با سيامک انصاري در روزهاي پاياني سال
پارسینه: در روزهايي که همه ما به نوعي دربهدر دنبال آرامش و شادي ميگرديم، نگاه مردم به سريالهاي طنزي که از صداوسيما يا شبکه نمايش خانگي پخش ميشوند، نگاهي اميدوارانه است...
زندگی مثبت: اما آيا واقعاً ستارههاي اين پروژهها هم چنين توقعي از خود دارند؟ آيا فضاي شوخ و شنگي که جلوي دوربين اين سريالها به چشم ميخورد، در پشت صحنه هم حاکم است؟ جواب اين سوالها هرچه که باشد، مهم اين است که آن انرژي و حال سرخوشانه از اين پروژهها و دستاندرکارانشان به مردم منتقل ميشود تا براي ساعاتي فارغ از هر دغدغهاي لحظات آرامتري را سپري کنند. بههرحال اکثر اين طنزپردازان هميشه ميگويند که انرژياي که از سمت مردم دريافت ميکنند را در آثارشان به آنها بازميگردانند و براي افزايش اين حال خوب هر کاري از دستشان بربيايد انجام ميدهند. حتي اگر لازم باشد مثل سيامک انصاري در جستجوي حالي خوشتر از اين شهر دودآلوده بگريزند و به اطراف تهران نقل مکان کنند.
با سيامک انصاري در روزهاي پاياني سال 92 از اين روزها گفتيم و از راههاي رسيدن به روزگاري آرامتر.
از سريال «شوخي کردم» شروع کنيم. به هر حال تفاوت مهمي که فضاي سريالهاي داستاني نسبت به اين پروژههاي آيتمي دارد اين است که شما مدت زمان کمتري با نقش خود درگيريد. چطور اين فضا را ميسازيد و از آن راضي هستيد؟
نقشهايي که براي نمايش «شوخي کردم» بازي ميکنيم، خيلي نياز به اُخت شدن و پيدا کردن نقش ندارد. يک متني نوشته ميشود و ما مثلاً ده دقيقه قبل از اينکه جلوي دوربين برويم، آن را ميخوانيم و تمرين ميکنيم. نقشها کاملاً بداهه در ميآيند و همانجا تصميم گرفته ميشود که مثلاً چه تيپي را بازي کنيم.
در اين مدت با توجه به بازخوردها، کار آنطور که توقع داشتيد بين مردم گرفته؟
ما توقع خاصي نداشتيم، اما بد هم نبوده.
اين جمله معروف است که فضاي پشت صحنه هر کاري به حس نهايي آن کار و نهايتاً مخاطب منتقل ميشود. اما من هر وقت به پشتصحنه سريالهاي طنز رفتهام، با فضايي بيشتر افسرده مواجه شدهام. شما چنين موضوعي را تأييد ميکني يا من اشتباه ميکنم؟
اين واقعيت وجود دارد که هر چه انرژي در پشت صحنه وجود داشته باشد، آن را در بازي افراد ميبينيد. در واقع حاصل تمام اين اتفاقات چيزي است که ضبط و ثبت ميشود.
حالا حال پشت صحنه اينجا خوب است؟
بله، حال خوبي دارد. اينجا چون تعداد بازيگران خيلي زياد است، همديگر را خيلي نميبينيم. معمولاً در هر روز پنج، شش نفر حضور دارند و براي همين خيلي از حال هم اطلاع نداريم. به جز آن، اين کار مدل سريالهاي داستاني نيست که مثلاً دو سال يک گروه هر روز در کنار هم حضور داشته باشند.
در سريالهاي طنز مخصوصاً در شبکه نمايش خانگي تا بهحال اين حجم بازيگر حضور نداشته است. اين موضوع از طرف خود بازيگران نکته مثبتي تلقي ميشود يا منفي؟ يعني صرف اينکه بازيگران در يک نمايش پرستاره حضور داشته باشند برايشان جذاب است يا بيشتر ترجيح ميدهند نقش کليديتري داشته باشند؟
من فکر ميکنم بچههايي که اينجا مشغولاند، آنقدر حرفهاي هستند که به اينکه نقش کليدي داشته باشند يا نه، فکر نکنند. اصولاً فضاي اين مدلي علاقه مشترک بين همه ماست و دوست داشتيم که بعد از اين همه سال چنين فضايي را تجربه کنيم.
اما خب نميشود منکر اين هم شد که آن جاهطلبي و خودخواهي (از جنبه مثبتاش) که در بازيگران به صورت غريزي وجود دارد، در آن تيپ کارها بيشتر است.
خب اگر بچهها ميخواستند به آن شکل کار کنند حتماً آن را انجام ميدادند! در واقع اين کار بعد از اين همه سال يک يادآوري و تجديد خاطره است.
تجديد خاطره با کارهاي آيتمي دهه هفتاد؟
بله. البته چند سال پيش هم با پيمان و مهراب قاسمخاني يک کار آيتمي انجام داديم به اسم «فضانوردان».
اين که شما ميگويي تجديد خاطره، صرفاً قرار است تجديد خاطره باشد يا به اين هم فکر کردهايد که مخاطب دهه 90 هم اين کارهاي آيتمي برايش جذاب است؟
خود «مهران مديري» فکر ميکند مطالبي را که ميخواهد عنوان کند، در فرم و قالب آيتمي بهتر جواب ميدهد. اصولاً فکر ميکنم کسي به فضاي دهه 70 و 80 و 90 کاري نداشته باشد و در واقع اين فرم برايش مهم بوده است.
سرعت گرفتن زندگي در سالهاي اخير آيا در انتخاب اين فرم تأثيري داشته است؟ اينکه همه چير در دنياي امروز به سمت سريع و کوتاه و مينيمال شدن پيش مي رود.
فرم آيتم هميشه بوده و هميشه هم جواب ميدهد و فکر نميکنم به اين چيزها چندان ربط داشته باشد.
راجع به فضاي پشت صحنه صحبت کرديم، ميخواهم بدانم که به نظر شما چقدر از زندگي آدمها شبيه واقعيت است؟ در چند سال اخير انگار دور همهچيز را هالهاي از يک خوبيِ مجازي فراگرفته؛ مخصوصاً در شبکههاي اجتماعي که همهچيز خيلي خوب به نظر ميرسند، اما در واقعيت اينطور نيست. اصلاً زندگي خود شما چقدر درگير اين داستان است؟ چقدر از سيامک انصاري که بيرون از شما ميبينند، واقعي است و شبيه خودتان است؟
بههرحال نميتوان منکر اين شد که آدمها نسبت به 3 دهه گذشته خيلي گرفتارتر شدهاند. من فکر ميکنم فکر آدمها درگير شده، چون خواستههايشان زياد شده است. شما ببينيد زماني که حتي ايران درگير جنگ بود، باز مردم خيلي خوشحالتر از الان بودند. الان همه آنقدر براي خودشان گرفتاريهاي مختلف درست کردهاند که ذهنشان درگير است و کسي استراحت فکري ندارد. حالا تکنولوژي هم مضاف بر علت شده است. من به خاطر دارم که در يک خانواده همه منتظر ميماندند تا مثلاً ساعت هشت، نه شب ببينند اخبار چه ميگويد! اما الان همه به ثانيه نميکشد که در جريان اخبار قرار ميگيرند. در واقع اين تنش (چه توسط اخبار و چه چيزهاي ديگر) از صبح همراه شماست و زندگيتان تحت تأثير يک سري اتفاقات قرار ميگيرد. در درجه اول، چيزهايي مثل تلويزيون و اينترنت و ماشينهاي پرسرعت و چيزهاي ديگر به نظر بايد براي راحتي آدمها باشند؛ اما اينطور نيست! نميدانم، شايد هم ما استفاده صحيح از آنها را بلد نيستيم و براي ما بيشتر گرفتاري درست کردهاند. مثلاً در خارج از ايران کساني که يک صفحه در فيسبوک دارند، در آن دوستان قديمي خود را پيدا ميکنند، خاطرات مشترکشان را روي آن صفحه ميگذارند و فعاليتهاي ديگر. اما اينجا اصلاً جرم اينترنتي به وجود آمده است! البته خارج از ايران هم اين چيزها هست، اما آنقدر که اينجا امنيت آدمها تهديد ميشود، در جاهاي ديگر اتفاق نميافتد. شايد به اين دليل است که اينجا اصلاً فرهنگ آن وجود ندارد.
خارج از ايران، زندگي هنرمندان خيلي رو است و در اين زمينه راحتتر از ما برخورد ميکنند. منتها در اينجا همهچيز پشت پرده اتفاق ميافتد. فکر ميکنيد دليل آن به همان درگيريهاي ذهني آدمها برميگردد يا به خطر افتادن امنيت و حريم خصوصيشان در جامعه.
اين ريشه فرهنگي دارد. ايرانيها اصولاً افراد محافظهکاري هستند و خيلي دوست ندارند از آنها حرفي سر زبانها باشد. البته برخي هم حاشيه را دوست دارند، اما ايرانيها خيلي آدمهاي اهل حاشيهاي نيستند. حالا بگذريم از فوتبالمان که هميشه ميگويند در حاشيه است، ولي فکر نميکنم اصولاً کسي حاشيه را دوست داشته باشد و بخواهد که زندگي خصوصياش در حاشيه قرار بگيرد. الان خود شما دوست داري که مسائل خصوصيات در جامعه مطرح شود؟
بخشي از اين قضيه ميتواند تأثيرات مثبتي به همراه داشته باشد...
چه تأثيرات مثبتي؟
مثل اينکه مدام ميگوييم در جامعه ما مثلاً آمار طلاق بالا رفته يا آمار ازدواج پايين آمده و چيزهايي از اين دست. فکر ميکنم چهرههاي مشهور ما در اين زمينه از اين ويژگي خودشان استفاده بهينه نميکنند...
الان چهرههاي معروف چه کاري ميتوانند براي آمار طلاق بکنند؟!
مثلاً اينکه وقتي يک سلبريتي ازدواج ميکند يا بچهدار ميشود، در همهجاي دنيا آن را علني ميکند و روي جلد مجلات عکسهايشان را منتشر ميکنند و اين به هر حال ممکن است روي بخشي از جامعه تأثير مثبتي بگذارد. اما ستارههاي ما براي انتشار اخبار مثبتشان هم چندان تمايلي ندارند.
بله. شايد تر و خشک با هم ميسوزند. در واقع هنرمند خودش را سانسور ميکند که خبري ازش نباشد. همانطور که گفتم اين موضوع به روحيهمان برميگردد.
من با يکي از خانمهاي هنرپيشه که در اين باره صحبت ميکردم، ميگفت شايد تعدادي از هنرمندان به اين فکر ميکنند که اگر خبر ازدواجشان علني شود، ممکن است بخشي از طرفدارانشان را از دست بدهند...
چه ربطي دارد؟! آخه کدام طرفدار وقتي بفهمد کسي ازدواج کرده، ميگويد من ديگر طرفدار او نيستم!
سوال من هم همين است. اگرچه بعيد نيست در ميان هواداران تيناِيجرشان اين اتفاق بيفتد.
نه. به نظر من که اصلاً اينطوري نيست.
يا مثلاً در امور خيريه، به نظر من ستارههاي ما از کارکرد مثبت شهرتشان استفاده نميکنند. در تمام دنيا سلبريتيها براي امور خيريه پيشقدم ميشوند تا ديگران را هم به دنبال خودشان به اين فضاها بکشند و تأثير مثبتي بر جاي بگذارند. اما در اينجا اگر «علي کريمي» کار خيري انجام ميدهد، همه فوراً به او حمله ميکنند که قصدت رياکاري بوده، وگرنه براي چه بايد با خودت عکاس ميبردي!
همين است ديگر. هر کاري که بکني يک حرفي در آن به جود ميآيد! اگر به خيريه بروي و ازت عکس بگيرند، ميگويند ريا کردهاي؛ اگر نروي ميگويند فقط به فکر خودش است! در اين شرايط آدم فکر ميکند که اصلاً هيچکاري نکند و فقط يک گوشه بنشيند. به نظر من جامعه است که آدمها را با همين حرف و حديثها به سمت حاشيه ميکشاند.
يعني فکر ميکنيد به جاي مقابله با اين فرهنگ، رفتن به يک گوشه و کاري نکردن بهترين کار است؟!
نه...خب آدم چه کاري ميتواند بکند؟ متاسفانه همانطور که گفتم اين حاشيهها خيلي زياد است و حرف و حديث زياد پيش ميآيد. مثلاً 2 سال پيش به يک خيريه دعوت شده بودم که از دوستانم مثل علي لکپوريان، برزو ارجمند، هادي کاظمي و جواد عزتي خواهش کردم که بيايند تا بتوانيم تابلوهاي آنجا را در حراجي به فروش برسانيم که خُب مبلغ قابلتوجهي هم جمع شد. ما کار خير کرديم، اما بعداً گفتند که ما پول گرفتهايم! يعني بعد از اين کارها، آنقدر حرف و حديث پيش ميآيد که آدم ترجيح ميدهد اصلاً کاري نکند. البته اين موضوع باعث نميشود که آدم اين کارها را انجام ندهد، بلکه سعي ميکند بيسر و صدا آن را انجام دهد.
خود شما 2 سال پيش ازدواج کرديد، اما شايد فقط در يکي، دو مجله راجع به آن صحبت کرديد و عکس انداختيد. علت اين موضوع هم همان است که نميخواهيد زندگي خصوصيتان فاش شود است؟
نه، اگر نميخواستيم که اصلاً صحبتي نميکرديم؛ چون الان مثل گذشتهها نيست و انتشار موضوعي در يک مجله به معناي انتشار آن در کل شبکه اينترني است!
مخصوصاً با شبکههاي اجتماعي که الان خيلي داغ هستند.
بله. آدم کاملاً با علمِ به اين موضوع اين کار را ميکند.
شما خودتان عضو اين شبکههاي اجتماعي مثل فيسبوک و اينستاگرام هستيد؟
بله. اما خيلي در آنها فعال نيستم.
اين عدم فعاليت دليل خاصي دارد يا صرفاً تنبلي است؟
نه، بههرحال هر چيزي اولش براي آدم جذابيت دارد و ممکن است يک يا دو سال در آنها مطالب مختلف بنويسد و خبر بخواند. اما آن هم بههرحال عادي ميشود ديگر.
انگار ناخودآگاه همه چيز بيشتر به سمت همان گوشهگيري که خودتان گفتيد پيش ميرود.
نه، اصلاً بحث گوشه گيري نيست. آدم سعي ميکند اين خلأ را با کارهاي ديگر پر کند.
مثلاً شما مدتي پيش اين خلأ را با کارگرداني کارهاي گروه موسيقي «دارکوب» پر کرديد يا کارهايي از اين قبيل...
من اصولاً به کار موسيقي خيلي علاقه مندم و دوست دارم در اين زمينه فعاليتهايي داشته باشم. البته به غير از کار خوانندگي که بلد نيستم و دوست هم ندارم در آن فعاليتي داشته باشم.
يا همکاري تان با «اميد حاجيلي» در تيتراژ برنامه فضانوردان.
در آن برنامه به دنبال يک موسيقي براي تيتراژ بوديم. چون ميخواستيم فضاي شادي داشته باشد، آقاي «فرهاد غفوريان» که تيتراژ ما را ميساخت، «اميد حاجيلي» را به عنوان خواننده پيشنهاد دادند. من قبلاً «اميد» را در کنسرتها ديده بودم، او هم يکي از آهنگهايش را براي ما آورد که خيلي از آن خوشمان آمد و با آقاي «قاسمخاني» تصميم گرفتيم که خود آقاي حاجيلي هم در تيتراژ حضور داشته باشد. آشنايي ما با «اميد» از همانجا شکل گرفت و بعد از آن هم در يکي از تيزرهايي که براي تبليغ کنسرتاش بود، حضور پيدا کرديم.
هنوز هم موسيقي را دنبال ميکنيد؟
بله. من اکثر آلبومهاي موسيقي را ميخرم و گوش ميکنم.
مثلا بين آلبومهايي که امسال منتشر شده کداميک را پسنديدهايد؟
من که اصولاً «حامي» را خيلي دوست دارم و هميشه صدايش را گوش ميکنم. يک آلبوم هم از گروه «چارتار» منتشر شده که به نظرم کار خيلي خوبي است. «عليرضا عصار» هم که دوست دوران کودکي من است و هر کاري که ميکند را گوش ميکنم و لذت ميبرم. «احسان خواجهاميري» را هم دوست دارم. اصلاً به نظرم همه خوب هستند و موسيقي در اين سالها رشد خيلي خوبي داشته است.
آلبومهاي اين چند وقت اخير مثل «رضا يزداني» و «فرزاد فرزين» چطور؟
همه را شنيدهام. «رضا يزداني» را هم شنيدهام. از آقاي «فرزين» هم يک کنسرت ديدم به نام «ماسک».
گروه «دارکوب» چطور؟
موسيقي «دارکوب» که خب خيلي ريتميک و پرشور است. خود «همايون نصيري» لطف ميکند و هر وقت کارشان منتشر ميشود، يک نسخه از آن را به من ميدهد.
موسيقي سنتي چطور؟
اين سبک موسيقي را هم گوش ميکنم؛ آقاي «همايون شجريان»، خود آقاي «شجريان» پدر. آقاي «عليرضا قرباني» که به نظرم کارشان خيلي خوب است. گروه «رستاک» را هم خيلي دوست دارم.
خارجيها چطور؟ بيشتر ايراني گوش ميکنيد؟
نه، من همه موسيقيها را گوش ميکنم و اينطور نيست که بگويم مثلاً طرفدار فلان سبک هستم. مثلاً گروه «وکاپلا» را خيلي دوست دارم که موسيقيهاي محلي را بدون ساز و تنها با صدا اجرا ميکنند. اصولاً موسيقي براي من خيلي دوستداشتني است.
جالب است که اين داستان اينقدر براي شما جدي است.
بله، موسيقي خوب در روحيهام تأثير خيلي مهمي ميگذارد.
اصولاً وقتي که روحيه و حال خوبي نداريد، چه کاري ميکنيد تا حالتان خوب شود؟ برخي ممکن است موسيقي گوش کنند، بعضيها به سفر ميروند، بعضيها در تنهايي خود فرو ميروند و...
براي سفر که متأسفانه خيلي فرصت نداريم. يک جمله خيلي خوب درباره سفر شنيدم که ميگويد: «وقتي به سفر ميرويد، آن مدت جزو عمرتان به حساب نميآيد» که واقعاً هم همينطور است. سفر خيلي به اين موضوع کمک ميکند و البته موسيقي. فکر ميکنم کوهپيمايي هم خيلي راه حل خوبي باشد. همه اينها در گرو اين است که شما يک امنيت فکري داشته باشيد. وقتي شما چه به لحاظ اقتصادي، چه به لحاظ نوع زندگي و شرايط اجتماعي و خانوادگيتان احساس امنيت داشته باشيد، باعث ميشود که چيزهاي ديگر هم به شما آرامش دهد. حالا کافي است که شما امنيت اقتصادي نداشته باشيد، در آن صورت هيچچيز نميتواند به شما آرامش دهد. مگر ميشود خانواده يک نفر در مضيقه باشد و به او بگويند حالا تو آرامشات را حفظ کن، همهچيز درست ميشود؟! در آن شرايط ممکن است بخواهي اين ميز را روي سر طرف خرد کني! (خنده) آن وقت وقتي آدم افسرده شود، ميگويند اي بابا، چرا افسرده شد!
موضوعي که متأسفانه اين روزها خيلي زياد شده است.
بله خيلي زياد شده. من براي سال آينده طرح يک سريالي را دارم که داستان آن در يک آسايشگاه رواني با 12 بيمار پيش ميرود!
شما هم قشري هستيد که جامعه از شما توقع دارد فکري به حال اين ماجرا بکنيد، اما شما اعتقاد داريد شايد کاري از دستتان بر نيايد.
بههرحال اين مدل کارها مثل مُسکن عمل ميکند و مقطعي است.
البته نميتوان انکار کرد که بيتأثير نيست.
صددرصد. اصلاً بخشي از وظيفه رسانه سرگرم کردن مردم است ديگر. زمان «پاورچين» و «نقطهچين» و اوجش که در «شبهاي برره» بود، چند دقيقهاي مردم راحت بودند و به چيزي فکر نميکردند. همينکه بتوانيد در طول 24 ساعت زندگي مردم، به مدت 40 دقيقه، شاديِ هرچند کوچکي را ايجاد کنيد، قطعاً تأثير دارد. انشاءالله که بتوانيم دوباره کار کنيم.
يک زمان تلويزيون اين قدرت را داشت که در ساعاتي از شبانهروز باعث خلوت شدن شهر شود، حالا با يک مسابقه فوتبال يا سريال و... اما الان اصلاً چنين قدرتي ندارد.
ندارد؟
به نظر شما دارد؟
نميدانم. يا ما سريالهايمان ديگر سريال نيست، يا تعداد شبکهها زياد شده يا مردم خيلي به ماهوارهها روي آوردهاند. در واقع تمام اينها ميتواند علت اين ماجرا باشد.
حتي در شبکه نمايش خانگي هم يک زمان فروش هفتگي مجموعههايي مثل «قهوه تلخ» دو سه ميليون بود. اما الان پرفروشترين سريالهاي اين شبکه 400-500 هزار نسخه تيراژ دارند.
بله. درباره اين موضوع بايد مفصلاً صحبت شود که چه اتفاقي در اين 7-8 سال افتاده که وضع به اين شکل درآمده. تقريباً اوج استقبال از اين سريالها «شبهاي برره» بود و البته بعد از آن «باغ مظفر» و «مرد هزار چهره» را هم کار کرديم. اين يک کار کارشناسانه است و من نميتوانم درباره آن نظري بدهم. بههرحال رسانه خودش کارشناس دارد، بايد بررسي شود و آمارهاي درستي ارائه شود تا همه بفهمند چه اتفاقي افتاده است.
الان بعد از 5-6 سال که از آن ماجرا گذشته، از اين کوچ اجباري و يا شايد اختياري که از تلويزيون به شبکه نمايش خانگي داشتيد، راضي هستيد؟ يعني اگر زمان برگردد دوباره همين تصميم را ميگيريد؟
بالاخره اين شبکه هم بازاري بود که براي آن تقاضا وجود داشت و به لحاظ مالي هم براي همه ما بهتر بود. ما نميتوانيم دروغ بگوييم و فکر ميکنم ترجيحمان بر اين بود که اين کار ادامه پيدا کند. واقعاً نميدانم که اگر زمان به عقب برگردد اين کار را ميکنيم يا نه، چيزي نيست که بتوانم در مورد آن قاطعانه صحبت کنم.
آخرين باري که حالتان به معناي واقعي خوب بود و به قول خودتان هيچ گرفتاري در هيچ زمينهاي نداشتيد، مربوط به چه زماني بوده؟ خيليها شايد به کودکيشان اشاره کنند، برخي به دوران دانشجويي و سربازي و... براي شما چه زماني بوده؟
(مکث...) من هميشه از بچگي براي خودم مشغوليت و درگيري فکري درست کردهام و اينطور نبوده که آرام يک گوشه بنشينم (خنده). آدمها هميشه يکسري دلنگرانيهاي خاص خودشان را دارند ديگر. بعضيها با آن راحت کنار ميآيند و بعضيها هم نميتوانند و زندگيشان تحتتأثير آن قرار ميگيرد.
شما جزو کساني هستيد که سخت با آن کنار ميآييد؟
آره. من فکر ميکنم دغدغه اصلي «هنرِ خوب زندگي کردن»، اين است که شما چطور نگذاريد اين دلنگرانيها روي زندگي شما سايه بيندازد و چطور خودتان را حفظ کنيد. در واقع يکجور کلاس بازيگري است و شما اين خوب بودن را به نوعي بازي ميکنيد، بعد از مدتي بازي هم که ديگر به آن عادت ميکنيد!
شايد اين روحيه سخت کنار آمدن با سختيها در تعدادي از بازيگران طنز و طنزپردازان درجه يک ما وجود دارد که به طنز درست و اصوصلي منجر مي شود. مردم عادي فکر ميکنند که بازيگران طنز در زندگي عادي هم همينقدر بگو و بخند دارند؛ اما در عمل اينطور نيست و آدمهاي جديتري هستند.
آنها هم به هر حال زندگي عادي خودشان را دارند. اين موضوع به طرز فکر آدم نسبت به زندگي برميگردد. شايد کساني که کار کمدي ميکنند، يک چيزهايي را براي خودشان خيلي درشت ميکنند و ماجرا را کاريکاتوري ميبينند. در واقع برداشتشان به نحوي است که منجر به نوشتن يا بازي کردن يا کارگرداني ميشود. شايد يک مسئله اجتماعي به نظر خيليها چيز خاصي نباشد و ساده از آن بگذرند، اما به نظر کسي که مينويسد يا بازي ميکند، خيلي برجسته است. وقتي همان موضوع را نمايش ميدهند، مردم ميگويند پس اينطوري بوده؟ ما دقت نکرده بوديم!
جواب سوال قبلي که بهترين حالتان مربوط به چه دورهاي از زندگي بوده را نداديد. يعني هيچگاه اين حال براي شما وجود نداشته؟
چرا... من -به دور از شعار- فکر ميکنم ما همين که هر روز از خواب بيدار ميشويم و ميبينيم سالم هستيم همان روز، روز شادي است...
خب اين که با حرفهاي قبليتان جور در نميآيد. اين که گفتيد وقتي کسي اين همه مشکل دارد نميتواند خوب باشد...
شما داشتي تأثير کارهايي که ما ميکنيم و ميتواند منجر به الگوسازي شود را ميگفتي، اما من نگاه کليتري داشتم. شما راجع به تأثيري که من ميتوانم روي زندگي کسي که هزار جور کمبود دارد بگذارم صحبت کردي، من هم گفتم خيلي راحت ميتواند بگويد تو ديگر اين وسط چه ميگويي؟! اما اين دليل بر اين نميشود که وقتي صبح از خواب بيدار ميشود، ناشکري کند. ببين، زندگي با همه بديها و خوبيهايش زيباست. من فکر ميکنم به جز آدمهايي که خودشان را ميکشند، باقي آدمها راضياند که دارند زندگي ميکنند ديگر. غير از اين است؟ حتماً با شرايط کنار آمدهاند، اگرنه ...
زندگي مشترکتان نقشي در اين آرامش براي شما داشته است؟ بعد از 2 سال چه تغييراتي نسبت به آن تصور اوليه داريد؟
زندگي که هر روز يک داستان جديد برايت دارد و تو را غافلگير ميکند. بههرحال آدمها دوست دارند براي خودشان يک زندگي درست کنند که به نظر من همين موضوع خيلي قشنگ است. من بعضي وقتها به اين فکر ميکنم که اگر آدمها هيچ درگيري و مشکلي نداشتند، چه اتفاقي براي کُره زمين ميافتاد! به نظر من که همين بالا و پايينها زندگي را قشنگ ميکند.
شما در کنار کار هنريتان، يک گالري فرشفروشي هم داريد. داشتن يک شغل دوم و عوض شدن فضاها چقدر به آدمها کمک ميکند که در کارشان دچار يکنواختي و کسالت نشوند؟
اين تغيير فضا خيلي مهم است و واقعاً در مورد خود من تأثير بسيار خوبي داشته. چون مخاطبانت را به نوعي تغيير ميدهد و باعث ميشود که با آدمهاي متنوعي سر و کار داشته باشي و همين نسئله زندگيات را از يکنواختي خارج ميکند.
فکر ميکنيد در سال 92 بهترين کاري که انجام داديد چه بود؟
کلاً سال 92 سال شگفتي بود و خيلي شگفتزده شدم و خودم را همهاش غافلگير کردم. بعد از اين همه سال که در تهران زندگي کردهام، به خارج از تهران نقلمکان کرديم و مدل زندگيمان تغيير پيدا کرد. احساس ميکنم اين موضوع انرژي ديگري به من داده و خيلي به بهتر شدن روحيهام کمک کرده است.
متأسفانه مشکل بزرگ بسياري از ما اين است که شهرمان را دوست نداريم و مدام بديها و عيبهايش را به خودمان و ديگران يادآوري ميکنيم. همهاش آن را با ترافيک و دود و آدمهاي عصبياش ميشناسيم و اين اصلاً خوب نيست.
بله، متأسفانه اين موضوع وجود دارد. من فکر ميکنم کمکم جايي که ما به عنوان تهران بزرگ ميشناسيم، فقط به محلي براي کار کردن افراد تبديل شود، يک مکان تجاري-اداري خيلي بزرگ. من الان خودم حدود يکربع تا 20 دقيقه تا تهران رانندگي ميکنم و برميگردم، ميخواهم بگويم که حتي اين رانندگي کردن هم روحيه من را عوض ميکند. فکر ميکنم کساني که در تهران زندگي ميکنند، خيلي درگير اين موضوعاند که مگر ميشود خارج از تهران زندگي کرد. من خودم خيلي از اين اتفاق راضي هستم و فکر ميکنم به خيلي چيزهاي ديگر ميارزد. فقط کميت زندگي که مهم نيست بايد کيفيت آن را هم در نظر گرفت. به هر کسي هم که اين را ميگويي، همه ميگويند: «آره بابا، مگر آدم چقدر ميخواهد زندگي کند!» اما باز همه همينجا در همين دود زندگي ميکنند (خنده).
بزرگترين خوششانسي و موفقيتي که در سال 92 داشتهايد چه بوده؟
همين که موفق شديم از تهران برويم ديگر (خنده).
و اينکه چه آرزويي براي سال جديد داريد؟
آرزو دارم هوايي که در آن زندگي ميکنيم، يکمقدار پاکيزهتر شود. اصلا 50 درصد هم پاک شود، باز خوب است و يکمقدار اخلاق خوش هم به همه ما بازگردد. در واقع شرايط به گونهاي شود که آدمها احساس کنند ميتوانند بيشتر لبخند بزنند.
خب اين يک آرزوي عمومي بود. اگر بخواهيم کمي شخصيترش کنيم چه؟
يکي، دو تا کار داريم که اميدوارم در سال آينده انجام شود.
همچنان در نمايش خانگي؟
نه. احتمالاً يک کار سينمايي باشد.
با سيامک انصاري در روزهاي پاياني سال 92 از اين روزها گفتيم و از راههاي رسيدن به روزگاري آرامتر.
از سريال «شوخي کردم» شروع کنيم. به هر حال تفاوت مهمي که فضاي سريالهاي داستاني نسبت به اين پروژههاي آيتمي دارد اين است که شما مدت زمان کمتري با نقش خود درگيريد. چطور اين فضا را ميسازيد و از آن راضي هستيد؟
نقشهايي که براي نمايش «شوخي کردم» بازي ميکنيم، خيلي نياز به اُخت شدن و پيدا کردن نقش ندارد. يک متني نوشته ميشود و ما مثلاً ده دقيقه قبل از اينکه جلوي دوربين برويم، آن را ميخوانيم و تمرين ميکنيم. نقشها کاملاً بداهه در ميآيند و همانجا تصميم گرفته ميشود که مثلاً چه تيپي را بازي کنيم.
در اين مدت با توجه به بازخوردها، کار آنطور که توقع داشتيد بين مردم گرفته؟
ما توقع خاصي نداشتيم، اما بد هم نبوده.
اين جمله معروف است که فضاي پشت صحنه هر کاري به حس نهايي آن کار و نهايتاً مخاطب منتقل ميشود. اما من هر وقت به پشتصحنه سريالهاي طنز رفتهام، با فضايي بيشتر افسرده مواجه شدهام. شما چنين موضوعي را تأييد ميکني يا من اشتباه ميکنم؟
اين واقعيت وجود دارد که هر چه انرژي در پشت صحنه وجود داشته باشد، آن را در بازي افراد ميبينيد. در واقع حاصل تمام اين اتفاقات چيزي است که ضبط و ثبت ميشود.
حالا حال پشت صحنه اينجا خوب است؟
بله، حال خوبي دارد. اينجا چون تعداد بازيگران خيلي زياد است، همديگر را خيلي نميبينيم. معمولاً در هر روز پنج، شش نفر حضور دارند و براي همين خيلي از حال هم اطلاع نداريم. به جز آن، اين کار مدل سريالهاي داستاني نيست که مثلاً دو سال يک گروه هر روز در کنار هم حضور داشته باشند.
در سريالهاي طنز مخصوصاً در شبکه نمايش خانگي تا بهحال اين حجم بازيگر حضور نداشته است. اين موضوع از طرف خود بازيگران نکته مثبتي تلقي ميشود يا منفي؟ يعني صرف اينکه بازيگران در يک نمايش پرستاره حضور داشته باشند برايشان جذاب است يا بيشتر ترجيح ميدهند نقش کليديتري داشته باشند؟
من فکر ميکنم بچههايي که اينجا مشغولاند، آنقدر حرفهاي هستند که به اينکه نقش کليدي داشته باشند يا نه، فکر نکنند. اصولاً فضاي اين مدلي علاقه مشترک بين همه ماست و دوست داشتيم که بعد از اين همه سال چنين فضايي را تجربه کنيم.
اما خب نميشود منکر اين هم شد که آن جاهطلبي و خودخواهي (از جنبه مثبتاش) که در بازيگران به صورت غريزي وجود دارد، در آن تيپ کارها بيشتر است.
خب اگر بچهها ميخواستند به آن شکل کار کنند حتماً آن را انجام ميدادند! در واقع اين کار بعد از اين همه سال يک يادآوري و تجديد خاطره است.
تجديد خاطره با کارهاي آيتمي دهه هفتاد؟
بله. البته چند سال پيش هم با پيمان و مهراب قاسمخاني يک کار آيتمي انجام داديم به اسم «فضانوردان».
اين که شما ميگويي تجديد خاطره، صرفاً قرار است تجديد خاطره باشد يا به اين هم فکر کردهايد که مخاطب دهه 90 هم اين کارهاي آيتمي برايش جذاب است؟
خود «مهران مديري» فکر ميکند مطالبي را که ميخواهد عنوان کند، در فرم و قالب آيتمي بهتر جواب ميدهد. اصولاً فکر ميکنم کسي به فضاي دهه 70 و 80 و 90 کاري نداشته باشد و در واقع اين فرم برايش مهم بوده است.
سرعت گرفتن زندگي در سالهاي اخير آيا در انتخاب اين فرم تأثيري داشته است؟ اينکه همه چير در دنياي امروز به سمت سريع و کوتاه و مينيمال شدن پيش مي رود.
فرم آيتم هميشه بوده و هميشه هم جواب ميدهد و فکر نميکنم به اين چيزها چندان ربط داشته باشد.
راجع به فضاي پشت صحنه صحبت کرديم، ميخواهم بدانم که به نظر شما چقدر از زندگي آدمها شبيه واقعيت است؟ در چند سال اخير انگار دور همهچيز را هالهاي از يک خوبيِ مجازي فراگرفته؛ مخصوصاً در شبکههاي اجتماعي که همهچيز خيلي خوب به نظر ميرسند، اما در واقعيت اينطور نيست. اصلاً زندگي خود شما چقدر درگير اين داستان است؟ چقدر از سيامک انصاري که بيرون از شما ميبينند، واقعي است و شبيه خودتان است؟
بههرحال نميتوان منکر اين شد که آدمها نسبت به 3 دهه گذشته خيلي گرفتارتر شدهاند. من فکر ميکنم فکر آدمها درگير شده، چون خواستههايشان زياد شده است. شما ببينيد زماني که حتي ايران درگير جنگ بود، باز مردم خيلي خوشحالتر از الان بودند. الان همه آنقدر براي خودشان گرفتاريهاي مختلف درست کردهاند که ذهنشان درگير است و کسي استراحت فکري ندارد. حالا تکنولوژي هم مضاف بر علت شده است. من به خاطر دارم که در يک خانواده همه منتظر ميماندند تا مثلاً ساعت هشت، نه شب ببينند اخبار چه ميگويد! اما الان همه به ثانيه نميکشد که در جريان اخبار قرار ميگيرند. در واقع اين تنش (چه توسط اخبار و چه چيزهاي ديگر) از صبح همراه شماست و زندگيتان تحت تأثير يک سري اتفاقات قرار ميگيرد. در درجه اول، چيزهايي مثل تلويزيون و اينترنت و ماشينهاي پرسرعت و چيزهاي ديگر به نظر بايد براي راحتي آدمها باشند؛ اما اينطور نيست! نميدانم، شايد هم ما استفاده صحيح از آنها را بلد نيستيم و براي ما بيشتر گرفتاري درست کردهاند. مثلاً در خارج از ايران کساني که يک صفحه در فيسبوک دارند، در آن دوستان قديمي خود را پيدا ميکنند، خاطرات مشترکشان را روي آن صفحه ميگذارند و فعاليتهاي ديگر. اما اينجا اصلاً جرم اينترنتي به وجود آمده است! البته خارج از ايران هم اين چيزها هست، اما آنقدر که اينجا امنيت آدمها تهديد ميشود، در جاهاي ديگر اتفاق نميافتد. شايد به اين دليل است که اينجا اصلاً فرهنگ آن وجود ندارد.
خارج از ايران، زندگي هنرمندان خيلي رو است و در اين زمينه راحتتر از ما برخورد ميکنند. منتها در اينجا همهچيز پشت پرده اتفاق ميافتد. فکر ميکنيد دليل آن به همان درگيريهاي ذهني آدمها برميگردد يا به خطر افتادن امنيت و حريم خصوصيشان در جامعه.
اين ريشه فرهنگي دارد. ايرانيها اصولاً افراد محافظهکاري هستند و خيلي دوست ندارند از آنها حرفي سر زبانها باشد. البته برخي هم حاشيه را دوست دارند، اما ايرانيها خيلي آدمهاي اهل حاشيهاي نيستند. حالا بگذريم از فوتبالمان که هميشه ميگويند در حاشيه است، ولي فکر نميکنم اصولاً کسي حاشيه را دوست داشته باشد و بخواهد که زندگي خصوصياش در حاشيه قرار بگيرد. الان خود شما دوست داري که مسائل خصوصيات در جامعه مطرح شود؟
بخشي از اين قضيه ميتواند تأثيرات مثبتي به همراه داشته باشد...
چه تأثيرات مثبتي؟
مثل اينکه مدام ميگوييم در جامعه ما مثلاً آمار طلاق بالا رفته يا آمار ازدواج پايين آمده و چيزهايي از اين دست. فکر ميکنم چهرههاي مشهور ما در اين زمينه از اين ويژگي خودشان استفاده بهينه نميکنند...
الان چهرههاي معروف چه کاري ميتوانند براي آمار طلاق بکنند؟!
مثلاً اينکه وقتي يک سلبريتي ازدواج ميکند يا بچهدار ميشود، در همهجاي دنيا آن را علني ميکند و روي جلد مجلات عکسهايشان را منتشر ميکنند و اين به هر حال ممکن است روي بخشي از جامعه تأثير مثبتي بگذارد. اما ستارههاي ما براي انتشار اخبار مثبتشان هم چندان تمايلي ندارند.
بله. شايد تر و خشک با هم ميسوزند. در واقع هنرمند خودش را سانسور ميکند که خبري ازش نباشد. همانطور که گفتم اين موضوع به روحيهمان برميگردد.
من با يکي از خانمهاي هنرپيشه که در اين باره صحبت ميکردم، ميگفت شايد تعدادي از هنرمندان به اين فکر ميکنند که اگر خبر ازدواجشان علني شود، ممکن است بخشي از طرفدارانشان را از دست بدهند...
چه ربطي دارد؟! آخه کدام طرفدار وقتي بفهمد کسي ازدواج کرده، ميگويد من ديگر طرفدار او نيستم!
سوال من هم همين است. اگرچه بعيد نيست در ميان هواداران تيناِيجرشان اين اتفاق بيفتد.
نه. به نظر من که اصلاً اينطوري نيست.
يا مثلاً در امور خيريه، به نظر من ستارههاي ما از کارکرد مثبت شهرتشان استفاده نميکنند. در تمام دنيا سلبريتيها براي امور خيريه پيشقدم ميشوند تا ديگران را هم به دنبال خودشان به اين فضاها بکشند و تأثير مثبتي بر جاي بگذارند. اما در اينجا اگر «علي کريمي» کار خيري انجام ميدهد، همه فوراً به او حمله ميکنند که قصدت رياکاري بوده، وگرنه براي چه بايد با خودت عکاس ميبردي!
همين است ديگر. هر کاري که بکني يک حرفي در آن به جود ميآيد! اگر به خيريه بروي و ازت عکس بگيرند، ميگويند ريا کردهاي؛ اگر نروي ميگويند فقط به فکر خودش است! در اين شرايط آدم فکر ميکند که اصلاً هيچکاري نکند و فقط يک گوشه بنشيند. به نظر من جامعه است که آدمها را با همين حرف و حديثها به سمت حاشيه ميکشاند.
يعني فکر ميکنيد به جاي مقابله با اين فرهنگ، رفتن به يک گوشه و کاري نکردن بهترين کار است؟!
نه...خب آدم چه کاري ميتواند بکند؟ متاسفانه همانطور که گفتم اين حاشيهها خيلي زياد است و حرف و حديث زياد پيش ميآيد. مثلاً 2 سال پيش به يک خيريه دعوت شده بودم که از دوستانم مثل علي لکپوريان، برزو ارجمند، هادي کاظمي و جواد عزتي خواهش کردم که بيايند تا بتوانيم تابلوهاي آنجا را در حراجي به فروش برسانيم که خُب مبلغ قابلتوجهي هم جمع شد. ما کار خير کرديم، اما بعداً گفتند که ما پول گرفتهايم! يعني بعد از اين کارها، آنقدر حرف و حديث پيش ميآيد که آدم ترجيح ميدهد اصلاً کاري نکند. البته اين موضوع باعث نميشود که آدم اين کارها را انجام ندهد، بلکه سعي ميکند بيسر و صدا آن را انجام دهد.
خود شما 2 سال پيش ازدواج کرديد، اما شايد فقط در يکي، دو مجله راجع به آن صحبت کرديد و عکس انداختيد. علت اين موضوع هم همان است که نميخواهيد زندگي خصوصيتان فاش شود است؟
نه، اگر نميخواستيم که اصلاً صحبتي نميکرديم؛ چون الان مثل گذشتهها نيست و انتشار موضوعي در يک مجله به معناي انتشار آن در کل شبکه اينترني است!
مخصوصاً با شبکههاي اجتماعي که الان خيلي داغ هستند.
بله. آدم کاملاً با علمِ به اين موضوع اين کار را ميکند.
شما خودتان عضو اين شبکههاي اجتماعي مثل فيسبوک و اينستاگرام هستيد؟
بله. اما خيلي در آنها فعال نيستم.
اين عدم فعاليت دليل خاصي دارد يا صرفاً تنبلي است؟
نه، بههرحال هر چيزي اولش براي آدم جذابيت دارد و ممکن است يک يا دو سال در آنها مطالب مختلف بنويسد و خبر بخواند. اما آن هم بههرحال عادي ميشود ديگر.
انگار ناخودآگاه همه چيز بيشتر به سمت همان گوشهگيري که خودتان گفتيد پيش ميرود.
نه، اصلاً بحث گوشه گيري نيست. آدم سعي ميکند اين خلأ را با کارهاي ديگر پر کند.
مثلاً شما مدتي پيش اين خلأ را با کارگرداني کارهاي گروه موسيقي «دارکوب» پر کرديد يا کارهايي از اين قبيل...
من اصولاً به کار موسيقي خيلي علاقه مندم و دوست دارم در اين زمينه فعاليتهايي داشته باشم. البته به غير از کار خوانندگي که بلد نيستم و دوست هم ندارم در آن فعاليتي داشته باشم.
يا همکاري تان با «اميد حاجيلي» در تيتراژ برنامه فضانوردان.
در آن برنامه به دنبال يک موسيقي براي تيتراژ بوديم. چون ميخواستيم فضاي شادي داشته باشد، آقاي «فرهاد غفوريان» که تيتراژ ما را ميساخت، «اميد حاجيلي» را به عنوان خواننده پيشنهاد دادند. من قبلاً «اميد» را در کنسرتها ديده بودم، او هم يکي از آهنگهايش را براي ما آورد که خيلي از آن خوشمان آمد و با آقاي «قاسمخاني» تصميم گرفتيم که خود آقاي حاجيلي هم در تيتراژ حضور داشته باشد. آشنايي ما با «اميد» از همانجا شکل گرفت و بعد از آن هم در يکي از تيزرهايي که براي تبليغ کنسرتاش بود، حضور پيدا کرديم.
هنوز هم موسيقي را دنبال ميکنيد؟
بله. من اکثر آلبومهاي موسيقي را ميخرم و گوش ميکنم.
مثلا بين آلبومهايي که امسال منتشر شده کداميک را پسنديدهايد؟
من که اصولاً «حامي» را خيلي دوست دارم و هميشه صدايش را گوش ميکنم. يک آلبوم هم از گروه «چارتار» منتشر شده که به نظرم کار خيلي خوبي است. «عليرضا عصار» هم که دوست دوران کودکي من است و هر کاري که ميکند را گوش ميکنم و لذت ميبرم. «احسان خواجهاميري» را هم دوست دارم. اصلاً به نظرم همه خوب هستند و موسيقي در اين سالها رشد خيلي خوبي داشته است.
آلبومهاي اين چند وقت اخير مثل «رضا يزداني» و «فرزاد فرزين» چطور؟
همه را شنيدهام. «رضا يزداني» را هم شنيدهام. از آقاي «فرزين» هم يک کنسرت ديدم به نام «ماسک».
گروه «دارکوب» چطور؟
موسيقي «دارکوب» که خب خيلي ريتميک و پرشور است. خود «همايون نصيري» لطف ميکند و هر وقت کارشان منتشر ميشود، يک نسخه از آن را به من ميدهد.
موسيقي سنتي چطور؟
اين سبک موسيقي را هم گوش ميکنم؛ آقاي «همايون شجريان»، خود آقاي «شجريان» پدر. آقاي «عليرضا قرباني» که به نظرم کارشان خيلي خوب است. گروه «رستاک» را هم خيلي دوست دارم.
خارجيها چطور؟ بيشتر ايراني گوش ميکنيد؟
نه، من همه موسيقيها را گوش ميکنم و اينطور نيست که بگويم مثلاً طرفدار فلان سبک هستم. مثلاً گروه «وکاپلا» را خيلي دوست دارم که موسيقيهاي محلي را بدون ساز و تنها با صدا اجرا ميکنند. اصولاً موسيقي براي من خيلي دوستداشتني است.
جالب است که اين داستان اينقدر براي شما جدي است.
بله، موسيقي خوب در روحيهام تأثير خيلي مهمي ميگذارد.
اصولاً وقتي که روحيه و حال خوبي نداريد، چه کاري ميکنيد تا حالتان خوب شود؟ برخي ممکن است موسيقي گوش کنند، بعضيها به سفر ميروند، بعضيها در تنهايي خود فرو ميروند و...
براي سفر که متأسفانه خيلي فرصت نداريم. يک جمله خيلي خوب درباره سفر شنيدم که ميگويد: «وقتي به سفر ميرويد، آن مدت جزو عمرتان به حساب نميآيد» که واقعاً هم همينطور است. سفر خيلي به اين موضوع کمک ميکند و البته موسيقي. فکر ميکنم کوهپيمايي هم خيلي راه حل خوبي باشد. همه اينها در گرو اين است که شما يک امنيت فکري داشته باشيد. وقتي شما چه به لحاظ اقتصادي، چه به لحاظ نوع زندگي و شرايط اجتماعي و خانوادگيتان احساس امنيت داشته باشيد، باعث ميشود که چيزهاي ديگر هم به شما آرامش دهد. حالا کافي است که شما امنيت اقتصادي نداشته باشيد، در آن صورت هيچچيز نميتواند به شما آرامش دهد. مگر ميشود خانواده يک نفر در مضيقه باشد و به او بگويند حالا تو آرامشات را حفظ کن، همهچيز درست ميشود؟! در آن شرايط ممکن است بخواهي اين ميز را روي سر طرف خرد کني! (خنده) آن وقت وقتي آدم افسرده شود، ميگويند اي بابا، چرا افسرده شد!
موضوعي که متأسفانه اين روزها خيلي زياد شده است.
بله خيلي زياد شده. من براي سال آينده طرح يک سريالي را دارم که داستان آن در يک آسايشگاه رواني با 12 بيمار پيش ميرود!
شما هم قشري هستيد که جامعه از شما توقع دارد فکري به حال اين ماجرا بکنيد، اما شما اعتقاد داريد شايد کاري از دستتان بر نيايد.
بههرحال اين مدل کارها مثل مُسکن عمل ميکند و مقطعي است.
البته نميتوان انکار کرد که بيتأثير نيست.
صددرصد. اصلاً بخشي از وظيفه رسانه سرگرم کردن مردم است ديگر. زمان «پاورچين» و «نقطهچين» و اوجش که در «شبهاي برره» بود، چند دقيقهاي مردم راحت بودند و به چيزي فکر نميکردند. همينکه بتوانيد در طول 24 ساعت زندگي مردم، به مدت 40 دقيقه، شاديِ هرچند کوچکي را ايجاد کنيد، قطعاً تأثير دارد. انشاءالله که بتوانيم دوباره کار کنيم.
يک زمان تلويزيون اين قدرت را داشت که در ساعاتي از شبانهروز باعث خلوت شدن شهر شود، حالا با يک مسابقه فوتبال يا سريال و... اما الان اصلاً چنين قدرتي ندارد.
ندارد؟
به نظر شما دارد؟
نميدانم. يا ما سريالهايمان ديگر سريال نيست، يا تعداد شبکهها زياد شده يا مردم خيلي به ماهوارهها روي آوردهاند. در واقع تمام اينها ميتواند علت اين ماجرا باشد.
حتي در شبکه نمايش خانگي هم يک زمان فروش هفتگي مجموعههايي مثل «قهوه تلخ» دو سه ميليون بود. اما الان پرفروشترين سريالهاي اين شبکه 400-500 هزار نسخه تيراژ دارند.
بله. درباره اين موضوع بايد مفصلاً صحبت شود که چه اتفاقي در اين 7-8 سال افتاده که وضع به اين شکل درآمده. تقريباً اوج استقبال از اين سريالها «شبهاي برره» بود و البته بعد از آن «باغ مظفر» و «مرد هزار چهره» را هم کار کرديم. اين يک کار کارشناسانه است و من نميتوانم درباره آن نظري بدهم. بههرحال رسانه خودش کارشناس دارد، بايد بررسي شود و آمارهاي درستي ارائه شود تا همه بفهمند چه اتفاقي افتاده است.
الان بعد از 5-6 سال که از آن ماجرا گذشته، از اين کوچ اجباري و يا شايد اختياري که از تلويزيون به شبکه نمايش خانگي داشتيد، راضي هستيد؟ يعني اگر زمان برگردد دوباره همين تصميم را ميگيريد؟
بالاخره اين شبکه هم بازاري بود که براي آن تقاضا وجود داشت و به لحاظ مالي هم براي همه ما بهتر بود. ما نميتوانيم دروغ بگوييم و فکر ميکنم ترجيحمان بر اين بود که اين کار ادامه پيدا کند. واقعاً نميدانم که اگر زمان به عقب برگردد اين کار را ميکنيم يا نه، چيزي نيست که بتوانم در مورد آن قاطعانه صحبت کنم.
آخرين باري که حالتان به معناي واقعي خوب بود و به قول خودتان هيچ گرفتاري در هيچ زمينهاي نداشتيد، مربوط به چه زماني بوده؟ خيليها شايد به کودکيشان اشاره کنند، برخي به دوران دانشجويي و سربازي و... براي شما چه زماني بوده؟
(مکث...) من هميشه از بچگي براي خودم مشغوليت و درگيري فکري درست کردهام و اينطور نبوده که آرام يک گوشه بنشينم (خنده). آدمها هميشه يکسري دلنگرانيهاي خاص خودشان را دارند ديگر. بعضيها با آن راحت کنار ميآيند و بعضيها هم نميتوانند و زندگيشان تحتتأثير آن قرار ميگيرد.
شما جزو کساني هستيد که سخت با آن کنار ميآييد؟
آره. من فکر ميکنم دغدغه اصلي «هنرِ خوب زندگي کردن»، اين است که شما چطور نگذاريد اين دلنگرانيها روي زندگي شما سايه بيندازد و چطور خودتان را حفظ کنيد. در واقع يکجور کلاس بازيگري است و شما اين خوب بودن را به نوعي بازي ميکنيد، بعد از مدتي بازي هم که ديگر به آن عادت ميکنيد!
شايد اين روحيه سخت کنار آمدن با سختيها در تعدادي از بازيگران طنز و طنزپردازان درجه يک ما وجود دارد که به طنز درست و اصوصلي منجر مي شود. مردم عادي فکر ميکنند که بازيگران طنز در زندگي عادي هم همينقدر بگو و بخند دارند؛ اما در عمل اينطور نيست و آدمهاي جديتري هستند.
آنها هم به هر حال زندگي عادي خودشان را دارند. اين موضوع به طرز فکر آدم نسبت به زندگي برميگردد. شايد کساني که کار کمدي ميکنند، يک چيزهايي را براي خودشان خيلي درشت ميکنند و ماجرا را کاريکاتوري ميبينند. در واقع برداشتشان به نحوي است که منجر به نوشتن يا بازي کردن يا کارگرداني ميشود. شايد يک مسئله اجتماعي به نظر خيليها چيز خاصي نباشد و ساده از آن بگذرند، اما به نظر کسي که مينويسد يا بازي ميکند، خيلي برجسته است. وقتي همان موضوع را نمايش ميدهند، مردم ميگويند پس اينطوري بوده؟ ما دقت نکرده بوديم!
جواب سوال قبلي که بهترين حالتان مربوط به چه دورهاي از زندگي بوده را نداديد. يعني هيچگاه اين حال براي شما وجود نداشته؟
چرا... من -به دور از شعار- فکر ميکنم ما همين که هر روز از خواب بيدار ميشويم و ميبينيم سالم هستيم همان روز، روز شادي است...
خب اين که با حرفهاي قبليتان جور در نميآيد. اين که گفتيد وقتي کسي اين همه مشکل دارد نميتواند خوب باشد...
شما داشتي تأثير کارهايي که ما ميکنيم و ميتواند منجر به الگوسازي شود را ميگفتي، اما من نگاه کليتري داشتم. شما راجع به تأثيري که من ميتوانم روي زندگي کسي که هزار جور کمبود دارد بگذارم صحبت کردي، من هم گفتم خيلي راحت ميتواند بگويد تو ديگر اين وسط چه ميگويي؟! اما اين دليل بر اين نميشود که وقتي صبح از خواب بيدار ميشود، ناشکري کند. ببين، زندگي با همه بديها و خوبيهايش زيباست. من فکر ميکنم به جز آدمهايي که خودشان را ميکشند، باقي آدمها راضياند که دارند زندگي ميکنند ديگر. غير از اين است؟ حتماً با شرايط کنار آمدهاند، اگرنه ...
زندگي مشترکتان نقشي در اين آرامش براي شما داشته است؟ بعد از 2 سال چه تغييراتي نسبت به آن تصور اوليه داريد؟
زندگي که هر روز يک داستان جديد برايت دارد و تو را غافلگير ميکند. بههرحال آدمها دوست دارند براي خودشان يک زندگي درست کنند که به نظر من همين موضوع خيلي قشنگ است. من بعضي وقتها به اين فکر ميکنم که اگر آدمها هيچ درگيري و مشکلي نداشتند، چه اتفاقي براي کُره زمين ميافتاد! به نظر من که همين بالا و پايينها زندگي را قشنگ ميکند.
شما در کنار کار هنريتان، يک گالري فرشفروشي هم داريد. داشتن يک شغل دوم و عوض شدن فضاها چقدر به آدمها کمک ميکند که در کارشان دچار يکنواختي و کسالت نشوند؟
اين تغيير فضا خيلي مهم است و واقعاً در مورد خود من تأثير بسيار خوبي داشته. چون مخاطبانت را به نوعي تغيير ميدهد و باعث ميشود که با آدمهاي متنوعي سر و کار داشته باشي و همين نسئله زندگيات را از يکنواختي خارج ميکند.
فکر ميکنيد در سال 92 بهترين کاري که انجام داديد چه بود؟
کلاً سال 92 سال شگفتي بود و خيلي شگفتزده شدم و خودم را همهاش غافلگير کردم. بعد از اين همه سال که در تهران زندگي کردهام، به خارج از تهران نقلمکان کرديم و مدل زندگيمان تغيير پيدا کرد. احساس ميکنم اين موضوع انرژي ديگري به من داده و خيلي به بهتر شدن روحيهام کمک کرده است.
متأسفانه مشکل بزرگ بسياري از ما اين است که شهرمان را دوست نداريم و مدام بديها و عيبهايش را به خودمان و ديگران يادآوري ميکنيم. همهاش آن را با ترافيک و دود و آدمهاي عصبياش ميشناسيم و اين اصلاً خوب نيست.
بله، متأسفانه اين موضوع وجود دارد. من فکر ميکنم کمکم جايي که ما به عنوان تهران بزرگ ميشناسيم، فقط به محلي براي کار کردن افراد تبديل شود، يک مکان تجاري-اداري خيلي بزرگ. من الان خودم حدود يکربع تا 20 دقيقه تا تهران رانندگي ميکنم و برميگردم، ميخواهم بگويم که حتي اين رانندگي کردن هم روحيه من را عوض ميکند. فکر ميکنم کساني که در تهران زندگي ميکنند، خيلي درگير اين موضوعاند که مگر ميشود خارج از تهران زندگي کرد. من خودم خيلي از اين اتفاق راضي هستم و فکر ميکنم به خيلي چيزهاي ديگر ميارزد. فقط کميت زندگي که مهم نيست بايد کيفيت آن را هم در نظر گرفت. به هر کسي هم که اين را ميگويي، همه ميگويند: «آره بابا، مگر آدم چقدر ميخواهد زندگي کند!» اما باز همه همينجا در همين دود زندگي ميکنند (خنده).
بزرگترين خوششانسي و موفقيتي که در سال 92 داشتهايد چه بوده؟
همين که موفق شديم از تهران برويم ديگر (خنده).
و اينکه چه آرزويي براي سال جديد داريد؟
آرزو دارم هوايي که در آن زندگي ميکنيم، يکمقدار پاکيزهتر شود. اصلا 50 درصد هم پاک شود، باز خوب است و يکمقدار اخلاق خوش هم به همه ما بازگردد. در واقع شرايط به گونهاي شود که آدمها احساس کنند ميتوانند بيشتر لبخند بزنند.
خب اين يک آرزوي عمومي بود. اگر بخواهيم کمي شخصيترش کنيم چه؟
يکي، دو تا کار داريم که اميدوارم در سال آينده انجام شود.
همچنان در نمايش خانگي؟
نه. احتمالاً يک کار سينمايي باشد.
ارسال نظر