جناح بندهای سیاسی در عصر اعتدال/محمد قوچانی
پارسینه: گروههایی مانند مجمع روحانیون مبارز، دفتر تحکیم وحدت و حلقه هایی مانند طیف اصفهان و جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مهمترین سازمانهای سیاسی حامی جناح و گفتمان چپ اسلامی بودند.
تئوری دولت پاندولی
پس از ۲۴خرداد ۹۲ و پیروزی غیرمنتظرهی حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری این پرسش بیش از همه تکرار میشود که هویت سیاسی رئیسجمهوری منتجب چیست؟ روحانی اصولگراست یا اصلاحطلب یا هیچکدام یا هر دو یا دارای هویتی تازه است که گاه با نام و نشان اعتدالگرا شناخته میشود؟ اگر روحانی اصولگراست پس چرا اصولگرایان از او حمایت نکردند و چهار نامزد دیگر داشتند و چرا اصلاح طلبان از او حمایت کردند و اگر روحانی اصلاحطلب است پس چرا در سابقه اش عضویت در مرکزیت یکی از مهمترین گروههای اصولگرا یعنی جامعهی روحانیت مبارز تهران به چشم میخورد؟ جناح تازه تأسیس اعتدالگرا چیست و آیا یک جناحِ دولتساخته است که تنها با شاخصِ روحانی و رفسنجانی شناخته میشود؟
این پرسشها نشان میدهد جامعه ی سیاسی ایران وارد عصر تازهای شده که ناشناخته و آشفته است و معیارهای کهنه برای فهم این جامعهی زنده پاسخگو نیست. در واقع اگرچه شاخصهای عمومی برای فهم جامعههای سیاسی ثابت است و اصول جامعهشناسی سیاسی مدرن از فرانسهی پس از انقلاب ۱۷۸۹ تاکنون کم و بیش شبیه و شاید ثابت مانده است و در ظرفهای متفاوتی مانند دولتها و جامعههای اروپای غربی و آمریکای شمالی (در فاصله انقلاب کبیر فرانسه تا جنگهای جهانی و دوران معاصر) و در دولتهای اروپای شرقی پس از جنگ سرد و دولتهای خاورمیانه در دهههای اخیر پاسخهای نسبتاً یکسانی یافته است اما مانند دیگر قوانین علوم انسانی براساس داده های متفاوت تغییر شکل میدهد و صورت بندی های نو خلق میکند.
در ایران معاصر از سه دهه گذشته تا به امروز پاندول ساعت سیاست هر هشت سال یک بار از راست به چپ یا چپ به راست میچرخد. از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۹۲ - و احتمالاً تا سال ۱۴۰۰ - هر هشت سال یک بار ترکیب حاکمیت و هیات حاکمه به صورت اساسی - چه از نظر افراد و چه از نظر سیاستها - تغییر کرده است:
۱ عصر چپ اسلامی ۶۸-۱۳۶۰
از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۸ پس از یک دوره دوساله ی انقلابی پاندول ساعت سیاست ایران از سمت راست به سمت چپ حرکت کرد. گرچه برآیند این دوره ی هشت ساله حاکمیت نسبی جناح چپ اسلامی بود اما این جناح نسبتاً نوپا در آغاز «راستگراترین چپگرایان ایران» یا «منتهی الیه راست چپ های موجود» محسوب میشد که در برابر چپ های غیرمذهبی (اعم از تودهای، مائوئیستی، فدایی و چپهای منفرد و مستقل) و چپ های ملی - مذهبی (اعم از شاگردان شریعتی یا مجاهدین خلق) با جناح راست مذهبی متحد شدند و حاکمیت را تقسیم کردند و در میانه ی دهه ۶۰ با فتح کرسی های بیشتری در مجلس و در پناه سیاست های جنگ با عراق کلیت حاکمیت را در دست گرفتند. دفاع از اقتصاد مختلط با غلبه ی بخش دولتی، سیاست خارجی ضدغربی و نزدیک به بلوک شرق با شعار عدم تعهد، دموکراسی اکثریتی و خلقی در سیاست داخلی و ترویج بومی گرایی فرهنگی در برابر جهانی شدن و غربی شدن اصول سیاسی این حاکمیت بود که میرحسین موسوی در مقام نخست وزیر، سیدمحمد موسوی خوئینی در مقام دادستان کل و مهدی کروبی در مقام رئیس مجلس رهبری آن را برعهده داشتند و افرادی مانند سیداحمد خمینی، اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدعبدالکریم موسوی
اردبیلی هم از آنان حمایت می کردند.
گروههایی مانند مجمع روحانیون مبارز، دفتر تحکیم وحدت و حلقه هایی مانند طیف اصفهان و جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مهمترین سازمانهای سیاسی حامی جناح و گفتمان چپ اسلامی بودند.
۲ عصر راست اسلامی ۷۶-۱۳۶۸
از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۷۶ با پایان جنگ ایران و عراق پاندول ساعت سیاست ایران از سمت چپ به سمت راست حرکت کرد. در این دورهی هشت ساله جناح چپ اسلامی به شریک ضعیف حاکمیت جدید بدل شد. کرسی های کلیدی در کابینه به تدریج از دست این جناح خارج شد و به راست اسلامی سپرده شد. در پارلمان هم با رد صلاحیت گسترده جناح چپ اسلامی اکثریت آن از دست رفت گرچه با توجه به تحولات ملی و بین المللی اصولاً از اقبال عمومی چپ ها هم کاسته شده بود. دولت اول اکبر هاشمی رفسنجانی باید از مجلس چپگرای سوم رأی میگرفت پس حداقل سه وزارتخانه کلیدی به چپ های اسلامی سپرده شد: خاتمی وزیر ارشاد، معین وزیر علوم و عبدالله نوری وزیر کشور. اما این خواستِ تام چپ ها نبود. آنان در نامهای به رئیس جمهور رفسنجانی خواهان ابقای محتشمی وزیر کشور رادیکال چپ بودند که هاشمی نپذیرفت و روحانی معتدل تری یعنی عبدالله نوری را برگزید. به جز وزارت کشور تحولات قوه قضایی هم به ضرر جناح چپ بود. با وجود پیگیری و پافشاری سیداحمد خمینی قوه قضائیه چپ زدایی شد و محمد یزدی به ریاست آن رسید. در مجلس چهارم هم ناطق نوری رئیس شد و دولت دوم هاشمی هم از وزرای چپ تهی شد. خاتمی استعفا داد،
نوری با فشار مجلس جدید معرفی شد و موسوی اردبیلی قم نشین و موسوی خوئینی ها خانه نشین و سپس روزنامه دار شد. به میرحسین موسوی تنها یک مقام مشاوره دادند و مهدی کروبی هم از ریاست بنیاد شهید انصراف داد. راست اسلامی در این عصر از گفتمان اقتصاد بازار، سیاست خارجی باز، سیاست داخلی بسته و فرهنگ عمومی بسته دفاع میکرد. به حاکمیت روحانیت باور داشت و با توسعه صنعتی غربی و نیز ارزشهای اخلاقی مدرن مخالف بود. گروههایی مانند هیأت های موتلفه اسلامی، جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ستون فقرات آن را میساختند.
راست اسلامی در حال پیشروی بود. به تدریج سیاستهای میانه ی هاشمی را هم به مبارزه طلبید و به نقد مستقیم هاشمی پرداخت. اکنون اکثریت مجلس، دولت و قضات قوه ی قضائیه و اعضای شورای نگهبان و مجلس خبرگان در اختیار جناح اسلامی به رهبری سران جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بودند و تنها مقام ریاست جمهوری در اختیار آنها نبود که ناطق نوری نامزد تصدی آن بود. اما پاندول ساعت میل دیگری داشت.
۳ عصر اصلاح طلبی ۸۴-۱۳۷۶
از سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۸۴ با پیروزی سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری پاندول ساعت سیاست ایران از سمت راست به سمت چپ حرکت کرد. سیدمحمد خاتمی وزیر ارشاد موسوی و هاشمی (در دولت اول او) در میان رهبران جناح چپ اسلامی مردی میانه رو محسوب میشد. او در واقع در منتهی الیه راست جناح چپ قرار داشت اما همسایه جدید چپ اسلامی نه راست های سنتی که راست های جدیدی بودند که به راست میانه، راست مدرن یا لیبرال های تازه مشهور بودند. آنان چپ های سابق یا راست های سابقی بودند که به جناح مرکز آمده بودند. نقش هاشمی در دعوت آنان به مرکز اساسی بود. افرادی مانند عبدالله نوری، محسن نوربخش، غلامحسین کرباسچی، سیدعطاءالله مهاجرانی و محمدعلی نجفی در آستانه ی انتخابات مجلس پنجم بنیانگذار گروه تازه ای به نام کارگزاران سازندگی شدند که از سیاستهای احزاب مرکز در جامعه شناسی سیاسی دفاع میکردند: اقتصاد آزاد، سیاست خارجی باز، سیاست داخلی آزادتر و فرهنگ عمومی لیبرال تر. این گروه در آغاز به نوعی مؤتلف راست سنتی به حساب میآمدند و در برابر چپ روی به سوی راست ها رفتند اما با آغاز راست روی راست اسلامی به مرکز بازگشتند و با چپ متحد شدند. از میان چپ ها در
مجلس عبدالله نوری و برای دولت سیدمحمد خاتمی را به عنوان نماد انشعاب خود از حاکمیت راست برگزیدند و حاکمیت یکپارچه راست سنتی را شکستند. راست سنتی در مجلس پنجم فهرست انتخاباتی آنان را قبول نکرد و آنان فائزه هاشمی دختر اکبر هاشمی را رقیب ناطق نوری ساختند. رقابت یک زن مقابل یک روحانی حرکتی مدرن به حساب میآمد.
اما سیدمحمد خاتمی به کارگزاران وفا نکرد. گروهی از چپ های سابق حول او قرار گرفته بودند که راهی جدا از کارگزاران برگزیده بودند. آنان ابتدا حول سیدمحمد موسوی خوئینی ها بودند و در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری مدرن شده بودند. نزاع راست مدرن و چپ مدرن نزاع تازهای بود. نزاع سوسیالیسم و کاپیتالیسم و نزاع دموکراتیسم و لیبرالیسم. چپ مدرن که بلافاصله پس از پیروزی خاتمی حزب مشارکت را ساخت و افرادی مانند سعید حجاریان، عباس عبدی، مصطفی تاجزاده، محسن میردامادی و محمدرضا خاتمی را از لایه های حاشیه ای قدرت به لایه های اصلی آورد چپ مدرن معتقد بود دموکراسی خواهی کارگزاران ناقص و تکنوکراسی گرایی آنان ناقض مشارکت عمومی شهروندان است. چپ مدرن از راست مدرن در برخورد با حاکمیت هم سرسخت تر بود و هسته سخت قدرت را خشمگین تر میکرد. سرانجام در پایان دولت اول خاتمی حزب مشارکت، حزب کارگزاران را از دولت پیاده کرد همانگونه که در دولت دوم موسوی جناح چپ اسلامی، جناح راست اسلامی را از دولت پیاده کرد و همانگونه که در دولت دوم هاشمی جناح راست اسلامی، جناح چپ اسلامی را خلع ید کرد. پاندول سیاست همچنان می چرخید. مجلس ششم هم به تسخیر چپ مدرن
درآمد و حاکمیت در آستانه ی یکپارچگی تازهای از دولت تا مجلس و نهاد تازه شوراهای شهر و شهرداریها بود که هسته سخت قدرت در نهادهای قضایی و امنیتی مقاومت نشان داد و کار چپ مدرن تمام شد.
۴ عصر اصولگرایی ۹۲-۱۳۸۴
از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۲ با پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری پاندول ساعت سیاست ایران از سمت چپ به سمت راست حرکت کرد. چپ مدرن در دورهی هشت ساله حاکمیت نسبی خود چنان با شتاب میرفت که گویی از دایره این ساعت میخواهد خارج شود گرانیگاه پاندول البته این سرعت را کنترل کرد و مانع از خروج پاندول از ساعت شد. چپ مدرن برای حفظ قدرت هر کاری کرد. از نامزدی اکبر هاشمی رفسنجانی که روزگاری کارگزارانش را از دولت حذف کرده بود تا نامزدی میرحسین موسوی که چپ مدرن زمانی از او عبور کرده بود. موسوی البته اگر به قدرت میرسید بازنگری عمیقی در چپ مدرن انجام میداد. او لیبرالیسم سیاسی چپ مدرن را برنمی تافت و سعی میکرد آن را به سوی نوعی سوسیالیسم جدید تغییر دهد همچنین موسوی مدرنیسم چپ مدرن را به سوی پست مدرنیسمی اسلامی هدایت میکرد. اما این پیروزی رخ نداد. مهمترین عامل در جلوگیری از آن برآمدن لایه های تازهای از راستگرایان جوانتر بود که در برابر اصلاح طلبان خود را اصولگرایان میخواندند. اصولگرایی بازخوانی راستگرایی با معیارهای چپگرایی بود. اولین پرچمدار این تجدیدنظر افرادی چون احمد توکلی بودند و سپس محمود احمدی نژاد آن را بر
دوش کشید. آنان اقتصاد بازار سنتی را برای رشد اقتصاد کافی نمیدانستند و به یک سرمایه داری دولتی می اندیشیدند، همچنین سیاست خارجی تدافعی راست سنتی را قبول نداشتند و خواهان یک سیاست خارجی تهاجمی بودند. اما در سیاست داخلی و فرهنگ عمومی دیدگاه های بازتری از راست سنتی داشتند مهمترین دلیل این دید بازتر این بود که راست جدید برخلاف راست قدیم با شکستن لایه های اشرافیت سیاسی به میدان آمده بود. آنان خود را از صف های پشتی به صف اول رسانده بودند و اکنون میخواستند از رهبران سابق خود عبور کنند. عصر اصولگرایی عصر رقابتهای خشن و عریان بود. عصری که حتی به پرچمداران خود رحم نکرد.
اکنون با عبور از یک تاریخ فشردهی ۲۴ساله و در آستانه گذار به دورهای احتمالاً ۸ ساله میتوان به نکاتی کلیدی در جامعهشناسی سیاسی جمهوری اسلامی ایران توجه کرد:
قانون اول: حاکمیت ایران - یعنی ترکیب رؤسای قوای سه گانه به خصوص هیأت دولت و مجلس شورای اسلامی - به شدت متکی به انتخابات است. در هیچ جای جهان و در هیچ نقطهای از تاریخ ایران انتخابات، کامل نبوده است و اصولاً روشن نیست که از دیدگاه فلسفی و نظری امکان انتخاب مطلق تا چه اندازه ممکن است اما تردیدی نیست که انتخابات در ایران پس از انقلاب مهمترین عامل تغییر حاکمیت و ساخت قدرت است.
قانون دوم: در این میان مهمترین انتخابات، انتخابات ریاست جمهوری است. گرچه در جمهوری اول (براساس قانون اساسی مصوب ۱۳۵۸) رئیس جمهور مقامی نمادین بود اما در جمهوری دوم رئیس جمهور حتی اگر در عمل درگیر منازعات جناحی و قوهای شود و از اقتدارش کاسته شود، مقامی چندان مهم است که نقشه سیاسی کشور را تغییر میدهد. رئیسجمهوری گذشته از آنکه در تعیین سیاست خارجی، سیاست فرهنگی و سیاست اقتصادی کشور نقش محوری دارد با اثرگذاری روشنی که در انتخاب مجلس میکند در سیاست داخلی هم فرد بسیار مهمی است. در عصر چپ اسلامی نخست وزیر واجد این اهمیت بود و شکل گیری مجلس سوم در تثبیت او نقش مهمی داشت اما نقش هاشمی در تشکیل مجلس چهارم و پنجم و نقش خاتمی در تشکیل مجلس ششم و رابطهی مستقیم مجلس هفتم و برآمدن احمدی نژاد نشان میدهد که رابطه دو قوه مقننه و مجریه در ایران چه اندازه از قواعد ظروف مرتبط پیروی میکند.
قانون سوم: در امتداد همین قاعده رؤسای جمهور و دولت شخصیتهای ملی مؤثری در سیاست داخلی ایران به حساب میآیند. ایران تنها کشور خاورمیانه است که هماکنون سه «رئیس سابق جمهوری» دارد که در تعیین رؤسای جمهوری آینده و مجالس بعد دارای نفوذ سیاسی و معنوی هستند. در نظامهای سلطنتی هیچگاه دو سلطان در یک زمان زندگی نمیکنند (مگر اینکه سلطان قبلی در اثر پیری یا بیماری استعفا دهد) در جمهوریهای انقلابی هم معمولاً رؤسای جمهوری مادامالعمر با کودتا یا انقلاب عزل میشوند اما ما سه رئیسجمهوری سابق داریم که در پایان دوره قانونی خود کنارهگیری کردهاند.
قانون چهارم: از میان همین رؤسای سابق جمهوری هم البته «شاه نقش» از آن آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی است که در مقاطع کلیدی مانند دوم خرداد ۱۳۷۶ و بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۲ به صورت غیرمستقیم در تغییر حاکمیت نقش داشته است. هاشمی حتی در سوم تیرماه ۱۳۸۴ و بیست و دوم خرداد ۱۳۸۸ هم نقش مهمی داشته است گرچه به نتیجه نرسید. شناخت جایگاه و چهره هاشمی به خصوص در جمهوری دوم فصل مهمی از کتاب جامعهشناسی سیاسی جمهوری اسلامی را تشکیل خواهد داد.
قانون پنجم: و قانون پنجم جامعه شناسی سیاسی جمهوری اسلامی چنین است: این نظام سیاسی در طول ۲۴سال گذشته دارای نظام حزبی هم شده است. این نظام حزبی همانند اکثریت «دولت - جامعه»های توسعه یافته دوحزبی یا دوجبهه ای است مانند «جمهوریخواهان- دموکراتها»ی آمریکا، «محافظه کاران - کارگران» بریتانیا، «دموکرات مسیحی ها - سوسیال دموکرات»ی آلمان، «گلیست ها- سوسیالیست ها»ی فرانسه و دیگر کشورهای رشدیافته ایران هم دو جناح - جبهه دارد: اصولگرایان و اصلاح طلبان. هیچ راه سومی جز از درون این دو جبهه امکان تحقق ندارد. ظهور کارگزاران در جبهه چپ اسلامی که به اصلاح طلبی ارتقا یافت و ظهور اصولگرایان در جبهه راست اسلامی که شکل تکامل یافته ای از آنان بود شاهد این ادعاست.
براساس همین قواعد و قوانین جامعه شناختی و سیاست شناختی اکنون در آستانه حرکت پاندول ساعت سیاست ایران از راست به چپ و در پی پیروزی دکتر حسن روحانی ضروری به نظر میرسد که به بازشناسی آرایش نیروهای سیاسی ایران بپردازیم. پیش از این گروههای سیاسی و رسانه های حزبی دیگری به این موضوع توجه کرده اند. بنیانگذار این نوع مباحث در سه دهه گذشته در ایران نشریه عصر ما بود که از سال ۱۳۷۳ تا سال ۱۳۷۷ به موضوع جریانشناسی سیاسی پرداخت. سپس نشریه بهمن در سال ۱۳۷۵ ملاحظاتی انتقادی درباره ی آن منتشر کرد. روزنامه ی خرداد نیز در سال ۱۳۷۷ در سلسله مقالاتی به بازیابی نظری جریانهای سیاسی ایران در دوره اصلاح طلبان پرداخت که در قالب کتابی به نام یقه سفیدان (محمد قوچانی - انتشارات نقش و نگار: ۱۳۷۹) منتشر شد. در عصر اصولگرایان و در پی پیروزی محمود احمدی نژاد روزنامه شرق با انتشار ویژه نامه ای به این موضوع توجه کرد (محمد قوچانی: عصر جدید، سیاستنامه شرق ضمیمه تئوریک روزنامه شرق، شماره ۱، شهریور ۱۳۸۴، صفحه ۱ تا ۸). اکنون صدا این ضرورت را احساس میکند که در آستانه ی عصری تازه عصری که شاید بتوان آن را عصر اعتدالگرایی نامید باب این بحث را بگشاید
و براساس تاریخچه و قواعدی که بیان کردیم به بازشناسی جریانهای سیاسی ایران امروز بپردازیم.
جغرافیای سیاسی عصر اعتدالگرایی
برای «جامعه شناسی سیاسی عصر اعتدال» اما گام اول این است که نیروهای سیاسی این عصر تازه را بشناسیم. در یک ارزیابی اجمالی در ایران امروز میتوان ۱۲ جناح سیاسی را از هم تفکیک کرد که در چهار جبهه سیاسی دستهبندی میشوند:
جبهه اول: انحلال طلبان
این جبهه معتقد به براندازی نظام جمهوری اسلامی است و به علت فقدان پایگاه اجتماعی قابل توجه در داخل ایران فعالیت ندارد و خود به سه جناح تقسیم میشود:
۱- انحلال طلبان محافظهکار یعنی سلطنت طلبان که از بازگشت سلطنت پهلوی حمایت میکنند.
۲- انحلال طلبان لیبرال یعنی مشروطه خواهان که درواقع انشعابی از سلطنت طلبان هستند.
۳- انحلال طلبان رادیکال یعنی جمهوری خواهان که سابقه چپگرایی دارند و طرفدار یک جمهوری سکولار هستند.
انحلال طلبان طیفهای رنگارنگی از نیروهای سیاسی ضدانقلاب اسلامی و ضد نظام جمهوری اسلامی را در بر می گیرند که فاقد انسجام ایدئولوژیک و وحدت رویه سیاسی هستند. گروههای انحلالطلب یکدیگر را قبول ندارند و تنها در یک امر عدمی متحد هستند. در میان آنان ایدئولوژیهای سیاسی متعارفی از مارکسیسم تا لیبرالیسم وجود دارد و گروههای متعارضی از گروه مسعود رجوی تا خانواده پهلوی در درون آن دیده میشوند از این رو در اینکه بتوان این جریان را یک گفتمان نامید باید تردید کرد. انحلالطلبان یک جریان فکری نیستند. در نهایت یک جریان سیاسی هستند اما حتی این داوری هم محل تردید است چراکه نمیتوان از «یک» جریان «واحد» حرف زد. در واقع انحلالطلبی در برگیرنده تصورات ذهنی گروههای متضاد و حتی متعارضی از افراد خارجنشین است که فکر میکنند باید نظام سیاسی ایران را از اساس تغییر داد. به جز این گزاره هیچ اجماعی در این جریان وجود ندارد و بنابراین وضعیت جبههای در آنان بیش از پیش به صورت ژلهای درمیآید.
جبهه دوم: اصلاح طلبان
این جبهه معتقد به استراتژی حفظ و اصلاح نظام جمهوری اسلامی است و بخش مهمی از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به خصوص در دولت روحانی را در اختیار دارد. اصلاحطلبان پیش از این در دولتهای میرحسین موسوی، اکبرهاشمیرفسنجانی و سیدمحمد خاتمی نیز نفوذ و حضور داشتند و سابقه چپگرایی مذهبی دارند اما خود به سه جناح تقسیم میشوند:
۱- اصلاح طلبان محافظه کار که در برگیرنده گروههایی مانند مجمع روحانیون مبارز و مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قماند. پیش از این احزابی مانند حزب همبستگی، حزب اعتماد ملی و در حال حاضر حزب مردمسالاری در این جناح از اصلاحطلبان قرار میگیرند. قابل ذکر است که مجمع روحانیون مبارز در میان اصلاحطلبان موقعیت پدرخواندگی دارد و همه افراد آن را نمیتوان در یک گرایش سیاسی قرار داد. درواقع این مجمع دو شأن دارد: شأن تشکیلاتی که آن را در زمره اصلاحطلبان محافظهکار قرار میدهد و شأن فردی که ممکن است هر یک از اعضای مجمع روحانیون مبارز را در کنار یکی از گروههای اصلاحطلب قرار دهد. در مجموع اصلاحطلبان محافظهکار تنها به تغییر ترکیب حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی فکر میکنند که تغییری سیاسی است و نه گفتمانی. ریشههای این جریان را میتوان در بیت رهبر فقید انقلاب از سیداحمد خمینی تا سیدحسن خمینی جست. این جناح سیاسی در دهه ۶۰ شکل گرفته است و افرادی مانند سیدمحمد موسویخوئینیها، سیدمحمد خاتمی و مجید انصاری از چهره شاخص آن هستند. مهدی کروبی نیز فارغ از موضع چهار ساله اخیر خود به لحاظ تاریخی در زمره این جریان به حساب میآید.
۲- اصلاح طلبان عملگرا که در برگیرنده گروههایی مانند حزب کارگزاران سازندگی ایران و حزب اعتدال و توسعه هستند. این جناح سیاسی نزدیکترین موقعیت به گفتمان اعتدال را دارد و از تفکر راست مدرن و نوعی لیبرالیسم سیاسی حمایت میکنند. در بیرون از حاکمیت نیز نهضت آزادی ایران به این تفکر نزدیک است هرچند که تفاوتهای تاریخی با آن دارد.
اصلاح طلبان عملگرا تنها به تغییر ترکیب حاکمیت فکر نمی کنند بلکه به تغییر گفتمانی حاکمیت هم می ا ندیشند. مهمترین گفتمان آنان تفکر توسعه کشور است. افرادی مانند اکبرهاشمی رفسنجانی و حسن روحانی از چهرههای الهام بخش این جناح سیاسی هستند. این جناح در دهه ۷۰ متولد شد و اکنون در دهه ۹۰ احیا شده است.
۳- اصلاح طلبان رادیکال که در گذشته احزابی مانند جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب به عنوان نماد و شاخص آنان در حاکمیت حضور داشتند. این جناح سیاسی خود را هسته مرکزی اصلاح طلبی سیاسی میدانست و از اواسط دهه ۷۰ رشد کرد و در میانه دهه ۸۰ از حاکمیت خارج شد. در حوادث سال ۱۳۸۸ بیشترین آسیب را دید و هنوز نفوذ گفتمانی قابل توجهی در میان اصلاحطلبان دارد اما از نفوذ آن در حاکمیت کاسته شده است. پیوند مستقیمی با مجمع روحانیون مبارز دارند و افرادی مانند سیدمحمد موسوی خوئینی ها و سیدمحمد خاتمی برای آنان الهام بخش هستند. در بیرون حاکمیت گروههای ملی- مذهبی نزدیکترین فکر به این جناح محسوب میشوند که افرادی مانند شاگردان دکتر علی شریعتی و یاران مهندس عزتالله سحابی را دربرمیگیرند. با همین منطق میتوان گفت میرحسین موسوی نیز در این شاخه از اصلاحطلبان قرار میگیرد.
جبهه سوم: اصولگرایان
این جبهه هم به حفظ نظام جمهوری اسلامی اعتقاد دارد و هم حفظ حاکمیت آن را از اصول خود میداند. درواقع اصولگرایان در برابر هر نوع تغییر حاکمیتی و گفتمانی مقاومت میکنند و نهادهای نظارتی حاکمیت به خصوص مجلس محل نفوذ آنان است. در واقع اگر اصلاح طلبان اکثریت دولتهای بعد از انقلاب را در اختیار داشته اند (به جز دولت محمود احمدی نژاد و تا حدودی دولت دوم هاشمی رفسنجانی همه دولت های بعد از انقلاب از افراد اصلاح طلب تشکیل شده است) اصولگرایان اکثریت مجالس بعد از انقلاب را در اختیار داشته اند (به جز مجلس سوم و مجلس ششم اکثریت مجالس به ویژه مجالس چهارم، پنجم، هفتم، هشتم و نهم در اختیار اصولگرایان بوده است).
جبهه اصولگرایان نیز خود به سه جناح تقسیم میشود:
۱- اصولگرایان محافظه کار که شامل جامعه روحانیت مبارز، حزب موتلفه اسلامی و گروههای پیرامونی آن هستند. جامعه روحانیت مبارز البته طیف گستردهای از چهرههای روحانی را در بر میگیرد که برخی مانندهاشمیرفسنجانی و حسن روحانی به سوی اصلاحطلبان رفتهاند و برخی مانند علی اکبر ناطق نوری از اصولگرایان فاصله گرفته اند، اما در مجموع از نظر تشکیلاتی جامعه روحانیت مبارز به حزب موتلفه اسلامی و چهرههای جدیدتر محافظه کاران اصولگرا مانند علی لاریجانی و محمدرضا باهنر نزدیکتر است. جامعه روحانیت مبارز در سالهای اخیر تا حدود زیادی پدرخواندگی خود نسبت به اصولگرایان را از دست داده است.
۲- اصولگرایان عملگرا که تشکیلات سیاسی روشنی ندارند اما چهره های بانفوذی مانند محمدباقر قالیباف را در بر میگیرند. در برابر اصولگرایان سنتی یا محافظه کار که حفظ نظام را هم هدف و هم وسیله اقتدار سیاسی خود میدانند این گروه از اصولگرایان معتقدند که حفظ نظام تنها با رشد، آبادی و پیشرفت به دست میآید. اصولگرایان عملگرا برای انکار شباهت های خود با اصلاح طلبان لیبرال و گروههایی مانند کارگزاران از واژه هایی مانند پیشرفت و تعالی به جای توسعه و سازندگی استفاده میکنند. یاران قالیباف یک سازمان سیاسی ناشناخته به نام جبهه پیشرفت و عدالت ایران اسلامی هم ایجاد کردهاند.
۳- اصولگرایان رادیکال تشکلهای سیاسی بیشتری دارند؛ جمعیت ایثارگران و جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی سازمان سیاسی آنان است و رسانههایی مانند جهاننیوز و پنجره این گروه سیاسی را نمایندگی میکنند. آنان بیشترین فاصله را با اصلاحطلبان دارند و برخی از آنان مانند اعضای جمعیت ایثارگران قبلا با اصلاح طلبان در نهادهایی مانند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به اختلافنظر جدی برخورد کردند اما از نظر نوع رادیکالیسم مشابه ایشان هستند. افرادی مانند غلامعلی حدادعادل چهره شاخص این جریان هستند. اما آنان رادیکالترین اصولگرایان نیستند.
جبهه چهارم: بنیادگرایان
بنیادگرایی شکل رادیکالتری از اصولگرایی است که از درون آن منشعب شده است. نسبت بنیادگرایان به اصولگرایان همانند نسبت انحلالطلبان با اصلاحطلبان است. در واقع رادیکالیزهشدن اصلاحطلبی به انحلالطلبی و رادیکالیزه شدن اصولگرایی به بنیادگرایی میانجامد. بنیادگرایان گاه چنان در اصولگرایی افراط میکنند که به اپوزیسیون تبدیل میشوند. آنان از همین منظر که اکثریت دولتهای جمهوری اسلامی در اختیار اصلاحطلبان بوده است و اکثریت این دولتها با هدایت اکبرهاشمیرفسنجانی شکل گرفته است میان جمهوری اسلامی آرمانی و جمهوری اسلامی واقعی فاصلهگذاری میکنند و در عمل خواستار یک جمهوریاسلامی نابتر و خالصتر هستند. بنیادگرایان خود به سه جناح تقسیم میشوند:
۱- بنیادگرایان محافظه کار که بیشتر به صورت گفتمانی و نه تشکیلاتی فعالیت میکنند. شاید بتوان انجمن حجتیه را مهمترین نهاد گفتمانی بنیادگرایی دانست که میکوشید محافظهکاری مذهبی را ایدئولوژیک کند. شاخههایی از مکتب تفکیک در مشهد و نوتفکیکیها در قم نیز این تفکر را تغذیه میکنند. این جریان تا حدودی ناشناخته است. ما در این گفتارها میکوشیم تا حدودی این جریان را معرفی کنیم.
۲- بنیادگرایان عملگرا که در واقع نوعی تجدیدنظر در تفکر حجتیه یا نوحجتیه هستند و در دوره محمود احمدی نژاد رشد کردند. اسفندیار رحیم مشایی چهره برجسته این جریان است که گاه در عمل چنان تجدیدنظرطلبی میکند که از انحلال طلبان و اصلاحطلبان هم در نبرد با سنتگرایی رادیکالتر میشود. این جریان فاقد تشکیلات سیاسی است اما نفوذ اجتماعی بیشتری نسبت به دیگر جریانهای اصولگرا دارد. اخیرا تلاشهایی برای ایجاد شبکه اجتماعی در این جریان به وقوع پیوسته است. پیوندهای این جریان با تفکر حجتیه را در گفتارهای آینده نشان خواهیم داد.
۳- بنیادگرایان رادیکال که حول آیتالله محمدتقی مصباح یزدی شکل گرفته اند و جبهه پایداری را ساخته اند. این جریان سیاسی در حال حاضر مهمترین سازمان سیاسی بنیادگرایی است و مهمترین بازمانده آنان در حاکمیت است. اقلیتی موثر در مجلس است و ائتلافهای استراتژیکی با اصولگرایان رادیکال دارد.
آنچه آمد تنها یک بررسی اجمالی این ۱۲ نیروی سیاسی در ایران امروز بود. شناسایی این ۴ جبهه و ۱۲ جریان، ایدئولوژیها، استراتژیها و تاکتیکهای آنان و ائتلاف و اختلافهای آنها از این پس در این سلسله گفتارها خواهد آمد.
منبع : هفته نامه صدا
آقا سوال مهم
جای آقای محسن رضایی تو این تقسیم بندی ها کجاست؟
مردم ایران با همین پاندول دارند زندگی می کنند.
همه جناح ها از یه کرباس هستن.
چقدر. چانه اراجيف !. و چه استعداد ! شگرفي در نقطه گذاري و نامگذاري جريانات سياسي كه خود بازيگران دخيل هم به حيرت مي افتند !. نكته اما اينكه كوچكترين سخني از نتايج حركت اين پاندول به ميان نمي آيد . كه هر هشت سال يكبار همه چيز ويران است در تراز روبرو همه چيز از نو آغاز ميشود ( تصفيه كلي از آبدارچي تا استاندار ). و طرحهاي نيمه تمام و كارخانه هاي بلا تكليف و ... غلط اندر غلط. ... ( اينقدر مقاله سخيف و خود نما بود كه. ارزش پاسخ و نقد. و نظر نداشت )...