گوناگون

بازار داغ فروش علم؛ آقای «ح» خوب مقاله می‌نویسد!

آرمان: مقاله عین پایان نامه می‌ماند.یکی خودش می‌نویسد.یکی کمک می‌گیرد. یکی هزینه می‌دهد برایش می‌نویسند! و هیچ کدام اشکالی ندارد.سال‌های سال است که خیابان انقلاب پاتوق خرید و فروش کتاب و جزوه و سوالات کنکور است. سال‌های سال است که در خیابان انقلاب سی‌دی و کتاب داستان وشعر خریده‌ایم. اما این روزها ویژگی عجیب دیگری به این راسته افزوده شده است که علاوه بر خرید و فروش کتاب می‌توانید مقاله‌ای بخرید که نقش گنجی پنهان را بازی می‌کند. مقاله ‌آی‌اس‌آی که برای خریدش باید پول خرج کنی و زحمت زیادی نکشی! اما مقاله ‌آی‌اس‌آی چیست که این روزها عده‌ای این چنین مشتاقانه در پی‌اش هستند و برای یافتنش از پا نمی‌نشینند؟

کافی است دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد باشید یا دکترا، کارمند باشید یا یا شیفته ادامه تحصیل در آن طرف مرزها، آن وقت می‌توانید به خیابان انقلاب سری بزنید و با پرداخت مبلغی از 850 هزار الی چهار میلیون تومان مقاله‌ای در یکی از ژورنال‌های خارجی که بیشتر به زبان انگلیسی هستند ثبت کنید، بدون آن که زحمت چندانی بکشید. پای درد دل یکی از قبول‌شدگان آزمون دکترا که در انتظار مصاحبه است بنشینید، به خوبی برایتان توضیح می‌دهد که ثبت مقاله در یکی ژورنال‌های بین‌المللی دارای امتیاز خوبی برای قبولی در مقطع دکتراست.

گرچه بسیاری هم از این موضوع ناراحتند که تلاش بسیاری کرده‌اند و رتبه خوبی داشته‌اند، اما در مصاحبه کسی قبول شده است که رتبه به مراتب بالاتری داشته اما با ارائه مقاله‌ آی‌اس‌آی پذیرفته شده است. مقاله‌ای که برایش زحمتی نکشیده و با مراجعه به خیابان انقلاب و واسطه‌ها به‌دستش آورده است. برای کسب اطلاعات بیشتر در یک صبح تابستانی سری به خیابان انقلاب می‌زنم تا این بار به جای خرید کتاب، از روند خرید یک مقاله کاملا علمی سر دربیاورم!

آقای «ح» دستش برای مقاله خوب است

آرام قدم می‌زنم، در راسته انقلاب به آگهی‌های روی دیوار نگاه می‌کنم. کنار تراكت‌های تهیه جزوه و پایان نامه، مقاله‌ آی‌اس‌آی هم «موجود است» بیشتر به چشم می‌آید. چند تایی از آگهی‌ها را از روی دیوارمی‌كنم و توی جیب می‌گذارم. از یکی از تراکت پخش کن‌ها آدرس پاساژ را می‌پرسم. «پایین‌تر» همینطور كه پایین‌تر را می‌گوید، سر تا پایم را برانداز می‌كند و یواشكی می‌پرسد «چه می‌خواهی؟» بلند می‌گویم كه دنبال مقاله ‌آی‌اس‌آی هستم. سریع اطراف را نگاه می‌کند، می‌رود کنار نرده‌ها و بازهم یواشكی می‌گوید: این شماره را بگیر و صحبت کن. شماره را می‌گیرم مرد میانسالی گوشی را برمی‌دارد، عین نوار ضبط شده تکرار می‌کنم.

سلام من برای مصاحبه دکترا یک مقاله ‌آی‌اس‌آی نیاز دارم و زمانم هم خیلی کم است و...نمی‌گذارد حرف را تمام کنم و مکالمه را دست می‌گیرد و حالا من دارم نوار ضبط شده را گوش می‌دهم «نگران نباشید شما فقط رشته تحصیلی‌تان را به ما بگویید، کافیه. بقیه برعهده ماست. زیر نظر بهترین اساتید مقاله‌ای مطابق با استانداردهای روز برای شما ظرف دو هفته تا یک ماه حاضر می‌کنیم و در یک ژورنال معتبر برای چاپ قبولی می‌گیریم.» نوار كه تمام می‌شود با نگرانی می‌گویم برای مقاله‌ام موضوعی در نظر ندارم و نوار تندتر جلو می‌رود «اساتید ما در این زمینه بسیار مجرب هستند و موضوع هم انتخاب می‌کنند.» از اسم ژورنالی که قرار است مقاله‌ام در آن چاپ شود می‌پرسم. با كمی دلخوری که نمی‌دانم برای بالا بردن سطح کار است یا جلب نظر مشتری، می‌گوید: «ما اسم ژورنال را نمی‌توانیم به شما اعلام کنیم، اما اگر شما یک کار خوب می‌خواهید باید اعتماد کنید.» با تاکید بر کلمه «باید» واقعا احساس می‌کنم، دانشجوی دکترایی هستم که همزمان کمی برای مصاحبه دارد وهم نیاز به یك مقاله پژوهشی!

و این مرد پشت گوشی هم کلید حل معماست! قیمت را می‌پرسم تا مکالمه را تمام کنم، از 850 هزار تا 2 میلیون تومان! آدرس را می‌گیرم و گوشی را قطع می‌کنم. مرد تراکت پخش کن تمام مدت مکالمه‌ام زیر نظرم داشت تا یک موقع بدون اطلاعات کامل نروم. جلو می‌آید و تعریف می‌کند آقای «ح» برای خیلی‌ها تا الان مقاله گرفته و کارش بسیار عالیست. خیلی از آدم‌ها با همین مقاله ‌آی‌اس‌آی، پذیرش دانشگاه گرفتند و رفتند آن طرف یك عالمه کارمند دولت آمدند و با همین مدرک رفتند پست‌های بالا گرفتند. این را مدام تكرار می‌كند «دستش خوب است، خانم». برای لحظه‌ای احساس می‌کنم نکند با یک دعانویس طرف هستم و قرار است دعایی بنویسد تا مثلا با دست خوبش مشکلم حل شود! برای تشكر سری تكان می‌دهم و به سمت خیابان دوازدهم فروردین راه می‌افتم. آدرس بعدی همین حوالی است.

آی‌اس‌آی داشته باشم، به نفعم هست

ساختمان قدیمی با چند اتاق، که در هر اتاق کار ترجمه و تایپ و...انجام می‌شود. به اتاق بغل راهنمایی می‌شوم، موقع ورود مردی حدود 35 ساله که پشت میزش نشسته کارم را می‌پرسد، تا می‌گویم مقاله ‌آی‌اس‌آی، تعارف می‌کند بنشینم تا نوبتم برسد. به حرف‌های دختری که قبل از من آمده گوش می‌دهم. برای پذیرش مقطع دکترا در یکی از دانشگاه‌های استرالیا مقاله ‌آی‌اس‌آی نیاز دارد. رشته صنایع غذایی در دانشگاه آزاد خوانده و زبان انگلیسی خیلی خوبی هم ندارد. آقای پشت میز که تابلوی جلویش او را دکتر... معرفی می‌کند با تعجب می‌پرسد اگر زبان خوبی ندارید، پس چرا برای دانشگاه استرالیا اقدام می‌کنید!

دختر هم كم نمی‌آورد «خب تو محیط یاد می‌گیرم تا وقتی هم که مقاله‌ام آماده بشود، کلاس می‌روم. بالاخره در حد من یک بلک برد هستم، زبانم خوبه» و خنده را پخش می‌کند در اتاق تاریک و بی‌اکسیژن! با همان «من یك بِلك بُرد هستم» قول و قرارهایشان را می‌گذارند و قرار می‌شود فردا برای بستن قرارداد دوباره مراجعه کند.نفر بعدی کارمند یکی از ادارات دولتی است که انگار با آقای دکتر آشنایی هم دارد و هی پشت سر هم کلمه «دکترجان، دكتر جان» را تکرار می‌کند.

برای صمیمیت بیشتر هم نزدیك آقای دكتر می‌شود و با صدای آهسته حرف می‌زند و حین صحبت هر چند دقیقه یكبار هم برمی‌گردد سمت من و عذرخواهی می‌کند که معطل شده‌ام، من هم كه مشتاق شنیدن حرف‌هایشان هستم با لبخندی مصنوعی اصلا خودم را نگران تلف شدن وقتم نشان نمی‌دهم. مرد کارمند می‌گوید: «دكتر جان دفعه قبل که برای محل کار مقاله گرفتم خیلی خوب بود، ارتقای شغلی‌ام هم عالی بود.اما این بار در دانشگاه به مشکل برخوردم. مصاحبه دارم و حتما باید امتیاز بگیرم. رفتم پیش رئیس دانشگاه می‌گوید: مقاله ‌آی‌اس‌آی داشته باشم خیلی به نفعم است. دكتر جان دفعه قبل کلی سر مقاله محل کار اذیت شدم تا شما را پیدا کردم.آقا، طرف مقاله را جوری نوشته بود که اصلا با موازین ما سازگاری نداشت و محل کارم هم نپذیرفت و خلاصه کلی هزینه کردیم و بی‌فایده بود.» دکتر جان یا همان آقای دكتر... آرام به مرد كارمند می‌گوید: «باید راجع به موضوع قبل از نوشتن مقاله توضیح می‌دادی چون موضوعات ما با اون طرفی‌ها فرق دارند.

در واقع باید جوری بنویسم که هم مورد قبول این طرف باشه، هم مجلات معتبر تاییدش کنند. در حوزه علوم انسانی انتخاب موضوع خیلی سخت‌تره. طرف آمده 30 تا مقاله به من سفارش داده با موضوع‌های مورد نظرخودش، (این را تاكید می‌كند) «بیست میلیون» هم پرداخت کرده.ما موضوعات رو فرستادیم برای ژورنال اما «اکسپت» نکرده‌اند. کلی طرف ما را اذیت کرد که چرا امکان قبولی و چاپ مقاله‌هایش نبوده و ما کلی وکیل گرفتیم تا خلاص شدیم. کار ما این سختی‌ها را هم دارد!» آنقدر غرق حرف‌هایشان شده‌ام که آنها متوجه حضور من می‌شوند، آقای دکتر با لحنی مودب می‌گوید: بفرمایید. ضبط روشن می‌شود «من و دوستم برای مصاحبه دکترا احتیاج به مقاله‌ ‌آی‌اس‌آی داریم و اصلا راجع به مقالات و روند تهیه‌اش اطلاعاتی ندارم و... با گفتن جمله اولش درجا خشک می‌شوم! «مقاله عین پایان نامه می‌ماند. یک نفر خودش می‌نویسد.یکی کمک می‌گیرد و یکی هزینه می‌دهد برایش می‌نویسند! و هیچ کدام هم اشکالی ندارد! اما پروسه کاری ما به طور معمول در خیابان انقلاب به این صورت است که ما مقاله را برای دانشجو می‌نویسیم و با توجه به رشته‌های مختلف تحصیلی كه وجود دارد در ژورنال‌ها چاپ می‌کنیم. در مورد تمام رشته‌های تحصیلی هم ژورنال هست. در آن ژورنال‌ها مقالات علمی مختلف چاپ می‌شود.

هر ژورنالی نمایه بین‌المللی دارد و به هر ژورنال یک سریال نامبر یا همان شابک داده می‌شود و مشخص می‌شود این ژورنال دارای تایید ‌آی‌اس‌آی است. ما ژورنال‌های مختلفی داریم با قیمت‌های مختلف، اما همه ژورنال‌ها معتبر و نمایه بین‌المللی را دارا هستند.» حرفش را قطع می‌کنم تا ببینم اسم ژورنال را می‌گوید یا نه؟ تاكید می‌کند که اسم ژورنال را هم می‌گوید وحرفش را ادامه می‌دهد، «مقاله را که نوشتیم یک نسخه فارسی و یک نسخه انگلیسی را در اختیار شما قرار می‌دهیم و برای بُرد علمی خود ژورنال ارسال می‌کنیم، کارشناسان درباره مقاله شما داوری می‌کنند، تمام منابع و متن را مطالعه می‌کنند و اگر ایرادی وجود نداشت و موضوع جالبی باشد «اکسپت» می‌کنند و نظر خودشان را هم می‌گویند و شما تا اینجا یک نامه «اکسپت» از یک ژورنال معتبر دارید و اگر هزینه چاپ را بپردازید اجازه چاپ مقاله در ژورنال را به شما می‌دهد.»

یک ماه زمان برای نوشتن مقاله کافی است

برای طی این مراحل چقدر زمان نیاز است؟ با قاطعیت می‌گوید: «فقط یك ماه» و سوال بعدی‌ام را هم حتما می‌داند که در مورد هزینه خریدن یک مقاله علمی است. «قیمت‌ها بستگی به ژورنالی دارد که انتخاب می‌کنید.» کلمه «انتخاب» را خیلی آهسته و زیرلبی تکرار می‌کند. احساس می‌کنم دوست ندارد اصلا راجع به ژورنال‌ها سوالی بپرسم و ترجیح می‌دهد بخش انتخاب ژورنال و اسم و رسمش تنها به خودش مربوط باشد و پنهان بماند. اما «ژورنال امریکن» گران‌تر است را می‌توانم از زیر زبانش بیرون بکشم. «یک ژورنال عالی با یک مقاله عالی می‌خواهم.» صریح می‌گوید: «یک کلام، دو میلیون و هفتصد هزار تومان که در واقع نرمال دانشجویان دکتراست.» قیافه‌ام درهم می‌رود كه مثلا خیلی گران است. می‌پرسم: سقفش از چند تومان شروع می‌شود؟ او هم کم نمی‌آورد و با قیافه درهم‌تر از من می‌گوید: از 850 هزار تومان.

این مقالات احتیاج به تایید وزارت علوم ندارند؟ در جواب می‌گوید: «اگر برای پذیرش در دانشگاه‌های داخل می‌خواهی بله لازمه». ادامه می‌دهم حالا که دارم هزینه پرداخت می‌کنم یک مقاله‌ای می‌خواهم که هم مورد تایید دانشگاه‌های داخل هم خارج و هم محل کار دولتی‌ام باشد. او هم تاکید می‌کند بله ما هم اجتماع کار را در نظر می‌گیریم. با سوالات پی‌درپی‌ام خسته شده اما خودم را مستاصل نشان می‌دهم و به اطراف نگاه می‌کنم و آرام می‌گویم می‌خواهم سوالی بپرسم که شاید خوشتان نیاید اما برای کار خودم مجبورم بپرسم. با تعجب منتظر است. ببخشید این امکان وجود دارد که بروند و جست‌وجو کنند و بفهمند خودم این مقاله را ننوشته‌ام یا این کار غیرقانونیه. نه؟ چپ چپ نگاه می‌کند و با صدای متزلزل توضیح می‌دهد: «خیالتان راحت باشد خانم، نه اصلا این طور نیست، اما شما باید موضوع و خلاصه مقاله‌تان را حفظ باشید. اگر جایی کنفرانس دادید اطلاع داشته باشید.» بلند می‌شوم و اسم و شماره موبایل و ایمیل تقلبی‌ام را در دفترش می‌نویسم چون قرار است طبق گفته خودش شب یک استاد فوق دکترای علوم سیاسی با من تماس بگیرد و راجع به موضوع مقاله‌ام صحبت کنیم.

اما هرچه تلاش می‌کنم همان لحظه شماره دکتر را در اختیارم قرار نمی‌دهد، شاید باید قبلش با همدیگر هماهنگ کنند. موقع خداحافظی بسته جدیدی راجع به هزینه برایم رو می‌کند، اگر دو نفر هستید یک نفر سوم هم رشته شما می‌توانم اضافه کنم که هزینه‌تان کمتر شود، اما امتیازتان هم کم می‌شود. متوجه منظورش نمی‌شوم. آقای کارمند كه همه این مدت را آنجا نشسته اجازه می‌گیرد و توضیح می‌دهد «با همدیگر مقاله را می‌نویسید نفر اول امتیازش بیشتر است و بعد به صورت توافقی با همدیگر تقسیم امتیاز می‌کنید.»می‌گویم: اجازه بدهید فكر كنم بعد خبر می‌دهم، در حالی از آقای دکتر خداحافظی می‌کنم كه داخل دفتر دیگر جایی برای نشستن پیدا نمی‌شود.

بگو«ف» تو را فرستاده!

دنبال دفتر بعدی وارد پاساژ... می‌شوم. از باربری كه داخل آسانسور بار می‌گذارد نشانی را می‌پرسم! با لهجه می‌پرسد: کجا می‌خواهی بری؟ می‌گویم: طبقه چهارم. می‌پرسد: چکارداری؟ با تعجب نگاه می‌کنم و توضیح می‌دهم برای گرفتن مقاله ‌آی‌اس‌آی کار دارم! نزدیک‌تر می‌آید و با صدای آهسته و اشاره چشم و ابرو آدرس را با پلاک دقیق توضیح می‌دهد و با همان لهجه می‌گوید: بگو «ف» تو را فرستاده!داخل مغازه می‌شوم، مغازه یا بهتراست بگویم جایی که چندتا صندلی داشت و یک کامپیوتر. روی میز چلوکباب نصفه با دوغ دیده می‌شود.

می‌نشینم. دختر که فکر کنم منشی است، پسری نهایتا 30 ساله را صدا زد و به عنوان رئیس معرفیش کرد تا برایم راجع به مقالات ‌آی‌اس‌آی توضیح بدهد. گفتم كه آقای «ف» مرا معرفی كرده و دانشجوی دکترا هستم و برای پذیرش فوق دکترا در یک دانشگاه خارجی نیاز به مقاله ‌آی‌اس‌آی دارم و اطلاعاتم بسیار کم است. نفس عمیقی می‌کشد و شروع می‌کند به سوال پرسیدن که اصلا کدام کشور می‌خواهید بروید؟ چقدر زمان برای ارائه مقاله دارید؟ می‌گویم استرالیا و تا خرداد می‌روم. به من گفته‌اند داشتن این مقاله در پذیرش دانشگاه خیلی تاثیر دارد. سریع تایید می‌کند که بله اصلا هرکس باید یک مقاله داشته باشد! ما خودمون اولین دفتری هستیم که در انقلاب شروع کردیم به‌ ‌آی‌اس‌آی انجام دادن.

با چنان اعتماد به نفسی صحبت می‌کند که انگار کارش بسیار خوب است و اصلا تقلب محسوب نمی‌شود! الان شما در خیابان انقلاب نگاه کنید می‌بینید چند نفر دفتر بزرگی گرفته‌اند و دارند کار می‌کنند اما نه اسم ژورنال به شما اعلام می‌کنند و ژورنال‌هایشان هم تقلبی هستند. من براتون در یک ژورنال ایسلندی با ایمپکت 6/1با هزینه سه و نیم میلیون تومان مقاله می‌گیرم. مجال سوال پرسیدن نمی‌دهد و ادامه می‌دهد كه امروز من برای یک بنده خدا با رشته علوم سیاسی یک اکسپت در یک ژورنال معتبر گرفتم. این سومین مقاله‌آی‌اس‌آی هست که من برای ایشون دادم نوشتن! بوی کباب حالم را بد می‌کند و شاید برای این است که به جای چانه زدن در کتاب برسر علم، در یک دفتر نشسته‌ام و قیمت نوشتن مقاله می‌گیرم.می گوید اگر عجله دارید باید همین امروز با من قرارداد ببندید، چون یک ماه «اکسپت»‌اش طول می‌کشد.

می‌پرسم هزینه‌اش چقدر است؟ نمی‌دانم چرا به این بخش سوال كه می‌رسد همه‌شان عصبانی می‌شوند «ببین خانم گفتم بستگی به ایمپکتش داره. شما گفتید از صبح گشتید ولی هیچ کس اسم ژورنال را بهتون نگفته. اصلا ما ژورنال را باز می‌کنیم تا ببینید، حتی ممکنه شما رقیب ما باشید بخواهید ببینید ما با کدام ژورنال کار می‌کنیم!» برای آرام کردن مرد جوان توضیح می‌دهم من از صبح دارم می‌چرخم و کسی به من اسم ژورنال را نگفته. می‌پرد وسط حرفم و می‌گوید جسارت نباشه می‌شه بپرسم کجاها رفتید؟ چندتایی را تعریف می‌کنم از چند و چون قیمت‌ها می‌پرسد و بعد شروع می‌كند به کوبیدن هم صنفانش! همه را هم می‌شناسد. بازهم با استیصال می‌پرسم امکان ندارد متوجه شوند من مقاله را خودم ننوشته‌ام؟ می‌گوید:اصلا! اصلا! دختری که هنوز سمتش را نمی‌دانم تاکید می‌کند نقش ما فقط فرستادن مقاله شماست!


حالا چه موضوعی می‌خواهید؟ به چه موضوعی تمایل دارید؟ پسرجوان خیلی راحت میانه را می‌گیرد «خودم براشون موضوع انتخاب می‌کنم!» بیشتر کلمات را اشتباه ادا می‌کند و برایم جای تعجب دارد چگونه موضوعی در خور فوق دکترا و مقاله‌ای برای چاپ در مجله‌ای معتبر انتخاب می‌کند! خسته شده‌ام قیمت آخر را می‌پرسم. «سه و نیم میلیون هزینه ژورنال است،500هزار تومان هزینه مقاله می‌شود. شما 2 میلیون پیش پرداخت می‌دهید، تاکید می‌کند هرچه زودتر اقدام کنید بهتر است چون ایران تحریم است و خیلی از ژورنال‌ها کمتر از ایران مقاله چاپ می‌کنند، نذارید ژورنال‌ها شلوغ بشود که کار شما عقب بیفتد! بعدهم برای اثبات حرف‌هایش لیست قراردادها را نشانم می‌دهد.


دکتر، مهندس، کارمند همه طالب مقاله ‌آی‌اس‌آی از نوع راحتش بوده‌اند. بلند می‌شوم و مدارک لازم برای ثبت‌نام را می‌پرسم، می‌گوید: هیچی ! تنها مواظب باشید جای مطمئنی بروید که سرتان کلاه نگذارند.»از پله‌ها پایین می‌روم، پایین‌تر مرد باربر دارد بارها را خالی می‌كند «گفتی منو «ف» معرفی كرده خانم!» بی‌آنكه چیزی بتوانم بگویم راسته خیابان انقلاب را می‌گیرم و برمی‌گردم. در ذهنم نام دوستی می‌چرخد که مدت‌های زیادی با تلاش مقاله‌اش را جمع‌آوری کرد، ترجمه کرد و ثبت شد تا بشود مقاله‌ ‌آی‌اس‌آی، اما رتبه‌اش در ارتقای شغلی با کسی که مقاله تقلبی از انقلاب خریده بود یکی بود.

دست در جیب مانتوام می‌کنم و تمام کارت‌ها و تراکت‌هایی که رویشان تبلیغ ‌آی‌اس‌آی هست را دور می‌ریزم. احساس ترس می‌کنم از روزی که وسوسه شوم و برای خرید مقاله به اینجا بیایم.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار