کلید حل مشکلات اقتصادی کجاست؟
دنیای اقتصاد: آب که از سر گذشت چه 35درصد چه 45 درصد سرمایهگذاری جدید یا کارکردن واحدهای فعلی.
این روزها در مجالس و مجامع مختلف و در گفتوگو با دوستان و همکارانی که عموما دستاندرکار کسبوکار خصوصی یا متصدی حوزههای اقتصادی در دستگاههای دولتی هستند، این موضوع مطرح میشود که راه برونرفت از وضعیت فعلی اقتصادی کشور یا تعبیر امروزیتر آن «کلید حل مشکل» چیست.
من هم بر اساس خرده تجربه و اندک شناختی که در این سالیان کسب کردهام نظرم را راجع به تنها راه حل موجود بیان میکنم. اما شنیدن سخنرانی مهندس جهانگیری، معاون اول محترم رییسجمهور، در جمع صادرکنندگان نمونه کشور مرا تشویق کرد تا این ایده را به شکل مکتوب هم منتشر کنم، شاید در اثر یافتن مخاطبان بیشتر، از حد یک ایده به شکل یک راهبرد اجرایی درآید.
حل سه مشکل با هم؛ سنگ بزرگ در خصوص وضعیت امروز اقتصاد کشور یک نکته قابل اهمیت وجود دارد و آن هم نوعی اتفاق نظر میان تمامی اهالی اقتصاد در خصوص مسائل گریبانگیر اقتصاد ملی است. نرخ تورم و بیکاری بالا و رکود اقتصادی گسترده چیزی نیست که کسی آن را کتمان کند. پس همین اتفاق نظر را میتوان سنگبنایی برای طراحی راهبرد برون رفت از وضع موجود قرار داد.
تقریبا هیچ نظریه اقتصادی یا تجربه عینی بشری موجود نیست که ادعا داشته باشد میتواند هر سه معضل اساسی را که در بند قبل به آن اشاره شد، به طور همزمان و در کوتاه مدت رفع نماید. پس به ناچار و مانند تمامی مسالههای اقتصادی نیاز به اولویتبندی و تمرکز بیشترین منابع بر روی موضوعی که حل آن بیشترین اثربخشی را داشته باشد، داریم. پیشنهاد من تلاش برای بالابردن رشد اقتصادی است که به تبع آن و در اثر تقویت ظرفیت تولید، نرخ تورم و نرخ بیکاری هم به تدریج کاهش خواهد یافت.
افزایش سود سپردهها
همان طور که در سخنان معاون اول رییسجمهور مشخص شد، دغدغه اصلی دولت کاهش نقدینگی موجود در سطح جامعه و همزمان تامین نقدینگی مورد نیاز صنایع و صاحبان کسب و کار است، که ظاهرا در این صد روزی که دولت جدید بر سر کار آمده است، هنوز راهی برای آن یافت نشده است. به نظر نگارنده تنها فرمولی که همزمان میتواند هر دوی این خواستهها را تامین کند و متضمن از بین بردن رکود و افزایش رشد اقتصادی، باشد، افزایش نرخ سود اعطایی به سپردههای کوتاهمدت (یک ساله) سپردهگذاران به میزان نرخ رسمی تورم یا به تعبیر دکترهاشم پسران، نرخ انتظاری بازگشت سرمایه، است.
در توضیح بیشتر باید عرض شود سالها است در کشور نرخ بهره در بازار غیررسمی پول، حداقل ماهانه سهدرصد است و بسیاری از دارندگان سرمایه تنها در برابر دریافت چنین نرخ سودی حاضر به در اختیار قرار دادن سرمایه خود به سرمایهپذیران یا دارندگان کسبوکار هستند. (بگذریم که بسیاری از این افراد پس از مدتی در شمار مال باختگان قرار میگیرند) از طرفی نرخ رسمی اعلامی تورم در ماههای اخیر (35 تا 40 درصد) بسیار به این عدد نزدیک شده است.
لذا در این مقطع لازم و چه بسا ضروری است تا ارکان تصمیمگیری از جمله بانک مرکزی و شورای پول و اعتبار از دخالت در موضوع تعیین نرخ سود اعطایی به سپردهها و دریافتی از تسهیلاتگیرندگان خودداری کرده و اجازه دهد تا دستاندرکاران بازار پول به تدریج و در طی یک بازه چند ماهه سود اعطایی به تسهیلات کوتاهمدت را تا میزان 36 درصد در سال بالا ببرند.
تبعات اتخاذ چنین سیاستی چه خواهد بود؟ بدیهی است که در قدم اول سیل سپردهها به سوی بانکها جاری خواهد شد. (این شرایط را بانکهای خصوصی کشور در سالهای 1381 تا 1383 به خوبی تجربه کردهاند) در نتیجه حجم بسیار بزرگی از نقدینگی سرگردان در جامعه که در حوزههای غیرمولد، مانند بازار طلا و ارز (و عموما با هدف حفظ قدرت خرید) در گردش میباشد، به مکانهایی که از نظر عموم مردم امن و با ریسک پایین و البته این دفعه با نرخ بازگشت مطلوب میباشند، وارد میشود.
مزیت بازار پولی این است که هم سازمان یافته است و هم میتواند به عنوان ابزاری اثربخش در خدمت رفع معضلات ناشی از کمبود نقدینگی در جامعه باشد. همزمان بانکها و موسسات تسهیلاتدهنده نرخ سود تسهیلات کوتاه مدت (یک ساله) خود را به میزان حداقل 6 درصد اضافه خواهند کرد.
این نرخ برای بسیاری از واحدهای کسبوکار چه تولیدی و چه بازرگانی، همچنان نرخ قابل قبولی است و علاوه بر این، نهادهای پولی میتوانند بخشی از این منابع عظیم تازهجذب شده را در بازار سرمایه که از نرخ بازگشت قابل توجهی برخوردار است سرمایهگذاری نموده و ضمن کسب سود، به تامین مالی صنایع بزرگتر هم کمک نمایند. البته برای بسیاری از صنایع بزرگ و مادر، مخصوصا صنایعی که سهم قیمت انرژی در قیمت تمام شده محصولشان بالا است، این نرخ قابل توجیه نیست. در این گونه موارد، دولت میتواند با اتکا به منابع عمومی که در اختیار دارد، از جمله صندوق توسعه ملی، صرفا به بنگاههایی که ادامه حیات آنها توجیه اقتصادی یا اجتماعی بالایی داشته باشد، تسهیلات (ترجیحا ارزی) اعطا نماید.
مزیت اصلی این ایده این است که برای همه طرفهای درگیر در اقتصاد، از آحاد مردم گرفته تا بازارها پول و سرمایه، صاحبان کسبوکارهای خصوصی و سرانجام دولت منافعی را در بر دارد (به قول امروزیترها بازی برد-برد است) و این منافع به عنوان عامل تقویت کننده اثربخشی، اجرای موثر آن و همچنین دوام و بقای آن را تضمین مینماید.
ممکن است بیان شود اجرای این ایده اثرات تورمی شدید دارد، ولی لازم به یادآوری است تزریق نقدینگی بدون پشتوانه، از طریق چاپ اسکناس به پشتوانه فروش دلارهای نفتی، چنان اثرات ویرانگری خواهد داشت، و این ایده صرفا به دنبال سرعت بخشیدن به جریان گردش پول در اقتصاد و رساندن آن به نقاطی است که در اثر دریافت این نقدینگی تولید و تامین ملی را افزایش میدهند، آن هم صرفا بر اساس نقدینگی موجود در جامعه و نه خلق پول جدید.
البته نباید فراموش کرد که این راهبرد بلندمدت نخواهد بود. بدیهی است با تزریق نقدینگی به صنایع و کسبوکارها، رشد اقتصادی افزایش یافته و با افزایش توان تولید داخلی و تأمین ملی، شاهد کاهش نرخ تورم خواهیم بود و بدیهی است در چنین شرایطی لازم است تا نرخ بهره دریافتی از تسهیلاتگیرندگان و اعطایی به سپردهگذاران، در فواصل زمانی کوتاه (مثلا سه ماهه) متناسب با کاهش نرخ تورم، تعدیل شود. این شرایط عینا در سالهای 1381 تا 1384 در کشور تجربه شد.
آب که از سر گذشت چه یک و جب چه صد وجب
البته این ایده هم مثل هر تصمیم دیگری که در حوزههای اقتصادی اخذ میشود، پیامدها و عوارض نامطلوبی خواهد داشت، که نباید از آنها غافل شد. تاثیر افزایش نرخ بهره بر تورم انتظاری نه قابل انکار است و نه قابل کنترل. اما وقتی با دقت بیشتری نگاه کنیم، میبینیم تورم 35 درصد با تورم 40 درصد تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. به قول معروف حدیث گذشتن آب از سر است.
واقعیت دیگر این است که نرخ سود 42 درصد برای ایجاد هیچ صنعت نوپا و سرمایهگذاری ثابتی توجیه پذیری باقی نمیگذارد، اما وقتی از گوشه و کنار میشنویم که بسیاری از واحدهای تولیدی با ظرفیتی کمتر از 30 درصد ظرفیت اسمی در حال کارند یا به دلیل در اختیار نداشتن سرمایه در گردش به کلی تعطیل شدهاند، اصلا چه توجیهی برای سرمایهگذاریهای جدید وجود دارد. مثل معروفی است که میگوید: «یک دهآباد به از صد شهر خراب!» واقعیت دیگر این است که تخصیص تسهیلات با نرخهای ترجیحی فساد آفرین است.
اما در مجموع من فکر میکنم که دولت فعلی و بالاتر از آن اقتصاد ملی ایران چاره دیگری ندارد. فراموش نکنیم که طبق آمار رسمی بینالمللی، میزان تولید ناخالص داخلی کشور ما در سال میلادی گذشته از همسایه جنوبی کوچک ما که همیشه با آنها بر سر استفاده از واژههای مجعول برای داشتههای قطعی سرزمینمان اختلاف داریم، کمتر بوده است. پس تنها راه چاره برای اینکه صدایمان بلندتر شنیده شود، این است که توان تولیدمان را بالاتر ببریم.
ارسال نظر