از داستان آشنایی شروع کنیم.
- نیلوفر: آشنایی ما به شش سال پیش برمی گردد. یکی از همکاران برای اجرای یک برنامه از من خواستند به این شرکت بیایم. من آمدم و با ایشان به توافق نرسیدم اما ایمان جان من را دید و با من به توافق رسید.
برای کار به توافق نرسیدید، برای ازدواج به توافق رسیدید؟
- نیلوفر: بله. البته پروسه آشنایی و ازدواج و ... طول کشید. ایمان پیشنهاد داد و من بعد از یک سال و نیم، دو سال قبول کردم و با هم ازدواج کردیم.
اولین هدیه ای که برایت گرفت؟
- نیلوفر: ایناهاش (به انگشترش اشاره می کند) این انگشتر است و باورت نمی شود من هنوز هم بعد از کلی هدیه های دیگر که از ایمان گرفته ام ولی هنوز این را دستم می کنم چون اولین هدیه بود و برایم خیلی دوست داشتنی است و دقیقا هم باب سلیقه من است.
آقای احمدی شما از خواستگاری بگویید.
- ایمان: من به ایشان پیشنهاد دادم که درباره ازدواج با هم صحبت کنیم و زیر نظر خانواده ها با هم آشنا شدیم.
- نیلوفر: یعنی از ابتدا مادر من و خانواده ایشان در جریان بودند و خود این خیلی به ما کمک کرد. من همیشه می گویم آشنایی باید حتما زیر نظر خانواده ها باشد چون خیلی جریان فرق می کند.
یک اتفاق جالبی که در بدو آشنایی ما افتاد این بود که یک روز ایمان به من گفت من خیلی برای ازدواج با تو مصمم هستم، من همنیطوری فقط برای اینکه ببینم او چه می کند گفتم باید با بابام صحبت کنی. بعد چند روز پدرم از دانشگاه به من تلفن زد گفت: «ایمان احمدی کیه آمده دانشگاه و سراغ من را گرفته؟» که من مجبور شدم همه داستان را تعریف کنم و بگویم. دو سه ساعت بعد بابا به خانه آمد و گفت: «اگر واقعا تصمیم به ازدواج گرفته ای، حتما با آقای احمدی ازدواج کن، خیلی پسر خوبی است».
آقای احمدی رمز موفقیت شما در همان دیدار اول چه بود؟
- ایمان: من رو بازی کردم. یعنی آن چیزی که در دلم بود را با زبانم یکی کردم و سعی کردم از همان برخورد اول صداقت داشته باشم.
اولین رستورانی که با هم رفتید؟
- ایمان: یکی از خاطرات قشنگ ما به اولین باری برمی گردد که با هم رستوران رفتیم. زمانی که رابطه ما رسمی شد و با هم به رستوران رفتیم، یکی از چیزهایی که خیلی خوشم آمد بی آلایشی نیلوفر بود. برخلاف یک عده که معمولا کلاس می گذارند و بعد معلوم می شود واقعیت درون شان چیز دیگری است، من به نیلوفر گفتم چی میل دارید؟ گفت چلوکباب کوبیده. غذا را گرفتیم، شروع کرد گوجه را با برنج خرد کردن و کباب را هم تیکه کرد و ...
و لابد سعی هم داشتی که کباب کم نیاید در مقابل برنج؟
- نیلوفر: (می خندد) بله.
- ایمان: خیلی برای من جالب بود که چقدر خودش است.
- نیلوفر: این می تواند یک راهکار باشد برای دخترهایی که می خواهند ازدواج کنند: چلوکباب کوبیده!
آقای احمدی ایشان می گویند شما خیلی پیگیر بوده اید برای گرفتن بله، به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید؟
- نیلوفر: بله. البته محیط کار ما جوری است که من دورادور نیلوفر را می شناختم؛ خصوصا که نیلوفر سرشناس است. این را هم بگویم من پیگیر بودم و چراغ سبز هم می گرفتم. گرچه اگر نمی گرفتم باز هم پیگیر بودم.
شما به عشق اعتقاد دارید؟
- نیلوفر: بله.
برای خودت اینطور اتفاق افتاده؟
- نیلوفر: اگر بخواهم صادق باشم نه. چون من درست است که خیلی احساسی هستم اما در مورد تصمیمات مهم زندگی ام منطقی برخورد می کند. وقتی ایمان این پیشنهاد را داد، او من را، هم در تلویزیون هم در محیط کار دیده بود ولی من او را ندیده بودم. بنابراین نیاز داشتم بیشتر بشناسمش و در همان ماه های اول آشنایی به شدت از اخلاقش خوشم آمد و به مرور زمان حس کردم ایمان یکی از بهترین مردهایی است که می توانست در زندگی من باشد و هست. از نظر اخلاقی به جرأت می توانم بگویم هیچ عیبی نمی توانم روی همسرم بگذارم. خیلی تلاش کرده ام ولی عیبی ندارد.
- ایمان: من بزرگترین ویژگی و خصوصیت نیلوفر را صداقت و روراستی و به شدت مهربانی اش می دانم. یک وقت هایی آنقدر همدردی می کند که من می گویم چیزی نیست، درست می شود و باید او را آرام کنم. البته یکی دیگر از بهترین خصوصیات اخلاقی نیلوفر هم جسارتش است
این عشق که بعدا پیش آمد چقدر در زندگی نمود دارد؟
- نیلوفر: من یک اعتقاد کلی دارم؛ هر کس بگوید زندگی من فقط گل و بلبل است و فراز و فرود ندارد، مطمئنا دروغ می گوید. در زندگی یک زمان هایی می رسد که احساس می کنی چقدر خسته ای و نمی کشی و یک وقت هایی حس می کنی خوشبخت ترین مرد یا زن روی زمین هستی. ما در فرازها با هم اوج گرفته ایم و در فرودها دست هم را گرفته ایم و بلند شده ایم.
در این شرکت هم مشغول هستید؟
- ایمان: نیلوفر در اینجا فعالیت مستمر ندارد ولی اینقدر محبوبیت دارد که وقتی می آید بچه ها من را فراموش می کنند.
همکار بودن کمکی به شما کرده؟
- ایمان: خیلی جاها به هم مشاوره می دهیم، نظر هم را می پرسیم و با توجه به اینکه سابقه تحصیلی نیلوفر مشاوره است خیلی با هم مشورت می کنیم.
- نیلوفر: من وقتی دختر خانه بودم همه اتفاقات روز را برای مامانم تعریف می کردم، در حدی که بنده خدا سردرد می گرفت. حالا ایمان جایگزین شده یک وقت هایی یک ساعت بعد قرار است همدیگر را ببینیم ولی من طاقت ندارم و باید حتما زنگ بزنم و همه چیز را برایش بگویم.
این نماد کامل همدلی و همزبانی است.
- نیلوفر: شاید دلیلش این است که ما کاملا هم سن هستیم و یک جاهایی حتی با هم بزرگ می شویم.
- ایمان: شاید یک عده ای بگویند خوب نیست زن و شوهر هم سن باشند ولی به نظر من پختگی درونی آدم ها مهم است، ضمن اینکه خیلی از خواسته ها و علایق ما به هم نزدیک است.
- نیلوفر: فقط یک اختلاف سلیقه ای داریم. ایمان (می خندد) البته تلاش مان را کرده ایم که آن را هم به هم نزدیک کنیم.
رمزی حرف می زنید!
- نیلوفر: من خیلی دوست داشتم در یک تایمی با توجه به پیشنهادهای وسوسه انگیز بازیگری که داشتم در این حوزه هم فعالیت کنم چون همین الان هم بیشتر از اجرا پیشنهاد بازی دارم ولی انشاءالله به حول و قوه الهی ایمان راضی شود...
این مسئله را از ابتدا مطرح نکردید؟
- ایمان: ولی این دلیل نمی شود از هم فاصله بگیریم. اینکه دو نفر در همه چیز شبیه هم باشند، اصلا وجود خارجی ندارد و به8 نظر من اگر مثل هم باشند جذابیتی برای هم ندارند.
نیلوفر کیه احمد کیه حداقل عکسی چیزی
این الان معما بود یا خبر؟!!!