گوناگون

طنز/ پس چه شد، پس کو کلید؟

پارسینه: ناصر فیض در تهران امروز نوشت:

گر چه در جیب است، معلوم است گاه از رو کلید

این به ما مى‌گوید آرى هست پس آن تو کلید!

گاه، بیرون آمدن بد نیست از سوراخ قفل

تا نگیرد در هواى نا مناسب، بو کلید



هر چه جایش امن تر بهتر، ولى معقول نیست

جاى آن باشد الى الاباد در پستو کلید

تا کلیدى داخل قفل بزرگى مى‌رود

با خودش مى‌گوید آدم؛ پس چه شد، پس کو کلید؟!

قفل را مى‌بیند و از دور بازش مى‌کند

در کفَش انگار دارد مهره جادو کلید



پیش هر قفلى فقط تعریف از او مى‌کند

قفل ها را مى‌کند با این روش پارو کلید

گر چه با پُرز تهِ جیب کتى از جنس پشم

مى شود بیش از تصور گاه پشمالو کلید!

در چنین وضعى اگر خارج شود از جوف جیب

مى‌شود با فوت آرامى بدون مو کلید



قفل خود را تا کند پیدا میان قفل‌ها

باید آنها را کند بسیار زیر و رو کلید

روز و شب با قفل باید همنشینى‌ها کند

تا بگیرد از قبال قفل‌ها نیرو کلید!

لاجرم گاهى که در جایى کلیدى گم شود

مى‌شود آنجا ضرورا، قدرت بازو، کلید



بند مى‌آید زبانش گاه از شرم حضور

مى شود هر بار با یک قفل رو در رو کلید

یادمان باشد که جایز نیست، گیرد هیچ گاه

در کنار ساحل قفل کسى پهلو کلید

هیچ قفلى را نباید هیچ شخصى وا کند

قفل از او باشد و باشد مگر از او کلید

احتمالا خیس خواهد شد، شگفتى را ببین!

روزى از دست شما افتاد اگر در جو کلید



قفل‌ها را عاشق خود مى‌کند بى‌منتى

با اشارات هنرمندانه ابرو کلید

دست من باشد کلیدت، مى‌شود این مثنوى

قصه هفتاد من! پس «گل! بو قاپو بو کلید»*





*یعنى: پس بیا! این در و این هم کلید.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار