از این داستان چه نتیجه ای می گیرید؟
پارسینه: ای خدا من به فقر خود راضی ام، تو مصلحت ما را بهتر می دانی
پارسینه-گروه فرهنگی: سقایی خری داشت که از شدت گرسنگی و کشیدن بار، ضعیف و ناتوان شده بود. مرد، غذای زیادی به او نمی داد؛ در نتیجه خر روز به روز لاغرتر می شد. سقا دوستی داشت که مسئول طویله سلطان بود. روزی او را دید. دوست سقا پس از احوال پرسی چشمش به خر افتاد و تا خر را در آن حال دید پرسید: چرا خرت این طور از بین رفته است؟
سقا جواب داد: از فقر و نداری.
مرد گفت: چند روزی او را به من بده تا در طویله سلطان جانی بگیرد.
سقا خر را به دوستش سپرد و او آن را به طویله سلطان برد. خر در اطراف خود اسب های چاق و سیری را می دید که هر روز زیر پای آنها را تمیز می کنند و آب می زنند. از دیدن زندگی اسب ها و زندگی خودش ناراحت شد و سرش را بالا کرد و گفت: خدایا! اگر چه خرم اما باز مخلوق تو هستم؛ چرا باید بدبخت و زخمی و لاغر باشم و این اسب ها این طور در سعادت و رفاه باشند.
مدتی بعد جنگی در گرفت. اسب ها را زین کردند و به جنگ بردند. پس از آن اسب ها را به طویله برگردادند. تمام تن اسب ها زخمی بود و تیر بر بدن شان فرو رفته بود. نعل بندها به ردیف ایستاده بودند و بدن اسب ها را می شکافتند و تیرها را بیرون می آوردند. خر تا این حالت را دید، رو به آسمان کرد و گفت: ای خدا من به فقر خود راضی ام، تو مصلحت ما را بهتر می دانی.
منبع:افکار
ارسال نظر