حس خوشایند محترم شدن!


***
ژانر موقعیت: پیک موتوری بود، خسته و عصبی،با همان شمایل آشنا، بادگیر مشکی و کلاه ایمنی، با بوی تند گازوئیل و دود ناب تهران، تا خواست وارد پاساژ شود، همین که دست برد تا در را باز کند، در اتوماتیک شیشه ای و شیک پاساژ برایش باز شد، حس خوشایندی او را غرق خود کرد، یک قدم به عقب برگشت و دوباره قدم جلو گذاشت، باز در اتوماتیک برایش باز شد، پیش خودش لبخند کمرنگی زد، همه ماجرا چند ثانیه هم طول نکشید، وارد پاساژ شد، احساس می کرد بعد از مدتها کسی به او "احترام" گذاشته بود، حس محترم شمرده شدن!
اماناگهان جیغ زد... نه از خوشحالی بلکه از حیرت و وحشت! سریع از رختخواب بلند شد و توی آینه نگاهی به خودش کرد ...
اماناگهان جیغ زد... نه از خوشحالی بلکه از حیرت و وحشت! سریع از رختخواب بلند شد و توی آینه نگاهی به خودش کرد ...