حالا ديگر تهيهكنندهي مشهوري است؛ شايد به خاطر آنكه تن به ساختن هر كاري نداده است. در تمام فيلمهايي كه ساخته، ردي از نشانههاي ديني هم هست؛ اين روزها هم فيلمي از او روي پردهي سينماهاست. «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» كه مثل خيلي از فيلمهاي ديگر امسال، به موضوع خيانت ميپردازد، اما تا الان كسي معترض فيلم او نشده است. شايد به خاطر آنكه نگاه سالمتري دارد.
از سوي ديگر، او طلبه هم بوده و از دوران راهنمايي در حوزههاي علميه درس خوانده است. موضوعي كه موجب شده خيليها توقع بيشتري از او و كارهايش داشته باشند و در مقابل برخي آثار او از همين باب، موضع بگيرند. اما اينها هيچ كدام دليل اصلي برگزاري اين مصاحبه نبوده است. «محمدرضا شفيعي» تهيهكنندهي «وضعيت سفيد» است و اين بهترين دليل گفتگوي «رجانيوز» با اوست. سريالي كه هر چه از ساخت آن ميگذرد، بر ارزشش افزوده ميشود. سريالي كه «شفيعي» معقتد است هنوز آن طور كه بايد، قدر نديده است.
به همين بهانه، با «محمدرضا شفيعي» تهيهكنندهي فيلم در حال اكران «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» و مجموعههاي تلويزيوني «جراحت»، «شيدايي»، «وضعيت سفيد» و ... همكلام شديم. مشروح اين گفتگو را ميتوانيد در ادامه بخوانيد:
قدر سريال «وضعیت سفید» در تلویزیون دانسته نشد
آقای شفیعی! در سینما مسئلهاي به اسم فيلم كالت وجود دارد. یعنی فیلمی گاهی در زمینهای آنقدر مشهور میشود که تبديل به فيلم محبوب يك نسل با عقايد خاص میگردد. حالا به نظر ميرسد كه در مورد سريال «وضعیت سفید» چنین اتفاقی افتاده است. بسياري از مذهبيون شيفتهي اين سريالند و با این سريال زندگی کردهاند. اما به نظر ميرسيد كه آن طور كه بايد اين سريال جاي خود را در رسانهها نيافت. چرا؟
در مورد سريال «وضعیت سفید» باید عرض کنم انسان زمانی قدر بعضی از چیزها را میداند که از آن مدتی بگذرد. به نظرم قدر سريال «وضعیت سفید» در تلویزیون دانسته نشد؛ یعنی دوستان به میزان زحمت، فکر، اندیشه، توان و انرژیاي كه برای این سريال گذاشته شد، براي آن ارزش قائل نشدند.
برخي «وضعيت سفيد» را نفهميدند
البته این موضوع چندان چیز پیچیدهای هم نیست و این اتفاق همیشه میافتد. مثلاً همیشه وقتی زمانی بر یک اثر هنری میگذرد، قدر و اندازهي آن بيشتر شناخته میشود؛ در واقع مثل قالی کرمان میماند که هر چه پا میخورد، قیمت و قدمتش بیشتر میشود.
به نظر من برخی دوستان «وضعیت سفید» را نفهمیدند و این البته ربطي به خصومت شخصي با من، کارگردان، تیم سازنده و یا با مضمون نداشت. به هر حال سريال «وضعیت سفید» به دلیل اینکه کار از نظر مفهومی و قدر هنری کار سنگینی بود، نبايد با سريالهای به اصطلاح «آب دوغ خياري» ديگر مقایسه میکردند. سطح فكري بسياري، متناسب با چنين سريالهايي است و وقتی «وضعيت سفيد» هم اینطور مقایسه شود، در نقد و ارزشگذاري آن هم سطح تفکرها هم در همان اندازه پیش میرود. به هر حال باید زمان بر آن بگذرد تا دوستان متوجه شوند که چه چیزی ساخته شده است.
«وضعيت سفيد» به سختي روي آنتن رفت
البته با اینکه در «وضعیت سفید» شاید من بيش از همهي عوامل اذیت شدم، ولي به اين وضعيت خردهای نمیگیرم؛ خب اتفاقاتي که در «وضعیت سفید» افتاد، كار را سخت ميكرد...
در حوزهي تولید؟
بله، در فرآیند تولید، جا انداختن این کار در سیما کار بسیار سختی بود.
تصویب یا بعد از آن؟
در همهي مراحل، از شروع کار تا تولید و راهاندازی و ... ما به زحمت افتادیم. حتی ما برای پخش سريال «وضعیت سفید» هم دچار مشکلات جدی بودیم و این کار به سختي روی آنتن رفت؛ یعنی چند ماهی طول کشید تا سريال را جا انداختیم.
به هر حال سريال «وضعیت سفید» از آن سريالهایی بود که به نظر من باید زمان بر آن بگذرد و بعد تجدید خاطره شود که واقعاً چه قدر و اندازهای داشت.
به جز منافقين، هيچ كس در مورد دههي شصت با بغض صحبت نميكند
مقام معظم رهبري اخيراً دربارهي دهه 60 فرمودند که اين دهه، دههي اوج شعارهای مکتبی بود و روشنفکران میخواستند دههي 60 را بزنند. به نظر ميرسيد كه بر خلاف برداشت معمول روشنفكرنمايان، برداشت خالقان «وضعيت سفيد» از دههي شصت برآيند تلخي از اين دهه نبود و حتي ميشد آن را «شيرين» خواند.
بله، همینطور است. خارج از مباحث سیاسی و مطالبی که در مجلات سیاسی و جناحی مطرح میشود، به نظر من کسی نیست که دربارهي دههي 60 با بغض صحبت کند؛ البته غیر از مجاهدین خلق. حتی آن طرفیها هم دربارهي این دهه با دلتنگی صحبت میکنند.
در مورد بطن مردم، چه آنهایی که زندگي در دههي 60 را تجربه کردهاند، چه کسانی که کمتر این دهه را درک کردهاند، نگاه بدی به دههي 60 وجود ندارد؛ بلکه اتفاقاً با دیدن این سريال در مراجعاتی که به من میشد، جملهي «چه روزهای خوبی بود» زیاد شنیده میشد.
در بين تودهي مردم حس خوبي از دههي 60 وجود دارد
این یک حرف خالهزنکی یا عامیانه نيست، بلکه نشان میدهد که تودهي مردم معتقدند آن دوران با همه سختیهایش به خاطر همدلی مردم و روابط انسانیای که بیشتر در مردم حاکم بود، آدمها را به یکدیگر نزدیک میکرد. در واقع، جنگ باعث احساس نیاز و همدلی در آدمها و کمک کردن آنها به هم میشد. مردم وقتی این حسها را درک میکنند، لذت میبرند، ولی وقتی پای پول و مقام در میان میآید، دعواها شروع میشوند. آن دوران، دورانی بود که این حس در بین مردم وجود داشت و به هم کمک میکردند.
از حزب اللهي تا روشنفكر همه اين سريال را دوست داشتند
به نظرم با مطلبی که یک نشریه یا سایت جناحی بزند، نمیشود این دوره را زیر سوال برد. به همین دلیل هم بود که مردم این سريال را خیلی دوست داشتند و برای من خیلی جالب است که از بچه حزباللهیها و رادیکالها گرفته تا تودهي روشنفکرها این سريال را دوست داشتند و برایش مطلب نوشتند. نه اینکه ما آدمهای منافقی هستیم و هم این طرف را داشتیم هم آن طرف را، بلکه به نظرم کار با صداقت زیادی ساخته شده بود. ملاحظات فنی در یک طرف، ملاحظات محتوایی و صداقت در رفتار و گفتار موضوع مهمی بود.
سريال «وضعيت سفيد»
ساخت «وضعيت سفيد» پنج سال زمان برد
در پروسهي توليد اين سريال، خیلی هم زحمت کشیده شده بود. خيلي بيشتر از ديگر سريالها...
بله، انصافاً «حمید نعمتالله» بیش از سه سال از عمرش را صرف نگارش متن و بیش از دو سال را برای تولید گذاشت. یک فرآیند پنج ساله برای یک سريال، دورهای طولانی است، آن هم برای آدم کمکاری مثل «حمید نعمتالله» که الان پانزده سال است که در سینما فعالیت میکند و فقط دو فیلم ساخته است. به نظرم هنوز قدر این سريال شناخته نشده است.
اصولاً نسبت به هم سوء تفاهم داريم
البته نکتهای را برای شما بگویم که انصافاً حضور آقای «پورمحمدی» و آقای «تختشید» در شبکهي سه سیما برای این کار مغتنم بود و محکم پشت این کار ایستادند و اگر نمیایستادند شاید این سريال به همین اندازه هم دیده نمیشد. ولی به هر حال جا انداختن کارهایی از این قبیل زمان میبرد، مخصوصاً در این دورانی که ما همه چیز را با سوءتفاهم میسنجیم. این مسئلهي بسیار مهمی است که نگاههای ما به همدیگر همراه با سوءتفاهم است. ما اصولاً نسبت به همدیگر و کارهای یکدیگر سوءتفاهم داریم. متأسفانه نگاهمان با نگاههای سیاسی گره خورده است. اینها چیزهای بدی است که متأسفانه دارد در تلویزیون هم وارد میشود.
يك چيزي به نام«توي چشم بودن»!
مباحث اجتماعی در بسیاری از آثاری که شما تهیه کردهاید، محوريت دارند. همان سريال «وضعیت سفید» شاید از حيث پرداختن به معضلات اجتماعي همچون اعتیاد، خیانت، اختلاف طبقاتی و... بيسابقه بود، اما در نهایت هم هیچکس نمیتوانست بگوید که این سريال سیاهنمایی است. فیلمهای سینمایی شما هم همینطور است. بسیاری از این مسائل مطرح میشوند، اما کسی اعتراض نمیکند. پرداخت این مسائل در فیلمهای شما چگونه است که کمتر باعث سوءتفاهم میشود؟
اصولاً یک چیزی به اسم «توی چشم بودن» وجود دارد؛ یعنی ما بعضی از مواقع کارهایی میکنیم که هدف آن خدمت به مردم در عرصهي فرهنگ نیست، بلکه بیشتر کارهایی میکنیم که در چشم بیاییم. طیفهای مختلفی هم داریم. هم در طیف روشنفکری چنین افرادی را داریم، هم در طیف بچه حزباللهیها که از ترفندهای مختلف استفاده میکنند برای اینکه به چشم بیایند. این «توی چشم آمدن»ها بعضی مواقع منجر به این میشود که کارها و آثار کاملاً سطحی درمیآیند و گاهی هم به چالشی که در ذهن ما بوده است که برایش فیلم بسازیم، کمکی نميكند.
ميترسم كاسبكارانه به نظر رسد، اما دغدغهي سبك زندگي داشتيم
واقعیت این است که در مورد فیلم «زندگی خصوصی خانم و آقای میم» هم همین نکته وجود داشت. میترسم این جمله را بگویم و کمی کاسبکارانه به نظر برسد. ما از روز اولی که با دوستان نشستیم و دربارهي روابط خانوادگی بحث کردیم، همین نکتهای که حضرت آقا دربارهي سبک زندگی گفتند، دغدغهي ما بود. کشور ما دارد به سرعت به سمت مدرنیته میرود. شما 10 تا 15 سال گذشته را با الان مقایسه کنید که در واقع شاید بهروز شده باشيم. یعنی هر شش ماه یک بار یا هر سه ماه یک بار یک جهش تکنیکی و نزدیک شدن به مدرنیته در کشور دارد اتفاق میافتد و فاصلهها خیلی کوتاه شده است. آن موقع هر چهار پنج سال یک بار حس میکردیم بهروزتر شدهایم، الان این فاصله دارد دائماً کوتاهتر میشود.
وقتي يك زن محجبه پشت يك ماشين مدل بالا مينشيند!
ما سنتها و ارزشهایی داریم که با مدرنیتهي تعریف شدهي غربی خیلی مشکل دارد. مثالهای سادهای میزنم. بارها اتفاق افتاده است که دارم در خیابان راه میروم و میبینم خانم محجبهای پشت یک ماشین مدل بالا نشسته است، همه توجهات به سمت او جلب میشود که یعنی چه؟ همین «یعنی چه؟» یعنی هنوز در ذهنها چیزی از سنت و ارزشها و چیزی از مدرنیته وجود دارد. از آن طرف از سوی ما سنتیها، با مدرنیته برخوردهایی میشود که خوب نیست. از این طرف آن تفکر غربی که پشت مدرنیته است، با بسیاری از اعتقادات و ارزشهای ما سازگار نیست. به نظرم این یک موضوع مهم و کلان فرهنگی است که بعد در سبک زندگی ما و بهطور اخص در روابط زندگی زناشویی میآید.
عموم جامعهي ما خانوادههاي سنتي هستند
در نتیجه در طی سالهای اخیر آمار طلاق به شکل وحشتناکی بالا رفته است، همینطور آمار اعتیاد. اینها چیزهایی نیستند که بشود خیلی صریح در رسانهها مطرح کرد، ولی واقعیت این است که بهشدت دارد از همین نقطهي مرکزی نشأت میگیرد. آن قشر خیلی خاص و کوچک را کنار بگذارید، اما آن قشری که عامهي جامعه ماست، متعلق به خانوادههای سنتی است، سنت نه به معنای لزوماً دین. بله، اکثر جامعهي ما، جامعهي دینمداری است، ولی سنت فقط به معنای دینمداری نیست. خیلی چیزها در سنتهای ما هست که با دین ما تطابق دارد، ولی سنت دیرینهي ما هم هست که مردم در روابط خود آنها را لحاظ میکنند. در روابط اخص اجتماعی و روابط زناشویی و سبک زندگی، ماجرا پیچیدهتر میشود.
باید یکسری ارزشها را کنار بگذارید و دست بدهید
خیلی جالب است که چند وقت پیش یک جمع دانشجویی در شمال برای همین فیلم مرا دعوت کرده بودند. چند مثال برایشان زدم، دیدم برای آنها اتفاق افتاده است. آیا در این مدت برای شما اتفاق نیفتاده است که همراه نامزدتان در جمعی رفته باشید و بعد که وارد شدهاید، دیدهاید همه روسریها را برداشتهاند؟ بعد مردد شدهاید که آیا نامزدتان روسریاش را برمیدارد یا برنمیدارد؟ با همدیگر دست میدهند يا نمي دهند؟ این مدرن شدن چنین ابزارهایی دارد. باید یکسری ارزشها را کنار بگذارید و دست بدهید، خانمتان باید یک جوری بیرون بیاید، روابط اجتماعی باید به شکل دیگری بشود، برخوردها و رفتارها، همه متأسفانه ابزار فرهنگی مدرنیته است. یعنی مدرنيته وقتی میآید، احساسمان این است که اینها هم باید بیایند و این همان چیزی است که در مناقشات فرهنگی، تقابل سنت و مدرنیته پیش میآیند و اگر بخواهید اینها را همخوان کنید، باید تجدید نگارش فرهنگی کنید که آیا میشود مدرنیته را داشت و ارزشها را هم حفظ کرد؟
فيلم «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم»
اين فيلم براي خانوادههاي مذهبي نيست
ولي به نظر ميرسد كه در «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» مدرنیته نقد نمیشود، بلکه بیشتر کسانی که از طبقهي خودشان به طبقه دیگری میروند که مناسبات آن را نمیشناسند، مورد انتقاد قرار ميگيرند...
نه، این نیست.
شما بیشتر كاراكتر «حمید فرخنژاد» را نقد میکنید که خودش بین سنت و مدرنیته وامانده است نه مدرنيته را...
«حمید فرخنژاد» آدمی سنتی است و نمیتوانیم او را از این مناقشه جدا کنیم. ارزشها را در اندازهي فیلم ببینیم. اینکه ما دربارهي نقطهگذاری هدفمان صحبت کنیم، خیلی نکتهي مهمی است. به نظرم فیلم هدفی دارد. قرار نیست ما این فیلم را برای خانوادههای مثلاً مذهبی بسازیم. ممکن است این مناقشه در بسیاری از فضاهای خانوادههای مذهبی وجود نداشته باشد. فیلم برای قشر خاصی ساخته شده است. نقطهي هدف ما نباید گم شود. در بسیاری از آثار فرهنگی هنری همیشه این مشکل وجود دارد. ما یک نقطهگذاری فرهنگی برای قشری داریم، اما این به شکل عامه برای همه دیده میشود. این غلط است. برای همین الان در همهي دنیا حتی شبکهها را مشخص میکنند و میگویند شبکهي کودک و نوجوان، شبکهي خانواده، شبکهي ورزش و... برای اینکه نقطهي هدف هر برنامهای متفاوت است. بعضی برنامهها باید از 11 شب به بعد پخش شوند، ولی باید برای یک نقطهي خاص و هدف خاص.
اگر «آوا» چادري بود!
این فیلم یک هدف و نقطهي خاص دارد و ممکن است مخاطب آن خانوادههای مذهبی به شکلی که در ذهن ما هستند، نباشند. این فیلم برای قشر خاصی ساخته شده. به همین دلیل هم بسیاری از نقاطی را که ممکن است برای ما حساس باشد، در آن نیاوردهایم. مثلاً اگر کاراکتر «آوا» را چادری میگرفتیم و در فرآیند فیلم مجبور میشد چادرش را از سرش بردارد، چه اتفاقی میافتاد؟ موضوع فیلم کلاً فرق میکرد. آن موقع میشد مشکلات یک خانوادهي مذهبی که حالا به اینجا کشیده میشود.
ما «آوا» را از اول یک زن سنتی معمولی گرفتیم. به همین دلیل هم او را با ماشین پراید نیاوردیم، بلکه با یک ماشین مدل بالا آوردیم. یعنی اگر هم از شهرستان آمده، در آنجا هم زندگی مرفهی داشته است. حالا این زن که در شهرستان خودش رفاه داشته، به تهران آمده و وارد طبقهي دیگری از مدرنیته شده است. مرد هم یک مرد سنتی است و احساس میکند وقتی وارد این فضا میشود، اشکالی پیش نمیآید و خانمش هم میتواند به آن شکلی که آنها در آن جلسه نشستهاند، باشد. به مرور این اتفاق برایش میافتد، اتفاقی که ممکن است برای خیلیهای دیگر هم افتاده باشد. وقتی در موقعیت قرار میگیرد، میگوید حالا من چه کار کنم؟ اگر بگوید زنم با همه دست ندهد، یک اتفاقی برایش میافتد، اگر دست بدهد، برای تو یک اتفاقی میافتد. یعنی یک اتفاق بیرونی داریم و یک اتفاق درونی. اتفاق درونی برای آن آدم میافتد که در فیلم ما برای «فرخنژاد» افتاد، یک اتفاق بیرونی هم میافتد که در واقع برای سبک زندگی آن آدم در آن جمع میافتد.
نه مدرنيته را نقد ميكنيم، نه سنت را
«حمید فرخنژاد» با یک دید کاملاً مبتنی بر مدرنیته وارد قصه میشود و میخواهد همسرش را همراه خود کند و بعد یکمرتبه میبیند این وضعیت با درونیات خوش نمیخواند. این نکتهي مهم فیلم است و همین تناقضها هم باعث میشود که بسیاری از جداییها و اختلافات زن و شوهری اتفاق میافتد.
من مشکلی با این قضیه ندارم و دغدغهي فیلم هم خیلی محترم است. حرف من چيز ديگري است. فکر میکنم رویکرد فیلم اين است که آن طبقهای که قید و بند ديني ندارد و «فرخنژاد» در ابتدا نگاه به اینها نگاه مثبتی دارد و ميخواهد جزو اینها باشد، خیلی خفیف نقد ميشود. بیشتر دارید این نگاه را نقد میکنید و نه مدرنیته را.
ما نه مدرنیته را نقد میکنیم، نه سنتها را. ما داریم میگوییم هم مدرنیته چیزهای خوبی دارد، هم سنتها. بعضی از اینها باید غربالگری شوند و به شکل مناسبی در کنار هم چیده شوند. دلیلی ندارد من چون آدم مدرنی هستم، ارزشهایم را زیر پا بگذارم، ولی ارزشها هم نباید جلوی پیشرفت و رسیدن به تکنولوژی را بگیرد. اینها خیلی نکات مهمی هستند و میشود برایشان فیلمهای دیگری ساخت. ما در اینجا در روابط یک زن و مرد دقیق شدهایم و به همین دلیل هم اسم فیلم شده روابط خصوصی دو تا آدم. به همین دلیل هم ما وارد زندگی خصوصی دو آدمی میشویم که باید محرم باشند. این محرم بودن، یعنی اینکه باید برویم و مفهوم این کار را بگیریم.
خيانت مثل تيري ميماند كه به طرف مقابل شليك كرده باشي
بگذارید همین جا سوالی را مطرح کنم. آیا شما فیلم خودتان را در ردیف فیلمهایی که به موضوع خیانت پرداختهاند میدانید یا نه؟ چون به نظر من، در میان سیل این فیلمها تنها یکی دو فیلم است که به شکل سالم به این موضوع پرداخته، یکی هم فیلم شماست. البته دغدغهي اصلی فیلم اصلاً خیانت نیست.
همینطور است. ما میگوییم ذهنیت خیانت در کجا اتفاق میافتد. حضرت آقا قبل از اینکه مسئله سبک زندگی را مطرح کنند، در جمع زنان اندیشمند در الگوی پیشرفته اسلامیـایرانی به نکتهای اشاره کردند و گفتند در رابطهي زناشویی تیری وجود دارد به اسم تیر خیانت و وقتی تیر به طرف مقابل شلیک میشود، فرقی نمیکند زن باشی یا مرد. این تهمت یا اشارهي خیانت چه به زن و چه به مرد، مثل تیر میماند که تو به طرف مقابل شلیک میکنی. این تیر را چه به عمد زده باشی و چه به سهو، تیر کار خودش را میکند و قلب طرف مقابل را میشکند و از بین میبرد. حالا ممکن است بگویی حواسم نبود و دستم رفت روی ماشه و شلیک شد و صد توجیه دیگر، میتوانی بگویی به عمد شلیک کردم که قلب را بزنم. به هر حال قلب زده شده است.
ما به اتفاقات قبل از خيانت پرداختيم
این ماجرا، ماجرای بسیار مهمی است. ما داریم این شلیکهای متعدد را به همدیگر میکنیم و باید بدانیم مقدماتی دارد تا این شلیک اتفاق میافتد. ما به اتفاقات قبل از شلیک پرداختیم که چه اتفاقی میافتد که من به شما دید خیانت پیدا میکنم یا شما نسبت به من دید خیانت پیدا میکنید.از همه مهمتر نگاه فیلمساز است. یک وقتی نگاه فیلمساز در ترویج خیانت است که حتماً غلط است.
فيلم ما كاملاً در جهت عدم ترويج خيانت است
این پنج شش فیلمی را که در آن لیست آمده، غیر از یکی دیدهام. کاری هم به آنها ندارم که خوبند یا بد. دربارهي آنها خود سازندگانشان باید بیایند و صحبت کنند، اما اگر فیلم ما اشارتی به این موضوع دارد، کاملاً در جهت عدم ترویج خیانت است، یعنی به نظر من «حمید فرخنژاد» در سکانس پایانی تنها کاری که میتوانست بکند همان حرکت بود و هیچ کار دیگری نمیتوانست بکند، یعنی ما فلاکت و فرو ریختن این آدم را در آن رفتار دیدیم. برگرديم به خود فيلم. او زنش را تغییر میدهد و از آنجا میبینیم که رفتارهای این آدم دارد متناقض میشود. در سکانس اولی که با همسرش سر میزی نشسته و همهي اعضاي جلسه ـازجمله كاراكتر «ابراهیم حاتمیکیا» با آن نگاه هيزش- به اين زن نگاه میکنند. این نگاهها را نسبت به خانمش میبینید. بعد میآید در آسانسور و نگاه نگهبان آسانسور را به خانمش میبیند که دارد میخندد. در سه سکانس بعد، همین سکانس تکرار میشود، یعنی دو باره همان موقعیت آسانسور و دو باره همان نگهبان. حالا میآید و به آن آدم هجوم میبرد. حالا میفهمیم که دست گذاشت روی همان جایی که نباید میگذاشت، یعنی این مدرنیته، این زیادهخواهی و خودخواهی تو به سمتی
رفت که دیگر درونیات تو را به هم ریخت. در مورد سکانس پایانی خیلی حرف دارم.
برای جزئیات این فیلم ساعتها فکر کرده بودیم
فكر ميكنم بازي جالبي با شيشهي ماشين صورت گرفته است. در سکانس اول نمای پرزرق و برقی از شهر را روي شيشهي ماشين ميبينيم كه در واقع حاوي نگاه آقا و خانم ميم، به موقعيت مدرن شهر تهران است و در سکانس آخر، از همين نقطه نظر یک نمای زشت و تاريك از شهر.
این نکته را به شما بگویم که ما برای جزئیات این فیلم ساعتها فکر کرده بودیم، درحالی که هنوز فیلمنامه هم نوشته نشده بود. در جایی خواندم که طالبآبادی گفته بود: «من این فیلمنامه را در دو هفته نوشتهام». راست گفته بود، واقعاً در دو هفته نوشته شده بود، ولی برای این فیلمنامه ساعتها حرف زده شده و فکر شده بود تا نهایتاً در دو هفته شکل فیلمنامه گرفته بود. این به این معنی نیست که این فیلمنامه از نطفه تا تولد در دو هفته شکل گرفت.
به «زندگي خصوصي آقا و خانم ميم» پروانهي مشروط داده شد
البته ما اول میخواستیم فیلم دیگری را به اسم «اتفاق میافتد» یا «ندبه» با آقای حجازی بسازیم. آن را دادیم و پروانه ساخت نگرفت. اول به اسم «ندبه» رفت و بعد به اسم «اتفاق میافتد». هر دو هم رد شد. دو سه بار هم صحبت و توجیه کردم، نهایتاً پروانه ساخت ندادند. بعد رفتیم این فیلمنامه را آوردیم. «ندبه» هم نگاه دیگری به همین موضوع بود. این یکی را هم اولش سفت ایستادند و گفتند پروانه نمیدهیم. دو بار بازنویسی کردیم و به نظرم آن بازنویسیها کار را خراب کرد و به کار ضربه زد. کار میتوانست خیلی بهتر از این باشد. پس از بازنویسی سوم هم تازه مشروط به ما پروانه دادند. گفتند تضمینی وجود ندارد و ما به شکل مشروط به شما پروانه میدهیم. بعد که فیلم ساخته شد و دوستان فیلم را دیدند، بدون کوچکترین اصلاحیهای پروانه نمایش گرفت و فکر میکنم از معدود فیلمهایی باشد که هیچ اصلاحیهای به آن نخورد! نسخهای که الان دارد اکران میشود، همان نسخهي جشنواره است و حتی آن را تجدید چاپ هم نکردیم.
ميشود خط قرمزترين موضوع را هم با نگاه درست روايت كرد
در واقع، دوستان دیدند که ما با نگاه درستی به این موضوعات نزدیک شدهایم. میخواهم به این حرف برسم که نگاه فیلمساز مهم است. میشود حتی به مذهبیترین موضوع هم با نگاه خائنانه نگاه کنی و میشود به خطر قرمزترین موضوع هم با نگاه درست نزدیک بشویم.
حضرت آقا در حکم مجددشان برای آقای ضرغامی به چند نکته اشاره کردند که من بارها دربارهي این چند نکته با بچههای تلویزیون بحث کردهام. ایشان گفتند اخلاق، آگاهی، امید، دین و خانواده. اینها نکات مهمی هستند، ولی اینها را نمیتوانید جدا از هم ببینید. اینها جدای از هم نیستند. ما نمیتوانیم با ساختن یکسری فیلمهای طنز به جامعه امید الکی بدهیم. امید مورد نظر ایشان امید توأم با آگاهی است. سرخوشی با امید فرق میکند. دوستان از این جهت مطلب را درست درک نمیکنند و وقتی میخواهی برنامهای را بسازی، باید بنشینی و آنها را توجیه کنی.
نقش «حاتميكيا» خيلي لبهي خط بود
به نظر ميرسد نقش آقای «حاتمیکیا» در فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» را باید کسی بازی میکرد که اینقدر سمپاتیک نبود. ما همگی آقای «حاتمیکیا» را دوست داریم و اين دوست داشتن موجب ايجاد سمپاتي با اين شخصيت منفي ميشود.
در مورد این نقش ما از روز اول نگاهی داشتیم و آن هم اینکه این نقش را باید کسی بازی کند که بازیگر نباشد، چون نقش بسیار مهمی بود. ما میخواستیم این نقش خیلی واقعی به نظر برسد و اگر یک بازیگر آن را بازی میکرد، به این هدف نمیرسیدیم.
این نقش نمایندهي مدرنیته در قصه ما بود. و بار سنگینی را در قصه ما به دوش داشت و باید حواسمان میبود که بخشهای خوب مدرنیته را نزنیم و بخشها بد را بگوییم. این کاراکتر به شکلی بود که یا میشد از این طرف غش کنیم یا از آن طرف. یادم هست که دوستان ارشاد یک پلان را از آقای «حاتمیکیا» گفته بودند اگر نباشد بهتر است. من در یک جلسه 20 دقیقهای با آنها صحبت کردم و همه گفتند: «باید باشد! اصلاً حذف نکنید». کاملاً دچار سوءتفاهم بودند. ما شخصیت حاتمیکیا را که در قصه دکتر مهراد بود، هیچوقت مبرا نکردیم. از این طرف مستقیمگویی هم نکردیم و به ذهن بیننده واگذار کردیم. یعنی شمایی که دچار این فضا شدی که لباس همسرت را تغییر بدهی، لباس مدرن به تنش کنی، آرایشش کنی و در خیابان بیاوری، باید این احتمال را هم بدهی که ممکن است آدمی خارج از دید تو، نگاه هیزی نسبت به همسرت داشته باشد. این کاراکتر را «حاتمیکیا» بازی کرد. اگر مستقیمگویی میکردیم که نگاهش هیز است، بیننده میگفت خب! همین یک مورد است و ممکن است دیگری نگاهش هیز نباشد و این یکی را باید بگیرند و به زندان بیندازند. اگر برعکس میگفتیم هیز نیست، در شخصیت «فرخنژاد» دچار اشکال
میشدیم و بیننده میگفت این کاراکتر الکی حساس است. این زن رفت و هیچ اتفاقی هم نیفتاد و «حاتمیکیا» هم نگاه بدی به این زن نکرد. خیلی لب خط بود. به همین دلیل خیلی دقت کردیم که این شخصیت را کسی بازی کند و شخصیت را جوری جلو ببریم که روی این لبه حرکت کند.
«حاتميكيا» گفت مدتهاست دوست دارم دربارهي اين موضوع حرف بزنم
چطور براي ايفاي اين نقش عجيب، «حاتميكيا» را راضي كرديد؟
من تا به حال در این باره صحبت نکردهام و دوست دارم اول خود آقای «حاتمیکیا» صحبت کند. و حس من این است که «ابراهیم حاتمیکیا» با نگرش کاملاً درست و با دید کاملاً اعتقادی این نقش را بازی کرد. در همان روزهای اولی که ایشان تشریف میآوردند که دربارهي نقش صحبت کنیم، میدیدم که ایشان لایهلایههای فیلمنامه را فهمیده است. خودشان میگفتند مدتهاست که دوست دارم دربارهي این موضوع حرف بزنم و الان که شما دارید حرف میزنید، کمکی که میتوانم بکنم این است که پیش شما بیایم. این نکته بسیار مهمی است که ایشان از اسم و اعتبارش استفاده کرد تا این مفهوم جا بیفتد.
انتخاب نكردن اين فيلم براي جشنواره، به خاطر سازندگان آن بود
آقاي شفيعي! چرا فيلم شما در جشنواره پذيرفته نشد؟ در حالي كه فيلمهاي سخيف و غيراخلاقي زيادي در اين جشنواره وجود داشت. چرا این قدر در مورد اين فيلم سختگیری كردند؟
من همهي کسانی را که در هیئت انتخاب هستند، آدمهای هنرمندی میدانم؛ بهخصوص «حمید نعمتالله»، آقای «عرفانمنش»، آقای «جواد طوسی» و... این دوستان آدمهای هنرمندی هستند و فرهنگ و هنر را میشناسند. به نظرم انتخاب نکردن این فیلم برمیگشت به اشخاصی که این فیلم را ساخته بودند، یعنی همان سوءتفاهمی که قبل از ساخت به اشخاص نگاه میکردند، بعد از ساخت هم با سوءتفاهم نگاه کردند.
موج نقدهاي مثبت ذهنيت دوستان را تغيير داد
آقای حجازی که کارنامهي خوبی در تلويزيون داشت.
این جور نیست. از نظر ما ممکن است کارنامهي خوبی داشته باشد، اما از نظر دوستان اینطور نیست....
البته فیلم اولشان را من خیلی دوست نداشتم...
فیلم اولش هم خیلی دچار سوءتفاهم شد، یعنی از این دست سوءتفاهمهایی که برای خیلی از فیلمهای جنگی اتفاق میافتد، برای آن فیلم هم اتفاق افتاد. دوستان نسبت به آن فیلم دچار سوءتفاهم بودند. به این فیلم هم با سوءتفاهم نگاه کردند، یعنی احساس کردند باز به یک جایی زدهایم که نباید میزدیم. بعد که فیلم آمد اکران بسیار محدودی در جشنواره داشت. یک بار در برج میلاد و یک بار هم در سینما افریقا برای کارگردانها و تهیهکنندهها. دو سه اکران بیشتر نداشتیم. این هم به خاطر شخص دبیر جشنواره، آقای خزائی بود که بسیار آدم متعهد و متخصصی است و فیلم را از من خواست و من هم برای همان چند اکران دادم، ولی در همان دو سه اکران محدود، موج مثبت نقدهایی که به سمت این فیلم آمد، ذهنیت دوستان را کاملاً تغییر داد، یعنی نگاه اهالی فرهنگ و حتی مسئولین نسبت به این فیلم، نگاه این دوستان را حتی به کاراکترهایی هم که دارند این فیلم را میسازند، تغییر داد و همین باعث شد در دریافت پروانه نمایش، کار با سهولت بیشتری جلو برود، ولی هنوز هم معتقدم دوستان این فیلم را هم متوجه نشدهاند.
فيلم ميسازيم با ده ميليارد هزينه و فقط خودمان تماشا ميكنيم!
ما باید از این دست فیلمها بسازیم، چون دارد بدنهي اجتماعی کشور را نشان میدهد. فیلمی است که به نظر من موضوع بسیار مهم و چالشی فرهنگ ما را دارد مطرح میکند. فرهنگ و سنتهای ما حتماً از دین ما جدا نیستند. من برچسب موضوع خاصی را به فیلم نمیزنم. ما الان در سیاستگذاری فیلمسازیهای دولتیمان داریم بهشدت غلط جلو میرویم. فیلم میسازیم با یک، دو و حتی ده میلیارد هزینه و فقط خودمان تماشا میکنیم. این فیلمها کاملاً فیلمهای سلیقهي مدیران است، نه سلیقهي مردم. مردم این فیلمها را دوست ندارند و فیلمها کاملاً با نگاه مدیریتی ساخته شده است. این نوع هزینه کردن در فیلمهای سینمایی بهشدت غلط است. ما باید به بدنهي اجتماعی سینمای ایران نزدیک شویم و برای این بدنه فیلم بسازیم. حمایت ما از فیلمها باید کاملاً معقول باشد.
به جاي بستر سازي، ميگوييم اين پول را بگير و آن فيلم را بساز!
پرداخت هزینهي کل یک فیلم کار غلطی است. ما باید بسترسازی کنیم. همان کاری که هالیوود دارد میکند. شما فکر میکنید الان فیلمهایی که در موضوعات مختلف علیه فرهنگ و سیاستهای ما در هالیوود ساخته میشوند، با بودجهي دولت ساخته شدهاند؟ آنها دارند با فرهنگسازی این کار را انجام میدهند. بستر را فراهم میکنند، کارگردان و تهیهکننده میآیند و در آن بستر فیلم میسازند و سودش را هم میبرند، ولی با تفکرات آنها. متأسفانه ما بهجای اینکه بسترسازی کنیم، میگوییم تو بیا این پول را بگیر و برو و آن فیلم را بساز.
اگر دوست داشتيد، كار كنيد، پول هم نميدهيم!
يادم هست زمانی که مرحوم «سیفالله داد» معاونت سینمایی بودند، اصلاً در دستور کار ایشان یک بخش آگاهسازی فیلمسازان بود. این نکتهي بسیار مهمی است. فیلمسازان را جمع میکرد و مثلاً میبرد پالایشگاه آبادان. برای این کار هزینه میکرد. 50 تا، 100 تا نویسنده و کارگردان و تهیهکننده را که پازل اصلی سینما هستند، جمع میکرد و میبرد پالایشگاه آبادان و میگفت ببینید در اینجا چه اتفاقاتی دارد میافتد. یک یا دو شبانهروز آنها را در آنجا نگه میداشت و بعد رهایشان میکرد و میگفت بروید. اگر دوست داشتید دربارهي اینجا کار کنید. پول هم نمیدهیم. این موضوع، این پیشرفتی که کشور پیدا کرده است، این چالش. يا آنها را میبرد کیش. از قصد هم این کار را میکرد. جاهایی را انتخاب میکرد که حساس بودند. به نظرم خیلی تفکر جالبی داشت. در کیش یک شبانهروز دربارهي معضلات فرهنگی کشور برای آنها حرف میزد. میگفت معضلات اینهاست. پول هم نمیدهیم. بروید خودتان دربیاورید. ما حمایت میکنیم ساخته شود.
اول باید معضلات کشور را به این آدمها داد که بروند و برایش تفکر بیاورند. این اتفاقات اصلاً نمیافتد. ما مینشینیم ببینیم کدام فیلمساز با چه تفکری میآید و با اندیشه خودش و درکی که نسبت به جامعه پیدا کرده است...
بستر سینما باید درست شود و بعد ما حمایت کنیم که آن موضوعات فرهنگی ساخته شوند. به این شکل بخش خصوصی وارد میشود، فیلمهای خوب در حوزهای که شما میخواهید میسازد، اقتصادش را هم دارد، یعنی فکر اقتصادش را هم میکند.
چرا فكر ميكنيم فيلم ديني يا فلم جنگي مخاطب ندارد؟
اصلاً چرا فکر میکنیم فیلم دینی مخاطب ندارد؟ ژانر جنگی در دنیا پولدارترین ژانرهاست، یعنی ژانر جنگی در دنیا اقتصاد دارد. الان فیلم جنگی را فارابی، حوزهي هنری و تلویزیون میسازد و آخرش هم هیچکس نمیرود ببیند و ته آن هم میدهیم تلویزیون در مناسبتی پخش میکند. ما ژانر فیلم جنگی را که میتواند هم اقتصاد خودش را داشته باشد و هم بیننده خودش را، خراب کردهایم.
آمارها هم نشان ميدهد كه فیلم جنگی خوب، مخاطب دارد. به طور مثال پرمخاطب ترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران «عقابها» و «كانيمانگا» هستند.
بله، این ژانر، ژانر دیدنی و اقتصادیای است، ولی وقتی میرود و دولتی و سفارش مدیران میشود، این جوری از کار درمیآید. در حوزهي دینی هم میتوانیم فیلم پرفروش بسازیم، اما این کار را نمیکنیم.
در واقع هیچ نوع همسانسازی فکری بین هنرمند و جامعه اتفاق نمیافتد. چه دلیلی دارد منی که دارم فیلم میسازم از همه فرهنگ کشورم خبر داشته باشم؟ ممکن است الان در فرهنگ معضلی وجود داشته باشد که من به دلايل مختلفي آن را ندانم. سیستم فرهنگی کشور باید این همسانسازی را انجام بدهد، ولی این کار را نمیکند. سیستم فرهنگی این کار را نمیکند و آنقدر خودش را درگیر یکسری مشکلات کرده است که اصلاً نمیرسد به این چیزها فکر کند و نمیپرسد قرار است در آینده چه کنیم.
مقصر ساخته شدن اين همه فيلم در مورد خيانت ارشاد است
حالا مثلاً امسال میگویند ده، پانزده فیلم در باره خیانت ساخته شده است. بیاییم فکر کنیم ببینیم مقصر همین چه کسی است؟ یادم هست در ایام جشنواره زیاد مینوشتند. مثلاً جشنوارهي فارسیوان! چه کسی مقصر است؟ منِ فیلمساز یا آن فیلمسازها؟ توی وزارت ارشاد مقصر هستی. تو این پروانه ساختها را صادر کردهای. شما محل ثقل همهي فیلمسازها هستی دیگر. یعنی من فیلمنامهام را میآورم، «کیمیایی» هم میآورد، «مهرجویی» هم میآورد. شما هستید که فیلمنامهها را میخوانید و پروانه میدهید. بیست سی تا عنوان خیانت به آنجا آمد، تو چرا پروانه ساخت صادر کردی؟ میگفتی این ژانری را که قرار بود امسال به آن بپردازیم، پر است. برو در ژانر دیگر فیلمنامه بیاور. اگر این پانزده بیست تایی که الان این همه سرش جنجال راه افتاده است، به پنج شش تا میرسید، این همه سروصدا راه میافتاد؟ میگفتند در یک ژانر بیست فیلم ساخته شده، دو تا خوب است، یکی هم بد، ولی وقتی تعداد این قدر زیاد میشود، همه میپرسند چه خبر شده است؟ مقصر این تعدد شما هستید.
دوست دارم ولي هيچ كس به من نميگويد طلبه!
گاهی آرزوی تهیهکنندههاي مذهبی این است که به بهانهي جذب، با کارگردانهایی کار کنند که مسئله دارند و میگویند باید اینها را جذب کرد. شما اهل این جور فکرها هستید یا نه؟
جذب را که باید پروردگار کند، ما که نمیتوانیم جذب کنیم. خدا به پیغمبرش هم میگفت فقط ابلاغ کن. چه جذبی میخواهیم بکنیم؟
شما درس طلبگی خواندهاید؟
بله
دوست دارید به شما بگویند طلبه؟
بله، چه اشکالی دارد، ولی هیچکس به من نمیگوید. بیشتر به من میگویند مطرب!
دوستان طلبهتان این فیلمها را میبینند؟
بله، میبینند.
انتظارشان برآورده میشود؟ شايد از يك طلبه انتظار ساخت فيلمهايي از نوع ديگر باشد...
احساسم این است که با دوستان طلبهای که با هم بزرگ شدهایم و سالهاست که رفاقت داریم، حداقل در یک محدودهي 20، 30 نفری و حتی اساتیدی که خدمتشان بودهام، تا حالا کسی نبوده است که مرا نقد کند و بگوید اصلاً چرا رفتی و چرا این کارها را میکنی؟ البته تفکرات مختلفاند. ممکن است سريالی را ببیند و دوست نداشته باشد یا بخشهایی را دوست داشته باشد و دیگری دوست نداشته باشد. نظرات افراد که نمیتواند یکی باشد. این تفاوت خیلی خوب است، ولی اینکه کسی تقابل یا گارد در مقابل من بگیرد و یا بخواهد از من فاصله بگیرد که دارم این کارها را انجام میدهم، چنین برخوردی با من نداشتهاند.
از دورهي راهنمايي رفتم سراغ طلبگي
اول به سراغ طلبگی رفتید يا سينما؟
من طلبگی را از سیکل خواندم. بعضیها بعد از دیپلم میروند و طلبه میشوند، من از بعد از دورهي راهنمایی رفتم و اینها با هم توأم شد. یعنی هم طلبه بودم، هم درس عادی را میخواندم، هم دنبال علائقی مثل سرود و تئاتر بودم و دوران نوجوانی و جوانی را با این مسائل سپری کردم تا رسیدم به بخش حرفهای.
میدانستید اگر طلبه هم شوید بالاخره به سینما میآیید؟
یک جایی این حرف را زدم و نمیدانم حرف درستی است یا نه؟ طلبه شدن من هم به نظرم از حس خودخواهی ـخودخواهی به معنای مثبت آن و نه یک حس بدـ میآمد. به هر حال کسانی با نگاه خاصی به سمت طلبگی میروند، یعنی میروند و طلبه میشوند که خودسازی کنند تا بتوانند ابلاغ دین و معرفت کنند.
فقط نوع منبر عوض شده است
چه جور ابلاغی؟
واقعیت این است که بهتر است اسمش را بگذارم منبر، یعنی میخواهند منبری پیدا کنند برای خدمت به دیگران. به نظرم در اینجا فقط نوع منبر عوض شده است. یک وقتهایی روی منبر برای 20، 30 نفر صحبت میکنیم. یک موقع هست که نوع منبر تغییر کرده است. این را در جایی گفتم و بعضیها به من خندیدند. به نظرم میشود با این وسیله کار کرد.
به نظر شما چقدر این تفکر در حوزه وجود دارد؟ ما خیلی به حور روحانيون در عرصهي فرهنگ نیاز داریم. آقا هم خیلی گفتهاند که باید از حوزه به عرصهي سینما و ... بیایند.
به نظرم بچههای بااستعداد و متدین زیادند، ولی در بخشهای تکنیکی اطلاعات کمی دارند. معضل بچههای طیف خودمان این است که در بخشهای تکنیکی و هنری ضعفهایی دارند که باید اینها را درست کنند، والا در بخشهای محتوایی بچههای باانگیزه و بااستعداد و حتی داوطلب برای این بخش کم نداریم.
«جراحت» ميخواست داروي بعد از انتخابات 88 را به جامعه تزريق كند
شما دو سريال دارید که با آقای «عسگرپور» و آقاي «سعید نعمتالله» کار کردهاید كه سريالهای تلخی هم هستند. از آن دو تجربه راضی بودید؟ بهخصوص «شیدایی» که اواسط آن اتفاقاتی هم افتاد و با دو سريال تلخ دیگر همراه و كمي جرح و تعديل شد...
این نظر شما را قبول ندارم که آن سريالها تلخاند.
سريال جراحت
«جراحت» واقعاً تلخ بود.
فرق میکند و باز به نگاه فیلمساز برمیگردد. یک موقع تلخی برای این است که کام شما را تلخ کند. یک وقت در یک نوشیدنی را باز میکنید و به هوای اینکه یک نوشیدنی گواراست، آن را سر میکشید و بعد میبیینید فاسد از کار درآمده و تلخ است. یک موقع هست که شما از قبل میدانید این شربت، دارو و تلخ است، ولی میخورید، چون میدانید شفا پیدا خواهید کرد و آگاهانه کامتان را تلخ میکنید.
«جراحت» سريالی بود که آگاهانه تلخ بود. میخواست دارویی را به جامعه تزریق کند که داروی بعد از انتخابات 88 بود. آمده بودیم در یک بستر اجتماعی و خانوادگی و داشتیم حرف مهمی را میزدیم. آن هم حرف بزرگواری بود که بزرگ ما داشت میزد. خیلی قصهي مهمی بود و تازه حالا دارند در موردش حرف میزنند. چند روز پیش دیدم که شبکهي شش ـکه نمیدانم چه ربطی هم به سريال داردـ در سه برنامهي 45 دقیقهای دربارهي «جراحت» حرف زد. از هیچکدام از ما ـنویسنده، کارگردان و تهیهکنندهـ هم دعوت نکرده بودند، ولی نشستند و دربارهي لایههای پنهان سريال حرف زدند که این سريال آن موقع میخواست چه بگوید؟ دو خانواده، دو برادر که این همه کنار هم بودند و این همه مشکلات همدیگر را لاپوشانی میکردند، چه اتفاقی افتاد که اینها ناگهان در مقابل همدیگر قرار گرفتند؟ توی گوش هم زدند و تا پای قتل همدیگر جلو رفتند؟ اینهایی که اگر دیگری اشتباهی هم میکرد، پشت هم میایستادند و جبران میکردند، حالا چه شد که مقابل هم قرار گرفتند. این حرف بسیار مهمی بود که در آن سال زده شد.
سوء تفاهمهاي يكي از فرماندهان سپاه در مورد سريال
البته خیلیها باز در همان بخش دچار سوءتفاهم شدند. با یکی از فرماندهان سپاه دربارهي سريال صحبت میکردم و دیدم کوهی از سوءتفاهمات در ذهن اوست و سريال را اساساً با نگاه دیگری دیده است. بعد که با او صحبت کردم، احساس کردم نگاهش یک کمی فرق کرد. گفتم بیاییم از تفکراتی که در ذهن شما بوده است، فاصله بگیریم و برویم در مورد سريال حرف بزنیم. بیایید بنشینیم و این سريال را بدون سوءتفاهم نگاه کنیم. دوستمان دو باره که به سريال مراجعه کرد، احساسم این است که نگاهش تغییر کرد و متوجه شد که ما در مورد آن دوره چه میخواستیم بگوییم.
«شیدایی» هم یک سريال ملودرام بود و قرار نبود ما بحثهای محتوایی و خیلی سنگین را در آن مطرح کنیم. درخواست شبکه هم همین بود. یک سريال ملودرام هر شبی با موضوع دروغ بود.
بايد كسي كه سه سريال تلخ را روي آنتن ميفرستد، جوابگو باشد
بعضی از سريالها به قول حضرت آقا مثل صدای گریه بچه همسایه است. یعنی صدايي را میشنویم و میدانیم از دستمان هم کاری برنمیآید، ولی اين صداي گريه دارد اذیتمان میکند. بعضی از سريالها از حیث تلخی به این سمت میروند. در «جراحت» بعضی از قسمتها خیلی تلخ بود. در قسمتهایی که برادرها رو در روی هم میایستادند و دعوا میکردند. دو سه قصهي فرعی هم داشتیم که همهشان سمت و سوی تلخی داشتند. چقدر برایتان مهم است که مخاطبی که سريال شما را میبیند، ذهنش آشفته نشود؟
من مطمئنم قطعاً منظور حضرت آقا این نبوده است که ما آگاهیهای درست را به جامعه ندهیم، آگاهی از نوع تلخی دارو. مثالی که برای شما زدم مثال بسیار شفافی بود. بعضی اوقات باید تلخی را بپذیریم. باید کاممان تلخ بشود تا رفتارمان را اصلاح کنیم. بعضی از مواقع باید تلخی را تجربه کنیم، ولی هر کسی در جامعه مسئولیتی دارد. اگر همزمان سه تا سريال تلخ پخش شود، غلط است. اینکه مربوط به من نیست. باید کسی را که سه سريال تلخ را همزمان روی آنتن فرستاده است صدا بزنید و بپرسید چرا این کار را کرده است؟ باید «شیدایی» را با یک سريال طنز و یک سريال خانوادگی روی آنتن میفرستادی. سه کار تلخ را همزمان روی آنتن فرستادی و همه را تحتالشعاع قرار دادی.
از ايران خودرو به بيمه، از بيمه به يك نهاد فرهنگي!
نکتهای را میگویم و ممکن است بعضی از دوستان از من دلخور شوند، ولی واقع مطلب این است که در انتخاب مدیران فرهنگی باید خیلی دقت کنیم. واقع مطلب این است که نمیشود مدیرعامل شرکت ایران خودرو، بعد از اینکه از ایرانخودرو رفت سایپا و از آنجا رفت بیمه، بیاوریم و به او مسئولیت فرهنگی بدهیم! این حیطهها با هم فرق میکنند. برخی از دوستان فکر میکنند همین که من مدیر خوبی هستم، میتوانم مدیر فرهنگی خوبی هم باشم. اگر در یک تشکل نظامی یا صنعتی یا پالایشگاه یا معدن مدیر خوبی هستيد، لزومي ندارد در فرهنگ هم مدیر خوبی باشيد. واقع مطلب این است که مدیران فرهنگی باید با خودشان مقایسه شوند. باید از بدنه خود فرهنگ برای فرهنگ مدیر انتخاب کنیم. عدم اعتماد در انتخاب مدیران فرهنگی ضربهي وحشتناکی به ما میزند. مدیران فرهنگی ما میآیند و دو سه سال طول میکشد تا تازه کار فرهنگی یاد بگیرند و مدیریت فرهنگی یاد میگیرند و تازه عوض میشوند و موقعی است که دورهي حکم آنها تمام شده است و دیگری باید بیایید. به نظرم افرادی که در انتخاب مدیران فرهنگی مؤثرند، باید خیلی در این ماجرا دقت کنند.
ديگران به روش غلط ميسازند، ما با روش درست
در حال حاضر اعتراضات به سينما خيلي زياد است. اعتراضاتي كه تنها شايد به يك فيلم نباشد و به مجموعهاي از فيلمها مد نظر باشد. خیلیها معتقدند اگر ما در سال پنج فیلم انقلابی قابل دیدن داشته باشیم، این اعتراضات اتفاق نمیافتد. چرا كه قشر انقلابي ما فيلم خودش را در سينماي ايران نمييابد. حالا سوال این است که چرا آقای «شفیعی» طلبه سراغ همان موضوعاتی میرود که خیلیهای دیگر دارند بدانها میپردازند؟ مثلاً همان پالایشگاهی که خودتان مثال زديد. تا به حال چرا در مورد پیشرفتهای علمی كشور اثري نساختهايد؟
من بر اساس اینکه دیگران چه فکری میکنند جلو نمیروم و یا بر اساس علاقه شخصیام که نباید جلو بروم. متأسفانه فیلمهایی که در بخش دولتی باید از آنها حمایت بشود و در تمام دنیا هم همینطور است، در سینمای ما با علائق شخصی مدیران ساخته میشوند، با رزومه دادن به مدیران بالاتر جلو میرود. میخواهند بگویند ما در این سال این تعداد فیلم دفاع مقدس یا این تعداد فیلم دینی ساختهایم. این روش که روش غلطی است. من بخش خصوصی هستم، بخش دولتی نیستم. من در بخش خصوصی خودم معتقدم که نباید با شخصیسازی فیلم بسازم، بلکه باید با نیاز جامعه و نیاز مردم فیلم بسازم. اینکه میپرسید چرا دربارهي موضوعاتی فیلم میسازی که دیگران هم دارند فیلم میسازند، دیگران به روش غلط دارند میپردازند. من باید با روش درست آنها را بسازم، چون نیاز جامعهي من در حال حاضر این است. فیلمها با تفکرات مختلف ساخته میشوند.
اين تيمي كه الان وجود دارد، يك لحظه هم به آيندهي فرهنگ فكر نميكند!
نياز جامعه اين نيست كه مردم نکات مثبتي مثل پيشرفتهاي علمي را هم ببینند؟ کسی رد نمیکند که ممکن است دروغ زیاد باشد، اما در کنار اینها یکسری نکات مثبت هم وجود دارند. آقای «شفیعی» نمیخواهد آن نکات مثبت را نشان بدهد؟
حتماً همین طور است. به همین دلیل هم من در كار بعديام، از یک ژانر کاملاً اجتماعی پریدهام به یک ژانر کاملاً مذهبی و دینی، ولی باز با یک نگاه درست. یعنی با نگاهی که صنعت سینما باید داشته باشد. تا الان که خدمت شما هستم، یک ريال بودجه دولتی به این فیلم آخرم كه موضوع كاملاً ديني دارد، تزریق نشده است. البته ما کمکهای خواستهایم، ولی هیچکس تا الان کمک نکرده است.
ما باید هم با نیاز جامعه جلو برویم و هم برای جامعه آیندهنگری را مد نظر داشته باشیم. این نکتهي بسیار مهمی است که در فیلمسازان ما کم وجود دارد. چشماندازی که دربارهاش صحبت میشود، باید در آیندهي فرهنگی ما هم وجود داشته باشد. به نظرم این تیمی که الان وجود دارد، حتی لحظهای به این موضوع فکر کرده باشد که برای آیندهي فرهنگی چه باید کرد.
عكس را در صنعت بگيريد، عرصهي فرهنگ جايي براي عكس گرفتن نيست!
منظورتان كدام تيم است؟ كدام نهاد فرهنگي؟
من از فرد یا نهاد خاصی اسم نمیبرم. در جلساتی که به اندازه خودم به من وقت دادهاند صحبت کردهام، ولی احساسم این است که گوش شنوایی وجود ندارد. به خدا قسم در عرصه فرهنگ جایی برای عکس گرفتن نیست. برخی از مدیران فرهنگی به این دلیل به این عرصه میآیند که میخواهند عکس بگیرند. عکس را بروید در ایرانخودرو و سایپا و صنعت و در جای دیگری بگیرید. عرصهي فرهنگ به آدمی نیاز دارد که دنبال عکس گرفتن نیست و دیده نمیشود. من یک مدیر فرهنگی را تجربه کردهام که بیش از سه چهار سال با او کار کردهام و در این مدت شاید حتی یک مصاحبه هم از این آدم نخواندم. یک جایی نقد کردم که این همه حرف دربارهي سريالها و فیلمها زده میشود، چرا جواب نمیدهید؟ پاسخ داد: «من نمیرسم جواب بدهم». هیچ کمیسیونی نمیرفت، هیچ دانشگاهی درس نمیداد، چون میگفت: «من از شش صبح تا نه شب اینجا هستم». الان به مدیران فرهنگی که مراجعه میکنی یا جلسه هستند یا کمیسیون یا جلسه برآورد و... آقاي. مدیر فرهنگی! مسئولیت تو که اینها نیست. تو فقط باید بنشینی اینجا و این فرهنگی را که دارد برای آیندهي کشور ساخته میشود، کنترل کنی.
سوال آخر؛ اگر یک فیلمنامهي خوب راجع به پیشرفتهای علمی، تحریم و امثال اینها به دستتان برسد، میسازید؟
حتماً میسازم.
ارسال نظر