گوناگون

با سيامک انصاري در روزهاي پاياني سال

پارسینه: در روزهايي که همه ما به نوعي دربه‌در دنبال آرامش و شادي مي‌گرديم، نگاه مردم به سريال‌هاي طنزي که از صداوسيما يا شبکه نمايش خانگي پخش مي‌شوند، نگاهي اميدوارانه است...

زندگی مثبت: اما آيا واقعاً ستاره‌هاي اين پروژه‌ها هم چنين توقعي از خود دارند؟ آيا فضاي شوخ و شنگي که جلوي دوربين اين سريال‌ها به چشم مي‌خورد، در پشت صحنه هم حاکم است؟ جواب اين سوال‌ها هرچه که باشد، مهم اين است که آن انرژي و حال سرخوشانه از اين پروژه‌ها و دست‌اندرکاران‌شان به مردم منتقل مي‌شود تا براي ساعاتي فارغ از هر دغدغه‌اي لحظات آرام‌تري را سپري کنند. به‌هرحال اکثر اين طنزپردازان هميشه مي‌گويند که انرژي‌اي که از سمت مردم دريافت مي‌کنند را در آثارشان به آنها بازمي‌گردانند و براي افزايش اين حال خوب هر کاري از دست‌شان بربيايد انجام مي‌دهند. حتي اگر لازم باشد مثل سيامک انصاري در جستجوي حالي خوش‌تر از اين شهر دودآلوده بگريزند و به اطراف تهران نقل مکان کنند.

با سيامک انصاري در روزهاي پاياني سال 92 از اين روزها گفتيم و از راه‌هاي رسيدن به روزگاري آرام‌تر.

از سريال «شوخي کردم» شروع کنيم. به هر حال تفاوت مهمي که فضاي سريال‌هاي داستاني نسبت به اين پروژه‌هاي آيتمي دارد اين است که شما مدت زمان کمتري با نقش خود درگيريد. چطور اين فضا را مي‌سازيد و از آن راضي هستيد؟

نقش‏هايي که براي نمايش «شوخي کردم» بازي مي‏کنيم، خيلي نياز به اُخت شدن و پيدا کردن نقش ندارد. يک متني نوشته مي‏شود و ما مثلاً ده دقيقه قبل از اينکه جلوي دوربين برويم، آن را مي‏خوانيم و تمرين مي‏کنيم. نقش‏ها کاملاً بداهه در مي‌آيند و همانجا تصميم گرفته مي‏شود که مثلاً چه تيپي را بازي کنيم.

در اين مدت با توجه به بازخوردها، کار آنطور که توقع داشتيد بين مردم گرفته؟

ما توقع خاصي نداشتيم، اما بد هم نبوده.

اين جمله معروف است که فضاي پشت صحنه هر کاري به حس نهايي آن کار و نهايتاً مخاطب منتقل مي‌شود. اما من هر وقت به پشت‌صحنه سريال‌هاي طنز رفته‌ام، با فضايي بيشتر افسرده مواجه شده‌ام. شما چنين موضوعي را تأييد مي‌کني يا من اشتباه مي‌کنم؟

اين واقعيت وجود دارد که هر چه انرژي در پشت صحنه وجود داشته باشد، آن را در بازي افراد مي‏بينيد. در واقع حاصل تمام اين اتفاقات چيزي است که ضبط و ثبت مي‏شود.

حالا حال پشت صحنه اينجا خوب است؟

بله، حال خوبي دارد. اينجا چون تعداد بازيگران خيلي زياد است، همديگر را خيلي نمي‏بينيم. معمولاً در هر روز پنج، شش نفر حضور دارند و براي همين خيلي از حال هم اطلاع نداريم. به جز آن، اين کار مدل سريال‏هاي داستاني نيست که مثلاً دو سال يک گروه هر روز در کنار هم حضور داشته باشند.

در سريال‌هاي طنز مخصوصاً در شبکه نمايش خانگي تا به‏حال اين حجم بازيگر حضور نداشته است. اين موضوع از طرف خود بازيگران نکته مثبتي تلقي مي‏شود يا منفي؟ يعني صرف اينکه بازيگران در يک نمايش پرستاره حضور داشته باشند برايشان جذاب است يا بيشتر ترجيح مي‌دهند نقش کليدي‏تري داشته باشند؟

من فکر مي‏کنم بچه‏هايي که اينجا مشغول‌اند، آنقدر حرفه‏اي هستند که به اينکه نقش کليدي داشته باشند يا نه، فکر نکنند. اصولاً فضاي اين مدلي علاقه مشترک بين همه ماست و دوست داشتيم که بعد از اين همه سال چنين فضايي را تجربه کنيم.

اما خب نمي‏شود منکر اين هم شد که آن جاه‏طلبي و خودخواهي (از جنبه مثبت‌اش) که در بازيگران به صورت غريزي وجود دارد، در آن تيپ کارها بيشتر است.

خب اگر بچه‏ها مي‏خواستند به آن شکل کار کنند حتماً آن را انجام مي‏دادند! در واقع اين کار بعد از اين همه سال يک يادآوري و تجديد خاطره است.

تجديد خاطره با کارهاي آيتمي دهه هفتاد؟

بله. البته چند سال پيش هم با پيمان و مهراب قاسم‏خاني يک کار آيتمي انجام داديم به اسم «فضانوردان».

اين که شما مي‏گويي تجديد خاطره، صرفاً قرار است تجديد خاطره باشد يا به اين هم فکر کرده‌ايد که مخاطب دهه 90 هم اين کارهاي آيتمي برايش جذاب است؟

خود «مهران مديري» فکر مي‏کند مطالبي را که مي‏خواهد عنوان کند، در فرم و قالب آيتمي بهتر جواب مي‏دهد. اصولاً فکر مي‏کنم کسي به فضاي دهه 70 و 80 و 90 کاري نداشته باشد و در واقع اين فرم برايش مهم بوده است.

سرعت گرفتن زندگي در سال‌هاي اخير آيا در انتخاب اين فرم تأثيري داشته است؟ اينکه همه چير در دنياي امروز به سمت سريع و کوتاه و مينيمال شدن پيش مي رود.

فرم آيتم هميشه بوده و هميشه هم جواب مي‏دهد و فکر نمي‏کنم به اين چيزها چندان ربط داشته باشد.

راجع به فضاي پشت صحنه صحبت کرديم، مي‏خواهم بدانم که به نظر شما چقدر از زندگي آدم‏ها شبيه واقعيت است؟ در چند سال اخير انگار دور همه‌چيز را هاله‏اي از يک خوبيِ مجازي فراگرفته؛ مخصوصاً در شبکه‏هاي اجتماعي که همه‌چيز خيلي خوب به نظر مي‌رسند، اما در واقعيت اينطور نيست. اصلاً زندگي خود شما چقدر درگير اين داستان است؟ چقدر از سيامک انصاري که بيرون از شما مي‏بينند، واقعي است و شبيه خودتان است؟

به‌هرحال نمي‏توان منکر اين شد که آدم‏ها نسبت به 3 دهه گذشته خيلي گرفتارتر شده‏اند. من فکر مي‏کنم فکر آدم‏ها درگير شده، چون خواسته‏هايشان زياد شده است. شما ببينيد زماني که حتي ايران درگير جنگ بود، باز مردم خيلي خوشحال‏تر از الان بودند. الان همه آنقدر براي خودشان گرفتاري‏هاي مختلف درست کرده‏اند که ذهن‌شان درگير است و کسي استراحت فکري ندارد. حالا تکنولوژي هم مضاف بر علت شده است. من به خاطر دارم که در يک خانواده همه منتظر مي‏ماندند تا مثلاً ساعت هشت، نه شب ببينند اخبار چه مي‏گويد! اما الان همه به ثانيه نمي‏کشد که در جريان اخبار قرار مي‏گيرند. در واقع اين تنش (چه توسط اخبار و چه چيزهاي ديگر) از صبح همراه شماست و زندگي‏تان تحت تأثير يک سري اتفاقات قرار مي‌گيرد. در درجه اول، چيزهايي مثل تلويزيون و اينترنت و ماشين‏هاي پرسرعت و چيزهاي ديگر به نظر بايد براي راحتي آدم‏ها باشند؛ اما اينطور نيست! نمي‎‏دانم، شايد هم ما استفاده صحيح از آنها را بلد نيستيم و براي ما بيشتر گرفتاري درست کرده‏اند. مثلاً در خارج از ايران کساني که يک صفحه در فيس‏بوک دارند، در آن دوستان قديمي خود را پيدا مي‏کنند، خاطرات مشترک‌شان را روي آن صفحه مي‏گذارند و فعاليت‌هاي ديگر. اما اينجا اصلاً جرم اينترنتي به وجود آمده است! البته خارج از ايران هم اين چيزها هست، اما آنقدر که اينجا امنيت آدم‏ها تهديد مي‏شود، در جاهاي ديگر اتفاق نمي‏افتد. شايد به اين دليل است که اينجا اصلاً فرهنگ آن وجود ندارد.

خارج از ايران، زندگي هنرمندان خيلي رو است و در اين زمينه راحت‏تر از ما برخورد مي‏کنند. منتها در اينجا همه‌چيز پشت پرده اتفاق مي‏افتد. فکر مي‏کنيد دليل آن به همان درگيري‌هاي ذهني آدم‌ها برمي‌گردد يا به خطر افتادن امنيت‌ و حريم خصوصيشان در جامعه.

اين ريشه فرهنگي دارد. ايراني‏ها اصولاً افراد محافظه‌کاري هستند و خيلي دوست ندارند از آنها حرفي سر زبان‏ها باشد. البته برخي هم حاشيه را دوست دارند، اما ايراني‏ها خيلي آدم‏هاي اهل حاشيه‏اي نيستند. حالا بگذريم از فوتبال‌مان که هميشه مي‏گويند در حاشيه است، ولي فکر نمي‏کنم اصولاً کسي حاشيه را دوست داشته باشد و بخواهد که زندگي خصوصي‏اش در حاشيه قرار بگيرد. الان خود شما دوست داري که مسائل خصوصي‏ات در جامعه مطرح شود؟

بخشي از اين قضيه مي‏تواند تأثيرات مثبتي به همراه داشته باشد...

چه تأثيرات مثبتي؟

مثل اينکه مدام مي‌گوييم در جامعه ما مثلاً آمار طلاق بالا رفته يا آمار ازدواج پايين آمده و چيزهايي از اين دست. فکر مي‏کنم چهره‏هاي مشهور ما در اين زمينه از اين ويژگي خودشان استفاده بهينه نمي‏کنند...

الان چهره‏هاي معروف چه کاري مي‏توانند براي آمار طلاق بکنند؟!

مثلاً اينکه وقتي يک سلبريتي ازدواج مي‌کند يا بچه‌دار مي‌شود، در همه‌جاي دنيا آن را علني مي‌کند و روي جلد مجلات عکس‌هايشان را منتشر مي‌کنند و اين به هر حال ممکن است روي بخشي از جامعه تأثير مثبتي بگذارد. اما ستاره‌هاي ما براي انتشار اخبار مثبت‌شان هم چندان تمايلي ندارند.

بله. شايد تر و خشک با هم مي‏سوزند. در واقع هنرمند خودش را سانسور مي‏کند که خبري ازش نباشد. همانطور که گفتم اين موضوع به روحيه‏مان برمي‌گردد.

من با يکي از خانم‏هاي هنرپيشه که در اين باره صحبت مي‏کردم، مي‌گفت شايد تعدادي از هنرمندان به اين فکر مي‏کنند که اگر خبر ازدواج‏شان علني شود، ممکن است بخشي از طرفداران‏شان را از دست بدهند...

چه ربطي دارد؟! آخه کدام طرفدار وقتي بفهمد کسي ازدواج کرده، مي‏گويد من ديگر طرفدار او نيستم!

سوال من هم همين است. اگرچه بعيد نيست در ميان هواداران تين‏اِيجرشان اين اتفاق بيفتد.

نه. به نظر من که اصلاً اينطوري نيست.

يا مثلاً در امور خيريه، به نظر من ستاره‌هاي ما از کارکرد مثبت شهرت‌شان استفاده نمي‌کنند. در تمام دنيا سلبريتي‌ها براي امور خيريه پيشقدم مي‌شوند تا ديگران را هم به دنبال خودشان به اين فضاها بکشند و تأثير مثبتي بر جاي بگذارند. اما در اينجا اگر «علي کريمي» کار خيري انجام مي‏دهد، همه فوراً به او حمله مي‌کنند که قصدت رياکاري بوده، وگرنه براي چه بايد با خودت عکاس مي‏بردي!

همين است ديگر. هر کاري که بکني يک حرفي در آن به جود مي‏آيد! اگر به خيريه بروي و ازت عکس بگيرند، مي‏گويند ريا کرده‌اي؛ اگر نروي مي‏گويند فقط به فکر خودش است! در اين شرايط آدم فکر مي‏کند که اصلاً هيچ‏کاري نکند و فقط يک گوشه بنشيند. به نظر من جامعه است که آدم‏ها را با همين حرف و حديث‏ها به سمت حاشيه مي‏کشاند.

يعني فکر مي‏کنيد به جاي مقابله با اين فرهنگ، رفتن به يک گوشه و کاري نکردن بهترين کار است؟!

نه...خب آدم چه کاري مي‏تواند بکند؟ متاسفانه همانطور که گفتم اين حاشيه‌ها خيلي زياد است و حرف و حديث زياد پيش مي‏آيد. مثلاً 2 سال پيش به يک خيريه دعوت شده بودم که از دوستانم مثل علي لک‏پوريان، برزو ارجمند، هادي کاظمي و جواد عزتي خواهش کردم که بيايند تا بتوانيم تابلوهاي آنجا را در حراجي به فروش برسانيم که خُب مبلغ قابل‌توجهي هم جمع شد. ما کار خير کرديم، اما بعداً گفتند که ما پول گرفته‏ايم! يعني بعد از اين کارها، آنقدر حرف و حديث پيش مي‏آيد که آدم ترجيح مي‏دهد اصلاً کاري نکند. البته اين موضوع باعث نمي‏شود که آدم اين کارها را انجام ندهد، بلکه سعي مي‏کند بي‏سر و صدا آن را انجام دهد.

خود شما 2 سال پيش ازدواج کرديد، اما شايد فقط در يکي، دو مجله راجع به آن صحبت کرديد و عکس انداختيد. علت اين موضوع هم همان است که نمي‏خواهيد زندگي خصوصي‏تان فاش شود است؟

نه، اگر نمي‏خواستيم که اصلاً صحبتي نمي‏کرديم؛ چون الان مثل گذشته‌ها نيست و انتشار موضوعي در يک مجله به معناي انتشار آن در کل شبکه اينترني است!

مخصوصاً با شبکه‏هاي اجتماعي که الان خيلي داغ هستند.

بله. آدم کاملاً با علمِ به اين موضوع اين کار را مي‏کند.

شما خودتان عضو اين شبکه‏هاي اجتماعي مثل فيس‏بوک و اينستاگرام هستيد؟

بله. اما خيلي در آنها فعال نيستم.

اين عدم فعاليت دليل خاصي دارد يا صرفاً تنبلي است؟

نه، به‌هرحال هر چيزي اولش براي آدم جذابيت دارد و ممکن است يک يا دو سال در آنها مطالب مختلف بنويسد و خبر بخواند. اما آن هم به‌هرحال عادي مي‏شود ديگر.

انگار ناخودآگاه همه چيز بيشتر به سمت همان گوشه‏گيري که خودتان گفتيد پيش مي‏رود.

نه، اصلاً بحث گوشه‏ گيري نيست. آدم سعي مي‌کند اين خلأ را با کارهاي ديگر پر کند.

مثلاً شما مدتي پيش اين خلأ را با کارگرداني کارهاي گروه موسيقي «دارکوب» پر کرديد يا کارهايي از اين قبيل...

من اصولاً به کار موسيقي خيلي علاقه‏ مندم و دوست دارم در اين زمينه فعاليت‏هايي داشته باشم. البته به غير از کار خوانندگي که بلد نيستم و دوست هم ندارم در آن فعاليتي داشته باشم.

يا همکاري تان با «اميد حاجيلي» در تيتراژ برنامه فضانوردان.

در آن برنامه به دنبال يک موسيقي براي تيتراژ بوديم. چون مي‏خواستيم فضاي شادي داشته باشد، آقاي «فرهاد غفوريان» که تيتراژ ما را مي‏ساخت، «اميد حاجيلي» را به عنوان خواننده پيشنهاد دادند. من قبلاً «اميد» را در کنسرت‏ها ديده بودم، او هم يکي از آهنگ‏هايش را براي ما آورد که خيلي از آن خوش‌مان آمد و با آقاي «قاسم‏خاني» تصميم گرفتيم که خود آقاي حاجيلي هم در تيتراژ حضور داشته باشد. آشنايي ما با «اميد» از همانجا شکل گرفت و بعد از آن هم در يکي از تيزرهايي که براي تبليغ کنسرت‏اش بود، حضور پيدا کرديم.

هنوز هم موسيقي را دنبال مي‏کنيد؟

بله. من اکثر آلبوم‏هاي موسيقي را مي‏خرم و گوش مي‏کنم.

مثلا بين آلبوم‏هايي که امسال منتشر شده کدام‌يک را پسنديده‌ايد؟

من که اصولاً «حامي» را خيلي دوست دارم و هميشه صدايش را گوش مي‏کنم. يک آلبوم هم از گروه «چارتار» منتشر شده که به نظرم کار خيلي خوبي است. «عليرضا عصار» هم که دوست دوران کودکي من است و هر کاري که مي‏کند را گوش مي‏کنم و لذت مي‏برم. «احسان خواجه‏اميري» را هم دوست دارم. اصلاً به نظرم همه خوب هستند و موسيقي در اين سال‌ها رشد خيلي خوبي داشته است.

آلبوم‏هاي اين چند وقت اخير مثل «رضا يزداني» و «فرزاد فرزين» چطور؟

همه را شنيده‏ام. «رضا يزداني» را هم شنيده‏ام. از آقاي «فرزين» هم يک کنسرت ديدم به نام «ماسک».

گروه «دارکوب» چطور؟

موسيقي «دارکوب» که خب خيلي ريتميک و پرشور است. خود «همايون نصيري» لطف مي‏کند و هر وقت کارشان منتشر مي‏شود، يک نسخه از آن را به من مي‏دهد.

موسيقي سنتي چطور؟

اين سبک موسيقي را هم گوش مي‏کنم؛ آقاي «همايون شجريان»، خود آقاي «شجريان» پدر. آقاي «عليرضا قرباني» که به نظرم کارشان خيلي خوب است. گروه «رستاک» را هم خيلي دوست دارم.

خارجي‏ها چطور؟ بيشتر ايراني گوش مي‏کنيد؟

نه، من همه موسيقي‏ها را گوش مي‏کنم و اينطور نيست که بگويم مثلاً طرفدار فلان سبک هستم. مثلاً گروه «وکاپلا» را خيلي دوست دارم که موسيقي‌هاي محلي را بدون ساز و تنها با صدا اجرا مي‌کنند. اصولاً موسيقي براي من خيلي دوست‌داشتني است.

جالب است که اين داستان اينقدر براي شما جدي است.

بله، موسيقي خوب در روحيه‏ام تأثير خيلي مهمي مي‏گذارد.

اصولاً وقتي که روحيه و حال خوبي نداريد، چه کاري مي‌کنيد تا حال‌تان خوب شود؟ برخي ممکن است موسيقي گوش کنند، بعضي‌ها به سفر مي‌روند، بعضي‌ها در تنهايي خود فرو مي‌روند و...

براي سفر که متأسفانه خيلي فرصت نداريم. يک جمله خيلي خوب درباره سفر شنيدم که مي‏گويد: «وقتي به سفر مي‏رويد، آن مدت جزو عمرتان به حساب نمي‏آيد» که واقعاً هم همينطور است. سفر خيلي به اين موضوع کمک مي‏کند و البته موسيقي. فکر مي‏کنم کوه‏پيمايي هم خيلي راه حل خوبي باشد. همه اينها در گرو اين است که شما يک امنيت فکري داشته باشيد. وقتي شما چه به لحاظ اقتصادي، چه به لحاظ نوع زندگي و شرايط اجتماعي و خانوادگي‏تان احساس امنيت داشته باشيد، باعث مي‏شود که چيزهاي ديگر هم به شما آرامش دهد. حالا کافي است که شما امنيت اقتصادي نداشته باشيد، در آن صورت هيچ‏چيز نمي‏تواند به شما آرامش دهد. مگر مي‏شود خانواده يک نفر در مضيقه باشد و به او بگويند حالا تو آرامش‏ات را حفظ کن، همه‌چيز درست مي‏شود؟! در آن شرايط ممکن است بخواهي اين ميز را روي سر طرف خرد کني! (خنده) آن وقت وقتي آدم افسرده شود، مي‏گويند اي بابا، چرا افسرده شد!

موضوعي که متأسفانه اين روزها خيلي زياد شده است.

بله خيلي زياد شده. من براي سال آينده طرح يک سريالي را دارم که داستان آن در يک آسايشگاه رواني با 12 بيمار پيش مي‌رود!

شما هم قشري هستيد که جامعه از شما توقع دارد فکري به حال اين ماجرا بکنيد، اما شما اعتقاد داريد شايد کاري از دست‌تان بر نيايد.

به‌هرحال اين مدل کارها مثل مُسکن عمل مي‏کند و مقطعي است.

البته نمي‌توان انکار کرد که بي‏تأثير نيست.

صددرصد. اصلاً بخشي از وظيفه رسانه سرگرم کردن مردم است ديگر. زمان «پاورچين» و «نقطه‏چين» و اوجش که در «شب‏هاي برره» بود، چند دقيقه‏اي مردم راحت بودند و به چيزي فکر نمي‏کردند. همين‏که بتوانيد در طول 24 ساعت زندگي مردم، به مدت 40 دقيقه، شاديِ هرچند کوچکي را ايجاد کنيد، قطعاً تأثير دارد. انشاءالله که بتوانيم دوباره کار کنيم.

يک زمان تلويزيون اين قدرت را داشت که در ساعاتي از شبانه‌روز باعث خلوت شدن شهر شود، حالا با يک مسابقه فوتبال يا سريال و... اما الان اصلاً چنين قدرتي ندارد.

ندارد؟

به نظر شما دارد؟

نمي‏دانم. يا ما سريال‏هايمان ديگر سريال نيست، يا تعداد شبکه‏ها زياد شده يا مردم خيلي به ماهواره‏ها روي آورده‏اند. در واقع تمام اينها مي‏تواند علت اين ماجرا باشد.

حتي در شبکه نمايش خانگي هم يک زمان فروش هفتگي مجموعه‏هايي مثل «قهوه تلخ» دو سه ميليون بود. اما الان پرفروش‌ترين سريال‌هاي اين شبکه 400-500 هزار نسخه تيراژ دارند.

بله. درباره اين موضوع بايد مفصلاً صحبت شود که چه اتفاقي در اين 7-8 سال افتاده که وضع به اين شکل درآمده. تقريباً اوج استقبال از اين سريال‌ها «شب‏هاي برره» بود و البته بعد از آن «باغ مظفر» و «مرد هزار چهره» را هم کار کرديم. اين يک کار کارشناسانه است و من نمي‏توانم درباره آن نظري بدهم. به‌هرحال رسانه خودش کارشناس دارد، بايد بررسي شود و آمارهاي درستي ارائه شود تا همه بفهمند چه اتفاقي افتاده است.

الان بعد از 5-6 سال که از آن ماجرا گذشته، از اين کوچ اجباري و يا شايد اختياري که از تلويزيون به شبکه نمايش خانگي داشتيد، راضي هستيد؟ يعني اگر زمان برگردد دوباره همين تصميم را مي‏گيريد؟

بالاخره اين شبکه هم بازاري بود که براي آن تقاضا وجود داشت و به لحاظ مالي هم براي همه ما بهتر بود. ما نمي‏توانيم دروغ بگوييم و فکر مي‏کنم ترجيح‌مان بر اين بود که اين کار ادامه پيدا کند. واقعاً نمي‏دانم که اگر زمان به عقب برگردد اين کار را مي‏کنيم يا نه، چيزي نيست که بتوانم در مورد آن قاطعانه صحبت کنم.

آخرين باري که حال‌تان به معناي واقعي خوب بود و به قول خودتان هيچ گرفتاري در هيچ زمينه‏اي نداشتيد، مربوط به چه زماني بوده؟ خيلي‌ها شايد به کودکي‌شان اشاره کنند، برخي به دوران دانشجويي و سربازي و... براي شما چه زماني بوده؟

(مکث...) من هميشه از بچگي براي خودم مشغوليت و درگيري فکري درست کرده‏ام و اينطور نبوده که آرام يک گوشه بنشينم (خنده). آدم‏ها هميشه يک‏سري دل‏نگراني‏هاي خاص خودشان را دارند ديگر. بعضي‏ها با آن راحت کنار مي‏آيند و بعضي‏ها هم نمي‏توانند و زندگي‏شان تحت‌تأثير آن قرار مي‏گيرد.

شما جزو کساني هستيد که سخت با آن کنار مي‏آييد؟

آره. من فکر مي‏کنم دغدغه اصلي «هنرِ خوب زندگي کردن»، اين است که شما چطور نگذاريد اين دل‏نگراني‏ها روي زندگي شما سايه بيندازد و چطور خودتان را حفظ کنيد. در واقع يک‏جور کلاس بازيگري است و شما اين خوب بودن را به نوعي بازي مي‏کنيد، بعد از مدتي بازي هم که ديگر به آن عادت مي‏کنيد!

شايد اين روحيه سخت کنار آمدن با سختي‌ها در تعدادي از بازيگران طنز و طنزپردازان درجه يک ما وجود دارد که به طنز درست و اصوصلي منجر مي شود. مردم عادي فکر مي‌کنند که بازيگران طنز در زندگي عادي هم همين‌قدر بگو و بخند دارند؛ اما در عمل اينطور نيست و آدم‌هاي جدي‌تري هستند.

آنها هم به هر حال زندگي عادي خودشان را دارند. اين موضوع به طرز فکر آدم نسبت به زندگي برمي‏گردد. شايد کساني که کار کمدي مي‏کنند، يک چيزهايي را براي خودشان خيلي درشت مي‏کنند و ماجرا را کاريکاتوري مي‏بينند. در واقع برداشت‏شان به نحوي است که منجر به نوشتن يا بازي کردن يا کارگرداني مي‏شود. شايد يک مسئله اجتماعي به نظر خيلي‏ها چيز خاصي نباشد و ساده از آن بگذرند، اما به نظر کسي که مي‏نويسد يا بازي مي‏کند، خيلي برجسته است. وقتي همان موضوع را نمايش مي‏دهند، مردم مي‏گويند پس اينطوري بوده؟ ما دقت نکرده بوديم!

جواب سوال قبلي که بهترين حال‌تان مربوط به چه دوره‏اي از زندگي بوده را نداديد. يعني هيچ‏گاه اين حال براي شما وجود نداشته؟

چرا... من -به دور از شعار- فکر مي‏کنم ما همين که هر روز از خواب بيدار مي‏شويم و مي‏بينيم سالم هستيم همان روز، روز شادي است...

خب اين که با حرف‏هاي قبلي‌تان جور در نمي‏آيد. اين که گفتيد وقتي کسي اين همه مشکل دارد نمي‏تواند خوب باشد...

شما داشتي تأثير کارهايي که ما مي‏کنيم و مي‏تواند منجر به الگوسازي شود را مي‏گفتي، اما من نگاه کلي‌تري داشتم. شما راجع به تأثيري که من مي‏توانم روي زندگي کسي که هزار جور کمبود دارد بگذارم صحبت کردي، من هم گفتم خيلي راحت مي‏تواند بگويد تو ديگر اين وسط چه مي‏گويي؟! اما اين دليل بر اين نمي‏شود که وقتي صبح از خواب بيدار مي‏شود، ناشکري کند. ببين، زندگي با همه بدي‏ها و خوبي‏هايش زيباست. من فکر مي‌کنم به جز آدم‏هايي که خودشان را مي‏کشند، باقي آدم‏ها راضي‏اند که دارند زندگي مي‏کنند ديگر. غير از اين است؟ حتماً با شرايط کنار آمده‏اند، اگرنه ...

زندگي مشترک‏تان نقشي در اين آرامش براي شما داشته است؟ بعد از 2 سال چه تغييراتي نسبت به آن تصور اوليه داريد؟

زندگي که هر روز يک داستان جديد برايت دارد و تو را غافلگير مي‏کند. به‌هرحال آدم‏ها دوست دارند براي خودشان يک زندگي درست کنند که به نظر من همين موضوع خيلي قشنگ است. من بعضي وقت‏ها به اين فکر مي‏کنم که اگر آدم‏ها هيچ درگيري و مشکلي نداشتند، چه اتفاقي براي کُره زمين مي‏افتاد! به نظر من که همين بالا و پايين‏ها زندگي را قشنگ مي‏کند.

شما در کنار کار هنري‌تان، يک گالري فرش‏فروشي هم داريد. داشتن يک شغل دوم و عوض شدن فضاها چقدر به آدم‏ها کمک مي‏کند که در کارشان دچار يکنواختي و کسالت نشوند؟

اين تغيير فضا خيلي مهم است و واقعاً در مورد خود من تأثير بسيار خوبي داشته. چون مخاطبانت را به نوعي تغيير مي‏دهد و باعث مي‌شود که با آدم‌هاي متنوعي سر و کار داشته باشي و همين نسئله زندگي‏ات را از يکنواختي خارج مي‏کند.

فکر مي‏کنيد در سال 92 بهترين کاري که انجام داديد چه بود؟

کلاً سال 92 سال شگفتي بود و خيلي شگفت‏زده شدم و خودم را همه‌اش غافلگير کردم. بعد از اين همه سال که در تهران زندگي کرده‏ام، به خارج از تهران نقل‌مکان کرديم و مدل زندگي‏مان تغيير پيدا کرد. احساس مي‏کنم اين موضوع انرژي ديگري به من داده و خيلي به بهتر شدن روحيه‏ام کمک کرده است.

متأسفانه مشکل بزرگ بسياري از ما اين است که شهرمان را دوست نداريم و مدام بدي‌ها و عيب‌هايش را به خودمان و ديگران يادآوري مي‌کنيم. همه‌اش آن را با ترافيک و دود و آدم‌هاي عصبي‌اش مي‌شناسيم و اين اصلاً خوب نيست.

بله، متأسفانه اين موضوع وجود دارد. من فکر مي‏کنم کم‏کم جايي که ما به عنوان تهران بزرگ مي‏شناسيم، فقط به محلي براي کار کردن افراد تبديل شود، يک مکان تجاري-اداري خيلي بزرگ. من الان خودم حدود يک‌ربع تا 20 دقيقه تا تهران رانندگي مي‏کنم و برمي‏گردم، مي‏خواهم بگويم که حتي اين رانندگي کردن هم روحيه من را عوض مي‏کند. فکر مي‏کنم کساني که در تهران زندگي مي‏کنند، خيلي درگير اين موضوع‏اند که مگر مي‏شود خارج از تهران زندگي کرد. من خودم خيلي از اين اتفاق راضي هستم و فکر مي‏کنم به خيلي چيزهاي ديگر مي‏ارزد. فقط کميت زندگي که مهم نيست بايد کيفيت آن را هم در نظر گرفت. به هر کسي هم که اين را مي‏گويي، همه مي‏گويند: «آره بابا، مگر آدم چقدر مي‏خواهد زندگي کند!» اما باز همه همين‏جا در همين دود زندگي مي‏کنند (خنده).

بزرگ‌ترين خوش‏شانسي و موفقيتي که در سال 92 داشته‏ايد چه بوده؟

همين که موفق شديم از تهران برويم ديگر (خنده).

و اينکه چه آرزويي براي سال جديد داريد؟

آرزو دارم هوايي که در آن زندگي مي‏کنيم، يک‏مقدار پاکيزه‏تر شود. اصلا 50 درصد هم پاک شود، باز خوب است و يک‏مقدار اخلاق خوش هم به همه ما بازگردد. در واقع شرايط به گونه‏اي شود که آدم‏ها احساس کنند مي‏توانند بيشتر لبخند بزنند.

خب اين يک آرزوي عمومي بود. اگر بخواهيم کمي شخصي‏ترش کنيم چه؟

يکي، دو تا کار داريم که اميدوارم در سال آينده انجام شود.

همچنان در نمايش خانگي؟

نه. احتمالاً يک کار سينمايي باشد.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار