میکرده است! مگر میشود؟ شما جمشید را اگر دیده بودید مثل من و همکارانم باور نمیکردید ".
این صرافی ها حتی فوت مادر یکی از همکارانشان را هم گردن این اتفاقات و پیگیری های مسوولین انداختند. جالب بود برای توجیه بی تاثیریشان در تعیین نرخ ارز ، گفتند:" صرافی که تنها 50 میلیارد تومان سرمایه دارد!! چگونه می تواند نرخ ارز تعیین کن". جالب بود برای اینان 50 میلیارد تومان سرمایه ، چیزی به حساب نمی آمد.
فضای جالبی بود. همه همکاران جمشید سعی در تبرعه او داشتند و فکر می کردن من برای صدور رای آمده ام ، به همین خاطر سعی داشتند تا به من بقبولانند صاحبکارش خیلی پولدار است و هر چه هست زیر سر اوست.
در بین هیاهو و هم همه شنیدم که می گفتند:" مثل جمشید بسمالله در بازار زیاد داریم، خود من یک نمونه ! اما صاحبکار جمشید خیلی پولدار بود. میزان دلاری که میفروخت به قدری زیاد بود که هیچ صرافی در بازار قدرت رقابت با آن را نداشت. اینجا صرافی های بزرگ کارگر دارند، کارگران برای آنها دلار و ارز می فروشد."
* حضور فعال بانکهای خصوصی در بازار ارز
و ادامه داد" جمشید هم مثل همین کارگرها بود؛ شنیده بودم صاحبکار جمشید را هم برای مدتی گرفتند اما آزادش کردند. جمشید اشتباه کرد که پذیرفت واسطه صاحبکار و مشتریان باشد آنهم در معاملات میلیاردی ".
یکی دیگر از همین صرافی ها و واسطه هایی که از سر و کول هم بالا میرفتند تا حرفشان به گوش من برسد با داد و فریاد و صدای بلند خودش را جلوی جمعیت رساند و رو به من در حالی که فقط سر و گردنش از بین تمام جمعیت مشخص بود گفت: "چطور میشود جمشیدی که سرمایه خود و خانوادهاش 20 میلیون تومان هم نمیشد روزی بازار را جا به جا کند؟ "ی-ر" ، نفر اصلی بازار دلار بود؛ این آقای "ر-ی" اصلا در ایران نیست ، دبی کار میکند و صاحب چند کارخانه بزرگ است ، ما هر روز اینجا هستیم، شخصاً افرادی را با نام کامل می شناسم که از بانکهای خصوصی به اینجا میآیند و ارز بانکها را با نرخ آزاد می فروشند".
حرفهای جالبی بین هم همه این آدمها می شد شنید. حرفهایی مثل اینکه" الان هر چه دلار در بازار وجود دارد مربوط به خانمهای خانه داری است که پس اندازهای خود را به دلار تبدیل کرده اند . این خانمها هستند که الان دلارشان را عرضه می کنند."
از تغییر رویه دلالان هم گفتند. " دیگر رویه کاری دلالان هم مثل سابق نیست ، دلالها یک دفعه یک منطقه جمع میشوند و می دانند در هر شرایطی حداقل تا پایان شب 400 هزار تومان عایدشان می شود؛ در این بازار 4 تا 5 نفری بودند که واقعاً نرخها را تعیین می کردند اما جمشید بسمالله جزء آنها نبود.".
نکات جالبی شنیدم.هر چه بود حمایت بی چون و چرای آنها از جمشید بسم الله بود . این که چقدر این حمایت و تعریف و گفتن بدبختی ها و مشکلات زندگی جمشید صحت داشت و چقدر از آن احساسی بود و برای گم کردن و منحرف کردن اصل ماجرا، به عهده خود خوانندگان گرامی اما آنچه مهم و قابل توجه به نظر می رسد ناتوانی این شخص و اشخاصی همچون او در تعیین تکلیف نرخ ارز برای اقتصاد کشور است .
اقتصادی که در آن عرضه کننده و تقاضا کننده اصلی و عمده ارز آن خود دولت است. که اگر بپذیریم شخصی همچون جمشید بسم الله با توصیفاتی که ( درست یا غلط ) دوستانش به ما گفتند ، باید به حال این اقتصاد تاسف خورد.
ارسال نظر