بگفتا: این خشوعت توی حلقم!
پارسینه: بگفتا: این خشوعت توی حلقم!
پارسینه-گروه فرهنگی: سعید سلیمانپور امروز در تهران امروز نوشت:
با اجازه نظامی:
«نخستین بار گفتش از کجایی؟»
بگفت: از حزب عشاق کذایی!
بگفتا:نیست جز من اصلح آری!
بگفت: اصلا صلاحیت نداری!
بگفتا: طرح دارم اقتصادی
بگفت: اینجا نزن حرف زیادی!
بگفتا: میکنم رفع تورم!
بگفت: این دست تو، این جیب مردم!
بگفتا: شَه نه، خاک پای خلقم!
بگفتا: این خشوعت توی حلقم(!)
بگفت: از درد مردم گفتهام آخ!
بگفتا: لطف کردستی در آن کاخ!
بگفتا: طرح و برنامه چه داری؟
بگفتا: منع تو از رانتخواری!
بگفت: این تیشه مصداق سلاح است
بگفتا: نه، ز بهر افتتاح است!
بگفتا: تیشه یعنی آلت جنگ!
بگفتا: افتتاح معدن سنگ!
بگفتا: چرت گویندت به گوشی!
بگفت: از بهر تخریبم چه کوشی؟
بگفتا: بنده هستم اصلح از تو!
بگفتا: خواب دیدی خیر باشد(!)
بگفتا: قافیه آخر کجا شد؟
بگفتا: همچو عقل تو فنا شد!
بگفتا: ای تنش در دیپلماسی!
بگفت: ای سمبل دشمنهراسی!
بگفتا: زور اجرایی نداری
بگفت: از چه مرا چون خود شماری؟
بگفت: آن چیست لای دفتر تو؟
بگفتا: عکس شیرین، همسر تو!
بگفت: این جز بداخلاقی نباشد
بگفت: این غیر مشتاقی نباشد!
بگفت: از چه گریزی از تعقل؟
بگفت: آخر به تو چه مردک خل!
بگفتا: ای بداخلاق سیاسی!
بگفت: ای ضد قانون اساسی!
بگفتا: فاعلاتن(!)... بر ملاجت!
بگفتا: پس مفاعیلن(!)... به تاجت!
چو بحث دوستانه(!) پر تنش شد
میان نامزدها کشمکش شد
ز جا برخاست خسرو کرد فریاد
هجوم آورد ناگه سوی فرهاد
(پر است از ضربههای تیغ و تیشه
کف استودیو از خرده شیشه!)
ز دعوا ناگهان برچیده شد نطع
سرودی آمد و برنامه شد قطع!...
بگفت: از حزب عشاق کذایی!
بگفتا:نیست جز من اصلح آری!
بگفت: اصلا صلاحیت نداری!
بگفتا: طرح دارم اقتصادی
بگفت: اینجا نزن حرف زیادی!
بگفتا: میکنم رفع تورم!
بگفت: این دست تو، این جیب مردم!
بگفتا: شَه نه، خاک پای خلقم!
بگفتا: این خشوعت توی حلقم(!)
بگفت: از درد مردم گفتهام آخ!
بگفتا: لطف کردستی در آن کاخ!
بگفتا: طرح و برنامه چه داری؟
بگفتا: منع تو از رانتخواری!
بگفت: این تیشه مصداق سلاح است
بگفتا: نه، ز بهر افتتاح است!
بگفتا: تیشه یعنی آلت جنگ!
بگفتا: افتتاح معدن سنگ!
بگفتا: چرت گویندت به گوشی!
بگفت: از بهر تخریبم چه کوشی؟
بگفتا: بنده هستم اصلح از تو!
بگفتا: خواب دیدی خیر باشد(!)
بگفتا: قافیه آخر کجا شد؟
بگفتا: همچو عقل تو فنا شد!
بگفتا: ای تنش در دیپلماسی!
بگفت: ای سمبل دشمنهراسی!
بگفتا: زور اجرایی نداری
بگفت: از چه مرا چون خود شماری؟
بگفت: آن چیست لای دفتر تو؟
بگفتا: عکس شیرین، همسر تو!
بگفت: این جز بداخلاقی نباشد
بگفت: این غیر مشتاقی نباشد!
بگفت: از چه گریزی از تعقل؟
بگفت: آخر به تو چه مردک خل!
بگفتا: ای بداخلاق سیاسی!
بگفت: ای ضد قانون اساسی!
بگفتا: فاعلاتن(!)... بر ملاجت!
بگفتا: پس مفاعیلن(!)... به تاجت!
چو بحث دوستانه(!) پر تنش شد
میان نامزدها کشمکش شد
ز جا برخاست خسرو کرد فریاد
هجوم آورد ناگه سوی فرهاد
(پر است از ضربههای تیغ و تیشه
کف استودیو از خرده شیشه!)
ز دعوا ناگهان برچیده شد نطع
سرودی آمد و برنامه شد قطع!...
ارسال نظر