طنز رجانیوز برای یك «نامزد هميشه كانديد!»
پارسینه: انتخابات است ديگر؛ آدم كلي هزينه كرده تا راي بياورد و خداييش شكست بدجور زور دارد! حالا اگر اين چندمين شكست هم باشد كه ديگر حسابي اوضاع ناجور ميشود. بنابراين حق بدهيد كه چنين فردي براي راي آوردن هر كاري بكند و دست به هر سياهنمايي بزند.
در همين راستا و از آنجا كه در هر شرايطي اين فرد در دور بعد هم نامزد انتخابات خواهد شد، چند سكانس از فيلمنامه پيشنهادي خود را براي فيلم تبليغاتي دور بعد اين نامزد خدمتشان تقديم ميكنيم. باشد كه رستگار شوند!
روز- خارجي- يكي از خيابانهاي شمالي تهران حوالي فرشته
(دوربين كه روي صندلي عقب خودرو قرار دارد نشان ميدهد كه خودروي حامل نامزد مورد نظر همينطور دارد به جمعيتي كه خيابان را مسدود كردهاندذ نزديك ميشود. خودرو به جمعيت رسيده و دور بين و نامزد هر دو از آن پياده ميشوند. جمعيت تا نامزد را ميبينند براي ان راه باز ميكنند. در زمينه تصوير چند پوستر از نامزد مورد نظر در دست مردم ديده ميشود كه البته كاملا اتفاقي است و هيچ كس عمرا انتظار نداشته كه نامزد مورد نظر بخواهد از انجا عبور كند. اصولا اين روزها مردم يكي دو تا از پوسترهاي او را همينجوري الكي در جيب خود دارند!)
نامزد: اينجا چه خبره؟
يكي از مردم: اون آقاهه ميخواد سر بچهش رو ببره!
(نامزد ناراحت شده و در حالي كه نچ نچ ميكند راه را باز ميكند و علي رغم نگرانياي كه حتي از پشت هم معلوم است كه در صورتش موج ميزند، خيلي با طمئنينه ميرود سمت پدر بچه كش.)
نامزد: اوهوي... مرد زحمتكش و فقير... چرا ميخواي بچهت رو بكشي!
مرد بچه كش: بچارگي، بدبختي، درموندگي.. ديگه راهي برام نمونده!
نامزد: يعني انقدر زندگي سخت شده؟
مرد بچهكش: پس چي؟ يعني از قيافهم معلوم نيست؟ بخدا تقصير گريمورا...
(صحنه كات ميخورد!)
نامزد: به هر حال من برنامههاي مفصلي براي حل مشكلات شما دارم. كافي است به من راي دهيد تا ديگر سر هيچ بچهاي در وسط خيابان و توسط پدرش بريده نشود.
مرد بچه كش: جدي؟ يعني اگر به تو راي بدم ديگه لازم نيست سر بچهم رو ببرم. آه خدا! ممنونم. و اما تو اي مرد... من از طرف همه پدرهايي كه ميخواستن سر بچههايشان را در خيابان از تن جدا كنن، از تو سپاسگذارم!
روز- خارجي- يكي از خيابانهاي سوت و كور
خانم بيچاره: حاج آقا... حاج آقا!
نامزد: بله... بفرماييد.
خانم بيچاره: حاج آقا... من همينوطر كه از اسمم هم پيداست خيلي بيچاره هستم!
نامزد: بله... بله. حق با شماس. واقعا اسم با مسمايي داريد. ولي بدانيد اونطور كه من شمردم اين الان اسم تقريباً چهار پنجم مردم ماست.
خانم بيچاره: بيشتر حاج آقا، بيشتر... وقتي شما داشتيد ميشمرديد من رفته بودم پي بيچارگيهام! من رو هم اضافه كنيد.
نامزد: ديگه بدتر! حالا امرتون رو بفرماييد.
خانم بيچاره: بله... راستش ميخواستم به دادم برسيد. من از زور بيچارگي دارم ميميرم.
نامزد: اي بابا. چطور مگه؟!
خانم بيچاره: من سه تا بچه معتاد دارم، هشت تا از بچههام معلولند و هيچ جا هم ازم حمايت نميكنه. چهار تا بچه ليسانسه بيكار هم دارم كه تو خونه موندن. 12 تا دختر دم بخت دارم كه بخاطر بيجهاز بودن موندن رو دستم. شوهرم هم با پرايد توليد داخل رفته زير تريلي مرده. هفت تا دانشجوي دانشگاه آزاد دارم كه با كار كردن تو خونههاي مردم خرجشون رو در ميارم ولي بخاطر بازنشسته شدن اساتيد مجرب، سه تاشون مشروط شدن! خلاصه هرچي بدبختي بگي دارم. به اندازه كافي سياه شد يا ادامه بدم؟!
نامزد: بسه خانم! من هر وقت اينها رو ميشنوم دلم درد ميگيره! حالا مگه شما چند سالتونه؟
خانم بيچاره: راستش حاج آقا من فقط 23 سالمه. ببينيد 40 سالم بشه چقدر بدبختيام زياد خواهد شد!
نامزد: بله.. واقعا باعث تاسفه. من اگر راي بيارم كاري ميكنم كه هيچكدام از اين مشكلات نباشه. مطمئن باشيد اگر هم نتونم جلوي مشكلات رو بگيرم، جلوي چهل ساله شدن آدمهاي بدبختي مثل شما رو ميگيرم!
به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را000معلوم شد فقیر نیستی ودرد بیچارگی رو نمیدونی 0انشاالله سرت بیاد تا تمسخر یادت بره
حتما شما از اونایی هستین که میخاین ظرفیت های تو وجود مردم رو آزاد کنی!
من هميشه وقتي رجانيوز به گوشم ميخورد فكر مي كردم چندتا نويسنده كار بلد داره.اما طي اين انتخابات فهميدم كه كارش فقط تخريبه و از خودش چيزي نداره بنويسه.همه ملت ايران ميدونن كه با پرايد اومدن به مناظره سياه نماييش به مراتب بيشتره.اگرم سياه نمايي نباشه پس بي خردي و بي عقليه چون مدعي رياست جمهوري حداقل بايد به فكر جون خودش باشه