محباهری: گرانترین بازیگر این مملکت بودم اگر ...
پارسینه: بچه که بودیم هیچ فکر نمیکردیم روزی بزرگ میشویم، خبرنگار میشویم و با «آقا معلم» معروف مجموعهی «مبصر پنج ساله کلاس» گفتوگو کنیم، بچه که بودیم اصلا نمیدانستیم اسم این «آقا معلم»، حسین محباهری است!
این را هم نمیدانستیم او که ما را به رعایت بهداشت و درس خواندن دعوت میکند، خودش اصلا آدم درسخوانی نبوده است!
تا سال 52 تکلیفم معلوم نبود که میخواهم چه کاره شوم!
آقا معلم با نگاهی که هنوز برق نگاه شیطنتآمیز دارد، میگوید: «اصولا آدم درس خوانی نبودم. تجربیات مدرسه و کارنامهها نشان میدهد خیلی تنبل بودم. آن زمان هم شش کلاس ابتدایی داشتیم و شش کلاس دبیرستان اما نشان به آن نشان که 6 سال دبیرستان من 11 سال طول کشید! کلا 23 سال درس خواندم! در این مدت خیلیها، پزشک متخصص میشوند! تا سال 52 هم هنوز تکلیفام معلوم نبود که میخواهم چه کاره شوم.»
اما حسین محباهری خودش میگوید که خیلی کارهای را تجربه کرده است و یادآور میشود:« خیلی کارها را تجربه کردم، عکاسی، سیم کشی، لوله کشی، خبرنگاری و... عکاسی برایم جذابیت داشت. سال 53 در یک مسابقه عکاسی سوم شدم. آن زمان عکاسی به این شکل نبود که هرکس دوربین داشته باشد و بتواند عکس بگیرد. خیلی بندرت عکاس داشتیم، بیشترعکاسها هم حرفهای کار میکردند. تا سال 52 بلاتکلیف بودم، داشتم به عکاسی فکر میکردم. سال آخر دبیرستانم بود، روزی معلم ادبیات «آقای جاهد» نامی گفت میخواهیم نمایش ببینیم. چه کسانی دوست دارند بیایند تئاتر. تا آن زمان حتی وقتی تلویزیون تئاتر پخش میکرد، آن را خاموش میکردم! البته در لالهزار تئاتر دیده بودم و دوست داشتم.»
او به هر حال در کارگاه نمایش، نمایش «معلم من پای من» نوشته «پیتر هانکه» و کار «آربی آوانسیان» را دید و بعد از دیدن این تئاتر بود که تکلیفش معلوم شد: خودش میگوید:« بعد از دیدن این نمایش، دیدم به غیر از این کار، کار دیگری دوست ندارم. بعد از آن، همهی نمایشهایی را که در کارگاه نمایش اجرا شد، حداقل دو بار دیدم.»
شاگرد درس نخوان با رشته ادبیات فارسی به دانشگاه راه پیدا کرد و خیلی اتفاقی با دیدن یک آگهی کوچک در روزنامه به دنیای بازیگری راه یافت:« اواسط سال 52 در دانشکده روزنامه میخواندم و اتفاقی آگهی کوچکی از گروه تئاتر بازیگران شهر که سرپرستش آربی اوانسیان بود، دیدم. آن زمان بازیگرانی مانند سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، سیاوش طهمورث ، فریدون یوسفی ، صدرالدین زاهد و ... عضو گروه بودند. قرار شد دوره انتقال تجربیات تئاتر بگذارند، میخواستند تجربیاتی را که در سه چهار سال به دست آوردهاند به علاقهمندان منتقل کنند. بلافاصله دویدم به کارگاه نمایش، از قضا دیر رسیدم و دیدم قبلا چهار گروه 15 نفره انتخاب کردهاند. قرار بود این گروهها فعالیتشان را شروع کنند. نشستم تا اینکه یکی از کلاسها شد 16 نفر! در میان آن بچهها علیرضا خمسه ، آزیتا حاجیان ، مرتضی ضرابی و ...بودند.»
محباهری که خودش را به زور در یکی از کلاسها جا کرده بود، در دورههای آموزشی کارگاه نمایش شرکت کرد:« شش ماه دوره فشرده، یک روز در میان، ساعتهای زیادی با بچههای گروه داشتیم و این اولین تجربه حضورم در تئاتر بود.»
بعد از 6 ماه تمرین، داریوش فرهنگ میخواست نمایش «آدم آدم است» نوشته برشت را در تالار «مولوی» اجرا کند و این بار هم محباهری خودش را وارد کرد:« آقای فرهنگ گفت، ما هفت نفر میخواهیم اما من اصرار داشتم که اشتباه میکنید، گفتهاید هشت نفر! قرار بود علیرضا خمسه هم در این نمایش بازی کند اما به دلیل کلاسهایش نتوانست بیاید و بالاخره هفت نفر شدیم و نمایش را اجرا کردیم و چه اجرای پرشوری شد! هجوم تماشاگران شیشههای تالار را شکست! تماشاگران روی زمین مینشستند. دو سه روز مانده به عید، اجرایمان تمام شد و 550 تومان گرفتم؛ اولین دستمزد تئاتریام.»
«مهدی هاشمی، مرضیه برومند، حسن دادشکر، فیض نوروزی، حمید لبخنده و... هم بودند. من در این نمایش یک دیالوگ داشتم واین دیالوگ را یا دیر میگفتم یا زود، یا غلط، یا اصلا نمیگفتم!»
مُحب اندازه دیالوگات بخور!
محباهری از این نمایش پرشور خاطرات با نمکی دارد: « با بچههای گروه که بودیم نان بربری و پنیر میخوردیم. آن زمان بربریها خیلی بزرگ بود. من مقدار زیادی پنیر روی یک بربری بزرگ میمالیدم و میخوردم و روزی خانم برومند گفت:« محب! اندازه دیالوگات بخور!»
«یکی از دوستان دیگر هم گفت بهتر نیست شغل دیگر پیدا کنی که در آن موفق شوی؟! به هر حال بعد از اجرای نمایش، دیدم آن نوع تئاتر را دوست ندارم. نمیگویم اشکال از من نبود ولی شاید آن نمایش به سلیقه من نبود و انتظار هم نداشتم فقط یک دیالوگ داشته باشم.»
آن نمایش تمام شد و آقا معلم درس نخوان رفت کارگاه پیش عباس نعلبندیان که مدیر کارگاه بود:« رفتم و از علاقهام گفتم، نعلبندیان عینکش را بالا زد، کتابی را که دستش بود، بست و گفت در اینجا سه گروه هست. دوست داری با کدام گروه کار کنی؟ گفتم ترجیح میدهم با گروه «اهریمن» آشور بانیپال کار کنم. گفت بنشین تا آشور بانیپال بیاید. آمد، از همان اول گفت" بفرمایید . سه ماه کار میکنید اگر راضی بودیم، میمانید." به همین سادگی! بعد گفت: "فردا 8 صبح سر تمرین باشید."
آن زمان اینطور بود اگر بچهها یک دقیقه دیرتر میرسیدند، در را میبستند.»
محب اهری تا سال 57 در گروه «اهریمن» ماند و با این گروه پنج، شش نمایش بازی کرد و مانند همه اعضای کارگاه با دیگر گروههایی که عضو کارگاه نمایش بودند، همکاری داشت. او درباره آن روزها میگوید: «در کارگاه نمایش هر گروهی که کار داشت، گروههای دیگر کمکاش میکردند به خاطر همین، چند تجربه به عنوان مدیر صحنه در گروه «کوچه» اسماعیل خلج دارم و تجربیاتی دیگر.»
حاصل حضور او در کارگاه نمایش، بازی در آثاری چون «ساعت ششم»، «غارت»، «مراسم مرگ گرگ» و ...بود با یادآوری یکی از نمایشهای آن گروه میگوید:«سال 56 نمایش «بازی قتل عام» نوشته یونسکو را کار کردیم و به نوعی قتل عام شدیم! چون من با فرحناز منافیظاهر ازدواج کردم و آتیلا با فاطمه نقوی! آخرین نمایش بود که در کارگاه نمایش اجرا شد و بعد از آن کارگاه تعطیل شد.»
«بعد از انقلاب هم با دکتر رحمانی - که دکتر بود و تئاتری نبود، نمایشی را بر اساس «وغ وغ ساهاب» صادق هدایت اجرا کردیم. سالن ندادند و در خانه خود دکتر، برای تماشاگران دعوتی کار کردیم.»
به اینجا که میرسیم فکر میکنیم این حسین محباهری با آنچه از بچگیهایمان از او میدیدیم، چقدر تفاوت دارد! این بازیگر تجربی کار چطور از کار کودک سر درآورد؟
محب اهری یادآور میشود: «قبل از انقلاب، کار کودک نداشتم. بعد از انقلاب وضعیت تئاتر خیلی خوب نبود، یک عکاسی اجاره کردم. اگر صدرالدین زاهد برای اجرا دنبالم نمیآمد، شاید الان جزو پولدارهای مملکت بودم! 6 ماه در این عکاسی کار کردم، زاهد پیغام داد بیا در نمایش «اژدها» بازی کن. قراردادم را با عکاسی فسخ کردم و دویدم دنبال تئاتر. آتیلا هم بود فاطی، علی جاویدان و ... و این نمایش به شدت مورد توجه قرار گرفت. در تالار چهارسو، 400 نفر تماشاگر جا میدادیم. 45 اجرا کردیم و هر شب پر میرفتیم.»
و بالاخره تئاتر کودک....
«همزمان با آن نمایش، روزی به طرف تئاتر شهر میآمدم، دیدم بچهها دارند با عروسک کار میکنند. من هم اتفاقی شروع کردم به بازی با عروسکها که اردشیر کشاورزی کارگردان نمایش گفت؛ چه میکنی، گفتم هیچی با اینها بازی میکنم، گفت معلوم است علاقه داری. نمایش «لوبیای سحرآمیز» را تمرین میکرد و ناگهان دیدم در این نمایش بازی میکنم! »
تئاتر درمانی با لوبیای سحرآمیز
«مدتی قبل از این نمایش حس میکردم قلبم درد میکند، نگران بودم. شبها از درد قلب نمیتوانستم بخوابم اما حضورم در این نمایش طوری بود که کمی بعد دیدم اثری از درد قلبم نیست. فکر کنم تئاتر درمانی شدم! بعدتر هم نمایش «مش جعفر قصاب» را کار کردم و بعد از آن هم مدام در آثار تلویزیونی کودک کار داشتم.»
روایت محباهری از 8 سال خبرنگاریش
یک نفر از عکاسی بیاید سراغ بازیگری اما اینکه یک نفر از بازیگری بیاید سراغ خبرنگاری، دیگر خیلی عجیب است! محب اهری اما ما را حسابی شوکه میکند وقتی که میگوید 8 سال در خبرگزاری ایرنا کار خبری کرده است:« اتفاقی آگهی جذب خبرنگار را دیدم. رفتم و ثبتنام کردم. آن زمان گروه فرهنگی ایرنا میخواست از گروه اجتماعی جدا شود. یک دوره آموزشی گذاشتند و بهترین استادان روزنامهنگاری آموزش میدادند. روزی یکی از استادها گفت هرکس یک خبر تهیه کند تا روی تلکس بگذاریم و بعد ببینیم کدام خبر در روزنامهها چاپ میشود، خبر من صفحه اول روزنامه کیهان چاپ شد! میدانید خبر چه بود، آماری از تمام کارهای فرهنگی دولت در آن سال را تهیه کرده بودم. هشت سال در ایرنا کار خبرنگاری کردم، مدتی مدیر اخبار هنری شدم اما هیچوقت خودم را خیلی جدی نگرفتم. بعضی اوقات فکر میکنم من خبرنگاری را هم بازی کردم. اگر مثل برخی از آدمها خودم را جدی میگرفتم، اگر به این چیزها دقت میکردم، الان گرانترین بازیگر این مملکت بودم.»
بعد از دیدن خنده ما میگوید:«باور کنید! حاضرم مسابقه بگذاریم که کی بهتر بازی میکند، حیف داستین هافمن، فارسی بلد نیست !»
حسین محب اهری بیمار است، تقریبا همه میدانند او دچار بیماری سرطان است و در حال شیمی درمانی است.روز مصاحبه هم از مطب آمده بود سر قرار، اما هیچ دلش نمیخواهد از بیماریاش حرف بزند: « بیماریای ندارم. همین است که هست. به جای نگاه کردن به گل و درخت، به جای لذت بردن از زندگی، آخ و واخ کنم؟! نمیکنم! از 15 اسفند 91 تا 15 خرداد 92 آرزوی 2 ساعت خواب داشتم، نمیشد، پاهایم داغ میشد و گزگز میکرد، نمیتوانستم بخوابم. از خستگی بیهوش میشدم، بعد از یکی دو ساعت دوباره بیدار میشدم. روز دوم و سوم شیمی درمانی یک خُرخُری کردم!
بیماری سخت است، ولی درصد زیادی از آخ واوخها الکی است. متعجبم چرا آدمها زمان و زندگی خود را تلخ میکنند. میشود بیماری را تحمل کرد، پس چرا با ناراحتی؟!
حالا هم دارم شیمی درمانی میشوم. این میهمانان ناخوانده باید خیلی پررو باشد که بماند. اگر بخواهی آخ واوخ کنی رعایت نمیکند.»
بعد از اینکه چند سیگار روشن میکند، در پاسخ به ما که میگوییم «آقای محب اهری! سیگار؟!»
اما او خیلی محکم می گوید: «سیگار هیچ ربطی به هیچ بیماریای ندارد. استرس، هوای آلوده، تغذیه نامناسب و پارازیتها 4 دلیل عمده همه بیماریهاست.»
به هر حال دوست ندارد بیشتر درباره بیماری صحبت کند، ترجیح میدهد از کارهایش بگوید. از تجربیات گوناگونی که در همه این سالها بدست آورده است و به ایسنا میگوید:« میدانید خیلی تجربهها دارم. مثلا همکاری با بیضایی، چه فیلم و چه تئاتر، نوع نگاه تازهای به بازیگر میدهد. با کارگردانی که دقیقا میداند چه میخواهد با کمتر از یک سانت اختلاف، خیلی کم دیدهام آدم به این دقیقی. نوع دیگری کار هم هست و گاهی با دوستانی کار میکنی که به خودت اجازه کار میدهند. من فهمیدهام عاشق این جور کار کردن هستم. کشته مرده کار کردنی که مرا به حال خودم بگذارند. آخرین کار تئاترم«شیر تو شیر» به کارگردانی علی یداللهی برایم خیلی جذابیت داشت، با این کار تئاتر درمانی کردم. انگار شیمی درمانی کردهام! در جشنواره تئاتر آیینی سنتی اجرا داشتیم که فوقالعاده بود.»
او میگوید:«گاهی کارگردانهایی هستند که آدم با آنها به چیزی تازه میرسد مثل آتیلا ، داریوش مودبیان و .... کار کردن با اینها خیلی جذاب است.»
تصمیم دارم کم کم بروم تئاتر آزاد کار کنم
به اینجا که می رسیم باز هم ما را شوکه میکند؛ از تصمیم جدیدش میگوید: «تصمیم دارم کمکم بروم تئاتر آزاد کار کنم. چون آزادترین و جذابترین نوع بازیگری است. البته آنجا هم باید کارگردانی خوب انتخاب کنم. اگر نمایشی در تئاتر آزاد کار کنم، خیلی دیدنی میشود. قبلا یک تجربه داشتم ولی کار یداللهی به من کمک کرد که راه خود را پیدا کنم و دیدم باید بروم تئاتر آزاد.»
از او میپرسیم بعد از این همه کار کردن با گروهها و آثار حرفه ای، نمیترسید بروید تئاتر آزاد؟! پاسخ محکم حسین محب اهری برای این پرسش این است:«بازیگر مگر میترسد؟! 90 درصد بازیگران مدعی تئاتر، روی صحنه تئاتر آزاد اصلا نمیتوانند حرف بزنند.
در تئاتر آزاد، بازیگری روی صحنه میماند که واقعا بازیگری کرده باشد. تئاتر آزاد اصلا شوخیبردار نیست. نمایشی که بازیگرش خوب نباشد، شکست میخورد. مثل نمایشهای کمدی ایتالیایی. خیلی دلم میخواهد یک تجربه خوب در تئاتر آزاد داشته باشم.»
محباهری پیش از این در نمایش «مسافری از هند» بازی کرده که جزو تئاتر آزاد است اما از این تجربه خیلی راضی نیست. چون کارگردان مدام نگران بود و اجازه نمیداد نهایت کمدی قضیه اتفاق بیافتد!
یک نمایش نامه هم برای تئاتر آزاد نوشته و اسمش را گذاشته «آقا جنی شده» و حالا منتظر است جایی برای اجرایش پیدا کند و نشان دهد چقدر تماشاگر میآید!
او میگوید: «حدود 10 نمایشنامه نوشتهام که چاپ نشده، 4 نمایش را اجرا کردهام. 75 نمایش بازی کردهام. خیلی زیاد است. اصلا ژانر ندارم و همه چیز کار میکنم.»
نوجوان بازیگوش آن سالها در کارنامهاش کارهای تلخ هم دارد مثل نمایش «عباس» یا « لاکپشت» و ...او هم مثل بیشتر هنرمندان، کارهایی دارد که برایش رضایت بخش نبودهاند:« نمایش باید حداقلی از امکانات داشته باشد، اگر نتوانی بازیگر مورد نظر را بیاوری، نمیشود یعنی اجرا میشود اما نتیجه خوب نمیشود. اما تعجب میکنم از دوستانی که همه امکانات را دارند و نمایشهایشان خوب نمیشود.»
همچنان کنجکاو هستیم هنوز از انتخاب تئاتر و کار هنری پشیمان نشده که خودش میگوید: «نه! اصلا! خسارت هم دادم.عکاسی را رها کردم چون میخواستم یک نمایش کار کنم، دویدم آمدم تئاتر. در هیچ نمایشی نیست که بازی کنم و در آن نمایش بود و نبود من فرق نکند. هر نمایشی بازی میکنم، انرژیام تا آخرش روی صحنه است به کارگردان هم ربطی ندارد. در کار تلویزیون هم همینطورم. فرقی نمیکند پیش پا افتاده است یا نه همان قدر برای آن وقت میگذارم که برای کار جدی.»
محباهری این روزها مشغول بازی در سریال «معمای شاه» است و از همکاریاش با وحید موساییان در فیلم «گلچهره» میگوید و توضیح میدهد:« نقشی بازی کردم که کاملا متفاوت بود، رئیس یکی از طالبانها که کاندیدای فجر هم شدم. به هر حال زندگی خیلی خوب است و هیچوقت مثل لحظهای نیست که روی صحنه میآیی و نقشه مورد علاقهات را بازی میکنی و لذت میبری.»
و از لحظه درخشان بازیگری میگوید: «لحظه فوقالعادهای است وقتی که فکر میکنی و لذت میبری که همه چیز روی صحنه درست اتفاق میافتد. این لذت را در اجرای «شیر تو شیر» داشتم. همهاش منتظر اجرای عمومی هستم که یک زندگی درخشان را در یک ماه تجربه کنم.»
به آخر گفتگو که میرسیم سر درد دلش برای چند لحظه کوتاه باز میشود:«خیلی آدم تحملکنندهایام. یک جا که عصبانی شوم باید ببینید چقدر شرایط ناعادلانه بوده که عصبی شدهام. تجربیات زیادی در این 40 سال کار دادم. در این 40 سال چیزها یاد گرفتم.»
این آدم خوش بین اما از شرایط تئاتر ایران راضی نیست و در توضیح این نارضایتی میگوید: «از وضعیت تئاتر مملکتمان راضی نیستم، نمایشها آثاری نیست که ارزش تئاتر داشته باشد. آنچه برایم درد آور است این است که تئاتر ما به سمت جزییات میرود. مشکل عمده نمایشهای ما، بروشور، صحنه و... است درحالی که مهم اتفاقی است که روی صحنه رخ میدهد. اینها آفتابه و لگناش هستند. الان همه دنبال گول زدن تماشاگر با این چیزها هستند که غلط است. مشکلاتمان یادمان میرود. آمدهایم تئاتر کار کنیم که صحنه جذابی خلق کنیم. مساله اصلی خود متن و اتفاق صحنه است.»
با به یاد آوردن سخن یکی از کارگردانهای جوان بیشتر ناراحت میشود: « یکی از چیزهایی که ناراحتم کرده بود، این است که کارگردان جوانی گفته بود میخواهم نقش بازیگر را کمرنگ کنم. این حرف را نمیفهمم. یک کارگردان باید اثری را که کار میکند، مسالهاش باشد، فکرش را پر کرده باشد، شبها نتواند بخوابد، اگر این گونه بود، نمایش میشود. اگر نبود نتیجهاش همین است که الان روی صحنه میبینیم.»
حسین محباهری خوش صحبت است، تجربه همسفر شدن با او در جشنوارههای تئاتر کودک و نوجوان همدان بخوبی این نکته را ثابت میکند؛ شبهایی که همه گروهها در لابی هتل دور هم جمع میشدند و ساعتها خاطرههای بامزه تعریف میکردند و حسین محب اهری هر بار ثابت میکرد کودک درونش هنوز چشمک میزند. او امسال تولدش را کنار گروههای شرکت کننده در جشنواره تئاتر فجر جشن میگیرد، تولد او 28 مهر است.
ارسال نظر