از دربند تا دربند!
پارسینه: دربند هر چند مرز میان سادهلوحی و صداقت و پاکی شخصیت اصلی داستان را رعایت نکرده و اغراقآمیز چهرهای عاری از هر گونه خوبی برای جامعه را به نمایش میگذارد اما باید خیلی قبلترها ساخته میشد
دربند را میتوان این روزها با خیال راحت در سینماها دید. فیلمی که انسان با دیدنش احساس بطالت یا رکب خوردن از پز روشنفکری برخی فیلمسازان جویای نام نمیکند، همان حسی که بعد از به تماشا نشستن پل چوبی به هر بینندهای دست میدهد.
دربند حکایت دربند است تا دربند، به همین سادگی و تهی بودن از هر گونه پیچیدگی تا حدی که برخی منتقدان قائل به رعایت نشدن مرز میان پاکدلی و سادهدلی اول شخص داستان هستند.
دربند آغازین همان سرخوشیها و جوانیهایی است که قسمت اول داستان را نشان میدهد و یک سبک زندگی نامتعارف از نسل امروز را برای مخاطب شرح میدهد، سبک زندگی اغراق شدهای که شاید بخش کوچکی از جامعه را بتوان در دایره آن تعریف کرد و حالا شهبازی به همان پرداخته است.
دربند پایانی همان مفهوم دربند است، زندان!
فیلم با موضوع تلخ شهری دست و پنجه نرم میکند و این واقعا خوب است، اینکه در دریای طوفانی موضوعات خیانت با انواع و اقسامش که روی پردههای سینماست حالا فیلمی میخواهد یک آسیب اجتماعی را تعریف کند. البته این از خوش بودن حال سینماست که دو فیلم با طرح دو آسیب اجتماعی متفاوت روی پردههای سینما رفته، یکی"هیس دخترها فریاد نمیزنند!" و دیگری "دربند".
نازنین دختری است که در 80 کیلومتری تهران زندگی میکند و حالا در دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شده است. دانشگاه به او خوابگاه نمیدهد و او مجبور میشود که خانهای اجاره کند. نازنین با دختری(پگاه آهنگرانی) همخانه میشود، او در این همخانگی اتفاقات زیادی را میبیند که میرود معصومیت او را از دست رفته جلوه دهد.
صداقت، پاکدامنی، درستکاری، پاکدلی، مهربانی و مثبت اندیشی همان چیزهایی هستند که قرار است نازنین (نازنین بیاتی) داشته باشد در برابر تمام بدیهایی که یک جوان یا نوجوان را تهدید میکنند.
قصه فیلم آنقدر تلخ است که مخاطب دائم به دنبال ملجایی برای فرار میگردد، دنبال حاشیهای امن برای نازنین، به دنبال پیر مرادی که در داستانهای سریالهای تلویزیونی ماه مبارک رمضان هستند و آخر سر دست آدمها را میگیرند اما دربند چنین قصدی ندارد و میخواهد با سرعت هر چه تمامتر هشداری بلند بدهد تا جایی که بیننده در حال کشیدن یک نفس راحت است چون یک منجی از میان همان جوانان ناامید به کمکش میآید اما به ناگاه در سکانس بعدی او را که معلوم نیست به چه جرمی در زندان میبینیم دوباره... در این فیلم نوعی پایان تلخ تحمیلی را شاهد هستیم و باید گفت پایان تلخ تحمیلی در عمل با پایان خوش تحمیلی هیچ تفاوتی ندارد.
خانواده. دربند بیننده را منتظرناکام برای ورود خانواده نازنین میگذارد و اینکه اصلا فراموش میشود او خانواده هم دارد و تنها در سکانسی که عذرخواهی نازنین از عدم تماس با مادرش را به نمایش کشیده تازه متوجه این میشویم که او "نگرانی" هم دارد. گذری ساده از قرض خواستن از خواهر و همان تماس تلفنی با مادر مهمترین نقطه ضعف فیلم است.
در مجموع دربند یک فیلم خوب است، فیلمی هشداردهنده به تمام خانوادههایی که فرزندانشان برای درس و تحصیل مهاجرت میکنند، حالا از یک شهر به یک شهر دیگر یا فاصلهای بیشتر در مقیاس کشور. دربند هر چند مرز میان سادهلوحی و صداقت و پاکی شخصیت اصلی داستان را رعایت نکرده و اغراقآمیز چهرهای عاری از هر گونه خوبی برای جامعه را به نمایش میگذارد اما باید خیلی قبلترها ساخته میشد.
فیلم اما از مفاصل ضعیف رنج میبرد. قطع ناگهانی ارتباط نازنین با سحر و دوباره صد شدن این ارتباط، تعجب انگیز نبودن ارتباطات آزاد و عدم پرسشگری نازنین از سحر که قرار است به عنوان یک هم خانه در کنار هم باشند دقیقا در نقطه مقابل آن معرفت ناشی از شهرستانی و ساده بودن نقش اول قصه قرار میگیرد، دختری که در برابر دادن یک امضای ساده به پستچی یا پیک در قبال دریافت بسته سوال میکند: امضا برای چی؟، حالا به راحتی پای سفتههایی را امضا میکند که سوال برانگیز است.
هر چند به گفته شهبازی کارگردان فیلم مخاطب در دوگانگی قرار میگیرد، اینکه اگر نازنین سفتهها را امضا میکرد و سحر هم پولها را برمیگرداند مخاطب از کار نازنین راضی بود و او را تحسین میکرد اما حالا که سحر این کار را نکرده نازنین تخطئه میشود.
باید در پاسخ به این موضوع به صورت خلاصه تنها گفت: سابقهای که مخاطب در چند دقیقه از سحر میبیند عدم اعتماد به وی را سریع درک میکند و متوجه میشود که او آدم قابل اعتمادی نیست و حالا چه طور دختری که در قبال دادن یک امضا واکنش سریع آن هم تا حدی که معنای عام شهرستانی بودن از وی برداشت شود نشان میدهد اما در برابر سحر آن هم بعد از یک دعوای مفصل منجر به قهر از خانه در شب بارانی فداکاری میکند؟
به قولی بعضی از کنشها و دیالوگها، کارکردی وارونه پیدا میکنند. نازنین در جایی که به نظر میرسد باید به بهرنگ معترض باشد و اقامت همیشگی بچههای اطراف سحر را نامانوس و مزاحم بداند، به فرمان فیلمنامه چیزی نمیگوید. اما زمانی که قرار است در حق سحر رفاقت کند، گویی مرامنامهای نانوشته را امضا کرده باشد، خود را یک تنه به مهلکه میاندازد.
خیلی خوب بود که نقش پدر همکلاسی نازنین که خود نیز دکتر است پررنگتر میشد یا نمایشی صحیح از حضور و دفاع قانون نیز به نمایش گذاشته میشد هر چند در عمل و مصداق چنین چیزی وجود نداشته باشد ولی حضور آدم خوبهی داستان نیست تا حدی که مخاطب میخواهد خودش پایش را به قصه باز کند و مشکلات را حل کند.
موضوع خوب، داستان پردازی خوب، اما حلقههای واصله ضعیف. فیلم آغاز و پایان خوبی هم دارد، آنجایی که امید مبدل به ناامیدی میشود، فاصله میان یک ترمز و مرگ و زندگی نسلی ناامید که البته دغدغه پول ندارد و اتفاقا حرفش یک چیز دیگر است.
دربند آیندهی تاریکی را برای جوانانی که در بیرحمی جامعه اسیر هستند به تصویر میکشد و به قولی حسرتخوار معصومیت از دست رفتهای است که قربانی شرایط بیرحم حاکم بر جامعه است.
شاید بهتر بود مسئولان دانشگاهها که روزگاری بلیطهای برخی فیلمهای نورچشمی را رایگان در اختیار دانشجویان قرار میدادند حالا تمام ورودیهای جدید را به پای این فیلم بنشانند و قبل از آنکه مدعی تصویر واقعی جامعه در این فیلم باشند از هشدار و زنگ خطر آن بهره ببرند.
منبع:عرش نیوز
ارسال نظر