اعظم طالقاني:طالقاني آخوند سياسي بود اما سياسيكار نبود
قانون: آيتا... محمود طالقاني مردي است كه بدون شك ميتوان او را در زمره افراد بزرگ و تاريخ ساز ايران زمين دانست. اما او نه شبيه اميركبير بود، نه به مصدق شباهتي داشت، او خودش بود، سيد محمود طالقاني فرزند ابوالحسن علایی طالقانی كه بايد به عنوان بخشي از تاريخ معاصر ايران معرفياش كرد و براي نسلهاي آينده نقل شود. به مناسبت سالگرد رحلت ايشان گفتوگويي با اعظم طالقاني در خصوص شايعات و حواشي زندگي اين روحاني بزرگ انجام داديم كه در ادامه ميخوانيد:
اجازه بدهيد گفتوگو را اين گونه شروع كنيم. سالهاست كه شاهد علاقه خاص مردم به آيتا... طالقاني هستيم چه در زمان حيات و چه بعد از فوت، هنگامي كه صحبت از روحانيت ميشود از ايشان به عنوان يك روحاني و انسان بزرگ ياد ميكنند.چرا؟ چه چيزي باعث اين همه حس خوب به ايشان شده است؟
ايشان بسيارعاقل بودند و با عقلانيت زندگي ميكردند و قطعا كسي كه روش زندگياش اينگونه باشد صبر و شكيبايي قابل توجهي دارد. البته به اين معنا نيست كه هيچگاه عصباني نميشدند. ايشان هم مانند هر انسان ديگري گاهي ز كوره در ميرفتند و با طرف مقابلشان با جديت برخورد ميكردند. اينها را گفتم تا بدانيد كه پدر علاوه بر اينكه بسيار با محبت و دوست داشتني و شاد بودند اما به خوبي ميدانستند در شرايط مختلف چگونه برخورد كنند كه تاثيري كه لازم و مد نظرشان بود ايجاد شود. اين ويژگيها زماني كه با صداقت ايشان جمع شود اين نتيجه حاصل ميشود كه شما در سوالتان اشاره كرديد. يعني مردم دوستشان داشتند و براي ايشان احترام قابل توجهي قائل بودند و هستند.
صداقت ايشان در وجه مردميشان بسيار تاثير گذار بود. يكي از دوستان پدر در اين باره خاطرهاي تعريف ميكرد كه خالي از لطف نيست كه شما هم بشنويد. ميگفت روزي پدر را به سلولي بردند كه هم سلولي وي يكي از چپهاي ماركسيست بود. اين دو تا صبح با يك ديگر درباره نظراتشان در مسائل مختلف صحبت كردند. هيچگاه در اين ميان ناراحت نشدند و مانند برخي كه در آن برهه چپهاي ماركسيستي را به بدترين شكل از خود دور ميكردند آنها را در حد و اندازه خود نميديدند و دشمن اسلام معرفيشان ميكردند، پدر با مهرباني و آرامش به تبادل نظر با وي پرداخت. ببينيد اين مسائل است كه انسانها را محترم و دوست داشتني ميكند. حتي خوب يادم است كه وقتي پدر به قم ميرفت، بسياري از آقايان تمايلي به ديدن ايشان نداشتند و لقب آخوند سياسي به وي داده بودند اما با وجود اينكه از اين عدم علاقه آنها مطلع بودند باز هم به منزلشان ميرفتند و جوياي احوالشان ميشدند. البته لقب درستي هم به ايشان داده بودند. ايشان آخوند سياسي بود اما سياسيكار نبودو اين حسن بزرگي بود.
چرا با اين همه خصوصيت خوب ايشان، با وجود اينكه تنها حدود هفت ماه پاياني عمر خود را در دوران جمهوري اسلامي سپري كردند، حاشيههاي بسياري اطراف ايشان بود؟
مثلا چه حاشيههايي؟
اختلاف نظراتشان، شايعاتي كه درباره روابطشان وجود داشت، قهر و مسائلي از اين قبيل؟
خب اول اينكه بسياري با ديدگاهها و نظرات پدر مخالف بودند. از طرف ديگر علاقه سازمان مجاهدين به ايشان مشكلات زيادي را ايجاد كرد. اين سازمان معتقد بود كه چون علاقه خاصي به آيتا... دارد پس بايد انحصارا براي خودشان باشد و سعي ميكردند مشكلاتي را ميان پدر و دوستانشان ايجاد كنند. البته موفق هم بودند. چون سازمان آن زمان از توانايي و پتانسيل قابل توجهي برخوردار بود. خب اين اقدامات مجاهدين خلق قطعا بدون جواب نميماند و طرف مقابل كه دوستان پدر بودند، واكنشهايي نشان ميدادند و اين واكنشها گاهي عليه سازمان بود گاهي هم دودش به چشم خانواده ما، عليالخصوص پدر ميرفت.
لذا پدر مجبور ميشد اقدامي بكند كه غائله را ختم به خير كند. به همين دليل با دو طرف برخورد ميكرد البته برخورد در چارچوب انصاف و مروت انساني. يا مثلا يكي از مبارزات ايشان به دلايل سخنرانيهاي آقاي حجازي و شريعتي بود. در آن دوران اين دو مشغول سخنرانيهايي بودند كه برخي از روحانيون را عصباني كرده بود. اينها معتقد بودند كه اين دو به چه حقي با كراوات ميآيند و درباره اسلام و دين صحبت ميكنند؟ اين مطلقا مختص روحانيت است و حجازي و شريعتي پا را از گليم خود فراتر گذاشتهاند. خب طبيعتا در اين شرايط و با وجود رابطه ميان پدر و اين دو نفر بايد در اين مسئله ورود و مشكلات را حل ميكردند. به همين دليل پدر جلساتي را در خانه برگزار ميكرد و ساعتها با مخالفان صحبت ميكرد. آيتا... طالقاني معتقد بود كه كجاي اسلام حرفي از لباس مطرح كرده است؟ اسلام ارتباطي به شكل و نوع لباس ندارد.
اماموضوع رابطه آقاي طالقاني با مجاهدين. روايتهاي زيادي وجود دارد برخي كلا رابطه ايشان را تكذيب ميكنند بعضيها ايشان را پدر معنوي مجاهدين خلق معرفي ميكنند. واقعا رابطه ايشان با اين سازمان و افرادش چگونه بود؟
در رابطه پدر با سازمان مجاهدين بايد اين را بگويم كه بله پدر با برخي از افراد اين سازمان در ارتباط بودند. اصلا اولين نفري كه از مجاهدين براي پدر جالب بود شخصيت حنيفنژاد بود. موضوع اين است كه بسياري از اين افراد اعدام شدند و تنها تعدادي جوان باقي ماندند. پدر معتقد بود كه بايد زير پر و بال اين جوانان را بگيريم و فرصت بدهيم به دشمني كشيده نشوند. اينها جواناني بودند كه از خانوادههاي فقير عضو گيري ميشدند و به سازمان ميپيوستند. پدر سعي ميكرد كه آينده آنها هم به اعدام ختم نشود. اما با وجود تمام تلاشهاي ايشان جرياني در اين ميان بود كه موفق شد اين جوانان را به جنگ مسلحانه ببرد و قرباني كند.
چرا جریانی برای تخریب آقای طالقانی به وجود آمد؟
ببينيد واقعيتش اين است كه عمليات تخريب پدر صرفا به بعد از انقلاب برنميگردد. درست است كه بعد از فوت پدر و شروع عملياتهاي مسلحانه سازمان مجاهدين، جرياني وجود داشت كه رفقاي پدر را عليه پدر تحريك مي كرد. اين دوستان كه زمينه لازم را به واسطه برخي اتفاقات قبل از انقلاب داشتند، گاها حركاتي را عليه پدر انجام ميدادند.
منظورتان از زمينه لازم چيست؟مگر قبل از انقلاب چه اتفاقي افتاده بود كه زمينه ساز بعضي اتفاقات شد؟
ماجرا به فرار تقي شهرام از زندان ساري و چاپ و پخش جزوههاي سازمان مجاهدين كه عليه اسلام بود بر ميگردد. در آن زمان برخي از آقايان در زندان به سر ميبردند و ساواك از اين فرصت براي يك جنگ رواني استفاده كرد و با مطرح كردن اين مسئله كه اينها همانهايي هستند كه طالقاني و شماها به واسطه طالقاني به آنها كمك مالي و غير مالي كردهايد و الان تبديل به چپهاي ماركسيستي شدند و... اين شروع خصومتي، نهان با پدر بود.
شما در لابهلاي صحبتهايتان به دوستي و رابطه خوب آيتا... بهشتي و آيتا... طالقاني اشاراتي داشتيد. نكته جالب درباره روابط اين دو شايعاتي بود كه در زمان بعد از فوت آقاي طالقاني بر سر زبانها افتاد. بهطور مثال در يكي از مناظرات تلويزيوني كه با حضور شهيدبهشتي و مصباحيزدي در يك طرف و نورالدین کیانوری و احسان طبری در طرف ديگر برگزار شد كيانوري به مسئلهاي اشاره كرد كه فيلم آن هم در بعضي سايتها وجود دارد. آن مسئله اين بود كه مردم كوچه و بازار ميگفتند آيتا... بهشتي در مرگ آقاي طالقاني دست داشته است. چرا شهيد بهشتي؟ مشكلي با هم داشتند؟
اتفاقا اين مسئله اختلافات اين دو نفر صرفا بعد از فوت مطرح نشد. زيرا سالهايي كه پدر در قيد حيات بودند، اين صحبتها مطرح شد و حتي به گوش پدر هم رسيد و ايشان بسيار ناراحت و عصباني شدند و گفتند اين استنباط غلطي است و من و بهشتي دوستيم و مشكل بزرگي هم با يكديگر نداريم.
خب چرا بايد اصلا چنين استنباطي بشود؟ مگر چه اتفاقي افتاده بود كه اين استنباط شده بود كه اين دو مشكلات غيرقابل حل يا جدي دارند؟
واقعا اتفاق خاصي نيفتاده بود و اين شايعات از مسئله خيلي بياهميت و كوچك نشأت گرفته بود. مثلا در مجلسي پدر حضور داشته و شهيد بهشتي به تنهايي سخنراني كرده بود و مسائل اين چنيني. واقعا مسائل مهمي نبودند ولي سازمان مجاهدين توانسته بود آنقدر اين مسائل را بزرگ كند و به آنها دامن بزند كه نتيجهاش چنين شايعاتي شدكه ميدانيد. البته فكر كنم اينجا لازم است بگويم كه منظور من از اينكه مداوم نام سازمان مجاهدين را ميبرم بههيچ وجه منظورم امثال حنيفنژاد، ناصر صادق و بديع زادگان نيست، اينها انسانهاي متدين و بزرگي بودند منظور من افرادي مثل رجوي است كه سعي ميكرد از آب گلآلود ماهي بگيرد .
ايشان بسيارعاقل بودند و با عقلانيت زندگي ميكردند و قطعا كسي كه روش زندگياش اينگونه باشد صبر و شكيبايي قابل توجهي دارد. البته به اين معنا نيست كه هيچگاه عصباني نميشدند. ايشان هم مانند هر انسان ديگري گاهي ز كوره در ميرفتند و با طرف مقابلشان با جديت برخورد ميكردند. اينها را گفتم تا بدانيد كه پدر علاوه بر اينكه بسيار با محبت و دوست داشتني و شاد بودند اما به خوبي ميدانستند در شرايط مختلف چگونه برخورد كنند كه تاثيري كه لازم و مد نظرشان بود ايجاد شود. اين ويژگيها زماني كه با صداقت ايشان جمع شود اين نتيجه حاصل ميشود كه شما در سوالتان اشاره كرديد. يعني مردم دوستشان داشتند و براي ايشان احترام قابل توجهي قائل بودند و هستند.
صداقت ايشان در وجه مردميشان بسيار تاثير گذار بود. يكي از دوستان پدر در اين باره خاطرهاي تعريف ميكرد كه خالي از لطف نيست كه شما هم بشنويد. ميگفت روزي پدر را به سلولي بردند كه هم سلولي وي يكي از چپهاي ماركسيست بود. اين دو تا صبح با يك ديگر درباره نظراتشان در مسائل مختلف صحبت كردند. هيچگاه در اين ميان ناراحت نشدند و مانند برخي كه در آن برهه چپهاي ماركسيستي را به بدترين شكل از خود دور ميكردند آنها را در حد و اندازه خود نميديدند و دشمن اسلام معرفيشان ميكردند، پدر با مهرباني و آرامش به تبادل نظر با وي پرداخت. ببينيد اين مسائل است كه انسانها را محترم و دوست داشتني ميكند. حتي خوب يادم است كه وقتي پدر به قم ميرفت، بسياري از آقايان تمايلي به ديدن ايشان نداشتند و لقب آخوند سياسي به وي داده بودند اما با وجود اينكه از اين عدم علاقه آنها مطلع بودند باز هم به منزلشان ميرفتند و جوياي احوالشان ميشدند. البته لقب درستي هم به ايشان داده بودند. ايشان آخوند سياسي بود اما سياسيكار نبودو اين حسن بزرگي بود.
چرا با اين همه خصوصيت خوب ايشان، با وجود اينكه تنها حدود هفت ماه پاياني عمر خود را در دوران جمهوري اسلامي سپري كردند، حاشيههاي بسياري اطراف ايشان بود؟
مثلا چه حاشيههايي؟
اختلاف نظراتشان، شايعاتي كه درباره روابطشان وجود داشت، قهر و مسائلي از اين قبيل؟
خب اول اينكه بسياري با ديدگاهها و نظرات پدر مخالف بودند. از طرف ديگر علاقه سازمان مجاهدين به ايشان مشكلات زيادي را ايجاد كرد. اين سازمان معتقد بود كه چون علاقه خاصي به آيتا... دارد پس بايد انحصارا براي خودشان باشد و سعي ميكردند مشكلاتي را ميان پدر و دوستانشان ايجاد كنند. البته موفق هم بودند. چون سازمان آن زمان از توانايي و پتانسيل قابل توجهي برخوردار بود. خب اين اقدامات مجاهدين خلق قطعا بدون جواب نميماند و طرف مقابل كه دوستان پدر بودند، واكنشهايي نشان ميدادند و اين واكنشها گاهي عليه سازمان بود گاهي هم دودش به چشم خانواده ما، عليالخصوص پدر ميرفت.
لذا پدر مجبور ميشد اقدامي بكند كه غائله را ختم به خير كند. به همين دليل با دو طرف برخورد ميكرد البته برخورد در چارچوب انصاف و مروت انساني. يا مثلا يكي از مبارزات ايشان به دلايل سخنرانيهاي آقاي حجازي و شريعتي بود. در آن دوران اين دو مشغول سخنرانيهايي بودند كه برخي از روحانيون را عصباني كرده بود. اينها معتقد بودند كه اين دو به چه حقي با كراوات ميآيند و درباره اسلام و دين صحبت ميكنند؟ اين مطلقا مختص روحانيت است و حجازي و شريعتي پا را از گليم خود فراتر گذاشتهاند. خب طبيعتا در اين شرايط و با وجود رابطه ميان پدر و اين دو نفر بايد در اين مسئله ورود و مشكلات را حل ميكردند. به همين دليل پدر جلساتي را در خانه برگزار ميكرد و ساعتها با مخالفان صحبت ميكرد. آيتا... طالقاني معتقد بود كه كجاي اسلام حرفي از لباس مطرح كرده است؟ اسلام ارتباطي به شكل و نوع لباس ندارد.
اماموضوع رابطه آقاي طالقاني با مجاهدين. روايتهاي زيادي وجود دارد برخي كلا رابطه ايشان را تكذيب ميكنند بعضيها ايشان را پدر معنوي مجاهدين خلق معرفي ميكنند. واقعا رابطه ايشان با اين سازمان و افرادش چگونه بود؟
در رابطه پدر با سازمان مجاهدين بايد اين را بگويم كه بله پدر با برخي از افراد اين سازمان در ارتباط بودند. اصلا اولين نفري كه از مجاهدين براي پدر جالب بود شخصيت حنيفنژاد بود. موضوع اين است كه بسياري از اين افراد اعدام شدند و تنها تعدادي جوان باقي ماندند. پدر معتقد بود كه بايد زير پر و بال اين جوانان را بگيريم و فرصت بدهيم به دشمني كشيده نشوند. اينها جواناني بودند كه از خانوادههاي فقير عضو گيري ميشدند و به سازمان ميپيوستند. پدر سعي ميكرد كه آينده آنها هم به اعدام ختم نشود. اما با وجود تمام تلاشهاي ايشان جرياني در اين ميان بود كه موفق شد اين جوانان را به جنگ مسلحانه ببرد و قرباني كند.
چرا جریانی برای تخریب آقای طالقانی به وجود آمد؟
ببينيد واقعيتش اين است كه عمليات تخريب پدر صرفا به بعد از انقلاب برنميگردد. درست است كه بعد از فوت پدر و شروع عملياتهاي مسلحانه سازمان مجاهدين، جرياني وجود داشت كه رفقاي پدر را عليه پدر تحريك مي كرد. اين دوستان كه زمينه لازم را به واسطه برخي اتفاقات قبل از انقلاب داشتند، گاها حركاتي را عليه پدر انجام ميدادند.
منظورتان از زمينه لازم چيست؟مگر قبل از انقلاب چه اتفاقي افتاده بود كه زمينه ساز بعضي اتفاقات شد؟
ماجرا به فرار تقي شهرام از زندان ساري و چاپ و پخش جزوههاي سازمان مجاهدين كه عليه اسلام بود بر ميگردد. در آن زمان برخي از آقايان در زندان به سر ميبردند و ساواك از اين فرصت براي يك جنگ رواني استفاده كرد و با مطرح كردن اين مسئله كه اينها همانهايي هستند كه طالقاني و شماها به واسطه طالقاني به آنها كمك مالي و غير مالي كردهايد و الان تبديل به چپهاي ماركسيستي شدند و... اين شروع خصومتي، نهان با پدر بود.
شما در لابهلاي صحبتهايتان به دوستي و رابطه خوب آيتا... بهشتي و آيتا... طالقاني اشاراتي داشتيد. نكته جالب درباره روابط اين دو شايعاتي بود كه در زمان بعد از فوت آقاي طالقاني بر سر زبانها افتاد. بهطور مثال در يكي از مناظرات تلويزيوني كه با حضور شهيدبهشتي و مصباحيزدي در يك طرف و نورالدین کیانوری و احسان طبری در طرف ديگر برگزار شد كيانوري به مسئلهاي اشاره كرد كه فيلم آن هم در بعضي سايتها وجود دارد. آن مسئله اين بود كه مردم كوچه و بازار ميگفتند آيتا... بهشتي در مرگ آقاي طالقاني دست داشته است. چرا شهيد بهشتي؟ مشكلي با هم داشتند؟
اتفاقا اين مسئله اختلافات اين دو نفر صرفا بعد از فوت مطرح نشد. زيرا سالهايي كه پدر در قيد حيات بودند، اين صحبتها مطرح شد و حتي به گوش پدر هم رسيد و ايشان بسيار ناراحت و عصباني شدند و گفتند اين استنباط غلطي است و من و بهشتي دوستيم و مشكل بزرگي هم با يكديگر نداريم.
خب چرا بايد اصلا چنين استنباطي بشود؟ مگر چه اتفاقي افتاده بود كه اين استنباط شده بود كه اين دو مشكلات غيرقابل حل يا جدي دارند؟
واقعا اتفاق خاصي نيفتاده بود و اين شايعات از مسئله خيلي بياهميت و كوچك نشأت گرفته بود. مثلا در مجلسي پدر حضور داشته و شهيد بهشتي به تنهايي سخنراني كرده بود و مسائل اين چنيني. واقعا مسائل مهمي نبودند ولي سازمان مجاهدين توانسته بود آنقدر اين مسائل را بزرگ كند و به آنها دامن بزند كه نتيجهاش چنين شايعاتي شدكه ميدانيد. البته فكر كنم اينجا لازم است بگويم كه منظور من از اينكه مداوم نام سازمان مجاهدين را ميبرم بههيچ وجه منظورم امثال حنيفنژاد، ناصر صادق و بديع زادگان نيست، اينها انسانهاي متدين و بزرگي بودند منظور من افرادي مثل رجوي است كه سعي ميكرد از آب گلآلود ماهي بگيرد .
ارسال نظر