بازيگري كه ۳ بار با غول سرطان جنگيده است
پارسینه: حسين محب اهري، بازيگر و نويسنده مجموعه هاي محبوبي از جمله محله بهداشت، محله برو بيا، چاق و لاغر و قلقلک... بوده است
نوجوانان دهه 60 و ميانسالان امروز شايد بيشتر از هر گروه سني ديگري با او خاطره داشته باشند. حسين محب اهري، بازيگر و نويسنده مجموعه هاي محبوبي از جمله محله بهداشت، محله برو بيا، چاق و لاغر و قلقلک بوده است و البته در کارهاي فاخري همچون «مختارنامه» و «تبريز در مه» هم نقش آفريني کرده است. در حوزه سينما و تئاتر هم او بسيار پرکار بوده است و اين روزها فيلم «فرزند چهارم» را در اکران سينماها دارد؛ اما آنچه باعث شد ما امروز پاي صحبت هاي او بنشينيم در کنار همه کارنامه هنريش، نقش آفريني اش در زندگي واقعي به عنوان يک قهرمان در مبارزه با بيماري هولناک و سهمگين سرطان است. او تا به امروز سه بار اين بيماري را شکست داده است و اين روزها هم دور تازه شيمي درماني اش را مي گذراند و قطعا خواندن اين گفت وگو و خاطرات محب اهري در مبارزه با بيماري براي همه کساني که به نوعي با برخي بيماري هاي دشوار دست به گريبان هستند، مي تواند جالب و تامل برانگيز باشد.
آقاي محب اهري خيلي دوست داشتم اين گفت وگو را با پرسش ديگري آغاز کنم، مثلابپرسم نقش تان در فيلم «فرزند چهارم» چگونه شکل گرفت يا درباره يکي، دو نمايش که اين روزها در حال تمرينش هستيد بپرسم، ولي مي خواهم اين گفت وگو را خيلي خودماني آغاز کنم، مثل عيادت يک دوست از دوست ديگر. حسين آقاي محب اهري که در خاطرات کودکي نسل ما سهم بسياري داريد، حال تان چطور است؟
(مي خندد)، اکنون که به روزنامه شما آمدهام، در حال گذراندن مراحل شيمي درماني هستم و اين بار سوم است که من با اين بيماري يعني سرطان روبه رو شده ام.- دوبار جراحي کردهام. در گذشته، دو تا شش ماه شيمي درماني کردم. توي ده سال گذشته اين بار سوم است که به سراغم مي آيد و اکنون در اواخر دوره درمان هستم وآخر مهر بايد بروم براي آزمايش ها و اسکن هاي مختلف که ببينيم اين شيمي درماني چه جوابي به من داده است.
فکر کنم ذهن تان هم بيشتر درگير همين موضوع است تا سينما و...؟
اتفاقا برعکس، اصلابه اين قضيه فکر نمي کنم. هر چه مقدر باشد همان مي شود. اصلاگله اي ندارم. درد را تحمل مي کنم. آدمي هستم که با درد خيلي کنار مي آيم. مثلادر صحنه تئاتر يک بار وقتي وارد صحنه شدم پوتينم سوراخ بود و ميخ بزرگي به پايم فرو رفت تا پايان صحنه هيچ عکس العملي نشان ندادم. وقتي از صحنه خارج شدم، پايم تقريبا تکه تکه شده بود. تحملم نسبت به درد بالاست. من از اسفند تا خرداد سال گذشته آرزوي دو ساعت خواب داشتم. روز دوم سوم شيمي درمانيم بود که آرام آرام ديگر خوابم مي برد. پزشک از وضعم به ظاهر راضي است و به نظرش مي رسد اين درمان موثر است تا ببينيم چه اتفاقي خواهد افتاد. در سخت ترين شرايط با همه شوخي مي کنم، در گذشته و دفعه قبل که مي رفتم شيمي درماني با بيماران شوخي مي کردم. دکتر مي گفت زياد بيا اينجا چون بيماران به روحيه احتياج دارند. يک بار يکي از اين بيماران گفت آقا دلت خوش است. ما مريضيم. مثل اين که نمي بيني. گفتم ببخشيد خانم بعد از شما نوبت من است. من بايد شيمي درماني کنم، اتفاقا دوز درمانم هم بيشتر از شماست. شما فکر نکنيد بنده آمدهام سر به سر شما بگذارم و دور هم بخنديم نه، من خودم هم يکي مثل شما
هستم.
داخل بيمارستان براي بيماران ديگر کتاب مي برم و مي خوانم، با اين بيمار و آن همراه مريض سر به سر مي گذارم، با همه شوخي مي کنم، به اين و آن تلفن مي زنم. تقليد صدا مي کنم، اذيتشان مي کنم.
راستش را بخواهيد مساله مهم تر و غم اصلي من به خودم مربوط نمي شود. براي من غمگيني بيشتر به دليل مرگ مادرم بوده است. درگذشت او برايم واقعا تلخ بود.
به نوعي قهرمان مبارزه با سرطان شده ايد.
دفعه هاي قبل توده سرطاني يک مورد بود. اين بار هر دو ريه، گردن و در شکم من هستند. اين بار چهارتايي حمله کرده اند و من با آنها مدارا مي کنم. برايشان گوشه اي پيدا مي کنم که بنشينند نان و ماستشان را بخورند و زياد درگير من نشوند. وقتي براي اسکن رفته بودم، اول فکر کردم همان يک مورد است، بعد دکتري که اسکن مي کرد، آمد به من گفت آقاي محب اهري مسائلي هم اينجاست. گفتم چه مسائلي، گفت اينجاها اين توده ها هست. گفتم واي چقدر مهمان داريم. مهمان ناخوانده اند. آمده اند ديگر، چه مي شود کرد! بايد مدارا کرد. من زندگيم را در لحظه مي گذرانم در نتيجه خودم را از چيزي طلبکار نمي دانم. مي گويم زندگي مثل فوتبالي است که 90 دقيقه بازي کرديم و حالاداور مي خواهد چند دقيقه وقت اضافه بگيرد؛ چقدر خوب! 90 دقيقه را بايد تمام شده حساب کرد اکنون بقيه اش جزو شانس هاست. به قول ابن سينا بهتر است به پهناي زندگي فکر کنيم تا به طولش!
در مصاحبه اي گفته بوديد به محض آشنايي با تئاتر دريافتيد تنها کاري که از عهده اش برمي آيم، همين بازيگري است، عملي روي گردن خود داشته ايد (جايي که تمام اعصاب از آنجا مي گذرد)، نترسيديد به هوش بياييد، اعصاب صورتتان فلج شده باشد و در آن صورت بازيگري را از دست بدهيد؟
اتفاقا دکتر گفت بايد خيلي مراقب باشيم. گفتم بيشتر شما بايد مراقب باشيد! خاطره اي جالب بگويم از اولين جراحيم. بيمارستان خوابيده بودم. شب بود. طرف هاي صبح عمل داشتم. اتاق دوتا تخت داشت. يک تخت خالي بود. حدود ساعت 12 شب بيماري را آوردند و خواباندند. يکي از پرستاراني که داشت منتقلش مي کرد به من گفت ببينيد اصلاترس ندارد. ايشان هم عمل کردند. او را دراز کردند و پرستارها که داشتند مي رفتند او برگشت و يک نگاه به طرف من کرد و شروع کردم درباره زندگي صحبت کردن که زندگي چه زيبا، قشنگ و دوست داشتني است و من عاشق زندگي هستم. بزودي حالتان خوب مي شود. يک ربعي درباره زندگي سخنراني کردم. بعد پرستارها آمدند سر بزنند، گفتند واي اين که مرده است؛ يعني تقريبا آن برگشت به سمت من آخرين حرکتش بود. ساعت حدود يک بود و من ساعت 6 بايد مي رفتم براي اتاق عمل. باور بفرماييد اصلاذهنم مغشوش نشد. داشتم فکر مي کردم يک درصد از اين بيماري جان سالم به در مي برند و من بايد آن يک درصد باشم و مبارزه کنم!
يعني مي خواهيد بگوييد همواره خوشبين بوده ايد و هرگز نگران نشده ايد که بيماري و عوارض درمانش مانع از کار کردنتان شود؟
ممکن است بازي نکنم، ولي به هر حال نقش هايي هست از آدم هاي مريض احوال که مي توانم آنها را بازي کنم. به اضافه اين که خب توي اين مدت نوشتن هم هست مثلااگر نمي توانم خودم بنويسم به کسي مي گويم بيايد برايم بنويسد. به نظر من زنده بودن در هر شرايطي اصلاقابل مقايسه با نبودن نيست، بودن مهم ترين اصل زندگي است. شما تا آخرين لحظه اي که نفس مي کشيد بايد از امکاناتتان استفاده کنيد. يک دست نيست با دستي ديگر، دو دست نيست با پا، من آقايي را مي شناسم روي ويلچر مي نشيند، فقط يک دست دارد در جنگ دوپا و يک دستش را از دست داده است. اين آدم هميشه مي خندد. گاهي اوقات که کمي احساس ياس مي کنم، مي روم و او را از دور مي بينم. مي بينم همچنان خندان است. زنده بودن خوب است حتي فقط نفس کشيدن!
در تمام روزهاي سخت بيماري، در فراز و فرودها، مداوا، درمان، چه انگيزه اي ياريتان کرد؟ چه چيز زندگي به شما براي رهايي از بند بيماري و ادامه حيات نيرو مي داد؟
لذت بردن از يک نگاه و حتي شنيدن صدا، صداي پرنده، ديدن درخت، گل، آدم ها، پيرمردها، پيرزن ها، حس نسيم، اينها چيزهايي است که طبيعت گذاشته است و ما به آن فکر نمي کنيم، خيلي مهم است. دومين کار، فکر کردن است. تخيل کردن براي هنرمند اصل است. تخيل دست خودمان است. مي توانيم چيز زيبا بسازيم. اگر چيزي به نظرت خوب نيست، هواي آلوده است. اگر کاري از دستمان برنمي آيد، در تخيلمان هوا را صاف کنيم. تخيل از امتيازات آدم ها بويژه کساني است که کار هنري مي کنند. خوشبختانه آدم هايي که کار هنري مي کنند، تخيلشان قوي تر است. اين قدرت تخيل، بهشان اجازه مي دهد سياهي را تبديل به سپيدي کنند. اين چيزي است که در من زياد است. در بدترين شرايط در لحظاتي که عصبانيتم زياد است، آن جهان بسامان را در ذهنم مي سازم.
حمايت و کمک نهادهاي فرهنگي و درماني در زمان ناخوشيتان به چه گونه بود؟
خب چه بخواهيم و چه نخواهيم درمان سرطان مخارج بالايي دارد. جسته گريخته گهگاه دوستان در مرکز هنرهاي نمايشي يا بنياد فارابي کمک هايي کرده اند که ازشان متشکرم. خوشبختانه آقاي ضرغامي بعد از اطلاع از بيماري من دستور مناسبي دادند. وزارت ارشاد هم دستور مستقيم به معاونت دارو و بهداشت داد. به اضافه مبلغي که گرچه خيلي کم است ولي باعث لطف است که از زمان بازگشت دوم بيماري يکسال است تلويزيون پرداخت مي کند و دستشان هم درد نکند.
البته دهم دي پرداخت اين مبلغ تمام مي شود، ولي همه اين مدت باز جاي تشکر دارد. به هر حال تقريبا نصف بيشتر درآمدم صرف مخارج دارويي و درمانم ميشود. ضمنا بيمه من از خانه تئاتر نيمي از مخارج بيمارستانم را پرداخت مي کند. يکبار نيمي از هزينه اسکنم را که مشمول بيمه نيست بنياد بيماري هاي خاص پرداخت که دستشان درد نکند. فردا چه پيش خواهد آمد مهم نيست، اکنون خدا را شکر مشکلي در پرداخت ها ندارم.
از اين موضوع بهنظرم بگذريم. اين روزها فيلم فرزند چهارم با بازي شما روزهاي پاياني اکران را مي گذراند. اين فيلم و همکاري دوباره تان با وحيد موسائيان را چطور ارزيابي مي کنيد.
اولين تجربه بازيگري من با آقاي موسائيان برمي گردد به سه سال پيش يعني فيلم «گلچهره» که پيشنهاد شد نقش رئيس طالبان را در فيلمشان بازي کنم. زمان مونتاژ و اکران فيلم آقاي موسائيان درباره فيلم فرزند چهارم صحبت کردند و حتي اسم شخصيت را محب گذاشتند. من خيلي خوشحال شدم از اين پيشنهاد. هم به دليل تجربه اي که با آقاي موسائيان در کار گلچهره به وجود آمده بود، هم اين که باز نقش متفاوتي بود و مورد خيلي مهم ديگر، تجربه ايفاي نقشي در يک کشور ديگر بود، آن هم آفريقا که خيلي کم درباره اش آشنايي داريم و بيشتر شنيده ها و ديده هايي از تلويزيون است.
اما متاسفانه مشکلات باعث شد يکي دو سکانس از شخصيت محب را به دليل شرايط سخت نتوانيم بگيريم و واقعا دشواري هاي بسياري داشتيم. اين باعث شد از نظر من شخصيت منسجم به نظر نرسد. مقامات آنجا مدام هشدار مي دادند نيم ساعت ديگر چه خواهد شد، يک ساعت ديگر چه خواهد شد و دشواري هايي که بعدا پيش آمد مثل سقوط هواپيماي آقاي موسائيان و فيلمبردار آقاي قاسمي. خب همه اينها باز يک تجربه ديگري بود که خيلي فضاها را براي سينماي ايران باز کرد. رفتن به آفريقا آن هم سومالي، هنوز هيچ فيلمسازي آنجا فيلم نساخته است. فيلم خبري چرا، ولي فيلم سينمايي هرگز. بيشتر در لوکيشن هايي مثل مراکش کار کرده اند.
شما در اين فيلم نقش يک سوماليايي را ايفا مي کنيد. کمي از نقش محب برايمان بگوييد.
نقش من نقش يک زنگباري است که در سومالي زندگي و دقيقا در قلب آفريقا کار مي کند. اينجا تاجر است و جدش متعلق به دوراني است که بين ايران و آفريقا ارتباط تجاري وجود داشت تقريبا زمان صفويه.
براي پرداخت اين شخصيت خيلي تلاش کردم. مي خواستم به زبان سواحيلي صحبت کنم، چندتا کلمه اي هم به کار بردم، ولي آقاي موسائيان نظرشان اين بود که فارسي حرف بزنم، ولي فارسي کسي که سال هاست آنجاست، يعني فارسي را با سواحيلي قاطي کرديم؛ فارسي سواحيلي. به نظر من تجربه خوبي بود.
کارنامه کاريتان بسيار متنوع است. شما هم تجربه بازيگري داريد، هم کارگرداني و هم نويسندگي. در برنامه هاي آموزشي، کمدي، ژانر کودک، سريال، فيلم سينمايي، تئاتر و تله تئاتر. با اين مقدمه آيا مي توان گفت حسين محب اهري تنها خواهان حضور پويا در هر يک از عرصه هاي هنر و رسانه است يا اين گوناگوني تجربيات حرفها يتان از جاي ديگري سرچشمه مي گيرد؟
به هر حال بازيگري، بازيگري است فقط يک موقع در مديوم تئاتر است، يک موقع سينما و گاهي تلويزيون. درباره نويسندگي هم بايد بگويم وقتي هنرپيشه اي کار بازيگري مي کند، پس از چندبار کار کردن و تسلط پيدا کردن بر فيلمنامه هاي مختلف، نکات و موضوعي به ذهنش مي آيد که به نظرش بايد آن را بنويسد. اين گونه است که برخي هنرپيشگان، نمايشنامه نويسي يا فيلمنامه نويسي مي کنند. بازيگر در کارش احساس مي کند چيزهايي را حالاخودش مي خواهد انجام بدهد، يعني يک نقطه نظرهاي خاصي دارد. يک چيز تازه اي را مي خواهد روي صحنه ببرد که خودش بايد دست به قلم شود. به نظرم بازي در تئاتر يا نويسندگي در تئاتر يا کارگرداني همه اين موارد همسايه هاي خيلي نزديکي به هم هستند که از ايوان هايشان همديگر را مي بينند. بيشتر دوستان بازيگر ما هم مي نويسند و هم در تلويزيون کار مي کنند يا دوست دارند بازي کنند يا فرصتش پيش نيامده است.
شما با کارگردانان زن سرشناسي چون رخشان بني اعتماد، پوران درخشنده، تهمينه ميلاني، پري صابري و ... همکاري داشته ايد. زنان هنرمند ايراني را در عرصه کارگرداني چطور يافتيد؟
من فکر مي کنم در صنف فيلمسازي و نمايشنامه نويسي چه صحنه، چه تئاتر و چه سينما در کمتر کشوري به اندازه ما زن ها فعال باشند. ما فيلمسازان زني داريم که درجه يک هستند؛ خانم بني اعتماد، خانم درخشنده، خانم حکمت. در تئاترهم زياد داريم زناني که بسيار فعالند و بسيار خوب کار مي کنند مثل خانم مريم کاظمي. سال 62 سريال شسته رفته و بسيار خوبي بود از خانم مينا تقوي. نمي دانم چرا ديگر کار نکردند. شانس آوردم که توانستم با خانم بني اعتماد، خانم درخشنده و خانم ميلاني کار کنم.
از طرف ديگر در آثار کارگردانان نام آوري از جمله بهرام بيضايي و بهروز افخمي نقش هايي داشته ايد. آيا از آن بازيگراني هستيد که نقش آفريني هرچند کوتاه در فيلم هاي ارزشمند را به بازي در ديگر آثار ترجيح مي دهيد؟
من به عنوان بازيگر اگر فرصت داشته باشم، حتي در نقش هايي که علاقه ندارم، کار مي کنم؛ چون در آنها هم باز چيزهايي براي تجربه و آموختن هست. من همانقدر که براي فيلمسازان ناشناخته يا فيلمنامه متوسط و حتي ضعيف انرژي مي گذارم، همانقدر براي کار با کارگردانان شاخص مايه مي گذارم. در کار با کارگردانان حرفه اي انگار در مسير اتوبان هستيد، سريع پيش مي رويد، هم متن کمک مي کند و هم کارگردان. بازي در فيلم کارگرداني که اولين کارش هست هنوز وارد نيست يا فيلمنامه ضعف هايي دارد، آدم انگار در جاده خاکي است که سرعتش کم است. مثلاآقاي بيضايي، کارگرداني است که همه چيز برايش روشن است. بازيگري که انتخاب مي کند براساس همان چيزي است که مي خواهد. خب تمام سعي من هم مي شد در آن جهت که ايشان مي خواستند و در اين گونه موارد وقتي من به کارگردانم اعتماد داشته باشم، سعي مي کنم خمير مجسمه باشم و تا آنجا که ممکن است اين خمير هم شل باشد که کارگردان آن چيزي که مي خواهد کار کند، شکل بدهد و بعد به جايي که رسيد سريعا خشک بشود و همان شکل که مي خواهد بماند؛ ولي به هر حال در کل هيچ کاري نيست که بگويم خب اين کارگردانش ناشناس است، تازه آمده يا بر فيلمنامه
اش عيب بگذارم. من مدام به نقش فکر مي کنم.
بسياري از مردم شما را با برنامه هاي کودک دهه 60 به ياد مي آورند. دوست نداريد دوباره به توليد برنامه کودک و نوجوان بپردازيد؟
چرا من اتفاقا خيلي کار مي کنم، مثلااکنون براي تئاتر دو نمايش داريم که يکي براي بچه هاست و آماده آمدن روي صحنه. سال هاي 68 که جنگ داشتيم و بمباران بود، در سريال شاگرد اولي ها به کارگرداني آقاي لطفي من نقش پادشاهي ديوانه را بازي مي کردم که دو پسر داشت به اسم به به و چه چه. اين را در شرايط سخت آن سال ها کار مي کرديم و از شبکه دو پخش مي شد . وقتي صداي آژير مي آمد، مي رفتيم قايم مي شديم و بعد که آژير تمام مي شد، فراموش مي کرديم که ممکن است چه اتفاقي براي آشنايان ما افتاده باشد و همه ذهن ما اين بود که بتوانيم در آن شرايط سخت و سنگين برنامه اي بسازيم که وقتي پخش مي شود بچه ها که تحت تاثير استرس بمباران ها هستند دست کم ده دقيقه اي ذهنشان را استراحت دهند. اينها خاطرات من هستند. خود اين باعث شده است دلم بخواهد کار بکنم، ولي بين خواست آدم تا اين که چيزي که واقعا مي خواهد برايش اتفاق بيفتد، فاصله اي است. خيلي دلم مي خواهد کارهايي بکنم مثل محله بهداشت، هپلي و...
به عنوان يکي از با سابقه هاي کار با کودکان، توليدات اخير ژانر کودک و نوجوان را چطور ارزيابي مي کنيد؟
تکنولوژي امکان کار کردن را زياد کرده است. آن زماني که ما کار مي کرديم سه شبکه داشتيم و اکنون 20 شبکه داريم.
اين روزها بيشتر کارها به کارتون محدود شده است، چون انجامش خيلي ساده است. بيشتر کارها ارتباط مستقيم با بچه ها شده که باز هم کار خيلي ساده اي است. شايد شلوغي اين کارها باعث شده است مسئولان شبکه ها کيفيت را فراموش کنند و کميت مطرح شده است.
منبع:روزنامه جام جم
ارسال نظر