ناگفتههای روحانی از چگونگی پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸
به گزارش آفتاب، متن کامل این گفتوگو به شرح زیر است:
آقای روحانی! لطفاً در ابتدا با توجه به مسئولیتهایی که از ابتدای انقلاب بر عهده داشتهاید، بفرمایید که وحدت مردم و مسئولان از منظر امام خمینی (ره) از چه اهمیتی برخوردار بود؟
در آغاز پیروزی انقلاب که امام (ره)، رهبری انقلاب و نظام را بر عهده داشتند مشکلات و معضلات فراوانی در جامعه دیده میشد؛ از یک طرف مسائل نژادی و قومی مطرح بود، مانند مسائل کردستان، سیستان و بلوچستان و ترکمنصحرا. که البته دشمنان خارجی هم پشت پرده اقوام را تحریک میکردند. از طرفی اختلافات شیعه و سنی را دشمن دامن میزد و همچنین اختلافات میان جناحها، گروهها و دستهبندیهای سیاسی نیز وجود داشت و گاهی تشدید میشد و به درگیری منجر میگردید.
امام (ره)، از یک طرف میخواست وحدتی را میان کل جامعه ایجاد کند و جلوی اختلافات را بگیرد، از طرف دیگر، میان خود مسئولان اتحاد به وجود آورد و از منظر سوم میخواستند که میان مردم و مسئولان اتحاد برقرار باشد. برای کشوری که تکیهگاه اصلی حکومت آن مردم و عنایت خداوند است در صورتی توان برخورد با توطئههای خارجی و اختلافات داخلی را دارد که اتحاد داشته باشند زیرا هیچ قدرت خارجی و ارتش مجهزی در کنار انقلاب نبود. بنابراین اگر میان آن ملت مشاجره و تنازع باشد، قدرت برخورد با تهدیدها را نخواهد داشت. همچنین عنایت خداوند زمانی شامل حال مردم میشود که متحد باشند، که «یدالله معالجماعة». بنابراین به جز وحدت راهی برای بقای نظام و انقلاب وجود نداشت. به علاوه این یک توصیه الهی است: «واعتصموا بحبلالله جمعیاً ولاتفرقوا» یا «انمّاالمؤمنون اخوه». لذا امام تاکید زیادی بر این موضوع داشتند.
البته در آن زمان مشکلات زیادی وجود داشت؛ مثلاً شرایطی که دولت موقت در سال ۵۸ داشت و اختلافی که با نهادهای انقلابی داشت که هر دوی آنها به نحوی برآمده از انقلاب بودند؛ دولت موقت منصوب امام بود، نهادهای انقلاب هم با دستور یا موافقت حضرت امام تاسیس شده بودند و رؤسای آنها معمولاً توسط ایشان تعیین شده بودند. اعضای شورای انقلاب هم با حکم امام منصوب شده بودند.
همواره در هر سه بخش (یعنی جامعه، مسئولین و رابطه جامعه و مسئولین) اختلافاتی وجود داشت، امام همواره بر اتحاد مسئولین و ضرورت عدم اختلاف تأکید میکردند. گاهی ایشان اعضای شورای انقلاب و دولت موقت را برای برگزاری جلسه مشترک به قم دعوت میکردند تا مشکلات و معضلات حل شوند. تلاش امام بر این بود که تمام ارگانها و مسئولین متحد و کشور را اداره کنند. البته در مقطعی، دولت موقت اصرار بر کنارهگیری داشت مخصوصاً بعد از تسخیر لانه جاسوسی که امام پذیرفتند و مسئولیت اداره کشور به شورای انقلاب داده شد.
به اختلافات میان دولت موقت و نهادی انقلابی اشاره کردید. آیا میتوانید نمونه عینی از این موضوع را بیان کنید؟
مثلاً میان دولت موقت و کمیتههای انقلاب همیشه اختلاف بود. این کمیتهها برخوردهایی میکردند و افرادی که احتمال میرفت جزو ضدانقلاب باشند را دستگیر میکردند، اما دولت وقت میگفت که این کمیتهها میبایست در چارچوب سیاستهای دولت فعالیت کنند، یا دادگاههای انقلاب افراد رژیم سابق را محاکمه میکردند که گاهی دولت موقت نظر خاصی داشت. در کل، نهادهای انقلاب با لیبرالها در تضاد بودند و دولت موقت تمایلی به آنها داشت.
بین شورای انقلاب و دولت موقت هم اختلافاتی بود. مثلاً یک بار دولت موقت تصمیم گرفته بود که هواپیماهای F14 را به امریکا برگرداند و استدلال میکرد که این هواپیما به دلیل پیچیدگی توان نگهداری و تعمیرات آن را نداریم. پس به آمریکاییها برگردانیم. اما شورای انقلاب به شدت مخالفت کرد و در جلسهای، آیتالله شهید بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی نظر مخالف خود را اعلام کردند. آن زمان بنده نماینده امام در ارتش بودم و لذا جزو اولین کسانی بودم که از این قصه مطلع شدم و آن را به شهید بهشتی منتقل کردم و ایشان موضوع را در جلسه شورای انقلاب مطرح کردند.
مقاطع مختلف انقلاب را مرور میکردید...
مقطع بعدی که اختلاف اوج گرفت در دوره ریاستجمهوری بنیصدر بود. در آن زمان میان وی به عنوان رئیسجمهور و حزب جمهوری اسلامی که اکثریت نمایندگان مجلس عضو حزب بودند و یا با حمایت حزب به مجلس راه پیدا کرده بودند، اختلافات زیادی وجود داشت. البته در مجلس اول افکار مختلفی وجود داشت، از جمله تعدادی از اعضای دولت موقت هم حضور داشتند. به هر حال میان رئیس جمهور و مجلس اختلافات زیادی بود که در زمان انتخاب نخستوزیر به اوج خود رسید.
بنیصدر گفته بود نخستوزیر ایدهآل من آقای سلامتیان است. اما با توجه به نظر مجلس، ناچار شد که در نهایت آقای رجایی را معرفی کند. اما همواره میان دولت و مجلس از یک طرف و دستگاه ریاستجمهوری از طرف دیگر، اختلاف وجود داشت. امام (رض) همواره تلاش میکردند اینها را به هم نزدیک کنند. در اولین جلسهای که نمایندگان مجلس خدمت ایشان رسیدیم روی دو نکته تأکید کردند: اسلامیت قوانین و وحدت مسئولین. اما در نهایت این هدف دستنایافتنی شد؛ یعنی اختلافات به حدّی رسید که امام هم میدیدند این هدف دست یافتنی نیست.
یادم هست در بهمن ۱۳۵۹ که به عنوان عضو شورای سرپرستی صداوسیما وقتی خدمت امام شرفیاب شدم، من گفتم که بنیصدر مرتباً در روزنامه «انقلاب اسلامی» علیه شورای سرپرستی سخنپراکنی میکند و مقاله مینویسد؛ دست ما هم در صداوسیما برای جواب دادن باز است، اما فعلاً سکوت کردهایم، از شما اجازه میخواهیم برای پاسخ، امام فرمودند که «شما به سکوت خود ادامه دهید و من اختلاف را به مصلحت نمیدانم» سپس مطالبی را گفتند، از جمله اینکه این فرد رأی آورده، اگر بخواهد کنار گذاشته شود دنیا و مردم چه میگویند.
ولی در مقطع بعدی که در خدمت ایشان رسیدم - فکر میکنم اواخر اسفندماه و بعد از حادثه ۱۴ اسفند بود ـ نظر امام کاملاً تغییر کرده بود. وقتی گزارشی از اقدامات او خدمت ایشان دادم، فرمود «این آدم احساس مسئولیت نمیکند» پیدا بود که دیگر از اصطلاح او مأیوس شده بود. در حالی که تلاش میکرد تا بنیصدر را به مسیر انقلاب برگرداند و از گروهکهایی که او را محاصره کرده بودند جدا کند. اما با توجه به جنگ و شرایط خاص کشور، هم امام به این نتیجه رسید که بنیصدر نمیتواند باقی بماند و هم مجلس او را دارای کفایت سیاسی نمیدانست.
میخواهم بگویم، امام تا جایی که میتوانستند تلاش میکردند بین مسئولین وحدت را ایجاد کنند، مگر اینکه میدیدند اتحاد دیگر امکانپذیر نیست و فرد یا گروهی از وظایفش تخلف میکند و در آن موقع تصمیمگیری میکردند.
امام در چنین مقاطعی چگونه رفتار میکردند که هم کشور لطمه نبیند و هم تصمیم قاطع را اتخاذ کرده باشند؟
مثلاً ایشان نسبت به دولت موقت تا جای ممکن حمایت کرد و توصیه به عدم استعفای آنها میکرد، اما وقتی چند بار استعفا دادند و بعد از حادثه اشغال سفارت آمریکا دیگر نمیخواهند ادامه کار دهند، مجبور به پذیرش استعفای انها شد. البته دولت موقت برای امام دولت ایدهآل نبود ـ همانطور که بعدها فرمودند- ولی امام در آن مقطع چارهای جز آن نداشتند که از آن دولت حمایت کنند تا کشور اداره شود. در مورد بنیصدر هم گفتند که من به او رأی ندادم، اما وقتی با رأی اکثریت مردم انتخاب شد، تلاش امام ماندن وی بود و در عین حال به وی توصیه میکرد که منافقین، چپها و گروه دفتر هماهنگی و همکاری مردم و رئیسجمهور را از اطراف خودش دور کند و با مردم و مجلس باشد. لذا امام در کل سال ۵۸ و ۵۹ و اوائل سال ۶۰ را تحمل کردند، اما در خرداد ۶۰ دیدند که دیگر امکانپذیر نیست و این فرد آنقدر ایجاد مشکل میکند که با وجود او بقاء نظام و انقلاب هم در خطر است، لذا در چارچوب قانونی اساس مجبور به عزل وی شدند.
امام در مورد وحدت مردم و مسئولان چه نظری داشتند؟
ایشان به مسئولان تأکید میکردند و میفرمودند که همین زاغهنشینها شما را به اینجا رساندند، همین افراد مستضعف شما را از زندان بیرون آوردند. شما در گوشه مدرسه و دانشگاه بودید، مردم شما را به اینجا رساندند. امام همواره به مسئولان توجه میدادند که قدرت اصلی متعلق به مردم است و بخشی از مشروعیت شما به دلیل رأی آنان است و اساساً اداره کشور در همه شرایط ـ وقتی که کشور میخواهد مستقل باشد ـ در صورتی امکانپذیر است که میان مردم، مسئولان اتحاد و هماهنگی باشد. وقتی اتحاد نباشد، اعتماد هم نیست و وقتی اعتماد نباشد نمیتوان شاهد انسجام ملی بود و بدون انسجام قدرت ملی هم نخواهد بود. لذا امام همواره بر موضوع وحدت تأکید میکردند..
بعد از مقاطعی که اشاره کردید، جنگ تحمیلی را داشتیم که طی آن، هم در قوه مجریه و هم میان نیروهای نظامی اختلاف نظری وجود داشت، با توجه به شرایط خاص کشور (جنگ و حضور گروهکهای ضدانقلاب) امام چه رفتاری برای برطرف کردن این مشکلات از خود نشان دادند؟
در ۹-۸ ماه اول جنگ که بنیصدر فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، امام تلاش میکردند که میان بنیصدر و بقیه مسئولان اختلافات شدت نگیرد و میان آنها هماهنگی باشد. لذا تأکید میکردند که جنگ از طریق شورای عالی دفاع اداره شود. در این شورا هم آیتالله خامنهای به عنوان نماینده امام (امام جمعه تهران و نماینده مجلس)، هم آیتالله هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس و عضو شورا و هم بنیصدر به عنوان رئیسجمهور حضور داشتند. البته افراد دیگری هم مانند دکتر چمران، نخستوزیر آقای رجایی، رئیس ستاد مشترک، وزیر دفاع، فرمانده سپاه نیز اعضای این شورا بودند.
امام تأکید داشتند که تصمیمات جنگ از همین جمع بیرون بیاید، زیرا نوعی وحدت نظر میان شخصیتهایی مانند آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای رجایی با بنیصدر شکل گیرد. یعنی اختلافات را اینگونه مهار میکردند. حتی یک بار در مورد تبلیغات جنگ اختلافاتی پیش آمد که امام دستور دادند، تبلیغات هم زیر نظر شورای عالی دفاع باشد. اما در مقطعی که بنیصدر عزل شد و شهید رجایی رئیسجمهور شد که مدت زیادی نبود، میان نمایندگان امام، مجلس و دولت و رئیسجمهور و نخستوزیر وحدت نظر بود. لذا کار در آن مقطع آسان بود.
در مقطع بعد از شهادت آقایان رجایی و باهنر که آیتالله خامنهای رئیسجمهور شدند و مهندس موسوی نخستوزیر وحدت میان مسئولان در حدّ بالا وجود داشت. البته گاهی اختلاف سلیقههایی میان ارتش و سپاه (نهادهای مسئول جنگ) به وجود میآمد که امام تلاش زیادی برای ایجاد اتحاد داخلی آنها داشت.
البته سپاه روز به روز گسترده میشد و به همان نسبت هماهنگی هم سختتر میشد. عملیاتهای بسیار مهمی در سالهای ۶۰ و ۶۱ انجام شد که اولین آن در مهرماه سال ۶۰ شکستن حصر آبادان بود، سپس فتح بستان در آذرماه، عملیات فتحالمبین در فروردین ۶۱ و عملیات، بیتالمقدس در اردیبهشت و خرداد ۶۱ بود که منجر به فتح خرمشهر شد و طی آن عملیاتها ارتش و سپاه در کنار یکدیگر میجنگیدند.
بعد از داستان فتح خرمشهر که بحث چگونگی ادامه جنگ پیش آمد و عملیات رمضان در تیرماه آن سال بود که چندان موفق نبود، اختلافات میان سپاه و ارتش در نیمه دوم سال بیشتر شد. لذا امام ناچار شد در سال ۱۳۶۲ آیتالله هاشمی رفسنجانی را به عنوان فرمانده جنگ منصوب کنند تا ارتش و سپاه زیر نظر ایشان فعالیت کنند. آیتالله خامنهای هم به عنوان رئیسجمهور و رئیس شورای عالی دفاع بودند و تمشیت ارتش را هم بر عهده داشتند. در آن مقطع همواره بین شورای عالی دفاع و آقای هاشمی رفسنجانی که فرماندهی جنگ را برعهده داشتند هماهنگی خوبی وجود داشت.
در مقطعی بین دولت و فرماندهان نظامی در تأمین نیازمندیهای جبهه، بحثی پیش آمد که نیاز به تشکیلات جدیدی داشت تا تصمیمات آن برای همه لازم الاتباع باشد. لذا امام «شورای عالی پشتیبانی جنگ» را تأسیس کردند که آیتالله خامنهای رئیس آن بودند و من هم عضو آن شورا بودم. این شورای عالی در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد و ستاد پشتیبانی جنگ هم از طرف آن شورا ایجاد شد که من ریاست آن را برعهده داشتم. یعنی امام با تعیین فرمانده و ایجاد این تشکیلات اختلافاتی را که احتمالاً به وجود میآمد، حل و فصل کردند. پس امام هم با دستور، هم با نصیحت و هم ایجاد نهادهای لازم، جلوی اختلافات را میگرفتند.
به یاد دارم قبل از انجام عملیات فاو (در سال ۶۴) در جلسهای که فرماندهان در ارتش و سپاه خدمت امام رفتند ـ و من هم حضور داشتم ـ وقتی عملیات آینده توضیح داده شد، ایشان به اهمیت هماهنگی و وحدت سپاه و ارتش تأکید زیادی کردند. یعنی هم به عنوان فرمانده دستور میدادند و هم به عنوان مرجع تقلید نصیحت میکردند و هم نهادهای لازم را به وجود میآوردند.
با این حساب فکر میکنم امام از ابتدای انقلاب مسائل را عمدتاً از طریق خرد جمعی حل میکردند. ایشان معمولاً در مسائلی که فاصلهای در میان مسئولان بود، با برگزاری جلسات سعی میکردند موضوع را حل کنند. آن زمان جلسات سران قوا مرتب برگزار میشد که رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس مجلس، رئیس دیوانعالی کشور و حاجاحمدآقا تشکیل میشد. امام معمولاً امور را به آنها واگذار میکردند.
یادم هست در اوایل جنگ که خدمت امام میرسیدم و گزارش از مشکلات و ضعفها ارائه میدادم. ایشان وقتی به حرفهای من گوش میدادند، میفرمودند: «شما اینها را به آقای خامنهای و آقای هاشمی گفتهاید یا نه؟» من وقتی پاسخ منفی میدادم، ایشان توصیه میکردند که به آنها بگویید. وقتی پاسخ من مثبت بود، ایشان میفرمودند از طریق آنها پیگیری کنید. بنابراین امام معمولاً کار ما را به مسئولان ردهبالا یا نهادهای مسئول واگذار میکردند و جز در موارد ضروری که لازم بود خودشان وارد عمل نمیشدند.
این مسئله در همه مسائل جاری وجود داشت یا فقط در امور مهم به چشم میخورد؟
در واقع یک تقسیمبندی در قانون اساسی به وجود آمده بود، اما به دلیل شرایط جنگ، ساز و کارهای موقت هم به وجود آمده بود که وقتی جنگ تمام شد، آنها هم به کار خود پایان دادند.
یعنی با وجود شرایط ویژه کشور و شخصیت کاریزماتیک تلاش داشتند کارها به روال عادی جلو برود؟
بله، تلاش امام این بود که از طریق روال قانونی، مسئولین مربوطه و از طریق نهادی مربوطه و یا نهادهای موقت کارها اداره شود.
آقای روحانی! شما عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز هستید. در همان سالهای جنگ ( ۱۳۶۶) انقسامی در این تشکل رخ داد که امام با آن موافقت کردند و بعدها در منشور برادری بر کثرت در عین وحدت، میان نبردهای انقلاب تأکید کردند. این رویکرد امام خمینی را با توجه به شرایط خاص کشور چگونه ارزیابی میکنید؟
جامعه روحانیت مبارز که در اوایل سال ۵۶ تأسیس شده بود که بنده هم بعد از جلسات اولیه عضو آن بودم ـ یعنی هم عضو مؤسس هستم و هم عضو شورای مرکزی ـ از ابتدا تمام روحانیون مبارز و فعال عضو آن بودند و چیزی به نام مجمع روحانیون وجود نداشت.
در سال ۶۰ هم بعد از داستان انفجار حزب جمهوری اسلامی، همه اعضای روحانیت مبارز که قبل از انقلاب مبارزه میکردند، دعوت شدند و ۲۱ نفر به عنوان شورای مرکزی انتخاب شدند. که البته بعداً تعدادی از آنها شهید یا مرحوم شدند که افراد جدید بعداً جایگزین آنها شدند.
اختلافات از اواسط مجلس دوم شروع شد و در اواخر آن دوره، هنگام تصمیمگیری جامعه روحانیت برای لیست انتخاباتی مجلس سوم، اختلافات تشدید شد. این مسئله منجر به چند دستور از طرف امام شد؛ اول اینکه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم فقط برای قم و جامعه روحانیت مبارز فقط برای تهران لیست بدهند و دوم اینکه با درخواست عدهای از اعضای جامعه روحانیت برای انشعاب موافقت کردند.
من فکر میکنم امام در آن مقطع احساس کردند که این جمع نمیتوانند با آن صورت ادامه کار دهد؛ یا اختلاف و درگیری پیش خواهد آمد یا اینکه عدهای کنار میروند و منزوی میشوند. لذا ایجاد تشکیلاتی در کنار جامعه روحانیت مبارز را مناسب تشخیص دادند. اما بعد از انتخابات مجلس سوم، وقتی اولین جلسه مشترک جامعه روحانیت و مجمع روحانیون در دفتر ریاستجمهوری تشکیل شد، امام آنقدر خوشحال شدند که از طریق حاجاحمدآقا پیغام دادند که از تشکیل این جلسه مشترک بسیار خوشحال هستند. آن جلسه در ابتدا خیلی خوب پیش رفت، اما آخر جلسه یکی از اعضا مطالبی را مطرح کردند که موجب دلخوری شد و دیگر ادامه پیدا نکرد. البته معنای وحدت این نیست که همه عضو یک حزب یا یک تشکیلات باشند، بلکه معنای آن این است که همه نسبت به اصول بنیادین انقلاب و منافع کشور وحدت نظر داشته باشند، به خاطر مسائل حزبی و جناحی پا روی حق نگذارند. در جایی که لازم است گذشت کنند. وحدت این نیست که همه علما یا مردم در یک تشکیلات باشند.
در مورد همین اختلاف نظرات و نظر امام در مورد آن، خاطرهای دارید؟
زمانی که انتخاب مجلس سوم در اواخر سال ۶۶ انجام شد، بعد از آن امام فقط در سال ۶۷ و اوایل سال ۶۸ در قید حیات بودند و در خرداد سال ۶۸ رحلت کردند. در سال ۶۷ مسائل مهمی اتفاق افتاد، که باعث شد مسئله روحانیت و روحانیون فراموش شود. یکی از آنها مسئله جنگ بود که از فروردین ۶۷ تا تیرماه شرایط خاصی پیدا کرد، زیرا آمریکاییها وارد جنگ شدند، به عراق سلاح شیمایی جدید دادند، کمک کشورها به عراق بیشتر شد، جنگ نفتکشها در خلیجفارس اوج گرفت و... در نهایت هم با بیانیه معروف امام به پذیرش قطعنامه (۲۷ تیر) منجر شد.
عراق آتش بس را نپذیرفت و جنگ ادامه یافت. عملیات مرصاد پیش آمد، حمله عراق به سمت اهواز پیش آمد و از این طرف هم حضور گسترده مردم به جبههها آغاز و آیتالله خامنهای هم به جنوب و آقای هاشمی به غرب رفتند. این حرکت مهم منجر به شکست عراق و منافقین شد و لذا عراق در ۲۹ مرداد آتش بس را پذیرفت.
هیأت ناظر سازمان ملل هم حضور یافت، مذاکرات ایران و عراق هم در شهریور سال ۶۷ آغاز شد. مسأله سلمان رشدی و فتوای معروف امام هم در همین سال است. همچنین تصمیمات امام در مورد آیتالله منتظری هم در اسفندماه اتخاذ شد، که در فروردین ۶۸ علنی شد. بنابراین سال ۶۷ سال بسیار پرفراز و نشیبی بود.
در آن سال ابعاد شهامت و شجاعت امام نمایان شد. مردم عموماً شجاعت را در شجاعت حُسینی میدیدند، یعنی آن رفتار زمان جنگ که امام میفرمود تا آخر میایستم، اما صلح حسنی هم شهامت زیادی میخواهد که گاهی شهامت جنگ بالاتر است. زیرا انسان در جنگ، جان میدهد، اما در صلح، آبرو میدهد. آبرو دادن از جان دادن سختتر است. امام شجاعت هر دو را داشتند، یعنی هم در جنگ ایستادند و هم آن زمان که احساس کردند جنگ باید متوقف شود، گفتند من جام زهر را نوشیدم و قطعنامه را پذیرفتم.
شهامت دیگر امام در مورد آیتالله منتظری بود که اتفاق عجیبی بود. کسی که همه مردم او را به عنوان قائممقام رهبری میشناختند و عکس او در ادارات و خیابانها در کنار امام میدیدند و سالها به عنوان قائممقام برای او تبلیغ میکردند و برایش شعار میدادند و امام هم از او حمایت میکرد و میفرمود که ایشان حاصل عمر من است، برای حفظ اسلام و نظام او را کنار گذاشتند که این نیاز به جرأت و گذشت و شهامت زیادی داشت.
فتوای مربوط به سلمان رشدی هم کار آسانی نبود، زیرا به معنای تقابل با غرب بود. امام به خاطر اتکا به خداوند و ایمان قوی آنجا که احساس وظیفه میکردند، ملاحظه هیچکس را نمیکردند.
آقای روحانی! قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ امام خمینی تعدادی از مسئولین و شخصیتهای سیاسی را برای توجیه آنها در این خصوص و اخذ نظرات، در جلسهای جمع کرده بودند که نقش عمدهای از آنها ناگفته باقی مانده است. میتوانید بخشهایی از این ناگفتهها را بیان کنید؟
شرایط ما به گونهای بود که در اواسط تیر ماه سال ۱۳۶۷ به مرحله خاصی رسیدیم. جلسات متعددی با فرماندهان نظامی در جبهه گذاشته شد که یک جلسه بسیار مهم هم در اهواز بود. آقای هاشمی در آن جلسه به عنوان فرمانده جنگ و من به عنوان رئیس ستاد قرارگاه خاتمالانبیاء و رئیس پدافند هوایی حضور داشتم. تا دیروقت شب آن جلسه ادامه یافت، آقای هاشمی از فرماندهان در مورد نیازهایشان و اینکه آیا میخواهند جنگ را ادامه دهند یا خیر، صحبت کردند. آنها گفتند که ما میخواهیم جنگ را ادامه دهیم ولی امکانات میخواهیم. آقای هاشمی گفتند که چرا نیازهای خودتان و نظرتان را صریح را برای امام نمینویسید؟ من نامه شما را خدمت ایشان میبرم. نباید در امور مهم کشور تعارف کرد. آنها این نامه را نوشتند که همان نامه معروف با امضای محسن رضایی است که پخش شده و امکانات مورد نیاز را اعلام کردند. البته آن نامه تا مدتها منتشر نشده بود و اخیراً منتشر شد.
بعد از آن جلسه من و آقای هاشمی به تهران برگشتیم. تصمیم آقای هاشمی این بود که اگر امام قصد پایان جنگ را داشته باشند، خودش به عنوان جانشین فرمانده کل قوا، آتشبس یا پذیرش قطعنامه را اعلام کند، زیرا امام همیشه به حضور در جبههها و ادامه جنگ تشویق میکردند. آقای هاشمی میگفت که بعد از پذیرش آتشبس از طرف من، امام میتواند مرا کنار بگذارد و بگوید آقای هاشمی تخلف کرده است.
من به افکار آقای هاشمی نزدیک بودم، اما نمیدانستم برای انقلاب حاضر است همه چیزش را فدا کند. یعنی آبرو، حیثیت و همه سوابقش را فدا کند. من با وجود اینکه پذیرش این موضوع برایم سخت بود، به او گفتم، اگر امام این پیشنهاد را بپذیرند شما کار بسیار مهمی کردهاید.
روز بعد از رسیدن به تهران، آقای هاشمی این مطالب را با امام در میان گذاشتند و ظاهراً ابتدا ایشان سکوت کرده بودند و چیزی نفرموده بودند. امام ظاهراً در روز جمعه آقای هاشمی را میخواهند و میگویند پایان جنگ را خودم اعلام میکنم. زیرا اولاً پیشنهاد فداکارانه آقای هاشمی، با مردانگی، شجاعت و مروت امام سازگار نبود و در ثانی اگر کسی غیر از امام این پایان جنگ را اعلام میکرد، کسی آن را نمیپذیرفت.
بعد امام دستور داده بودند که تعدادی از مسئولین و نخبگان مثل فرماندهان جنگ، برخی وزرا و برخی نمایندگان مجلس، مقامات قضایی، ائمه جمعه و... را دعوت کنید نزد رئیس جمهور تا بنشینند و مشورت کنید که چه کاری باید انجام شود، روز شنبه آقای هاشمی موضوع را با من در میان گذاشت و دستور امام را بیان کرد. لیستی هم از مسئولان را تهیه کرده بود، آنها را خواند و من هم نام چند نفر را به آن اضافه کردم. حدود ۴۰ نفر بودند که برای روز یکشنبه خدمت آیت الله خامنهای دعوت شدند.
آیا در آن جمع، از گروههای سیاسی و احزاب هم کسی حاضر بود یا حداقل در خلال آن تصمیم گیری از آنها مشورت گرفته شد؟
عمدتاً مسئولین و ائمه جمعه بودند. این مجموعه صبح روز یکشنبه ۲۶ تیرماه در دفتر آیتالله خامنهای جمع شدند. آقای هاشمی گزارشی دادند. سپس نظامیها و سایر مسئولین مطالبی را بیان کردند. حدود ساعت ۳۰: ۱۰ صبح بود که آقای محتشمیپور وزیر وقت کشور داشتند صحبت میکردند و تأکید میکردند که باید جنگ ادامه یابد و تا آخرین نفر همه باید کشته شویم، که حاج احمدآقا وارد جلسه شد. چند دقیقهای صبر کرد بعد گفت، بگذارید نامه امام را بخوانم. آن نامه، همان نامهای است که اخیراً منتشر شد و در آن نامه به آقای رضایی و دولت اشاره میکنند.
از اسفندماه سال ۱۳۶۶ برخی وزرا هم در جنگ مسئولیت داشتند. مثلاً آقای مهندس موسوی به عنوان رئیس ستاد، آقای بهزاد نبوی به عنوان مسئول تدارکات جنگ، آقای خاتمی به عنوان مسئول تبلیغات جنگ انتخاب شده بودند. نامه اقتصادی به امام را هم ظاهراً رئیس سازمان برنامه و برخی دیگر نوشته بودند.
وقتی حاجاحمدآقا آن نامه را خواندند، جلسه آرام شد و به اعتقاد من اگر آن نامه نبود، شاید تا شب بحث ادامه مییافت. دلیل هم متفاوت بودن اطلاعات آن جمع بود. برخی از افراد در متن جنگ بودند و از همه چیز اطلاع داشتند، عدهای هم بیرون گود بودند و نمیدانستند چه خبر است. صحبت برخی ائمه جمعه و نمایندگان مجلس و حتی آقای محتشمیپور معلوم بود که از جبههها کاملاً بیخبرند. اما بعد از قرائت نامه بحثها منطقی شد و داد و فریادها از بین رفت.
این جلسه تا شب ادامه یافت و در نهایت جمع پذیرفت که قطعنامه ۵۹۸ را کشور بپذیرد. و سپس بنا شد مصوبه جلسه توسط آیتالله خامنهای تنظیم شود و طی نامهای به آقای دکتر ولایتی که آن زمان در نیویورک بودند، فرستاده شود تا به دبیر کل وقت سازمان ملل نامه داده شود که این کار صورت گرفت. و در ساعت ۲ بعدازظهر روز ۲۷ تیرماه پذیرش قطعنامه و نامه معروف امام اعلام شد.
یعنی امام بعد از آن جلسه تصمیم را گرفتند؟
نه، امام تصمیم پایان یافتن جنگ را گرفته بودند، اما در مورد شکل کار به آن جلسه واگذار کرده بودند. مثلاً من یادم هست در آن جلسه یکی از وزرا اصرار داشت که با دولت الجزایر تماس بگیریم که او واسطه شود. در نهایت تصمیم گرفته شد که قطعنامه ۵۹۸ را بپذیریم و از طریق سازمان ملل اقدام کنیم.
در واقع امام شکل کار را هم که توسط اعضای آن جلسه تعیین شده بود، پذیرفتند. بیانیه امام که در روز دوشنبه ۲۷ تیر از رادیو و تلویزیون خوانده شد مردم را بسیار متأثر و تحریک کرد. من فکر میکنم همه پای رادیو گریه کردند. زیرا لحن امام بسیار تکاندهنده بود که آن بیانیه باعث هجوم مردم به جبههها شد.
من فکر میکنم این هم اراده خداوند بود که صدام در آن مقطع قطعنامه را قبول نکرد، زیرا بعدها میگفتند ایران در زمان ضعف قطعنامه را پذیرفت. عراق فوری به جای پذیرش قطعنامه از جنوب و غرب به ایران حمله کرد و عملیات مرصاد هم در اوایل مرداد با حمله منافقین شروع شد، زیرا عراق فکر میکرد که ایران ضعیف شده است و همزمان هجوم به جنوب و غرب به پیروزی بزرگ دست پیدا میکند ولی هجوم جوانان به جبههها به قدری گسترده بود که وقتی هجوم عراق را دفع کردند و آنها را از سرزمین ایران بیرون کردند، از امام اجازه میخواستند که به خاک عراق وارد شوند که امام گفتند همانطور که در جنگ جدی بودیم در صلح هم جدی هستیم. عراق وقتی دید که ایران آمادگی فوقالعاده دارد و میتواند فتوحات بزرگی داشته باشد، در پایان مردادماه آتشبس را پذیرفت. لطف خداوند بود که جنگ با پیروزی رزمندگان اسلام تمام شود.
آن روزهای آخر، از نظر امام نسبت به حضور گسترده جوانان در جبههها هم بعد از پذیرش قطعنامه اطلاعی داشتید؟
امام احساس کرد که پیامش با روح مردم چه کرده است و آنها را در سراسر کشور به حرکت درآورده است. یعنی علیرغم اینکه ایشان گفتند جام زهر را نوشیدم و مردم هم به جبههها رفتند و شرایط جبههها را عوض کردند اما ایشان ادامه جنگ را به مصلحت نمیدانستند و لذا گفتند همانطور که در جنگ جدی بودیم، در صلح هم جدی هستیم.
ارسال نظر