گوناگون

پشت پرده مذاکرات از زبان «آلن ایر»!

احسان ابراهیمی نوشت:

2 آذر 1392؛
ساعت 11:20 صبح
از صبح اصلا دل توی دلم نبود. این دفعه اگر جواد «دست خالی» برمی‌گشت، «دست خالی» بَرِمان‌می‌گرداندند! طبق معمول جواد تا پایش به فرودگاه‌های خارجی رسید، من را یادش رفت. زنگ می‌زدم، ریجکت می‌کرد. داشتم توی اتاق برای خودم قدم می‌زدم و آواز می‌خواندم که حواسم پرت شود. یکهو « محمود گودرزی »، وزیر ورزش در نزده پرید توی اتاق. از ترس 6 متر پریدم بالا. با هیجان گفت: «دکتر وقت دارید راجع به خصوصی سازی پرسپولیس و استقلال صحبت کنیم؟» با دهان باز نگاهش کردم. پرسیدم: «آقای گودرزی هیچ می‌دونی امروز چه روزیه؟» گفت: «شنبه ست دیگه آقا.» گفتم: «خسته نباشی.

منظورم اینه که می‌دونی چه اتفاق مهمی‌در حال رخ دادنه؟» کمی‌فکر کرد، ناگهان چشمکی زد و گفت: «تولدتونه دکتر؟» داد زدم: «گودرزی! خدایااااا! بگو ببینم الان جواد کجاست؟» باز فکری کرد و پرسید: «جواد…؟ جواد شما؟» گفتم: «بله، جواد ما.» دوباره پرسید: «جواد شما کیه؟!» پرسیدم: «تو اصلا کابینه رو می‌شناسی؟» گفت: «بله آقا! شمایید، اسحاق جهانگیریه، لاریجانی، مهدوی‌کنی، محصولی، دیگه… خاوری، مشایی، عسگراولادی…» گفتم: «اوپس! شما چند سال از سیاست دوری؟» گفت: «خیلی وقت نیست. فقط این چند روز مشغول وزارتخونه بودم.» گفتم: «گودرزی برو تا یه بلایی سر خودم نیاوردم. برو!»

ساعت 17:16 عصر
دلم شور می‌زد، زنگ زدم به اوباما شماره آلن ایر را گرفتم. به آلن گفتم جواد جوابم را نمی‌دهد. لطف کند برود توی جلسه و هرچه می‌بیند بنویسد و برایم بفرستد. کاش نمی‌گفتم.
ساعت 11:55 شب

فاکس آلن ایر بهم رسید. نوشته بود:

«جان برافروخته است و قدم می‌زند. کاترین بی‌حوصله دستش را زیر چانه‌اش گذاشته و چرت می‌زند. فابیوس پای تلفن هی می‌گوید: «بی‌بی الان وقتش نیست. نمی‌شه.» عراقچی به فابیوس می‌گوید: «مادربزرگتونه؟ فضولی نباشه، به خانواده‌تون بیشتر اهمیت بدید.» فابیوس می‌گوید: «بی‌بی رو میگی؟ نه بابا بنیامـ… آره آره. همون مادربزرگمه.» ویلیام پخ می‌زند زیر خنده. بعد به عراقچی می‌گوید: «بنیامینه. نتانیاهو.»

فابیوس با آرنج به پهلوی ویلیام می‌کوبد و می‌گوید: «ئه! دهن لق!» ظریف به فکر فرو رفته. یهو می‌زند زیر خنده. همه می‌پرسند: «چی شده؟» می‌گوید: «یکی توی کامنت‌ها گفته اگه فابیوس زیرلفظی می‌خواد بگید ملت ایران تقبل می‌کنه.» همه به سمت ظریف می‌روند و می‌فهمند به فکر فرو نرفته بوده، لپ‌تاپش را زیر میز قایم کرده و فیس‌بوک چک می‌کند.» جان شاکی می‌شود: «جواد دیگه گندشو درآوردی!»

ظریف مظلومانه نگاه می‌کند و با یکی از آن خنده‌های دلبرانه‌اش دل همه را می‌برد. جان نرم می‌شود و می‌گوید: «حوصله‌ام سر رفت. تا کی باید از این بنیامین بترسیم؟ بیاین توافقنامه‌رو بنویسیم بریم دیگه.» ظریف سه بار سر جان داد می‌زند: «تقصیر توئه! چرا به توافق قبلی پایبند نبودی؟!» جان بغض می‌کند و لب برمی‌چیند. با ناراحتی می‌گوید: «اصلا به من چه؟ من رفتم واسه خودم شکلات بخرم.» ظریف داد می‌زند: «بیخود! تا توافق نکنید کسی پاش رو از این در بیرون نمی‌گذاره!» وسط متن خوابم برد…

ساعت 5:30 صبح فردا
خواب بودم که نهاوندیان پرید توی اتاق گفت: «بردیم آقا! تموم شد!» گفتم: «فوتبال ساحلی؟» گفت: «نه!» گفتم: «والیبال؟» گفت: «نخیر! توافق کردیم!» غش کردم و دیگر چیزی یادم نمی‌آید.
وقایع‌نگار 2 آذر 1392:

1. گودرزی: «سه گروه روی موضوع خصوصی‌سازی استقلال و پرسپولیس کار می‌کنند.»

2. جان کری: «ظریف سه بار سرم داد کشید!»

3. جان کری مذاکره را برای خرید شکلات ترک کرد!!

4. مذاکرات هسته‌ای پس از 10 سال به نتیجه اولیه رسید.

ارسال نظر

  • ناشناس

    خداییش بد نبود با مزه بود

  • ناشناس

    جالب بود

  • ناشناس

    خیلی خندیدم .

  • احسان ابراهیمی

    یک عکس از نویسنده بذارین. ملت انداختن تقصیر ما این مشعشعات رو!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار