عقبگرد بزرگ برای رضا میرکریمی
پارسینه: "امروز" برخلاف ادعایش، نه فرمی دارد و نه حتی میتواند نزدیک به آن نوع مینیمالیسمی شود که در امثال شانتال اِکِرمن میبینیم.
شروع فیلم با یک راننده تاکسی است . که زنی بیمار و خسته سوار ماشینش میشود . فیلمساز جهان پیرامونِ فیلمِ خود را در بین راهروها و اتاقهای یک بیمارستان قدیمی خلاصه کرده، و کاراکتری را خلق میکند که صرفا تا دقیقه پانزده قصه دارد.
او برای کمک به زن، سخن از هویتِ واقعی خویش نمیگوید، و تا آخر در مظنِ انواع توهینهایی است که اهالی بیمارستان، به این به اصطلاح شوهرِ ظالم روا میدارند. این درحالی است که این فرد میتوانست در همان دقیقه پانزده، با معرفی خویش به عنوان یک راننده تاکسی، به همین میزان باز هم به زن کمک کند.
او سخنی نمیگوید. نمیگوید زیرا با گفتنش دیگر فیلم تمام میشود و اینجاست که دستِ پنهان کارگردان بیرون آمده، و او را مجبور به سکوت میکند . سکوتی که منشا و دلیلش مشخص نیست .
او به شکلی سادومازوخیست گونه، چیزی نمیگوید، و میگذارد دیگران مدام به او توهین کنند. گویا این کاراکتر آن قدر وجه خود را بالا میبینید، که از نظرش افراد اطرافش، آنقدر کوچک و حقیر هستند که ارزشِ یک پاسخ دادن سلام را نیز ندارند!
این تکبر و این خودخواهی، زمانی به اوجِ آزار دادنِ بیننده میرسد، که میبینیم از نظرِ کارگردان، این گونه یُبس بودن و عبوس بودن و چیزی نگفتن، نشان از شخصیت والای فرد دارد! آیا این یک تلقی متحجرانه، از جنس سینمای دهه ۶۰ نیست؟
آیا این یک عقب گردِ جدی برای کارگردانی نیست که روزگاری بلد بود قصه بگوید؟ حال او را چه شده که فیلمش از دقیقه ۱۵ به بعد، صرفا در عرض حرکت کرده و به شکلِ ملال آوری درجا میزند. او را چه شده که از همان ابتدا، به شکلی متظاهرانه، برای شخصیتِ عبوسش روضه خوانی میکند!
این که ببینید چگونه به این فردِ عمیق- که از فرط عمیق بودن سخنی نمیگوید! - مدام توسطِ افراد سطحی اطرافش- پرستارها و دکترها- توهین میشود! در حالی که شمای تماشاگر میدانید که یونس دارد عملی خیرخواهانه را انجام میدهد . فیلمساز اینگونه جامعه اطراف خود- بیمارستان نمونهای خلاصه شده و استعاری از جامعه اطراف فیلمساز است - را متهم میکند . آنها را سطحی میشمرد و توسطِ سکوتِ بی مورد و بی دلیل شخصیت اصلیاش، جامعه را تحقیر میکند.
این نوع بازی دوپهلو، و این برخورد دوگانه، به شدت ریاکارانه و عذاب آور است. فیلمساز نه براساس یک مجموعه روابط دراماتیک، و نه بر اساس شیوههای روایت، بلکه براساس یک پیش فرضِ به شدت عقب مانده، فیلم خود را جلو میبرد. دستِ پنهان کارگردان و فیلمنامهنویس، در تک تک لحظات مشخص است . و انسان میماند که چگونه میشود چنین فیلمهای خنثی و بی مسئولیتی را ساخت .
چطور میشود که یک فیلمساز، انقدر به شخصیتها و دنیایشان بی تعهد باشد. آنقدر بی تعهد، که آنها را همینطور رها کرده و به حال خود بگذارد . وقتی این میزان بی توجهیِ خالق را نسبت به مخلوقِ خویش میبینیم، این سوال ممکن است برایمان پیش بیاید، که اینها با چه نیرو و انگیزهای، چند ماه برای ساختن این تصاویر ابتر و الکن وقت گذاشتهاند؟
وقتی که فیلمساز کوچکترین علاقهای به کاراکترهایش ندارد، وقتی کوچکترین مسئولیتی نسبت به آنها ندارد، وقتی حال و احوال آنها برایش اهمیتی ندارند، پس چطور حاضر شده که در این فراید سادومازوخیستی شرکت کند؟
فیلم امروز آنقدر گنگ و نامفهوم است که باید برایش تحلیلهای فرامتنی بتراشیم. باید حتما بنشیینم و نمادگشایی کنیم. تا شاید عمقِ حرفِ کارگردانمان مشخص شود!
به پایان فیلم توجه کنید . زمانی که مرد، بچه - به احتمال زیاد نامشروع را - داخلِ ساک میگذارد و با خود میبرد. فیلم با پلانی درشت از صورت کودک، درحالی که در ماشین راننده قرار گرفته، پایان میگیرد. در یکی از خوشبینانهترین تحلیلهای فرامتنی، میتوان گفت که فیلمساز عقیده دارد، نسلِ آینده ایران، همگی بی ریشه و شاید حتی نامشروع هستند!
نسلی که مادرشان بیمار است و هویتش نامعلوم. نسلی که دارای فردیت نیست، و در بهترین حالت، اگر شانس بیاورد، ممکن است توسطِ یک راننده تاکسی نجات پیدا کند! آیا این عمقِ تمام حرفهای فیلمساز است؟
آیا ما برای تحقیر نسلِ آیندهمان- آن هم به این شکلِ عذاب آور - میلیونها پول صرف میکنیم و ماهها وقت هدر میدهیم؟ جز تاسف هیچ چیز نمیتوان گفت..
روزبه جعفری
واقعیت تلخه!
حقیقت تلخه؟
اصلا نقدجالبی نبود
بعضی موقع سکوت کردن روایت کردن است!
سلام- چرا این فیلم در جشنواره مراکش،جایزه ویژه تمناشاگران و جایزه بهترین فیلم و جایزه بهترین بازیگر مرد را گرفت؟
کاملا موافقم. فیلم بسیار مزخرفی بود. بدون منطق.