مهرجویی چگونه به اینجا رسید؟!
پارسینه: در اصل همین جماعت روشنفکر بودند که داریوش مهرجویی را از رسیدن به مقصد و آن تفکر ناب باز داشتند که در برههای که به آن رسیده بود، خیانت همین جماعتی که با بهبه و چهچه فیلمیهایی چون «هامون» وی را به این «چه خوبه که برگشتی» کشاندند و حالا شأن او را تا حد یک فوتبالیست پایین آوردند که دیگر باید دوربینش را آویزان کند.
فیلم «چه خوبه که برگشتی» از چنان درجه کیفیت نازلی برخوردار است شاید بسیاری نقد و بررسی آن را در حد یک ستون و باکس روزنامه ایی مکفی بدانند؛ اما رسیدن به چیستی و چرایی ساخت این فیلم و مسیری که کارگردانش را به تولید آن رسانده از اهمیت بسیاری برخوردار است.
اهمیت از این بابت که شاید فیلم بعدی مهرجویی همان فیلمی است که باید باشد و او تمام عمر به دنبال ساختش بوده است. متن زیر تلاش میکند فیلم «چه خوبه که برگشتی» را نقطه عطفی در سینمای مهرجویی معرفی کند؛ نقطه عطفی مهمتر از هامون و دیگر فیلمهای روشنفکر پسندی که وی در این سالها ساخت و با فریب این جماعت از مقصد و آرامشی که در سالهای نخستین انقلاب در حال رسیدن به آن بود و گمراه و دور شد.
*پرده اول، فریب بزرگ
پس از جهانِ هولوگرافیک در فیلم «آسمان محبوب» و فنگ¬شویی در «نارنجی پوش»، داریوش مهرجویی یگانه سمبل و غول سینمای روشنفکری در آخرین ساختهاش به سراغ سنگ درمانی و اجرام آسمانی رفته است. در طول این هفتاد و چندی سالی که از عمر داریوش مهرجویی میگذرد وی تمام اعوجاجات فکریش را بر پرده سینما انداخته و از شلنگ و تخته ایی که عطاران و بهداد و افشار در فیلم میاندازند به ضرس قاطع میتوان گفت وی هنوز به مقصد نرسیده است.
اتفاقاً از این جهت داریوش مهرجویی یک پدیده خاص است زیرا کمتر فیلمسازی در تاریخ سینمای جهان! وجود دارد که اعوجاجات فکریاش را توانسته باشد در هر دوره فیلم کند و مخاطبش طی چند دهه همراه شهود و تجربه های ایدئولوژیک او باشد. حداقل میتوان وی را در میان هم نسلانش یک پدیده به حساب آورد چون هم دوره ¬های وی یا در همان دهه چهل و چاقو و کلاه مخملی جا ماندهاند و یا به نوعی مسخرگی آنورآبی پسند رسیدهاند.
یک زمانی از سالن سینمایی که فیلم مهرجویی را نمایش میدادند، جماعت منورالفکر را با آب قند بیرون میآوردند. ولی حالا که فیلمهایش عوام پسند شدهاند و علاوه بر هزینه تولید مقداری سود هم برمیگرداند؛ همین جماعت رسماً از این پیر کافه! روشنفکری میخواهند همانند فوتبالیستها که کفششان را در پایان عمر فوتبالیشان آویزان میکنند، دوربین سینمایش را آویزان و حداقل خاموش کند. وقیحانه از او میخواهند که کاش برنمیگشتی تا اجازه دهد این مریدان و هواخواهان دیروز با خاطره فیلمهای قبلی دلخوش باشند.
در اصل همین جماعت روشن فکر بودند که داریوش مهرجویی را از رسیدن به مقصد و آن تفکر ناب باز داشتند که در برهه ایی که به آن رسیده بود، خیانت همین جماعتی که با بهبه و چهچه فیلمیهایی چون «هامون» وی را به این «چه خوبه که برگشتی» کشاندند و حالا شأن او را تا حد یک فوتبالیست پایین آوردند که دیگر باید دوربینش را آویزان کند.
دقیقاً از همان زمانی که حضرت امام خمینی (ره) فیلم «گاو» او را در اوایل انقلاب تائید کردند و مهرجویی هم رغبتی به انقلاب و تفکر اسلامی نشان داد. روشنفکر جماعت با سوء استفاده از تحصیلات فلسفی او و مشاورهها و تمجیدهای غلط، وی را به اشتباه و بیراهه ایی کشاندند که اکنون مهرجویی در دهه هشتم زندگیاش در آن به سر میبرد.
این توهم توطئه است که دستهایی پنهان و مخوف را در آن دوره عامل به انحراف مهرجویی بدانیم، اصلاً روشنفکر جماعت به دلیل منیت و خودپرستی که دارد هیچ گاه با کسی اجماع و وحدت نمیکند تا بتوان کار و فعلی گروهی را به آنها نسبت داد، بلکه آنها همیشه جریانی هستند که به مانند جریان آب یک رودخانه از هم مسیری قطرهها دست به تغییر و حتی چون سیل دست به تخریب می¬زنند.
داریوش مهرجویی هم که به اصالت روشنفکر و روشنفکرزاده بود در همان جریان سیل گونه دهه شست روشنفکری از اصل و مقصد تفکر و حکمت اسلامی دور شد که حالا در سالهای افق زندگیاش دست به کارهایی غیر معمول میزند.
*پرده دوم، شورش خاموش
برای اثبات نقطه عطف بودن «چه خوبه که برگشتی» در کارنامه فیلمسازی و حتی زندگی مهرجویی باید مقداری درباره این فیلم صحبت کرد که فروش بالایش بسیاری را به تعجب واداشته است. در ابتدا درباره همین فروش بالای فیلم باید گفت که هرکس که از آن تعجب کرده است؛ در شعور سینمایی خودش باید شک کند. زیرا فیلم «چه خوبه که برگشتی» از تمام فاکتورها و فرمولهای بدیهی که یک فیلم برای وسوسه کردن مخاطب و کشاندن او به سالن سینما نیاز دارد؛ مقداری هم بیشتر دارد.
تبلیغات محیطی و رسانه ایی کامل و حرفه ایی دارد و ترکیب بازیگران آن نه تنها معروف و گیشه پسند هستند بلکه هرکدام چهره ایی مطرح از ژانرهای گوناگون سینما هستند تا جایی که برخیشان اصلاً از نمادهای آن شاخهها و زیر شاخه های سینمایی هستند. مثلاً رضا عطاران از ژانر سینمای کمدی، مهناز افشار از فیلمهای دختر-پسری، بهداد از سینمای اجتماعی و حتی همایون ارشادی از سینمای روشنفکری که در کنار همه اینها نام کارگردان فیلم را هم باید جز سوپر استارها به حساب آورد که به مانند بازیگران معروف سبب میشود بسیار صرفاً به خاطر وی پا به سالن سینما بگذارد.
فیلم «چه خوبه که برگشتی» روایت جراح دندان پزشکی (حامد بهداد) است که پس از سالها به ایران میآید که همزمان با ورود او به کشور یک شی مرموز شبه فضایی پدیدار میشود و پای خانم دکتری (مهناز افشار) و سنگهای جادوییاش را به خانه او و دوست قدیمی و همسایهاش (رضا عطاران) باز میکند. این دوست که مهندس است همزمان با جراح دندان پزشک به خانم دکتر دل میبندند و به رقابت با هم میپردازند که در نهایت رقابت آنها بی نتیجه میماند و خانم دکتر با کسی دیگر ازدواج میکند و به فرانسه میرود.
کمدی بزن بکوبی از دو دوست که به نوعی برادر خوانده هم شدند و دعوایشان بر سر تصاحب یک زن بیانگر داستان ازلی و ابدی هابیل و قابیل است. البته قرائتهای زیادی از این رابطه و تعاملی که بین آنها بوده ارائه شده ولی آنچه که بیشتر از اینها در این فیلم استفهام میشود؛ داستان هابیل و قابیلی مدرن است که در این زمانه یکی دکتر و دیگری مهندس شده است که با وجود طی طریقی از تفکرات و فرهنگهای گوناگون و روشنفکرمآبی اکنون باز به همان نقطه ازلی یعنی دعوا بر سر یک زن رسیدهاند.
ولی حالا این بار هیچ یک از دو مرد کشته نمیشود و بر اساس شرایط زمانه و اختیاری که زن پیدا کرده او با انتخاب مردی دیگر مهاجرت میکند. به صورت تعمد در فیلم از تمام ایدئولوژیهای زمینی و آسمانی، مکاتب و عقاید اشاره ایی میشود؛ که بیشتر این اشارات در سکانس نزاع و پس دادن یادگاریهای دو برادر خوانده بود با این قرائت که تاریخ در حال مرور شدن است و در عاقبت تمام این حرفها باز هم هابیل و قابیل بر سر زنی دعوایشان میشود.
این یک اصل است که همه فیلمهای کارگردانان بزرگ شاهکار و عالی نشود در کارنامه فیلم سازیشان چند نخاله وجود داشته باشد. اما اصلی که در تمام فیلمهایشان رعایت میشود قواعد و ویژگیهای سینمای آنها حتی در آن چند نخاله کارنامهشان است. اما سینمای یکی دو دهه اخیر مهرجویی درست به عکس این اصل بوده و بجای چند نخاله چند فیلم نسبتاً استاندارد و اتفاقی وجود دارد. بهترین اثبات این مدعا هم بازیگری در فیلمهای وی است که همیشه عرصه ایی برای بازیگران حرفه ایی و تازه کار میشده تا بالاترین سطح بازی خود را عرضه کنند.
اما «چه خوبه که برگشتی» در این مورد هم در کارنامه مهرجویی خاص است؛ و به غیر از عطاران که سعی کرده گلیمش را با شگردهای سریالهای نود شبی از آب بیرون بکشد؛ بقیه بازی¬ها اعصاب خورد کن و روح خراش هستند. به خصوص حامد بهداد که مانند بازیگران تازه کار مدام در حال ادا در آوردن است و با فرم مصنوعی شکمش حتی کاریکاتوری از شخصیت بامشاد سریال نقطه چین نتوانسته باشد.
آنچه که به عینه میتوان پس از دیدن فیلم «چه خوبه که برگشتی» به آن رسید و به نقد و نظر هیچ منتقدی رجوع نکرد این است که این چند فیلم آخری مهرجویی اصلاً هیچ ربطی به وی ندارد. اصلاً مسئله ایی که در این متن مطرح میشود و رفتار و کردار داریوش مهرجویی چه پشت دوربین و چه خارج از آن هم مویدش است، این است که وی به عمد فیلمهایی بی ربط به گذشته خود میسازد. داریوش مهرجویی به عمد فیلم بدی میسازد که مخاطبان نوجوان فیلمهایش هم متوجه کیفیت آنها میشود.
فصل مشترک این فیلمها هم تمسخر و تحقیر قشر روشنفکر و انتلکتوئل جامعه است و با توجه به شواهد و قرائن توهم نیست اگر تحقیر و تمسخر این جماعت را به نوعی تسویه حساب با این چند قشر که طبق بخش نخست متن وی را به بیراهه کشانده دست زده است.
در مصاحبهها و کنفرانسهای خبری که به فروش و مطرح شدن فیلم کمک میکند حاضر نمیشود. در داستان یکی از فیلمهای اخیرش با لحن تمسخر آمیزی روشنفکری را به اصلی ساده و بدیهی مثل نظافت شهری موظف میکند و در داستان دیگری یک دکتر و مهندس و حتی شخصیتهای اقماری این جماعت را بر سر دختری سبک سر به جان هم میاندازد که نسل مدرن و جدید فالگیرها و کف¬بینهای قدیم هستند. فیلمها به شکل گل درشتی فرمی ضعیف و دم دستی دارند و از همه مهمتر فیلمها میفروشند.
اینها علایمی نیستند که بتوان به سادگی از کنارشان گذشت و شاید با توجه به تغییر خلق و خوی مهرجویی در زندگی شخصیاش میتوان به این نتیجه رسید که تمام اقدامات وی آگاهانه هستند و به مانند و بهلول و شخصیتهایی که برای بیان مضمون حرفهایشان و عقاید راه نا متعارف شنا برخلاف جریان آب را در پیش گرفتهاند؛ مهرجویی هم در این سالهای دهه هشتاد از زندگیاش دست به چنین شورشی خاموش علیه قبیله خود زده است.
*پرده سوم، طلوع در افق
در زندگی نامه داریوش مهرجویی بخشی وجود دارد که میتوان از آن به عنوان «دیانت مادربزرگی» تعبیر کرد؛ یعنی وی هم به مانند بسیاری در کودکی و نوجوانی تحت تأثیر شدید ایدئولوژیک یک بزرگتر مانند مادربزرگ یا پدربزرگ و حتی خواهر و برادر ارشد قرار داشته است. طبق اطلاعات ویکیپدیایی او در کودکی تحت تأثیر مادربزرگش که مسلمانی معتقد بود قرار میگیرد.
خود در مصاحبهای در سال ۱۳۵۱ در این باره میگوید: «مادر بزرگم از آن نمازخوانهای دوآتشه بود؛ و تحت تأثیر فضای روحانی او، من هم از سن هفت تا پانزده سالگی، شده بودم یک مسلمان واقعی. نماز و روزهام یک آن ترک نمیشد ... اما از پانزده سالگی به بعد، درست آن موقعی که نماز و روزهام به حساب میآمد، شک در دلم نشست. چهره خدا تدریجاً کدر شد و ایمانم رفت از دست».
این شک در دل، وی را در آغاز دهه سوم به کارهای گوناگونی چون هتل داری کشاند و در نهایت سر از دانشگاه لسآنجلس و خواندن فلسفه در آورد. به ایران برگشت، فیلم ساخت و به شهرت و اعتبار رسید ولی باز به اعتراف صادقانه خودش به مرحله ایی از یأس و پوچی فلسفی رسید که انقلاب اسلامی و حکمت شیعی او را از آن حال نجات داده و با دریایی از معرفت و حکمت رو به رو ساخت. اما به دلایلی وی پس از سال ۵۹ به مدینه فاضله روشنفکری، یعنی پاریس مهاجرت کرد تا از غور در اعماق این دریای معرفت و حکمت شیعی محروم بماند.
اصلاً فرض بر این گذاشته میشود که تمام این رغبت و علاقه ایی که وی به این حکمت و انقلاب نشان داد هیچ سندیت ندارد و یا حتی بر اساس احساسات و هیجان ناشی از آن زمان و شرایط انقلاب به وجود آمده بوده؛ ولی مگر میتوان باور کرد شخصیتی چون مهرجویی که حتی در کارهای سفارشی چون نارنجی پوش هم شاهد تفکرات و عقایدش هستیم؛ ناخنکی به فلسفه و حکمت اسلامی و به ویژه شیعی نزده باشد! مگر میشود فردی که از گنگی و نحسی در فیلم «هامون» به برکت و ساده زیستی در فیلم «مهمان مامان» رسیده و چیزی از شهودی از حیاط طیبه شیعی نداشته باشد. شمردن این نشانهها به همین موارد محدود نمیشود و مجال مناسبتری میطلبد با این هشدار که همان جماعت روشنفکر اینها را اتفاقات و وهم تلقی خواهند کرد و باز داریوش مهرجویی را به ناکجاآبادهای فکری و اعتقادی دعوت خواهند کرد.
وی چند سال قبل در مقدمه کتاب «جهان هولوگرافیک» که ترجمه کرده بود چنین آورده که: «وقتی آن را خواندم (کتاب جهان هولوگرافیک)، عین یک داستان شیرین هیجان انگیز بود، که در عین حال داشت به سوال های بزرگِ هستی شناختی یزدان شناختی، و فلسفی من نیز جورِ خاصی، جواب روشن امروزی میداد (فارغ از رمز و راز و ابهام) که تا حدی باور پذیر مینمود... خاصیت دیگر این کتاب آنست که شاید تلنگر ناچیزی باشد به کسانی که موج مدرنیته، دل و ایمانشان را شبهه دار کرده و غبار شک بر آن نشانده است، و نیز آنهایی که از سخنان متافیزیکی بی محتوا خسته شدهاند و هنوز برای عقل و منطق انسانی احترام قائلند، تلنگری است ناچیز برای رسیدن به آگاهیای هر چند محدود...»
فارغ از صحت و درستی درباره محتوای کتاب و نظریه معروف آن، لحنی که داریوش مهرجویی دارد لحن یک ناصح امر به معروف و نهی از منکر است. او به همه کسانی که موج مدرنیته دل و ایمانشان را شبهه دار کرده وعده و بشارت به آگاهی میدهد و حتی میداند که آدرسی که میدهد کامل و جهان شمول نیست این آگاهی را محدود معرفی میکند. هنوز هم شکی که در دوران نوجوانی از شرع دورش کرد برایش دغدغه است. کسانی که غبار شک بر دل و ایمانشان نشسته است را تلنگری ناچیز برای رسیدن به آگاهی محدود وعده میدهد.
در آخر آنکه همه این گزارههایی که از زندگی مهرجویی، اعوجاج اعتقادی فیلم شده وی و حتی این علایم و نشانه های روشنفکر ستیزی او استفهام میشود این است که موعد شیرجه زدن او به دریای عمیق حکمت شیعی و انقلاب اسلامی فرا رسیده است.
ارسال نظر