تازهترین نوشته «آدونیس» شاعر سوری
پارسینه: خون هم اغواست. نمایشی فراتر از نمایشنامههای شکسپیر.
پارسینه گروه فرهنگی: وضعیت جهان (از جمله و بهخصوص جهان عرب) یک نمایشنامه-رمان است با انواع فریب و جادو و آکروباتبازیهایی که نظیرش تنها در افسانهها موجود است. قهرمان، یکی است، اما به چندین زبان صحبت میکند و با دستهای مختلف در حال انجام کار است.
صندلی در این نمایشنامه - رمان هم میتواند یک تانک باشد. کوه میتواند به گنجشک تبدیل شود و هواپیما به باغی آسمانی و موشک به فلوت.
کیمیای پول با فیزیک سیاست همراه است. آزمایشگاهی کیهانی برای تغییر و تحول با انواع عملیات تاکتیکی و استراتژیک: خرید، فروش، تبعید، بهحاشیهبردن، مجازات، سانسور و آدمربایی و بهخصوص قتل، آن هم از نوع سر بریدن.
خون هم اغواست. نمایشی فراتر از نمایشنامههای شکسپیر.
هملت چه بینواست.
زمان چیست؟ هملت!
گذرش آیا بهمعنی تغییر است آنگونه که عادت کردیم بگوییم؟ یا اوست که ما را با خود میبرد، چون توفانی بر موجهایش تابمان میدهد و هر جا و هر طور که بخواهد، پرتابمان میکند؟
سرشت این زمان چیست؟ بهخصوص در هیات عربیاش!
آیا برپایه ایمان به چیزهای برون از زمان است یا هیچ ربطی به زمان ندارد؟
آیا زمان، خاص است و چیزها را به حرکت درمیآورد و خود تکان نمیخورد؟ انسان را به طنابهایش گره میزند و در چاهی دربسته میاندازد؟
آیا روزگاری است که تنها برای گذشته بر ما منت میگذارد و بینیازی به حال و بینیازی به آینده را میکُشد؟ اینکه تاریختان از پیش رقم خورده است؟
شما باید گذشته را بازسازی کنید و گذشته، یک نقطه یا لیوان آب یا یک بالشت نیست. گذشته، تکوین است و چیزی که یکبار و برای همیشه کائن شده است.
آنچه روزگار مینامندش فرشی است شناور بر سطح اشیا، به پیشواز گامهای گذشته. روزگار، مناسبتی است برای گرامیداشت این گامها و گامها، نوای تاس.
هملت! دوست داری تاس بازی کنی؟
تاس هم اغواست.
صداها
در این نمایش، صداهایی میشنوم، از جمله صدای دانشمند بیولوژی ایو کریستین Yves Christen در کتاب جدیدش: «آیا حیوان، فیلسوف است؟ جوجههای کانتی و شامپانزههای ارسطویی.»
1- شاید عدالت در جهان حیوانات بیشتر از جهان انسانها باشد. «قانون جنگل، جنگل نیست».
2- اخلاق به مقابله با مشکلات برمیخیزد، نفیشان نمیکند.
3- «میدانم که تاریخ، زنجیرهای از کشتارها و اعمال شر میان جنسها و هر جنس با جنس دیگر است».
4- ترجیح میدهم مسوولیت برنامه دزموند موریس را به عهده بگیرم که یک روز، پنهان و به شوخی به من گفت: «ارتقای انسان تا درجه حیوان. فکر میکنم واقعا حیوانات ممکن است در گذاشتن چیزها سر جایشان به ما کمک کنند و همینطور در نزدیک شدن به کرامت و عدالت و بزرگی».
5- امروزه بیش از 50درصد، اسراییلی یهودی وجود دارند که به آمدن مسیح ایمان دارند و این یعنی اینکه صلح، فردا از راه نمیرسد...
هملت!
میدانم که مشکلت در این نمایشنامه - رمان، این سوال نیست که: «چه کنم؟» بلکه مشکلت در سوالی سختتر است: «من کیستم؟»
کسی که نمیداند کیست، به هر فرمانی تن میدهد. برگی است در باد.
هرچه میخواهید به او بگویید؛ هر بار همان میشود که میخواهید.
هملت!
یک بار دیگر میپرسم: کیستی؟
میانپردهها
اینکه زنده باشیم یک چیز است و اینکه زندگی و بقا را ادامه دهیم، چیزی دیگر.
زنده بودن، ابتکار آینده از طریق ابتکار گذشته است؛ اینکه آنچه گذشت را به درگاهی بدل کنیم برای ورود آنچه خواهد آمد.
اینکه باقی بمانیم یعنی اینکه مقاومت کنیم و استوار باشیم. اما قبل از آن باید معنایی برای این مقاومت خلق کنیم؛ و برای این استواری، افق بسازیم.
من عربم. من متوهمم، پس هستم.
آنچه امروز میبینم، خیالش را دیروز دیده بودم.
به تعبیر دیگر باید بگویم: آنچه اکنون میبینم، تنها سایهای است از اصلی قدیم که پیشتر و از کودکی دیده بودم.
حافظه، محرک است. نور است. اما کار هنری، فرق دارد، اگرچه در برخی جاها به آن مربوط میشود.
هرکدام از ما خانهای میسازد تا حافظهاش در آن اقامت کند.
اما آیا حافظه، وطن هم هست؟
اگر چنین است، پس پرسش اولم این خواهد بود: آیا واقعا وطنی دارم؟ این را برای این میپرسم که حافظهام، شهرهایی است از عذابها و زندانها و مصیبتها و هجرتها.
از همان اول، از توهم کمک گرفتم تا برای خود وطنی بسازم و شعر، کنارم نبود.
شعر، کوچ کرده بود. شعر، هجرتی همیشگی است.
در خانه، میمانی؛ در شعر، میروی.
برو - نرو، بنویس - ننویس جز بر لبه پرتگاه. شعر به تو این را میگوید.
آیا وطن شاعران هم پرتگاه است؟
آیا کار هنری هم اگر به خانه تبدیل شود، معنایش را از دست میدهد؟
من هم مثل تو، هملت! گوش به حکمت باد دارم.
پرتاب تاس
پرتاب تاس هم موسیقی دارد. موسیقی بداهه و ارتجال. حرکتی به سوی نامعلوم. در جهت مجهول. آنچه انتظارش را نداریم میآید و چهبسا چیزی که نمیخواهیم، که معمولا چنین اتفاق میافتد.
اما همیشه به پنداشت خیال، نزدیکتریم. به طلسم زندگی. اینکه ندانیم چگونه آمدیم و از کجا، تلویحا این معنا را هم دارد که نمیدانیم کجا میرویم و کی -
به زیر آسمانی که بیش از هر چیز برای این زیباست که پوست زمین است، بر زمینی که عمیقترین چیزش این است که تن آسمان است.
ترجمه: مریم حیدری
کیمیای پول با فیزیک سیاست همراه است. آزمایشگاهی کیهانی برای تغییر و تحول با انواع عملیات تاکتیکی و استراتژیک: خرید، فروش، تبعید، بهحاشیهبردن، مجازات، سانسور و آدمربایی و بهخصوص قتل، آن هم از نوع سر بریدن.
خون هم اغواست. نمایشی فراتر از نمایشنامههای شکسپیر.
هملت چه بینواست.
زمان چیست؟ هملت!
گذرش آیا بهمعنی تغییر است آنگونه که عادت کردیم بگوییم؟ یا اوست که ما را با خود میبرد، چون توفانی بر موجهایش تابمان میدهد و هر جا و هر طور که بخواهد، پرتابمان میکند؟
سرشت این زمان چیست؟ بهخصوص در هیات عربیاش!
آیا برپایه ایمان به چیزهای برون از زمان است یا هیچ ربطی به زمان ندارد؟
آیا زمان، خاص است و چیزها را به حرکت درمیآورد و خود تکان نمیخورد؟ انسان را به طنابهایش گره میزند و در چاهی دربسته میاندازد؟
آیا روزگاری است که تنها برای گذشته بر ما منت میگذارد و بینیازی به حال و بینیازی به آینده را میکُشد؟ اینکه تاریختان از پیش رقم خورده است؟
شما باید گذشته را بازسازی کنید و گذشته، یک نقطه یا لیوان آب یا یک بالشت نیست. گذشته، تکوین است و چیزی که یکبار و برای همیشه کائن شده است.
آنچه روزگار مینامندش فرشی است شناور بر سطح اشیا، به پیشواز گامهای گذشته. روزگار، مناسبتی است برای گرامیداشت این گامها و گامها، نوای تاس.
هملت! دوست داری تاس بازی کنی؟
تاس هم اغواست.
صداها
در این نمایش، صداهایی میشنوم، از جمله صدای دانشمند بیولوژی ایو کریستین Yves Christen در کتاب جدیدش: «آیا حیوان، فیلسوف است؟ جوجههای کانتی و شامپانزههای ارسطویی.»
1- شاید عدالت در جهان حیوانات بیشتر از جهان انسانها باشد. «قانون جنگل، جنگل نیست».
2- اخلاق به مقابله با مشکلات برمیخیزد، نفیشان نمیکند.
3- «میدانم که تاریخ، زنجیرهای از کشتارها و اعمال شر میان جنسها و هر جنس با جنس دیگر است».
4- ترجیح میدهم مسوولیت برنامه دزموند موریس را به عهده بگیرم که یک روز، پنهان و به شوخی به من گفت: «ارتقای انسان تا درجه حیوان. فکر میکنم واقعا حیوانات ممکن است در گذاشتن چیزها سر جایشان به ما کمک کنند و همینطور در نزدیک شدن به کرامت و عدالت و بزرگی».
5- امروزه بیش از 50درصد، اسراییلی یهودی وجود دارند که به آمدن مسیح ایمان دارند و این یعنی اینکه صلح، فردا از راه نمیرسد...
هملت!
میدانم که مشکلت در این نمایشنامه - رمان، این سوال نیست که: «چه کنم؟» بلکه مشکلت در سوالی سختتر است: «من کیستم؟»
کسی که نمیداند کیست، به هر فرمانی تن میدهد. برگی است در باد.
هرچه میخواهید به او بگویید؛ هر بار همان میشود که میخواهید.
هملت!
یک بار دیگر میپرسم: کیستی؟
میانپردهها
اینکه زنده باشیم یک چیز است و اینکه زندگی و بقا را ادامه دهیم، چیزی دیگر.
زنده بودن، ابتکار آینده از طریق ابتکار گذشته است؛ اینکه آنچه گذشت را به درگاهی بدل کنیم برای ورود آنچه خواهد آمد.
اینکه باقی بمانیم یعنی اینکه مقاومت کنیم و استوار باشیم. اما قبل از آن باید معنایی برای این مقاومت خلق کنیم؛ و برای این استواری، افق بسازیم.
من عربم. من متوهمم، پس هستم.
آنچه امروز میبینم، خیالش را دیروز دیده بودم.
به تعبیر دیگر باید بگویم: آنچه اکنون میبینم، تنها سایهای است از اصلی قدیم که پیشتر و از کودکی دیده بودم.
حافظه، محرک است. نور است. اما کار هنری، فرق دارد، اگرچه در برخی جاها به آن مربوط میشود.
هرکدام از ما خانهای میسازد تا حافظهاش در آن اقامت کند.
اما آیا حافظه، وطن هم هست؟
اگر چنین است، پس پرسش اولم این خواهد بود: آیا واقعا وطنی دارم؟ این را برای این میپرسم که حافظهام، شهرهایی است از عذابها و زندانها و مصیبتها و هجرتها.
از همان اول، از توهم کمک گرفتم تا برای خود وطنی بسازم و شعر، کنارم نبود.
شعر، کوچ کرده بود. شعر، هجرتی همیشگی است.
در خانه، میمانی؛ در شعر، میروی.
برو - نرو، بنویس - ننویس جز بر لبه پرتگاه. شعر به تو این را میگوید.
آیا وطن شاعران هم پرتگاه است؟
آیا کار هنری هم اگر به خانه تبدیل شود، معنایش را از دست میدهد؟
من هم مثل تو، هملت! گوش به حکمت باد دارم.
پرتاب تاس
پرتاب تاس هم موسیقی دارد. موسیقی بداهه و ارتجال. حرکتی به سوی نامعلوم. در جهت مجهول. آنچه انتظارش را نداریم میآید و چهبسا چیزی که نمیخواهیم، که معمولا چنین اتفاق میافتد.
اما همیشه به پنداشت خیال، نزدیکتریم. به طلسم زندگی. اینکه ندانیم چگونه آمدیم و از کجا، تلویحا این معنا را هم دارد که نمیدانیم کجا میرویم و کی -
به زیر آسمانی که بیش از هر چیز برای این زیباست که پوست زمین است، بر زمینی که عمیقترین چیزش این است که تن آسمان است.
ترجمه: مریم حیدری
ارسال نظر