کودکی ما به چه چیزهایی گذشت؟
پارسینه: قصه های دوران کودکی مان یادتان هست؟ دنیای خیال انگیز حکایت های شبانه! یادتان هست چه شب هایی با چه داستان هایی به خواب رفتیم؟ امروز داشتم در تنهایی خودم برای تقویت حافظه مروری به آنها می کردم. دیدم عجب چیزهای مشکل داری به خوردمان داده اند.
قصه های دوران کودکی مان یادتان هست؟ دنیای خیال انگیز حکایت های شبانه! یادتان هست چه شب هایی با چه داستان هایی به خواب رفتیم؟ امروز داشتم در تنهایی خودم برای تقویت حافظه مروری به آنها می کردم. دیدم عجب چیزهای مشکل داری به خوردمان داده اند.
شنگول و منگول، لاک پشت و خرگوش، چوپان دروغگو، خرگوش باهوش و شیر ظالم، شنل قرمزی، 3 بچه خوک، جک و لوبیای سحرآمیز، جادوگر شهر اُز، گربه چکمه پوش، هانسل و گرتل، آلیس در سرزمین عجایب و ... شاید فقط قصد بزرگانمان این بوده که ما را در خواب کنند و به قول خیام: «گفتندفسانه ای و در خواب شدند» ولی به چه قیمتی؟! اگر آن زمان سیستم ممیزی برای پخش وجود داشت و به فکر پالایش محصولات و کنترل، کیفی برای ما بودند باید کنار تمام آنها علامت 12+ می زدند و پخش مستقیم بازی ها را ول می کردندو می چسبیدند به قصه های شب! همه این قصه ها یک جاییشان برای مخاطب خردسال و حتی بزرگسال می لنگد پس تصمیم گرفتم یک کار ریشه ای انجام دهم و کنکاشی در یک یکشون داشته باشم.
شنگول، منگول و حبه انگور
از معضلات اخلاقی و بدآموزی آرایش و صدا نازک کردن آقا گرگه که بگذریم، مشکلات زیر باقی می ماند:
چرا مامان بزی معروف به «بز قندی» با نام مستعار «بز زنگوله پا» در نقش یک خانم سرپرست خانوار است؟ بابا بزی کجاست؟ چرا مامان بزی را با 3 تا بچه قد و نیم قد در همسایگی آقا گرگه ول کرده و رفته است؟ اگر مرده که روحش شاد، پس چرا مامان بزی بعد مرگ همسرش از آن محله نرفته و به همسایگی با آقا گرگه ادامه داده است؟ و چرا به بهانه خرید از منزل بیرون می رود؟ مگر بزغاله هابه جز شیر مادر به چه کوفتی احتیاج دارند؟
همه اینها به کنار، حبه انگور چرا آنقدر نامرد است که وقتی گرگ برادرانش را می درید به جای رشادت و فداکاری در جنگیدن با گرگ به پناهگاه می رود و فقط به فکر خودش است؟
و اما سوال پایانی؛ بزغاله ها چرا در شکم گرگ هضم نمی شوند و از سیستم جویدن و بلع هم سالم مانده اند؟
پترروس فداکار
این یکی دیگر شاهکاری است که سالیان سال در کتاب های درسی هم تدریس می شد و انگشتان کوچکمان باید برای مشق نوشتن از روی این خزعبلات، «کرخت» می شد!
اولا، بچه جان مگر پشت سد جای خاک بازی است؟!
دوما؛ آن چه سوراخ ایجاد شده در سد است که درست هم قد پتروس و هم قطر انگشت پتروس است؟!
سوما؛ فشار آبی که زورش به انگشت یک بچه نمی رسیده، چگونه می توانسته شهری را غرق کند؟!
لاک پشت و خرگوش
داستانی برای تزریق خودباوری بی دلیل که منجر به خود بزرگ بینی می شود؛ که توی لاک پشت بی استعداد، می توانی در مسابقه دو از خرگوش بهتر بدوی؟! ... حتما فردا هم می رود در زیرزمین به کمک خواهرش که انرژی هسته ای تولید کند.
چوپان دروغگو
داستان چوپان نگون بختی که وقتی همولایتی هایش به دادش می رسیدند که گرگ از صدای پایشان فلنگ را زودتر بسته بود و تنها جرم چوپان این بوده که با لبخند از کمک ایشان تشکر می کرده. اصلا روی خوش به ما نیامده، حتما گرگ باید گوسفندها را بدرد تا خیالتان راحت شود؟
شنل قرمزی
این از پتروس هم بدتر است؛ حالا پشت سد که هیچ! توی جنگل، دختر تک و تنها، با بوی عطر وانیل اشتهاآور و آن پوشش نامناسب منکراتی شنل قرمز که از صد فرسخی جلب توجه می کند چه می کرده است؟! خب خودش مقدمات جرم را فراهم کرده بوده، معلوم است گرگ می رود در رختخواب مادربزرگش و انتظارش را می کشد.
سه بچه خوک
سه برادر بساز بنداز که خانه های ناامن درست می کردند و به خودشان قالب می کردند! ... مصالح بد، بدون نقشه مهندسی، بدون ستاد بحران، نکرده کار! دوست ناباب.
جک و لوبیای سحرآمیز
داستانی در حمایت تنبلی و بهره مندی از دسترنج دیگران و دزدیدن از بزرگترها به جرم دانه درشت بودن و غول پیکری با کمک جریان انحرافی و جادو و طلسم.
حسن کچل
داستانی که سر تراشیدن و قلندری را به یک بیماری و عارضه تبدیل کرد تا شبکه های ماهواره ای از درمان آن نان بخورند.
داستانی بر ضد اکثر کاریکاتوریست های ایرانی با استناد به مدارک موجود.
جادوگر شهر اُز
خود خود جریان انحرافی، اصل جادو و جنبل!
هانسل و گرتل
ماجرای بی خانمانی کودکان طلاق، نامادری و ضعف شخصیتی پدر و معاونت در جرم ... یعنی بنیان خانواده کشک. تازه کسی هم با پدری که معاونت در جرم داشته است، کاری ندارد؛ یعنی ضعف آشکار سیستم قضایی و تقویت دستگاه غذایی در برابر خانه خوراکی!
بابا لنگ دراز
استعمار عاطفه یک دختربچه یتیم و بی پناه و وابسته کردن او برای ازدواجی با اختلاف سن بالا ... مردک نردبان از لنگ درازش خجالت نمی کشید؛ اول ادای بابا درمی آورد بعد شوهر، گرگ در لباس میش.
این قصه سر دراز دارد...
منبع: مجله خط خطی
ارسال نظر