خلخالی مظهر کامل تضاد فکری و تاریخی ایرانیان بود
چه کسی باور می کرد که شیخ صادق خلخالی با آن سابقه جنجالی و پر حرف و حدیث اش در اواخر عمر خود از صدام دفاع کند و بگوید که حاضر به محاکمه وی نخواهد بود؟! خلخالی که شش سال پیش در چنین روزهایی به مناسبت سالگرد انقلاب با روزنامه اعتماد گفتگو می کرد، صراحتاً زبان به تمجید از صدام حسین گشود و او را به دلیل تقابلش با آمریکایی ها مستحق محاکمه و اعدام ندانست. پیرمرد اما در همان روزها بار دیگر به دفاع از احکام اعدامش پرداخت و گفت که از صدها حکم اعدامی که صادر کرده پشیمان نیست و تازه معتقد است که نتوانسته خیلی ها را بکشد.
پیرمرد را در سال های پایانی عمرش چند بار دیدم. او هر بار شکسته تر و فرتوت تر از قبل می شد. پارکینسون امانش را بریده بود و تنهایی سال های پایانی عمرش مشهود بود. نه می توانست با اصولگرایان کنار بیاید و نه می توانست حمایتش از اصلاح طلبان هم جناح و هم حزب خود را علناً نشان دهد. برای همین ترجیح می داد که چندان رسانه ای نشود. هر بار که سخن می گفت ناخودآگاه مجبور به دفاع از اقدامات رادیکال خود در اول انقلاب می شد و همین نکته برای دوستان اصلاح طلبش پاشنه آشیل و نقطه ضعف بزرگی شمرده می شد. حتی زمانی که در پیدا و پنهان از مواضع جنجالی آیت الله مصباح یزدی در سال های نخست حاکمیت اصلاح طلبان انتقاد می کرد، ناخواسته آن انتقادات متوجه خود وی نیز می شد و باز هم سکوت را شایسته تر می دید.
حمایت های بی دریغ وی از آیت الله منتظری نیز سودی به حالش نداشت و شرکت روزانه او در نماز جماعت دفتر آیت الله منتظری کسی را به او خوش بین نکرد. اگرچه اصلاح طلبان همفکر او نتوانستند پس از مرگش او را تنها بگذارند و برای بزرگداشت وی سنگ تمام گذاشتند، اما کسی باور نکرد که خلخالی از سران اصلاح طلبان شده است. نامه های سرگشاده معترضانه او در دوره انزوایش در قم هیچ انعکاس خاصی نمی یافت و این مرد جنجالی دهه نخست انقلاب در تنهایی، انزوا و سکوت از دنیا رفت و خیلی زود هم فراموش شد. حتی نمی توان نشانی از آرامگاه وی یافت. اگر خودت ندانی که او و آیت الله شیخ محمد عبایی خراسانی دیگر روحانی شاخص اصلاح طلب و انقلابی، کنار هم و در یکی از حجره های صحن بزرگ حرم حضرت معصومه در قم آرمیده اند، کسی نمی تواند نشانی او را به تو بدهد! (عکس زیر، همان جایی است که دو روحانی برجسته انقلابی دهه های 50 و 60 و اصلاح طلب دهه های 70 و 80 زیر خاک آرمیده اند. هیچ نام و نشانی بر مقبره های آنها دیده نمی شود)
پیرمرد را در سال های پایانی عمرش چند بار دیدم. او هر بار شکسته تر و فرتوت تر از قبل می شد. پارکینسون امانش را بریده بود و تنهایی سال های پایانی عمرش مشهود بود. نه می توانست با اصولگرایان کنار بیاید و نه می توانست حمایتش از اصلاح طلبان هم جناح و هم حزب خود را علناً نشان دهد. برای همین ترجیح می داد که چندان رسانه ای نشود. هر بار که سخن می گفت ناخودآگاه مجبور به دفاع از اقدامات رادیکال خود در اول انقلاب می شد و همین نکته برای دوستان اصلاح طلبش پاشنه آشیل و نقطه ضعف بزرگی شمرده می شد. حتی زمانی که در پیدا و پنهان از مواضع جنجالی آیت الله مصباح یزدی در سال های نخست حاکمیت اصلاح طلبان انتقاد می کرد، ناخواسته آن انتقادات متوجه خود وی نیز می شد و باز هم سکوت را شایسته تر می دید.
حمایت های بی دریغ وی از آیت الله منتظری نیز سودی به حالش نداشت و شرکت روزانه او در نماز جماعت دفتر آیت الله منتظری کسی را به او خوش بین نکرد. اگرچه اصلاح طلبان همفکر او نتوانستند پس از مرگش او را تنها بگذارند و برای بزرگداشت وی سنگ تمام گذاشتند، اما کسی باور نکرد که خلخالی از سران اصلاح طلبان شده است. نامه های سرگشاده معترضانه او در دوره انزوایش در قم هیچ انعکاس خاصی نمی یافت و این مرد جنجالی دهه نخست انقلاب در تنهایی، انزوا و سکوت از دنیا رفت و خیلی زود هم فراموش شد. حتی نمی توان نشانی از آرامگاه وی یافت. اگر خودت ندانی که او و آیت الله شیخ محمد عبایی خراسانی دیگر روحانی شاخص اصلاح طلب و انقلابی، کنار هم و در یکی از حجره های صحن بزرگ حرم حضرت معصومه در قم آرمیده اند، کسی نمی تواند نشانی او را به تو بدهد! (عکس زیر، همان جایی است که دو روحانی برجسته انقلابی دهه های 50 و 60 و اصلاح طلب دهه های 70 و 80 زیر خاک آرمیده اند. هیچ نام و نشانی بر مقبره های آنها دیده نمی شود)
مقبره آیت الله خلخالی
شیخ صادق خلخالی با اینکه منزوی زیست و در خاموشی درگذشت، تأثیرات مهمی در تاریخ معاصر ما گذاشت و به سمبل رادیکالیسم اسلامی بدل شد. او که در جوانی از هواداران نواب صفوی و فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم بود، پس از انقلاب نیز خود را رهبر این گروه اعلام کرد و با انتصابش به به عنوان حاکم شرع دادگاه های انقلاب از سوی بنیانگذار جمهوری اسلامی به اوج شهرت رسید. درباره اعدام های جنجالی و پر سر و صدای وی سخن ها گفته شده و تحلیل ها ابراز شده است، اما کمتر کسی متذکر این نکته مهم می شود که خلخالی هر چه بود و هر چه کرد، فرزند صادق انقلاب 57 بود. خود نیز در مقدمه جلد دوم خاطراتش گفت:«به قول فرانتس فانون، انقلاب فرزندان صادق خود را می خورد، چه برسد به من که نامم صادق است»!
خلخالی فرزند زمانه خود بود و متأثر از رویدادهای پیرامونش. او در سال های نخست دهه شصت خواهان برخورد حذفی شدید با آیت الله سید کاظم شریعتمداری بود و حتی در زیر ورقه اعتراض نمایندگان مجلس اول به کودتای صادق قطب زاده، خواهان اعدام آیت الله شریعتمداری شد و نوشت:« اصل کار، خود شریعتمداری است که باید اعدام شود» (نک به: هاشمی رفسنجانی، پس از بحران، خاطرات سال 61، صفحه 78) و هم او در اواخر عمر، همگام با دیگر دوستان اصلاح طلبش با احترام از مرحوم شریعتمداری در جلد دوم خاطراتش یاد کرد و اجازه نامه های خود از آن مرجع تقلید منتقد را منتشر نمود. (صفحات 62 و 64 این کتاب)
خلخالی در اواخر عمر
این تنها دگرگونی خلخالی نبود. او که بازرگان را به دلیل دست دادن با زنان پرستار مورد نکوهش قرار می داد و می گفت:« من در بیمارستان مهاباد با چشم خود دیدم که آقای بازرگان با دختران نِرس دست می داد.» (جلد اول خاطرات خلخالی، ص 176) در سال های آخر عمرش هم فتوای خود درباره حرمت مصافحه با زن نامحرم را تعدیل کرد و هم به ثناگویی از مهندس بازرگان پرداخت و در تشییع جنازه وی گریست.
با این حال او خلخالی باقی ماند و هیچ گاه از رادیکالیسم منحصر به فرد خویش دست نشست. دوست داشت که در عین اقتدار و قاطعیت، هنردوست و روشنفکر هم شناخته شود. کتاب هایی درباره هنر نوشت و درباره امور غیر مربوط به صنف خود نیز قلم فرسایی کرد. در دهه هفتاد شمسی به یک روحانی معترض و منتقد بدل شد و نامه های سرگشاده متعددی به سران نظام نوشت. رد صلاحیت وی در انتخابات دوره دوم خبرگان رهبری در سال 69 به دلیل عدم صلاحیت اخلاقی و علمی سبب شد که وی 14 سال پایانی عمر خود را در قامت اپوزیسیون طی کند. وی پس از درگذشت مرحوم آیت الله اراکی از مردم خواست که مقلد آیت الله منتظری شوند و خود نیز تا پایان عمر از مدافعان و همراهان آیت الله منتظری باقی ماند.
خلخالی را می شود از خلال خاطراتش به خوبی شناخت. اگرچه بیشتر خاطراه نویسی ها تبرئه ای است برای گوینده خاطرات و خاطرات خلخالی هم بری از این نقص نیست، اما صداقت ذاتی شیخ صادق خلخالی سبب شده که این کتاب بتواند بیانگر حقیقی شخصیت و عقاید او باشد. با این حال نباید غافل شد که این صداقت ذاتی به معنی تأیید همه ادعاها و تحلیل های خلخالی نیست. برخی از مدعیات وی در این کتاب خالی از قوت به نظر می رسد و نمی توان به آنها تمسک کرد. اتهاماتی که وی به برخی از اشخاص حقیقی و حقوقی وارد کرده است، در زمان انتشار خاطرات در روزنامه سلام هم خبرساز شد و تکذیبیه های متعددی به همراه داشت که به ضمیمه خاطرات وی منتشر شده است.
با این وجود نمی توان خلخالی را متهم به دروغگویی کرد. وی همانند بسیاری دیگر از تحلیلگران، عقیده خود را در خبررسانی هایش دخالت داده و چنین نتایجی را گرفته است. ولی به هرحال به نظر می رسد که برای شناخت ابعاد پیچیده انقلاب اسلامی مطالعه خاطرات خلخالی لازم به نظر می رسد. او از معدود روحانیون وفادار و شیفته امام خمینی بود که تا واپسین لحظه های زندگی اش این خصیصه را حفظ کرد و در سراسر خاطراتش چنین خصلتی موج می زند و سایه عشق او به امام در همه تحلیل هایش حس می شود.
خلخالی مظهر تام و کامل تضاد تاریخی و فکری ما بود. او جمع اضداد و نواقض شمرده می شد و بدون شناخت چند و چون این ویژگی، تحلیل شخصیت وی ممکن نیست. دوستان اصلاح طلبش سعی فراوانی کردند که تناقضات عملی و نظری خلخالی را برای هوادارانشان حل کنند، ولی توفیق چندانی نیافتند و ترجیح دادند که باز هم سکوت کنند. چرا که این شیخ کوتاه قد جسور، سمبل تمام قد ما بخشی از هویت ما ایرانی هاست و داستان ما را به تصویر کشیده است.
حداقل او صداقت این را داشت که پای همه کارهایش بایستد و همواره مسؤولیت آنها را بر عهده بگیرد. او به درستی فرزند صادق یک انقلاب بزرگ بود با همه مختصات و ویژگی هایش. هنوز هم کم نمی شنویم که مردم می گویند مثلاً برای حل فلان معضل، نیاز به یک خلخالی دیگر داریم.
شاید این سخن در زمانه ما از جهاتی چندان بیراه نباشد. ما به خلخالی نیاز داریم، اما نه به جنبه های منفی او. بلکه به قاطعیت، جسارت، صداقت و اصولگرایی او به شدت محتاجیم. نبود یا کمبود چنین ویژگی هایی در جامعه کنونی ماست که نیاز به خلخالی را در ضمیر ناخودآگاه بخشی از مردم ما زنده نگه داشته است.
حجت الاسلام علی اشرف فتحی
چه کسی باور می کرد که شیخ صادق خلخالی با آن سابقه جنجالی و پر حرف و حدیث اش در اواخر عمر خود از صدام دفاع کند و بگوید که حاضر به محاکمه وی نخواهد بود؟! خلخالی که شش سال پیش در چنین روزهایی به مناسبت سالگرد انقلاب با روزنامه اعتماد گفتگو می کرد، صراحتاً زبان به تمجید از صدام حسین گشود و او را به دلیل تقابلش با آمریکایی ها مستحق محاکمه و اعدام ندانست. پیرمرد اما در همان روزها بار دیگر به دفاع از احکام اعدامش پرداخت و گفت که از صدها حکم اعدامی که صادر کرده پشیمان نیست و تازه معتقد است که نتوانسته خیلی ها را بکشد.
پیرمرد را در سال های پایانی عمرش چند بار دیدم. او هر بار شکسته تر و فرتوت تر از قبل می شد. پارکینسون امانش را بریده بود و تنهایی سال های پایانی عمرش مشهود بود. نه می توانست با اصولگرایان کنار بیاید و نه می توانست حمایتش از اصلاح طلبان هم جناح و هم حزب خود را علناً نشان دهد. برای همین ترجیح می داد که چندان رسانه ای نشود. هر بار که سخن می گفت ناخودآگاه مجبور به دفاع از اقدامات رادیکال خود در اول انقلاب می شد و همین نکته برای دوستان اصلاح طلبش پاشنه آشیل و نقطه ضعف بزرگی شمرده می شد. حتی زمانی که در پیدا و پنهان از مواضع جنجالی آیت الله مصباح یزدی در سال های نخست حاکمیت اصلاح طلبان انتقاد می کرد، ناخواسته آن انتقادات متوجه خود وی نیز می شد و باز هم سکوت را شایسته تر می دید.
حمایت های بی دریغ وی از آیت الله منتظری نیز سودی به حالش نداشت و شرکت روزانه او در نماز جماعت دفتر آیت الله منتظری کسی را به او خوش بین نکرد. اگرچه اصلاح طلبان همفکر او نتوانستند پس از مرگش او را تنها بگذارند و برای بزرگداشت وی سنگ تمام گذاشتند، اما کسی باور نکرد که خلخالی از سران اصلاح طلبان شده است. نامه های سرگشاده معترضانه او در دوره انزوایش در قم هیچ انعکاس خاصی نمی یافت و این مرد جنجالی دهه نخست انقلاب در تنهایی، انزوا و سکوت از دنیا رفت و خیلی زود هم فراموش شد. حتی نمی توان نشانی از آرامگاه وی یافت. اگر خودت ندانی که او و آیت الله شیخ محمد عبایی خراسانی دیگر روحانی شاخص اصلاح طلب و انقلابی، کنار هم و در یکی از حجره های صحن بزرگ حرم حضرت معصومه در قم آرمیده اند، کسی نمی تواند نشانی او را به تو بدهد! (عکس زیر، همان جایی است که دو روحانی برجسته انقلابی دهه های 50 و 60 و اصلاح طلب دهه های 70 و 80 زیر خاک آرمیده اند. هیچ نام و نشانی بر مقبره های آنها دیده نمی شود)
پیرمرد را در سال های پایانی عمرش چند بار دیدم. او هر بار شکسته تر و فرتوت تر از قبل می شد. پارکینسون امانش را بریده بود و تنهایی سال های پایانی عمرش مشهود بود. نه می توانست با اصولگرایان کنار بیاید و نه می توانست حمایتش از اصلاح طلبان هم جناح و هم حزب خود را علناً نشان دهد. برای همین ترجیح می داد که چندان رسانه ای نشود. هر بار که سخن می گفت ناخودآگاه مجبور به دفاع از اقدامات رادیکال خود در اول انقلاب می شد و همین نکته برای دوستان اصلاح طلبش پاشنه آشیل و نقطه ضعف بزرگی شمرده می شد. حتی زمانی که در پیدا و پنهان از مواضع جنجالی آیت الله مصباح یزدی در سال های نخست حاکمیت اصلاح طلبان انتقاد می کرد، ناخواسته آن انتقادات متوجه خود وی نیز می شد و باز هم سکوت را شایسته تر می دید.
حمایت های بی دریغ وی از آیت الله منتظری نیز سودی به حالش نداشت و شرکت روزانه او در نماز جماعت دفتر آیت الله منتظری کسی را به او خوش بین نکرد. اگرچه اصلاح طلبان همفکر او نتوانستند پس از مرگش او را تنها بگذارند و برای بزرگداشت وی سنگ تمام گذاشتند، اما کسی باور نکرد که خلخالی از سران اصلاح طلبان شده است. نامه های سرگشاده معترضانه او در دوره انزوایش در قم هیچ انعکاس خاصی نمی یافت و این مرد جنجالی دهه نخست انقلاب در تنهایی، انزوا و سکوت از دنیا رفت و خیلی زود هم فراموش شد. حتی نمی توان نشانی از آرامگاه وی یافت. اگر خودت ندانی که او و آیت الله شیخ محمد عبایی خراسانی دیگر روحانی شاخص اصلاح طلب و انقلابی، کنار هم و در یکی از حجره های صحن بزرگ حرم حضرت معصومه در قم آرمیده اند، کسی نمی تواند نشانی او را به تو بدهد! (عکس زیر، همان جایی است که دو روحانی برجسته انقلابی دهه های 50 و 60 و اصلاح طلب دهه های 70 و 80 زیر خاک آرمیده اند. هیچ نام و نشانی بر مقبره های آنها دیده نمی شود)
مقبره آیت الله خلخالی
شیخ صادق خلخالی با اینکه منزوی زیست و در خاموشی درگذشت، تأثیرات مهمی در تاریخ معاصر ما گذاشت و به سمبل رادیکالیسم اسلامی بدل شد. او که در جوانی از هواداران نواب صفوی و فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم بود، پس از انقلاب نیز خود را رهبر این گروه اعلام کرد و با انتصابش به به عنوان حاکم شرع دادگاه های انقلاب از سوی بنیانگذار جمهوری اسلامی به اوج شهرت رسید. درباره اعدام های جنجالی و پر سر و صدای وی سخن ها گفته شده و تحلیل ها ابراز شده است، اما کمتر کسی متذکر این نکته مهم می شود که خلخالی هر چه بود و هر چه کرد، فرزند صادق انقلاب 57 بود. خود نیز در مقدمه جلد دوم خاطراتش گفت:«به قول فرانتس فانون، انقلاب فرزندان صادق خود را می خورد، چه برسد به من که نامم صادق است»!
خلخالی فرزند زمانه خود بود و متأثر از رویدادهای پیرامونش. او در سال های نخست دهه شصت خواهان برخورد حذفی شدید با آیت الله سید کاظم شریعتمداری بود و حتی در زیر ورقه اعتراض نمایندگان مجلس اول به کودتای صادق قطب زاده، خواهان اعدام آیت الله شریعتمداری شد و نوشت:« اصل کار، خود شریعتمداری است که باید اعدام شود» (نک به: هاشمی رفسنجانی، پس از بحران، خاطرات سال 61، صفحه 78) و هم او در اواخر عمر، همگام با دیگر دوستان اصلاح طلبش با احترام از مرحوم شریعتمداری در جلد دوم خاطراتش یاد کرد و اجازه نامه های خود از آن مرجع تقلید منتقد را منتشر نمود. (صفحات 62 و 64 این کتاب)
خلخالی در اواخر عمر
این تنها دگرگونی خلخالی نبود. او که بازرگان را به دلیل دست دادن با زنان پرستار مورد نکوهش قرار می داد و می گفت:« من در بیمارستان مهاباد با چشم خود دیدم که آقای بازرگان با دختران نِرس دست می داد.» (جلد اول خاطرات خلخالی، ص 176) در سال های آخر عمرش هم فتوای خود درباره حرمت مصافحه با زن نامحرم را تعدیل کرد و هم به ثناگویی از مهندس بازرگان پرداخت و در تشییع جنازه وی گریست.
با این حال او خلخالی باقی ماند و هیچ گاه از رادیکالیسم منحصر به فرد خویش دست نشست. دوست داشت که در عین اقتدار و قاطعیت، هنردوست و روشنفکر هم شناخته شود. کتاب هایی درباره هنر نوشت و درباره امور غیر مربوط به صنف خود نیز قلم فرسایی کرد. در دهه هفتاد شمسی به یک روحانی معترض و منتقد بدل شد و نامه های سرگشاده متعددی به سران نظام نوشت. رد صلاحیت وی در انتخابات دوره دوم خبرگان رهبری در سال 69 به دلیل عدم صلاحیت اخلاقی و علمی سبب شد که وی 14 سال پایانی عمر خود را در قامت اپوزیسیون طی کند. وی پس از درگذشت مرحوم آیت الله اراکی از مردم خواست که مقلد آیت الله منتظری شوند و خود نیز تا پایان عمر از مدافعان و همراهان آیت الله منتظری باقی ماند.
خلخالی را می شود از خلال خاطراتش به خوبی شناخت. اگرچه بیشتر خاطراه نویسی ها تبرئه ای است برای گوینده خاطرات و خاطرات خلخالی هم بری از این نقص نیست، اما صداقت ذاتی شیخ صادق خلخالی سبب شده که این کتاب بتواند بیانگر حقیقی شخصیت و عقاید او باشد. با این حال نباید غافل شد که این صداقت ذاتی به معنی تأیید همه ادعاها و تحلیل های خلخالی نیست. برخی از مدعیات وی در این کتاب خالی از قوت به نظر می رسد و نمی توان به آنها تمسک کرد. اتهاماتی که وی به برخی از اشخاص حقیقی و حقوقی وارد کرده است، در زمان انتشار خاطرات در روزنامه سلام هم خبرساز شد و تکذیبیه های متعددی به همراه داشت که به ضمیمه خاطرات وی منتشر شده است.
با این وجود نمی توان خلخالی را متهم به دروغگویی کرد. وی همانند بسیاری دیگر از تحلیلگران، عقیده خود را در خبررسانی هایش دخالت داده و چنین نتایجی را گرفته است. ولی به هرحال به نظر می رسد که برای شناخت ابعاد پیچیده انقلاب اسلامی مطالعه خاطرات خلخالی لازم به نظر می رسد. او از معدود روحانیون وفادار و شیفته امام خمینی بود که تا واپسین لحظه های زندگی اش این خصیصه را حفظ کرد و در سراسر خاطراتش چنین خصلتی موج می زند و سایه عشق او به امام در همه تحلیل هایش حس می شود.
خلخالی مظهر تام و کامل تضاد تاریخی و فکری ما بود. او جمع اضداد و نواقض شمرده می شد و بدون شناخت چند و چون این ویژگی، تحلیل شخصیت وی ممکن نیست. دوستان اصلاح طلبش سعی فراوانی کردند که تناقضات عملی و نظری خلخالی را برای هوادارانشان حل کنند، ولی توفیق چندانی نیافتند و ترجیح دادند که باز هم سکوت کنند. چرا که این شیخ کوتاه قد جسور، سمبل تمام قد ما بخشی از هویت ما ایرانی هاست و داستان ما را به تصویر کشیده است.
حداقل او صداقت این را داشت که پای همه کارهایش بایستد و همواره مسؤولیت آنها را بر عهده بگیرد. او به درستی فرزند صادق یک انقلاب بزرگ بود با همه مختصات و ویژگی هایش. هنوز هم کم نمی شنویم که مردم می گویند مثلاً برای حل فلان معضل، نیاز به یک خلخالی دیگر داریم.
شاید این سخن در زمانه ما از جهاتی چندان بیراه نباشد. ما به خلخالی نیاز داریم، اما نه به جنبه های منفی او. بلکه به قاطعیت، جسارت، صداقت و اصولگرایی او به شدت محتاجیم. نبود یا کمبود چنین ویژگی هایی در جامعه کنونی ماست که نیاز به خلخالی را در ضمیر ناخودآگاه بخشی از مردم ما زنده نگه داشته است.
حجت الاسلام علی اشرف فتحی
با عرض سلام و ادب . امیدوارم شما هم مثل ایشون یک جانبه گرا نباشید و این خاطره رو ثبت کنین ... بنده از اهالی خوزستان هستم . یا تشکر از نویسنده این مطلب جهت اطلاع شما باید بگم که این آقایی که شما ازش نوشتین. افراد زیادی رو بدون دلیل قطعی و اثبات تهمت وارده به اونها و با تهمت بی جای خیانت و جاسوسی و یا همکاری با دشمن اعدام کرد . خوزستانی های پا به سن گذاشته هنوزم که هنوزه وقتی اسم این شخص رو میشنوند از تمام دل اون رو نبخشیدندو هر بار لعن و نفرین میکنند . پدر مرحوم بنده در یکی از روزهای جنگ تحمیلی که جهت آوردن مقداری از اسباب خانگی ضروری و مورد نیاز خانواده جنگ زده خود به خرمشهر وخانه ی مخروبه اش در این شهر عزیمت کرده بود در راه برگشت توسط بچه های سپاه در حالی که با مجوز و اتومبیل شرکت نفت و با وجود داشتن مدارک شناسایی شخصی و مدارک شرکت نفت دستگیر شد ، به گفته پدر مرحومم بهمراه جمع زیادی از جوونای خوزستانی دیگه او رو به زندان شیراز انتقال میدن و مقداری هم از جوونا رو بعلت کمبود جا در اتوبوس در خوزستان نگه میدارن که ظاهرا بعد از 20 دقیقه از ترک محل، همین شخص خلخالی سر میرسه و با تشکیل دادگاه یکطرفه و ناعادلانه و بدون دادن اجازه دفاع به جوونای که در خوزستان باقی مونده بودند اونها رو اعدام میکنه ... و پدر مرحومم بعد از گذشت شش ماه حبس با تحمل شکنجه ها و فشار روحی شدید در زندان بدون اینکه جرمش ثابت بشه اون رو آزاد کردند و این خاطره از این شخص که خون خیلی از جوونای که بی گناه در دوره ایشون اعدان شدند و به گردن ایشون هست قطره ای بود از دریایی بزرگ جنایات ایشون ....
شما بکشید اگر به حق بود که هیچ و اگر به حق نبود مقتول می رود به بهشت....!
ضمن سلام به نظر میرسد آقای خلخالی هم مانند بسیاری انسانهای دیگر نه سفید بود نه سیاه بلکه دارای نقاط ضعف وقوت بوده که هنگام معرفی باید همه جانبه مورد مداقه قرار بگیرد
با عرض سلام
آقای خلخالی حکم اعدام هرمز گرجی بیانی دبیر فیزیک دبیرستانهای کرمانشاه را در تاریخ ۲۸ مرداد ۵۸ صادر کردند و این حکم همان روز به مرحله اجرا در آمد. اتهامی که به ایشان زده شد شرکت در درگیریهای شهر پاوه بود.
آقای گرجی بیانی هیچ ارتباطی با درگیریهای کردستان نداشتند و ایشان احتمالا قربانی بدگوییهای حسودان و بدخواهان شدند. گرجی بیانی انسانی شریف و بی آزار بود که بر اثر شکنجههای زندان در زمان شاه بیمار و رنجور بوده و اصلا تمایل و توانایی شرکت در اقدام مسلحانه را نداشتند. خداوند از خون بیگناهان نمیگذرد.
مگر مي شود خداوند از گناهان اين مرد كه خيليها را بيگناه ولي با حسن نيت كشت بگذرد؟